انهار
انهار
مطالب خواندنی

وفات «شيخ محمد عبده» عالم مبارز مصری (1323 ق)

بزرگ نمایی کوچک نمایی

درگذشت "شيخ محمد عبده" عالم و انديشمند ديني و مبارز اسلام‏گراي مصري(1323 ق)درگذشت «شيخ محمد عبده» عالم و  انديشمند  ديني و  مبارز  اسلام‏گراي مصري (1323 ق)

شيخ محمد بن عبده بن حسن خيراللَّه مصري، مفتي ديار مصر، معروف به عبده در اواسط قرن سيزدهم به دنيا آمد. وي كه داراي هوشي سرشار بود، پس از تحصيل علوم اوليه، در دانشگاه الازهر، به شاگردي سيدجمال الدين اسدآبادي نشست و منطق و كلام و فلسفه را از او آموخت. شيخ محمد عبده، گوي سبقت را از ديگر شاگردان ربود و مورد توجه خاص سيدجمال الدين واقع گرديد. بعدها به علت شركت در جريانات سياسي به سوريه تبعيد شد و از آن جا به پاريس رفته و با سيدجمال الدين ملاقات نمود. از آن پس راهي مصر گرديد و مفتي آن ديار شد. شيخ محمد عبده به همراه سيدجمال الدين اسدآبادي، عالم اسلام  را محتاج پاره‏ اي اصلاحات مي‏دانست و در قطع دست استكبار انگلستان مي‏كوشيد. عبده مانند سيد جمال در پي آن بود كه ثابت كند اسلام توانايى دارد كه به صورت يك مكتب و يك ايدئولوژي، راهنما و تكيه‏ گاه انديشه‏ ي جامعه‏ ي اسلامي قرار گيرد و آن‏ها را به عزت دنيايى و سعادت اخروي برساند. از اينرو، سعي داشت، فلسفه‏ هاي احكام دنيايى و اجتماعي اسلام از قبيل نماز، روزه، حج، زكات و انفاق تبيين و استحكام اصول اخلاقي اسلام را روشن نمايد. عبده با سيد جمال در دو جهت اختلاف نظر داشت: يكي اين كه سيد جمال، انقلابي فكر مي‏كرد و عَبدُه، طرفدار اصلاح تدريجي بود. ديگر اين كه سيد، مبارزه با استبداد و استعمار را در رأس برنامه‏ هاي خود قرار داده بود و معتقد بود اول بايد ريشه‏ ي اين اُمُ‏ الفساد را كَند و دور انداخت ولي عبده، آموزش و تربيت ديني جامعه را مقدم بر آموزش و پرورش سياسي مي‏دانست. از اين انديشمند و مبارز مسلمان مصري آثاري به جاي مانده است كه اصلاحُ المَحاكمِ الشَّرعية و تفسير القرآن، از آن جمله‏ اند.

تولد و محل تولد
در سال ۱۲۶۶ ه. ق. در دهکده «محله نصر» یکی از روستاهای شبراخیت  که از شهرهای استان بحیره است (این شهر از دمنهور ۱۵ کیلومتر فاصله دارد.) نوزادی زیباروی، دیده به جهان گشود و قلب پدر و مادرش را غرق شادی نمود.
نام دل انگیز محمّد را برایش برگزیدند؛ به این امید که از راه و رسم پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) الگو بردارد و در راه شناخت و عمل به سنت نبوی قدم گذارد.
پدر و مادر
پدر وی «عبده» نام داشت و بعدها نام پدر به اسم فرزندش محمّد افزوده شد. پدر محمد مرد محترمی بود و در منطقه‌ای حاصلخیز، کشاورزی می‌کرد. محمد عبده درباره پدر و مادر خود چنین سخن می‌گوید:
در چشم من، پدرم بزرگترین مرد روستا بود؛ و حتی بزرگترین مرد دنیا، زیرا دنیا در چشم من همان روستا بود. بعضی از حاکمان منطقه، وقتی به روستا می‌آمدند در خانه پدرم منزل می‌کردند؛ با وجود آن که افراد پولدارتر نیز در روستا بودند. به همین سبب، عقیده پیدا کردم که بلند مرتبگی به ثروت بستگی ندارد. پدرم ثابت قدم و در برخوردها محکم و بر دشمنانش سرسخت بود. و من از وی همه این خصوصیت‌ها را به ارث بردم؛ به جز شدت عمل در مقابل دشمنان را.
اما منزلت مادرم در میان زنان روستا، کمتر از منزلت پدرم در میان مردان روستا نبود. مادرم به فقیران ترحم می‌کرد و مهر می‌ورزید و همیشه خدا را شاکر بود.
روزی پدر، برادران محمد را به کشاورزی فراخواند و به هر کدام قطعه زمینی اهداء کرد، تا مشغول کار شوند و برای خود درآمدی داشته باشند. اما محمد را به مدارس علوم دینی فرستاد.
مرحوم مصطفی عبدالرزاق، یکی از شاگردان شیخ، می‌گوید: پدر محمد عبده. او را از میان برادران برگزید و به خاطر منزلتی که نزد پدر داشت. به درس خواندن وادار نمود. در این مورد آمده است:
رشد شیخ محمد عبده در هنگامی بود که خانواده در راحتی نسبی به سر می‌برد. چون پدر شیخ محمد عبده به خاطر قساوت‌های حاکمان و ظلم آنان مجبور به فرار شد، در اثنای مسافرت از روستای خود، با «جنینه» مادر شیخ محمد عبده ازدواج کرد و به وطن خود «محله نصر» بازگشت و برخی از اموال از دست رفته خود را بازستاند. به همین خاطر، محمد عبده در زمانی به دنیا آمد و رشد نمود که پدر از لحاظ تمکن مالی در وضع خوبی به سر می‌برد و می‌توانست زمینه تعلیم محمد را فراهم سازد؛ در حالی که چنین موقعیتی برای دیگر برادران وی به وجود نیامد.
حفظ قرآن
ده بهار از عمر محمد گذشته بود که خواندن و نوشتن را فرا گرفت. سپس به مکتب مردی که حافظ قرآن کریم بود، رفت تا قرآن بیاموزد. وی قرائت را نزد آن حافظ قرآن تمرین نمود تا از لحاظ نکات تجویدی مشکلی نداشته باشد؛ و آن قدر این کار را ادامه داد، تا در مدت دو سال، تمام آن را حفظ کرد.
عبده، پدر محمّد، که از حفظ قرآن توسط فرزندش بسیار خرسند بود، در سال ۱۲۷۹ ه. ق. برای تکمیل قرائت قرآن و تجوید و فراگرفتن دیگر علوم دینی، وی را به شهر «طنطا» فرستاد، تا در مسجد احمدی این شهر به تحصیل مشغول شود.
طنطا که از شهرهای قدیمی است، در استان غربی مصر واقع شده و نام قبلی آن در عصر فراعنه، طنتاثو بود. به مرور زمان به طندتا و طنتدا تغییر پیدا کرد و در سال ۱۲۰۵ ه. ق. به طنطا تغییر نام یافت. این شهر از سال ۱۲۱۵ ه. ق مرکز استان غربی، بازار بزرگ تجارت مصر و مرکز خطوط آهن و جاده‌های شوسه می‌باشد و دارای ۱۵۰/۰۰۰نفر جمعیت است. سید احمد البدوی از اولیاء قرن دوازدهم هجری و همچنین طنطاوی، صاحب تفسیر مشهور، از این شهر برخاسته‌اند.
آن روزها، مسجد احمدی در شهر طنطا مرکز آموزش علوم قرآنی اعم از حفظ، تجوید و تفسیر قرآن بود. برنامه فعالیت‌های فرهنگی این مسجد هر شب بین نماز مغرب و عشاء انجام می‌شد و هر هفته بعد از نماز جمعه، کلاس تجوید و حفظ قرآن برگزار می‌گردید. و محصّلان این کلاس‌ها معلمان آینده همین کلاس‌ها می‌شدند.  دایی شیخ محمد عبده به نام شیخ مجاهد نیز یکی از استادان تجوید مسجد احمدی بود.
شروع تحصیلات حوزوی
محمد که پس از آموزش کامل قرآن و تجوید، پانزده ساله شده بود، در همان مسجد احمدی شروع به تحصیل ادبیات عرب نمود و فراگیری کتاب «شرح کفراوی» بر کتاب «الاجرومیه» را آغاز کرد.
کتبی که در زمینه ادبیات عرب تدریس می‌شد، خصوصاً کتاب فوق، پیچیدگی خاصی داشت و در تالیف آن، رعایت حال تازه واردان نشده بود و از همان ابتدا، دانشجو را با اصطلاحات دشوار ادبی روبه‌رو می‌ساخت؛ به طوری که این ضعف نظام آموزشی و متون درسی مدارس علمیه، باعث ناامیدی محمد از ادامه تحصیل شد و مقدمات بازگشت وی را فراهم نمود.
امتناع از ادامه تحصیل
محمد با شجاعتی که در وجود خود احساس می‌نمود، توانست خود را از آن فشار روحی نجات دهد. وی در این باره می‌گوید:
در سال ۱۲۸۱ ه. ق. در مسجد احمدی که در طنطا واقع شده است به فراگیری دانش پرداختیم فراگرفتن «شرح کفراوی» را بر «الاجرومیه» آغاز کردم. یک سال و نیم را بر این منوال گذراندم و هیچ نفهمیدم! زیرا روش آموزش مدرّسین بد بود. آن‌ها ما را با هجوم اصطلاحات نحوی یا فقهی روبه‌رو می‌کردند و ما آن‌ها را نمی‌فهمیدیم؛ آن‌ها توجهی به فهماندن معانی اصطلاحات مزبور برای امثال ما را نداشتند! به همین جهت، ناامیدی از موفقیت مرا فراگرفت و از درس گریختم و مدت سه ماه نزد دایی‌هایم پنهان شدم!
برادر محمد که متوجه شد وی تحصیل را رها کرده، تلاش کرد محمد را برای ادامه تحصیل به مسجد احمدی بازگرداند؛ اما فایده‌ای نداشت و سرانجام محمد لباس و وسایل خود را برداشت و به روستای محله نصر بازگشت. او برای این که تا مدتی ذهن خانواده را از این مطلب دور نگه دارد، تصمیم به ازدواج گرفت و در سال ۱۲۸۲ ه. ق با یکی از دختران روستای خودش ازدواج نمود.
تشویق به ادامه تحصیل
پدر محمّد که همه تلاش خود را برای تحصیلات محمد به کار گرفته بود، از این که وی درس را رها کرد و می‌خواست به کشاورزی بپردازد، ناراحت بود و می‌کوشید محمد را به محیط علم بازگرداند. شیخ محمد عبده در زندگی نامه خویش می‌نویسد:
پس از آن که چهل روز از ازدواجم سپری شد، پدرم در یک روز آفتابی به سراغم آمد و مرا به رفتن به طنطا برای آموختن علم وادار کرد! هر چه دلیل آوردم و از رفتن امتناع ورزیدم، پدرم قبول نکرد. نخواستم امر پدر را اطاعت نکنم؛ مخصوصاً که دیدم پدرم اسبی را آماده ساخته تا مرا روانه کند. به ناچار سوار شدم و همراه یکی از نزدیکان که پدرم او را به ملازمت با من سفارش کرده بود، حرکت کردم. وی مردی نیرومند و قوی بود و تا ایستگاه راه آهن من را مشایعت کرد.
آن روز هوا به شدت گرم بود و باد تند و سوزانی می‌وزید و ریگ‌های ریز داغ صحرا را به صورتم می‌زد. من که توان ادامه راه را نداشتم به همراهم گفتم «باید به دهکده‌ای برویم و در آن جا منتظر بمانیم تا هوا بهتر شود.» او از این کار خودداری کرد ولی من او را پشت سر گذاشته و اسبم را تاختم و فریادکنان به وی گفتم «من به دهکده کنیسه اورین می‌روم.» بیشتر ساکنان این دهکده، خانواده دایی‌های پدرم بودند.
جوانان دهکده از دیدن من خوشحال شدند؛ زیرا من به سوارکاری و بازی با اسلحه در آن جا معروف بودم و آنان آرزو داشتند مدتی در میانشان بمانم تا با یکدیگر به تفریح و بازی بپردازیم. همراه سفرم نیز به آن جا آمد و تا عصر اصرار می‌کرد که مرا به ایستگاه راه آهن ببرد. به او گفتم «اسبت را بگیر و برگرد! من نیز فردا صبح به طنطا می‌روم؛ و اگر میل داری به پدرم می‌گویی که من به طنطا رفته‌ام!» وی نیز بازگشت و هر چه خواست به پدرم گفت. من در آن دهکده پانزده روز ماندم. در این مدت، ماجرایی پیش آمد که حال مرا دگرگون کرد و میل و رغبتی دیگر به سویم آمد.»
میل دوباره محمد به تحصیل
در دهکده کنیسه اورین که محمد به آن جا رفت، پیرمردی وارسته زندگی می‌کرد که محمد خضر نام داشت  و به شیخ درویش معروف بود. وی که یکی از دایی‌های پدر محمد بود، چندین بار به صحرای لیبی و طرابلس سفر کرده بود  و از عقاید سنوسیّان تاثیر گرفته بود. (درباره این گروه تحت عنوان «سنوسیه» توضیح داده شده است.)
شیخ درویش مدتی نیز در استانبول از محضر سید محمد مدنی استفاده کرده بود. سید محمد مدنی والد شیخ الظافر بود که در آستانه (مرکز خلافت عثمانی) زندگی کرد و در همان جا فوت نمود. (شیخ محمد ظافر از نسل امام حسن (علیه‌السّلام) است و در مذهب مالکی فقیه بود.)  شیخ درویش، از سید محمد مدنی طریقه شاذلیه (پیرامون شاذلیه نیز در آخر همین عنوان بحث می‌شود.) را فراگرفت. او قرآن کریم و کتاب «المُوطّا» مالک بن انس (متوفای ۱۷۹ ه. ق.) را حفظ کرده بود و در همان روستا به کار کشاورزی اشتغال داشت.
درویش روزی کتابی را که سید محمد مدنی نگاشته بود، برداشت و به سراغ محمد رفت و به او گفت «چشمانم کم سو است؛ اگر می‌توانی قسمتی از این کتاب را برایم بخوان» محمد که از کتاب خواندن متنفر شده بود، این پیشنهاد را رد کرد و کتاب شیخ را گرفت و کنار گذاشت. پیرمرد صبور و با وقار چندین بار تقاضای خود را تکرار کرد تا این که محمد راضی شد قسمتی از آن را بخواند. وقتی چند سطر از کتاب را خواند، شیخ درویش شروع به تفسیر معانی کتاب نمود. محمد پس از ساعتی، شیخ را رها کرد و به بازی با بچه‌ها مشغول شد.
روز دوم، پیش از غروب آفتاب، شیخ کتابش را برداشت و به سراغ محمد رفت و مثل روز قبل مقداری از آن را برای محمد تفسیر کرد. روز سوم، محمد حدود سه ساعت کتاب شیخ را خواند و او توضیح داد و احساس خستگی نکرد؛ بلکه وقتی پیرمرد برای کار کشاورزی می‌خواست از خانه خارج شود، کتاب را از او به امانت گرفت و شروع به مطالعه آن کرد و هر جا که متوجه نمی‌شد، علامت گذاشت تا از شیخ سؤال کند. به این ترتیب علاقه به خواندن کتاب دوباره در محمد زنده شد. محمد در این باره می‌گوید:
رسائل شیخ، مقداری از معارف صوفیّه را دربرداشت و بسیاری از سخنان ایشان در آداب نفس و ترغیب به مکارم اخلاق و تطهیر روح از پلیدی رذائل و بی میلی نسبت به امور باطل در زندگی دنیا را شامل بود.
هنوز روز پنجم نیامده بود که حالم دگرگون شد و از هیچ چیز به‌ اندازه اموری که قبلاً آن‌ها را دوست داشتم مثل بازی و تفاخر و پرداختن به کارهای باطل متنفر نبودم! در اثر مطالعه و فهم، محبوبترین کارها در نظرم به بدترین عمل مبدّل شد. و از قیافه جوانانی که مرا به آن چه دوست داشتم دعوت می‌کردند و از معاشرت با شیخ (خدا رحمتش کند) مرا بی رغبت می‌ساختند، بیزار گشتم؛ به طوری که قدرت تحمل و دیدن یکی از آن‌ها را هم نداشتم و از دیدار همگی می‌گریختم؛ آن سان که شخص سالم از بیماری که مبتلا به مرض مسری شده، می‌گریزد!!»  در حقیقت می‌توان شیخ درویش را نجات دهنده محمد از سرخوردگی و فرار از تحصیل علم دانست؛ زیرا پس از آشنایی با وی، محمد دوباره تصمیم گرفت به مسجد احمدی بازگردد و تحصیل را ادامه دهد. وی در دوران تحصیل نیز رابطه خود را با آن دهکده قطع ننمود.
بازگشت محمد به طنطا
محمد شانزده ساله بود که در جمادی الاخر سال ۱۲۸۲ ه. ق به طنطا بازگشت و در مسجد احمدی با روحیه‌ای تازه و هدفمند به تحصیل پرداخت. البته این بار کتاب آسان‌تری به نام «شرح شیخ خالد» بر «اجرومیه» را تدریس می‌کردند.
محمد عبده تقریباً چهار ماه دیگر در آن جا به فراگیری مقدمات مشغول شد و پس از آن تصمیم گرفت به دانشگاه معروف الازهر برود. بنابراین در نیمه شوال سال ۱۲۸۲ ه. ق. به قاهره مسافرت نمود.
دانشگاه الازهر
تاریخ و قدمت این دانشگاه به حدود سال‌های ۳۵۰ تا ۳۶۰ ه. ق. بر می‌گردد. بنیان گذار مسجد جامع الازهر جوهر کاتب صِقِلّی غلام و سردار نیرومند المعزلدین الله (حکومت از ۳۴۱ تا ۳۶۵ ق) چهارمین خلیفه فاطمی بود. و در پی فتح مصر، شهر قاهره تحت عنوان (القاهره المعزیه) به دستور او ساخته شد. او نخستین مسجد قاهره را به نام مسجد الازهر در جنوب شرقی و سمت قبله قصر خلیفه در میانه محله ترک و دیلم بنا کرد. و چون خلفای فاطمی شیعه بودند، آن مسجد را به افتخار نام مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) «جامع الازهر» نامید. ساختمان «جامع» از ۲۴ جمادی الاولی سال ۳۵۹ تا نهم رمضان سال ۳۶۱ ه. ق به طول انجامید و تا پایان دوره فاطمیان، مرکز علوم مذهبی شیعیان اسماعیلی بود.
به مرور زمان، هر یک از مذاهب چهارگانه (حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی) در جامع الازهر نماینده مخصوص داشتند. اما چون مذهب دربار، حنفی بود، شیخ جامع الازهر به فرمان شاهانه از میان حنفیان برگزیده می‌شد.
تغییر نظام آموزشی الازهر از سنتی به علوم جدید در کنار علوم فقهی از زمان عباس حلمی، جانشین محمدعلی پاشا آغاز شد. در سال ۱۳۲۵ ه. ق مدرسه دارالعلوم وابسته به الازهر پدید آمد که توجه استادان الازهر را به تدریس تاریخ، هندسه، موسیقی و غیره جلب کرد. در این زمان، الازهر ۳۱۴ مدرّس و نزدیک به ده هزار دانشجو از مذاهب چهارگانه اهل سنت داشت.
در سال ۱۳۲۹ ق. الازهر به عنوان برترین نهاد آموزشی مصر اعلام شد و مدارس واقع در شهرهای طنطا، دسوق، دمیاط، اسکندریه و نیز مدرسه تربیت قضات (القضاء الشرعی) به تابعیت الازهر درآمد.
کلیه امور دانشگاه الازهر به وسیله انجمنی به نام «مجلس الازهر الاعلی» با تشکیلات زیر اداره می‌شد: رئیس الازهر و معاون او، مفتی مصر، نمایندگان وزارت دادگستری و دارایی و فرهنگ و اوقاف و چهار تن از دانشمندان.
این مدرسه طلاب زیادی را در حجره‌های خود جای می‌داد. کف هر حجره حصیری‌ انداخته شده، و صندوقی نیز در گوشه حجره برای لباس و لحاف و غیره پیش بینی شده بود. غذای طلاب بر عهده خودشان بود.
برنامه شبانه روزی طلاب این حوزه چنین بود: سحرگاهان از خواب بیدار می‌شدند، نماز صبح می‌خواندند و پس از آن در کلاس فقه که تا طلوع آفتاب ادامه داشت، شرکت می‌کردند. پس از اتمامِ درس صبحگاهی، به دنبال صبحانه و هر کس برای خود چیزی تدارک می‌دید. آن گاه طلاب تا اذان ظهر، به مطالعه دروس خود می‌پرداختند. پس از ادای نماز و خوردن ناهار، درس نحو شروع می‌شد و گاهی تا عصر طول می‌کشید. شب را نیز به استراحت می‌پرداختند و خود را برای کلاس صبح فردا آماده می‌کردند. پس از چند سال که فقه و نحو می‌خواندند، دروس اصول فقه و بلاغت جای فقه و نحو را می‌گرفت.
دروس اصلی این دانشگاه همان بود که ذکر شد. البته برخی از دانش پژوهان که علاقه بیشتری به یادگیری داشتند. در اوقات فراغت به آموختن تفسیر، حدیث و منطق می‌پرداختند.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -