انهار
انهار
مطالب خواندنی

15 محرم: فرستادن سرهاي مطهّر شهدا به شام؛وقوع غزوه كدر و خيبر

بزرگ نمایی کوچک نمایی
.   15محرم: فرستادن سرهاي مطهر شهداي كربلا به شام

یزید بن معاویه (لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.

در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.

ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(2).

 جریان راهب مسیحی

حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ

آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟

حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشکار شد و این شعر را نوشت:

فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب

بخدا سوگند شفاعت کننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود

دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:

 وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب

امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل نمودند حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد متوجه شد از نیزه‌ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:

السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.

راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام)

باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله(

راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که پیغمبر خودتان است؟

خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است

خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد،  راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:

ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌کنی گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله

صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت کرد

ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسه‌های درهم را باز کردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمکاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)؛ و به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.

حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخره(3)

تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یکی از کرامات امام زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها می‌باشد. (یعنی این که وجود سر مقدس امام در این مکان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌کنیم ولی از آنها درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید).

مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.

حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یک خارجی است.

 روز 15 محرم - سال دوم هجرى قمرى 

روز شمار تاريخ اسلام،سيد تقي واردي

******************

پی‌نوشت‌ها:

 1)محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، ص 329.

 2) لهوف سید بن طاووس

 3) برگرفته از بحارالانوار، ج10، ص 239.

 منبع پي نوشت: موسسه تحقیقاتی تبیان

 

وقوع غزوه كدر

قرارة الكدر، كه غزوه كدر از آن نام گرفت ، نام آبى است در ناحيه معدن پس ‍ از سد معونه . ميان اين مكان تا مدينه منوره هشت چاپار فاصله است .

بنا به روايت محمد بن عمر واقدى (متوفاى 207 قمرى ) اين غزوه در نيمه محرم و بيست و سومين ماه هجرت ، به فرماندهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واقع گرديد.

علت وقوع اين نبرد آن بود كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند كه گروهى از قبايل(((غطفان)) )) بنى سليم(( در )) قرارة الكدر)) گرد آمده و آماده نبرد با مسلمانان گرديدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه براى جهانى نمودن دين اسلام و هدايت نسل بشر به اين موهبت الهى ، چاره اى جز رفع فتنه و برداشتن مزاحمت هاى داخلى نداشت ، هميشه در صحنه سياست عصر خود حاضر بود و جوانب امور را از دور و نزديك در كنترل خود داشت .

به همين جهت پس از باخبر شدن از دسيسه هاى قبايل غطفان و بنى سليم ، بى درنگ سپاهى از مسلمانان بسيج كرد و خود فرماندهى اين سپاه دويست نفرى را بر عهده گرفت و عازم قرارة الكدر گرديد.

آن حضرت در اين سفر جهادى ، اين مكتوم و به روايتى سباع بن عرفطه غفارى را جانشين خود در مدينه نمود.
سپاه اسلام هنگامى كه به قرارة الكدر رسيد، متوجه شد كه دشمنان از ترس ‍ سپاه اسلام از آن مكان گريخته اند ولى نشانه هاى شتران و آبشخور آنها باقى است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، ياران خود را به فراز كوه ها و اطراف آن مكان به سراغ دشمنان فرستاد ولى ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنان دست نيافتند. تنها به شبانانى برخوردند كه شتران قبايل بنى سليم و غطفان را در آن نواحى مى چرخانيدند.

مسلمانان ، شبانها و شتران آنها را به غنيمت گرفتند. در ميان شبانهاى اسير، نوجوانى بود به نام((يسار)) كه تقسيم غنايم جنگى ، نصيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، يسار را آزاد كرد و از آن زمان به بعد، وى به يكى از ياران نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبديل گرديد.

به هر حال ، مسلمانان بدون هيچ گونه درگيرى با دشمنان ، به همراه غنايم به دست آمده به مدينه مراجعت نمودند.
از ((ابى اروى دوسى))روايت شده است كه گفت : من خود در اين غزوه حضور داشتم و از كسانى بودم كه راندن شتران را  بر عهده داشتم چون به ((صرار)) در سه مايلى مدينه مدينه پيامبر صلى الله عليه و آله خمس شتران را گرفت و بقيه را كه چهارصد شتر بود، ميان مسلمانان تقسيم نمود كه به هر نفرى دو شتر رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله جهت اطمينان از دفع شرارت ها و فتنه جويى هاى بنى سليم و غطفان ، مجددا سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله ليثى به كدر فرستاد. نيروى اعزامى پس از نبرد مختصر با دشمن و با دادن سه شهيد، فاتحانه به مدينه مراجعت نموده و به همراه خود غنايم بسيارى آوردند.

روز 15 محرم - سال هفتم هجرى قمرى 

وقوع غزوه خيبر و پيروزى مسلمانان بر يهوديان

در تاريخ نبرد خيبر و پيروزيهاى غرور آفرين مسلمانان بر يهوديان اين ناحيه ، اتفاق ديدگاهى ميان تاريخ نگاران و سيره نويسان اسلامى نيست ،مرحوم شيخ عباس قمى در((وقايع الاءيام)) بنا به روايتى اين جنگ را در روز پانزدهم محرم  و در منتهى الآمال ، پس از 20 روز از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حديبيه ذكر كرده است.

ابن خلدون ، اواخر محرم سال ششم هجرى را خروج پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه براى نبرد با يهوديان خيبر مى داند.

شيخ طوسى در امالى ، ابن هشام در سيره ، طبرى در تاريخ خود و مجلسى در بحارالانوار، تاريخ حركت سربازان اسلام را ماه محرم ذكر كرده اند.

ولى واقدى در مغازى ، آن را ماه صفر يا اول ربيع الاول ، و ابن سعد و طبقات ، آن را جمادى الاولى سال هفتم مى دانند. صاحب وقايع الايام ، فتح خيبر را در روز 24 رجب سال هفتم قمرى بيان كرد و شرحى بر آن نگاشت

ممكن است گفتار متعدد تاريخ نگاران و اختلاف آنان در نقل اين واقعه مهم ، به اين صورت قابل جمع باشد كه فرمان اعزام سپاهيان از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه محرم صادر گرديد و حركت آنان از اواخر محرم آغاز شد و حضور آنان در ناحيه خيبر در ربيع الاول به وقوع پيوست و جنگ آنان رد جمادى الاولى و پيروزى نهايى بر يهوديان در رجب همان سال محقق گرديده است.

**************

به هر تقدير، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از سفر حديبيه و انعقاد صلح با مشركان قريش و كسب اطمينان خاطر از سوى آنان ، متوجه گروه هاى ديگرى از اهالى جزيرة العرب شد كه هر گاه فرصتى به دست آوردند، مخالفان و دشمنان اسلام را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و اهالى مدينه تحريك و تقويت مى نمودند.
دسته اى از اين مردم ، يهويان بودند كه درمنطقه خيبرسكونت داشتند. خيبر، جلگه وسيع و حاصل خيزى در شمال مدينه ، به فاصله 32 فرسنگى قرار داشت و يهوديان براى سكونت خويش در آن مكان و حراست و نگهبانى از آن ، هفت دژ استوار برپا كرده بودند. جمعيت آنان در اين ناحيه بالغ بر 20000 نفر بود و در ميان آنان ، مردان دلاور و جنگ آور فراوانى از جمله مرحب خيبرى به چشم مى خوردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با هزار و شش صد تن عازم خيبر شد. آن حضرت ، پرچم سپاه را به امام على بن ابى طالب عليه السلام  سپرد و سباع بن عرفطه غفار و بنا به روايتى غيله ليثى  را جانشين خويش در مدينه نمود.

هنگامى كه سپاه اسلام به خيبر رسيد، با دژهاى استوار چون : ناعم ، قموص ، كتيبه ، نسطاة ، شق ، و طيح و سالم روبرو شدند. يهوديان براى حفاظت و كنترل خارج دژها، در كنار هر دژى ، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانى در آن برج ، جريان خارج دژ را به داخل گزارش ‍ مى دادند.

ساختمان برج ها و دژها طورى ساخته شده بود كه ساكنان آنان بر بيرون قلعه كاملا تسلط داشتند و با منجنيق و ابزارهاى ديگر مى توانستند مهاجمان را سنگباران كنند.

در ميان جمعيت 20000 نفرى خيبر، تعداد دو هزار مرد جنگى و دلاور زندگى مى كردند.

سپاه اسلام به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله دژهاى نخستين را يكى پس از ديگرى گشودند ولى در برابر دژهاى ديگرى كه از استحكام و حالت تدافعى بيشترى برخوردار بودند، گشايشى پديد نيامد

قهرمان و مدافع يكى از اين دژهاى نفوذناپذير، مرحب خيبرى بود كه آوازه دلاورى و جنگجويى وى ، مبارزان عرب را به انفعال و سستى مى كشانيد. به همين جهت چند تن از صحابه براى نبرد با دژى كه وى از آن دفاع مى كرد، از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ماموريت مبارزه يافتند ولى كارى از پيش نبردند.

بنا به روايت تاريخ نگاران ، روز نخست ابوبكر بن ابى قحافه و روز دوم عمر بن خطاب ، پرچم اسلام را به دست گرفته و به سوى اين دژ هجوم آوردند ولى بدون درگير شدن با دشمن بازگشت نمودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه با چنين وضعيتى روبرو شده بود و روحيه مسلمين را تضعيف شده مى ديد، با صلابت و قاطعيت فرمود: لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله ؛ و يحبه الله ورسوله ، اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.

ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله لحظه شمارى مى كردند و منتظر بودند ببينند كه اين فرد كيست ؟ و اين قرعه به نام كدام يك از آنها بيرون خواهد آمد.

برخى از ياران دلاور و نزديك به رسول خدا صلى الله عليه و آله احساس ‍ مى كردند كه منظور پيامبر صلى الله عليه و آله آنانند.

اما روز بعد فرا رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله پسر عم و داماد خويش ‍ على بن ابى طالب عليه السلام را خواست و پرچم اسلام را به وى سپرد و خطاب به او گفت : قاتلهم حتى يشهدوا ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و رسوله ، فاذا فعلو ذلك فقد منعوا منك دمائهم الابحقها و حسابهم على الله

اى على ، با آنان مبارزه كن تا كلمه طيبه شهادتين را بر زبان جارى سازند. هنگامى كه اظهار مسلمانى نمودند، خون آنان بر تو محترم است ، مگر آنانى كه مستحق نابودى اند و حساب آنان با خدا منان است .

امام على عليه السلام با شهامت و دليرى تمام به سوى دژهاى نفوذناپذير و طيحو سلالم  به پيش تاخت و پرچم اسلام را در بيرون دژ به اهتزاز درآورد. از آن سو، دو قهرمان يهود خيبرى يعنى حارث و برادرش ‍ مرحب به همراه تعدادى از رزمندگان ديگر براى دفاع از دژ، بيرون آمده و با نيروهاى حضرت على عليه السلام درگير شدند. حضرت على عليه السلام در آغاز با حارث و پس از آن با برادرش مرحب به نبرد تن به تن پرداخت و با ضربات شمشيرش هر دو را به سزاى كيفرشان رسانيد. با كشته شدن دو قهرمان بلند آوازه يهود، ساير جنگجويان خيبرى را وحشت فرا گرفته و به داخل دژ گريختند. و در دژها را بستند. مسلمانان با درهاى بسته دژها روبرو گرديدند. حضرت على عليه السلام همين كه به در دژها رسيد با نام خدا به آنها حمله آورد و در بزرگ را از جايش كند و تا پايان نبرد از آن به جاى سپر استفاده نمود.

پس را آن كه در را بر زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام كه ابو رافع از جمله آنان بود نتوانستند آن را از اين رو به آن رو كنند.

پيكى از جانب حضرت على عليه السلام به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و آن حضرت را از پيروزى بر يهوديان با خبر گردانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله با خوشحالى تمام به سوى دژهاى گشوده شده حركت كرد. همين كه به حضرت على عليه السلام رسيد، به وى فرمود: قد بلغنى نباك المشكور و صنيعك المذكور، قد رضى الله عنك و رضيت انا عنك ؛ اى على ، خبر ستايش آور و كارآمدى قابل تقديرت به من رسيد. خدا از تو خرسند است و من نيز از تو خرسندم در اين هنگام ، اشك از ديدگان على عليه السلام جارى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: اى على ، چرا گريه مى كنى ؟

على عليه السلام گفت : فرحا باءن الله و رسوله عنى راضيان ؛ گريه من از خوش حالى است . از اين جهت مى گريم كه خدا و رسولش از من خشنود و خرسندند.

بدين ترتيب ، سپاهيان اسلام وارد دژهاى خيبر شده و پرچم اسلام را بر فراز آنها به احتزاز درآوردند و مفسدان و فتنه انگيزان را به سزاى كيفرشان رسانيده و غنايم فراوانى به چنگ آوردند.

بيشتر دژهاى خيبر با مبارزه و برخى با مصالحه به روى پيامبر صلى الله عليه و آله گشوده شدند. آن دسته از يهوديانى كه مصالحه را ترجيح داده بودند، متعهد گرديدند كه نيمى از درآمدهاى سالانه خويش را به مسلمانان بدهند.

لازم به يادآورى است كه در همين غزوه ، سرزمين فدك با مصالحه به تصرف پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و آن حضرت به خاطر دلاورى ها و تلاش هاى بى دريغ حضرت على عليه السلام در نبرد با يهوديان خيبر، فدك را به دختر خود فاطمه زهرا عليه السلام همسر على بن ابى طالب عليه السلام بخشيد.

از آن تاريخ تا اوايل خلافت ابوبكر بن ابى قحافه ، باغستان هاى فدك در تملك حضرت زهرا عليه السلام و همسرش حضرت على عليه السلام بود. ولى پس از تصاحب خلافت از سوى ابوبكر، وى با تحريك عمر بن خطاب ، اين باغستان ها را با تزوير و اكراه از حضرت زهرا عليه السلام گرفت و آن حضرت و همسرش را از دست رسى به آنها بازداشت و در اختيار حكومت خويش قرار داد.


تاریخ تهیه مطلب: 1388/10/12

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -