انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 23 - 55 قمر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


كذبت ثمود بالنذر (23)
فقالوا اءبشرا منا وحدا نتبعه إ نا إ ذا لفى ضلال و سعر (24)
اءءلقى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اءشر (25)
سيعلمون غدا من الكذاب الا شر (26)
إ نا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر (27)
و نبئهم اءن الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر (28)
فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر (29)
فكيف كان عذابى و نذر (30)
إ نا اءرسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر (31)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (32)

 


ترجمه :

23 - طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند.
24 - و گـفـتـنـد: آيـا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود!
25 - آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ نه ، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است .
26 - ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است !
27 - مـا (نـاقه ) را براى آزمايش آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن .
28 - و به آنها خبر ده كه آب (قريه ) بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز سهم ناقه ، و يكروز براى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند.
29 - آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد.
30 - (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟!
31 - مـا فـقـط يـك صـيـحـه (صـاعـقـه عـظـيـم ) بـر آنـهـا فـرسـتـاديـم و بـه دنـبـال آن هـمـگـى بـه صـورت گـيـاه خـشـكـى درآمـدنـد كـه صـاحـب چـهـارپـايـان در آغل جمع آورى مى كند!
32 - ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود.
تفسير:
سرانجام دردناك قوم ثمود
سـومـيـن قـومـى كـه شـرح زندگى آنها به طور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است قوم ثمود است كه در سرزمين (حجر) كه در شـمـال حجاز قرار داشت زندگى داشتند، و پيامبرشان صالح نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.
نخست مى فرمايد: طايفه ثمود نيز انذارهاى الهى را تكذيب كردند، و تهديدها را به هيچ گرفتند) (كذبت ثمود بالنذر).
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران (نـذر) را در ايـنـجـا به معنى (پيامبران انذار كننده ) گـرفـتـه انـد، و تـكـذيـب قـوم ثمود را نسبت به صالح به عنوان تكذيب تمام پيامبران شمرده اند، چرا كه دعوت تمام انبياء هماهنگ بود، ولى ظاهر اين است كه (نذر) در اينجا جـمـع انـذار بـه مـعـنـى بـيـانـاتـى اسـت كـه تـواءم با بيم دادن است كه طبعا در كلام هر پيغمبرى وجود دارد.
سـپـس بـه عـلت تكذيب آنها پرداخته ، مى افزايد: (آنها گفتند: آيا ما از انسانى از جنس خـود پـيـروى كـنـيـم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود) (فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر).
آرى كـبـر و غـرور و خـودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود، آنـهـا مى گفتند: صالح فردى مانند ما است ، دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم ! او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد، و ما پيرو و تابع او؟!
ايـن هـمـان اشـكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.
جـمـعـى از مفسران تعبير به (واحدا) چنين استفاده كرده اند كه منظور دشمنان صالح اين بوده كه او يك فرد عادى است ، مال و ثروت هنگفت ، و يا نژاد و نسب فوق العاده اى ندارد، بـعـضـى نيز آنرا به اين معنى تفسير كرده اند كه او يك نفر است جمعيت و گروهى ندارد، در حـالى كـه يـك رهـبر بايد جمعيتى در اختيار داشته باشد و با اين امتياز ديگران را به پيروى خود بخواند.
ولى تـفـسـيـر سـومـى نـيـز در اينجا وجود دارد كه آنها روى واحد عددى تكيه نمى كردند، بـلكـه هـدفـشـان واحد نوعى بود، مقصود اين بود كه او فردى از نوع و جنس ماست و نوع بـشـر نـمـى تواند رسالت الهى را بر عهده گيرد بلكه بايد پيامبر از جنس فرشتگان باشد، البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است ،
ولى به هر حال ادعائى واهى و بى اساس بود.
(سـعـر) (بـر وزن شـتـر) جـمـع (سـعـيـر) در اصل به معنى آتش برافروخته و پرهيجان است ، و گاه به معنى (جنون ) نيز آمده چرا كـه در حـالت جـنـون ، هـيـجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به (شتر ديوانه ) (ناقه مسعوره ) مى گويند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم ثمود اين تعبير را از پيامبرشان صالح (عليه السلام ) گـرفـتـه بـودنـد كـه بـه آنـها مى گفت : اگر شما دست از بت پرستى برنداريد، و از دعـوت مـن پـيـروى نـكـنـيد، در (ضلال و سعر) (در گمراهى و آتشهاى افروخته جهنم ) خـواهـيـد بـود، آنـهـا در پـاسـخ مـى گـويـنـد: اگـر مـا از بـشـرى مثل خودمان پيروى كنيم در (ضلال و سعر) خواهيم بود!
به هر حال ذكر (سعر) به صورت (جمع ) در حقيقت براى تاءكيد و دوام است ، خواه به معنى جنون باشد يا به معنى آتش ‍ برافروخته .
سـپـس افـزودنـد بـه فـرض كـه وحـى الهـى بـر انـسـانـى نـازل شـود (آيـا از مـيـان مـا تـنـهـا بـر ايـن مـرد وحـى نـازل شـده )؟! بـا ايـنـكه افرادى سرشناستر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود (ااءلقى الذكر عليه من بيننا).
در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكه داشت كه گاهى ايراد مـى كـردنـد مـال هـذا الرسـول يـاءكـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الاسـواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: (چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند)؟ (فرقان - 7).
و گـاه مـى گـفتند: لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم : (چرا اين قرآن بر يكى از مردان بزرگ و ثروتمند مكه و طائف نازل نشده
است )؟! (زخرف - 31).
حال كه بناست رسول الهى بشر باشد چرا بشرى تهيدست و بيكس و كار؟!
اين كوردلان كه گوئى در طول تاريخ مطالب را يكنواخت بيخ گوش هم مى گفتند گمان مـى كـردنـد اگـر كـسـى ثـروت يـا قـوم و قـبـيـله و مـقـام و مـنـصـب و نـسـب مـعـروفـى دارد دليـل بـر شـخصيت او است ، در حالى كه ستمكارترين مردم غالبا در ميان اينگونه افراد بودند.
ايـن احـتـمال در تفسير آيه نيز از سوى بعضى از مفسران پذيرفته شده است كه آنها مى گـفـتـنـد: آيـا فـقـط وحـى بـر او نـازل شـده ؟ چـرا بـر هـمـه مـا نـازل نـمـى شـود مگر ما چه تفاوتى با هم داريم ؟ همانگونه كه در آيه 52 سوره مدثر آمـده است : بل يريد كل امرى ء منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : (بلكه هر يك از آنها انتظار دارد كتابهائى از آسمان بر او نازل شود)!
سـپـس در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (آنـهـا هـمـيـن مـوضـوع را دليل بر كذب پيامبرشان (صالح ) گرفتند و گفتند: او آدم بسيار دروغگوى هوسباز و متكبر است )! (بل هو كذاب اشر).
چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند، و همه چيز را در قبضه خود بگيرد، و بر طبق هوسهايش رفتار كند.
واژه (اشر) وصف است از ماده (اشر) (بر وزن قمر) كه به معنى (شدت خوشحالى تواءم با هوسبازى ) است .
ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مى گويد (فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است )؟ (سيعلمون غدا من الكذاب الاشر).
هـمـان زمـان كـه عـذاب الهـى فـرارسـد و آنـهـا را در هـم كـوبـد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند، و سپس (مجازات بعد از مرگ ) نيز دامانشان را
بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايسته چه كسى بوده است ؟ و قبائى است براى قامت چه شخصى ؟!
روشن است كه منظور از غدا (فردا) آينده نزديك است و اين تعبير جالب لطيفى است .
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت سـؤ الى طـرح شـود و آن ايـنـكـه در حـال نـزول ايـن آيات آنها مجازات خود را مسلما ديده بودند، ديگر جاى اين ندارد كه گفته شود فردا مى فهمند دروغگوى هوسباز كيست ؟
در پاسخ اين سؤ ال دو جواب مى توان گفت : نخست اينكه اين سخن در حقيقت به پيامبر خدا (صـالح ) گـفـتـه شـده ، و در آن روز و در آن شرائط بيان گرديده و مسلم است كه آن روز هنوز عذاب نازل نشده بود.
ديگر اينكه منظور از فردا فرداى قيامت است كه همه چيز به وضوح آشكار مى شود (ولى تفسير اول مناسبتر و با آيات بعد سازگارتر است ).
در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح اسـت و آن ايـنـكـه مـشـركـان قـوم ثـمـود قـبـل از نـزول عـذاب نـيـز به واقعيت دعوت صالح پى برده ، و معجزه انكارناپذيرش را مشاهده كرده بودند، پس چرا مى گويد فردا مى فهمند؟.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن است و آن اينكه : علم همواره مراتبى دارد، در بعضى از مراتب ممكن است طرف مقابل انكار كند، اما گاه به مرحله اى مى رسد كه ديـگـر جـاى انـكار نيست ، و همه چيز به راءى العين ديده مى شود، و منظور از علم در اينجا همين مرحله كامل آن است .
سـپـس بـه داسـتـان (نـاقـه ) كـه بـه عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح (عـليـه السلام ) فرستاده شده بود اشاره كرده ، مى افزايد: به صالح وحى كرديم كه ما ناقه را براى آزمايش و امتحان براى آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش
و شكيبائى پيشه كن ) (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر).
(نـاقـه ) هـمـان شـتـر مـاده اى كـه به عنوان معجزه صالح فرستاده شد مسلما يك ناقه مـعـمـولى نـبـود، بـلكـه داراى ويـژگـيـهـاى خـارق العاده اى بود، از جمله اينكه طبق روايت مـشـهـورى ايـن نـاقه از دل صخره اى از كوه برآمد، تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.
(فـتـنه ) چنانكه قبلا نيز گفته ايم به معنى بردن طلا در بوته و آتش براى روشن ساختن ميزان خلوص آن است ، سپس به هر گونه آزمايش و امتحان اطلاق شده .
روشـن است كه قوم ثمود در اينجا در برابر آزمايش بزرگى قرار گرفتند، لذا در آيه بـعـد مـى افـزايـد: (بـه صـالح گـفتيم به آنها خبر ده كه آب قريه بايد در ميان آنها تـقـسـيـم شـود (يـك روز از بـراى نـاقـه ، و يـك روز بـراى اهـل قـريـه ) و هر كدام از آنها در نوبت خود بايد حضور يابد و ديگر مزاحم او نشود)(و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر).
گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده است ، ولى بسيارى از مفسران گفته انـد كـه نـاقـه صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد، ولى بعضى ديگر گـفـتـه انـد وضـع و هـيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كـردنـد و نـزديـك نـمى شدند، و لذا چاره اى جز اين نبود كه يكروز آب را در اختيار ناقه قرار دهند، و روز ديگر را در اختيار خودشان .
بـه هـر حـال ايـن قـوم در مـضـيـقـه آب قـرار گـرفـتـنـد و تـحـمـل نـداشتند كه يك روز تمام آب در اختيار (ناقه ) باشد و يك روز در اختيار آنها، مـخـصـوصـا طـبق احتمالى كه بعضى از مفسران داده اند كه آب در آبادى آنها خيلى كم بود (هـر چـنـد ايـن مـعنى با آيات 146 تا 148 تناسب ندارد چرا كه از آن استفاده مى شود اين قوم در سرزمينى پر از باغها و چشمه ها زندگى مى كردند).
بـه هـر حـال ايـن قـوم سـركش و خودخواه و لجوج تصميم گرفتند (ناقه ) را از پاى درآورند، در حالى كه صالح به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصله كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت ، اما آنها بدون اعتنا به اين امر (يكى از يـاران خـود را صـدا زدنـد، و او بـه سـراغ ايـن كـار آمد، و ناقه را پى كرد) (فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر).
(صاحب ) در اينجا ممكن است اشاره به يكى از رؤ ساى قوم عاد باشد، و يكى از اشرار معروف آنها كه در تاريخ به عنوان (قدارة بن سالف ) از او ياد شده است .
(تـعاطى ) در اصل به معنى برگرفتن چيزى يا به سراغ مطلبى رفتن است ، و نيز به انجام كارهاى مهم و خطرناك گفته مى شود، يا انجام كارهاى پرزحمت ، و يا كارى كه در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است .
هـمـه ايـن تفسيرها در آيه مورد بحث جمع است چرا كه اقدام به كشتن ناقه جرات و جسارت زيـادى لازم داشـت ، و هـم كارى پرزحمت بود، و قاعدتا در برابر آن اجر و مزدى هم قرار داده بودند.
(عـقـر) از مـاده (عـقـر) (بـر وزن ظـلم ) در اصل به معنى اساس و ريشه
است ، و هنگامى كه اين واژه در مورد شتر به كار رود به معنى كشتن و نحر كردن و يا پى كردن است .
قابل توجه اينكه قرآن در اينجا كشتن ناقه را به يك فرد نسبت داده است ، در حالى كه در سوره (والشمس ) به همه آنها نسبت مى دهد و مى فرمايد: فعقروها (قوم ثمود ناقه را كشتند) اين به خاطر آن است كه آن يك نفر به نمايندگى و به رضايت همه قوم اقدام به ايـن كـار كـرد، و مـى دانـيـم كـسـى كـه راضـى بـه فعل ديگرى باشد شريك در عمل او است .
در بـعـضـى روايـات آمـده كـه (قـداره ) قـبـلا شـراب نـوشـيـد، و در حال مستى اقدام بر اين عمل زشت و جنايت بزرگ نمود.
در مـورد طـرز كشتن ناقه نيز اقوال گوناگونى است : بعضى گفته اند با شمشير آنرا پـى كـرد، و بعضى گفته اند در كمين آن پشت صخره اى قرار گرفت نخست آنرا با تير زد و بعد با شمشير به آن حمله كرد.
آيه بعد به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد: (اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود)؟! (فكيف كان عذابى و نذر).
و سـپـس مـى افـزايـد: يـك صـيـحـه بـر آنـهـا فـرسـتـاديـم ، و بـه دنبال آن همگى به صورت گياه خشك شده كوبيده اى درآمدند كه صاحب چهارپايان براى حـيـوانـات خـود در آغـل جمع آورى مى كند)! (انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر).
(صـيـحـة ) در ايـنـجا به معنى صداى عظيمى است كه از آسمان برمى خيزد، و ممكن است اشـاره بـه صـاعقه وحشت زائى باشد كه بر فراز شهر آنها در گرفت ، چنانكه در آيه 13 سـوره فـصـلت آمـده اسـت فـان اءعـرضـوا فـقـل انـذرتـكـم صـاعـقـة مثل صاعقة عاد و ثمود: (اگر آنها سرپيچى كنند به آنها بگو شما را صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم )!
(هـشـيـم ) از مـاده (هـشـم ) (بـر وزن خـشـم ) در اصـل بـه مـعـنـى شـكـسـتـن اشـيـاء سـست است ، مانند گياهان ، لذا به گياهان خرد شده كه صـاحـبـان گوسفندان براى آنها مى كوبند و آماده مى كنند هشيم گفته مى شود، و گاه به گـيـاهـان خـشـكـى تـفـسـيـر شـده كـه زيـر دسـت و پـاى حـيـوانـات در آغل كوبيده مى شود.
(مـحـتظر) در اصل از ماده (حظر) (بر وزن مغز) به معنى (منع ) است ، و لذا آغلى را كـه بـراى گـوسـفـنـدان و حـيوانات درست مى كنند كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحـشـى گـردد (حـظـيـره ) مـى نـامـند، و (محتظر) (بر وزن محتسب ) شخصى است كه صاحب چنين مكانى است .
تـعـبـيرى كه در اين آيه درباره عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پرمعنى است ، چرا كـه خـداونـد بـراى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد، تـنها با يك صيحه آسمانى ، يك صاعقه گوشخراش ، يك موج عظيم انفجار، كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد كار آنها را ساخت !
قـصـرهـا و خـانه هاى آباد آنها همچون (حظيره ) گوسفندان شد، و اجساد بيجان و در هم شـكسته آنها به صورت گياه خشك كوبيده اى كه زير دست و پاى گوسفندان مى ريزند درآمد.
درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود، اما براى ما كه امروز از تاءثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى
و خـرد مـى كـنـد درك آن آسـان اسـت ، البـتـه صـاعقه عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قـابـل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقه عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فـرمـايـد: (مـا قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پـيـدا مـى شـود)؟! (و لقـد يـسـرنـا القـرآن للذكـر فهل من مدكر).
تـعـبـيـراتـش زنـده و روشـن ، داسـتـانـهـايـش گـويـا، و انذارها و تهديدهايش تكاندهنده و بيدارگر است .
آيه و ترجمه


كذبت قوم لوط بالنذر (33)
انا اءرسلنا عليهم حاصبا إ لا ءال لوط نجينهم بسحر (34)
نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر (35)
و لقد اءنذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر (36)
و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اءعينهم فذوقوا عذابى و نذر (37)
و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر (38)
فذوقوا عذابى و نذر (39)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (40)

 


ترجمه :

33 - قوم لوط انذارهاى (پى درپى پيامبرشان را) تكذيب كردند.
34 - ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت درمى آورد فرستاديم (و همه را هلاك
كرديم ) جز خاندان لوط را كه سحرگاهان آنها را نجات داديم .
35 - اين نعمتى بود از ناحيه ما، اينگونه كسى را كه شكرگزار است پاداش مى دهيم .
36 - او آنـهـا را در مـورد مـجـازات مـا انـذار كـرد، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شك داشتند.
37 - آنـهـا از لوط خـواسـتـنـد مـيـهـمـانانش را در اختيار آنان بگذارد!، ولى ما چشمانشان را نابينا و محو كرديم (و گفتيم ) بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
38 - سرانجام صبحگاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغشان آمد.
39 - (و گفتيم ) اكنون بچشيد عذاب و انذارهاى مرا.
40 - ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود؟
تفسير:
قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند
در اين آيات اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت نـنـگـيـن و گمراه ديده مى شود، و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است .
نـخـسـت مى گويد: (قوم لوط انذارهاى پى درپى پيامبرشان را تكذيب كردند) (كذبت قوم لوط بالنذر).
(نذر) چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم جمع (انذار) به معنى تهديد و بيم دادن است ، و ذكر آن به صيغه جمع ممكن است اشاره به انذارهاى پى درپى اين پيامبر بزرگ باشد كـه ايـن قـوم لجـوج هـمـه آنـها را تكذيب كردند، و يا اشاره به انذار حضرت لوط (عليه السلام ) و پيامبران پيش از او است ، زيرا دعوتهاى انبياء همگى يك حقيقت را تعقيب مى كند.
سـپـس در يـك جـمله كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانواده حضرت لوط اشاره كرده ، مى گويد: (ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در
مى آورد فرستاديم ) (انا ارسلنا عليهم حاصبا).
و همه را در زير اين باران ريگ مدفون ساختيم .
(جـز خـانـدان لوط كـه مـا آنها را سحرگاهان از آن سرزمين بلا رهائى بخشيديم ) (الا آل لوط نجيناهم بسحر).
(حـاصـب ) به معنى تندبادى است كه (حصباء) يعنى ريگ و سنگ را به حركت درمى آورد.
در آيـات ديـگـر قـرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شـهـرهـاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد، چنانكه در آيه 82 هود مى خـوانـيـم : فـلمـا جـاء امـرنـا جـعـلنـا عـاليـهـا سـافـلهـا و امـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سـجـيـل مـنـضـود: (هـنـگـامى كه فرمان ما فرارسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بـارانـى از سـنـگ از گـلهـاى مـتـحـجـر و مـتـراكـم آنـهـا نازل نموديم ).
آيا اين دو نوع عذاب بود يكى تندبادى كه سنگ و ريگ بيابان را با خود برداشت و بر آنها كوبيد، و ديگر بارانى از سنگهاى آسمانى ، و يا هر دو به يك معنى باز مى گردد، چـرا كـه گـاهـى گـردبـادهـاى عـظـيـم در بـيـابـانـها توده هائى از سنگ و ريگ را از زمين بـرداشـتـه بـا خـود به آسمان مى برد و هنگامى كه فشار گردباد فرونشست يكمرتبه آنـهـا را بـر نـقـطـه ديـگـرى فـرومـى ريـزد؟ بعيد نيست كه در اينجا نيز به فرمان خدا گـردبادى ماءموريت يافت تا توده هاى عظيمى از سنگ و ريگ بيابان را به آسمان برد، و بـعد از زلزله ويرانگر بر شهرهاى قوم لوط فروريزد، و اجساد آلوده آنها را در زير آن دفـن كـنـد، و حتى ويرانه هاى شهرهاى آنها را از صفحه روى زمين محو نمايد تا براى هميشه درس عبرتى براى ديگران باشد.
ضمنا آيه فوق مى گويد: نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود، اين به خاطر آن بود كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود ، لذا در آخر شب به فرمان خدا ايـن خـانواده باايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند و چيزى نگذشت كه زلزله و سپس باران سنگ شروع شد، چنانكه در آيه سوره هود آمده : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم ان مـوعـدهـم الصـبـح اليـس الصـبـح بقريب : (در قسمتى از شب با خانواده ات حركت كن ، و هـيـچـيـك از شـما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او نيز به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند مبتلا خواهد شد، موعد آنها صبح است آيا صبح نزديك نيست )؟!
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعضى از مفسران به پيروى بعضى از ارباب لغت (سحر) را در اينجا به معنى (بين الطلوعين ) تفسير كرده اند هيچگونه مناسبتى با آيه فوق ندارد.
در آيـه بـعد براى تاءكيد مى فرمايد: (نجات خاندان لوط نعمتى بود از ناحيه ما، آرى اين گونه كسى را كه شكرگزارى كند پاداش ‍ مى دهيم ) (نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر).
و در آيه بعد اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده
(و آنـهـا را از مـجـازات ما آگاه ساخته بود، ولى آنها در انذارهاى الهى ترديد كردند، و اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند) (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).
(بـطـش ) (بـر وزن فرش ) در اصل به معنى گرفتن چيزى است با قدرت ، و از آنجا كه هنگام مجازات قبلا مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معنى مجازات نيز آمده است .
(تـمـاروا) از مـاده (تـمـارى ) به معنى گفتگوى طرفينى براى ايجاد شك و القاى شـبـهـه و مـجـادله در بـرابـر حـق اسـت ، در حـقـيـقـت آنـهـا دسـت بـه دست هم دادند و از طرق گـونـاگـون براى ايجاد شك و شبهه در افكار عمومى وارد شدند تا اثرات انذارهاى اين پيامبر بزرگ را خنثى كنند.
آنـهـا بـه القـاء شـبـهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بـى شـرمـى كـار را بـه جـائى رسـانيدند كه وقتى فرشتگان ماءمور عذاب به صورت جـوانـانـى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانه لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنـهـا آمـدنـد و چـنـانكه آيه بعد مى گويد از لوط خواستند كه ميهمانانش را در اختيار آنان بگذارد)! (و لقد راودوه عن ضيفه ).
(لوط) به قدرى از اين مساءله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از ايـن رسـوائى و آبـروريـزى بردارند، و حتى طبق آيه 71 سوره حجر به آنها وعده داد دخـتـران خـود را بـه ازدواج آنـهـا (در صـورت تـوبـه از ايـن اعمال ) درآورد، و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.
ولى چـيـزى نـگـذشـت كـه ايـن گـروه مـهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند، چنانكه خداوند در دنباله همين آيه مى فرمايد: (ما چشمهاى آنها را نابينا و محو كرديم و به آنها گفتيم بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا) (فطمسنا
اعينهم فذوقوا عذابى و نذر).
آرى ايـنـجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفته بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش ‍ را بر چشم آنان بكوبد، فورا همگى نابينا شدند، و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها به كلى صاف و همانند صورتشان شد!
گرچه در آيه سخنى از اين معنى به ميان نيامده است كه چه افرادى به سراغ فرشتگان آمـدنـد ولى مـسـلمـا تمام قوم لوط نبودند بلكه اوباشانى كه در وقاحت از ديگران پيشى گـرفـتـه بـودنـد در اين كار پيشقدم شدند، و سرنوشت آنها درس عبرتى براى افرادى ديـگـر شـد، چرا كه با همان حال زار به ميان جمع برگشتند، اما دلى آماده در آن ميان نبود كه از اين عذاب مقدماتى عبرتى گيرد.
مـى گـويـنـد: ايـنـكه خداوند مجازات آنها را تا هنگام طلوع صبح تاءخير انداخت براى اين بـود كـه ايـن حـادثـه در روز قـبـل صـورت گـرفـت ، و بـه آنـهـا مجال داد كه يك شب ديگر را درباره سرنوشت خود بينديشند، و نمونه اى از عذاب الهى را در وجود اين نابينايان بدبخت ببينند، شايد بيدار شوند و توبه كنند، ولى افسوس كه حـتـى طـبـق روايـتـى خـود اين نابينايان نيز عبرت نگرفتند و هنگامى كه دست به ديوارها گـرفـتـه و بـه خانه خود برگشتند سوگند ياد كردند كه فردا صبح يكنفر از خاندان لوط را زنده نخواهيم گذاشت .
عاقبت عذاب نهائى فرارسيد، و با زلزله اى ويرانگر كه با نخستين شعاع صبحگاهى آن سرزمين را تكان داد شهرهايشان زير و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشى و زير آوارها فرورفت ، باران شديدى از سنگ بر آنها فروريخت ،
و آثار ويرانه هاى آنها را نيز محو كرد!
چنانكه آيه بعد به صورت سربسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده مى گويد:
(سـرانـجـام صـبـحـگـاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغ آنها آمد) (و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر).
آرى در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.
تـعـبـيـر بـه (بكرة ) (آغاز روز) به خاطر اين است كه (صبحهم ) معنى گسترده اى دارد كه تمام صبح را در بر مى گيرد در حالى كه منظور آغاز صبح است .
آيـا ايـن مـاجـرا آغـاز طـلوع فجر بوده ، يا آغاز طلوع آفتاب ؟ دقيقا معلوم نيست ولى شايد تعبير (بكرة ) بيشتر مناسب آغاز طلوع آفتاب باشد.
واژه (مـسـتـقر) به معنى ثابت و پابرجاست ، و در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كـه ايـن عـذاب بـه قـدرى كـوبـنـده و قـوى و نيرومند بود كه هيچ قدرتى مقابله با آنرا نداشت .
ايـن مـعـنـى نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه چـون ايـن عـذاب دنـيـوى بـا عـذاب بـرزخـى آنـهـا اتصال پيدا كرد از آن تعبير به (مستقر) شده است .
سپس مى افزايد: بار ديگر به آنها گفته شد: (اكنون بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا) (فذوقوا عذابى و نذر).
تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.
گـرچـه ايـن جـمـله دو بـار در ايـن مـاجـرا ذكـر شـده ولى پـيـداسـت جـمـله اول اشاره به همان عذاب مقدماتى يعنى نابينا شدن گروهى است كه به خانه لوط هجوم آوردند، و بار دوم اشاره به عذاب نهائى يعنى زلزله ويرانگر و باران سنگ
مى باشد.
و بـالاخـره در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث براى چهارمين بار در اين سوره اين جمله پرمعنى و بـيـدارگـر را تـكرار مى كنند: (ما قرآن را براى پند گرفتن و يادآورى آسان كرديم ، آيـا كـسـى هـسـت كـه پـنـد گـيـرد و مـتـذكـر شـود) (و لقـد يـسـرنـا القـرآن للذكـر فهل من مدكر).
قـوم لوط پـنـد نـگرفتند، نه از انذارها، و نه از عذاب مقدماتى و هشداردهنده ، آيا ديگران كـه آلوده هـمـان گـنـاهـانـند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند توبه مى كنند؟!
آيه و ترجمه


و لقد جاء ال فرعون النذر (41)
كذبوا باياتنا كلها فأ خذناهم اءخذ عزيز مقتدر (42)
اءكفاركم خير من اءولئكم اءم لكم براءة فى الزبر (43)
اءم يقولون نحن جميع منتصر (44)
سيهزم الجمع و يولون الدبر (45)
بل الساعة موعدهم و الساعة اءدهى و اءمر (46)

 


ترجمه :

41 - انـذارهـا و هـشـدارهـا (يـكـى پـس از ديـگـرى ) بـراى آل فرعون آمد.
42 - امـا آنها همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصى قدرتمند و توانا.
43 - آيـا كـفـار شـمـا بـهـتـر از ايـنـهـا هـسـتند؟ يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده ؟!
44 - يا مى گويند: ما جماعتى متحد و نيرومند و پيروزيم ؟
45 - (ولى بدانند) جمعشان به زودى شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
46 - (علاوه بر اين ) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است .
تفسير:
آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!
پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله به آنها اشاره مى شود قوم فرعون است ، ولى از آنـجـا كـه سرگذشت اين قوم به طور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشاره كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است .
مـى فـرمـايـد: (انـذارهـاى مـا (يـكـى پـس از ديـگـرى ) بـه سـراغ آل فرعون آمد) (و لقد جاء آل فرعون النذر).
مـنـظـور از (آل فرعون ) تنها خاندان و بستگان او نيست ، بلكه پيروان او را به طور عـمـوم شـامـل مـى شـود، زيـرا (آل ) گـرچـه غـالبـا در مـورد (اهـل بـيـت و خـانـواده ) بـه كـار مـى رود ولى احـيـانـا در مـعـنـى وسيعى كه گفتيم نيز استعمال مى شود، و قرائن مقام نشان مى دهد كه در اينجا منظور همين معنى وسيع است .
(نـذر) (بـر وزن كـتـب ) جمع (نذير) به معنى بيم دهنده است خواه انسانى باشد يا حـادثـه اى از حـوادث كـه بـه انسانها هشدار مى دهد و آنها را از عاقبت كارشان برحذر مى دارد در صورت اول ممكن است آيه فوق اشاره به موسى و هارون باشد، و در صورت دوم اشـاره بـه مـعـجـزات نـه گانه موسى ، ولى آيه بعد نشان مى دهد كه معنى دوم در اينجا مناسب است .
آيه بعد از واكنش (آل فرعون ) در برابر اين دو پيامبر بزرگ الهى
و انـذارهـاى آنـهـا پـرده بـرداشـتـه ، مـى گويد: (آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند) (كذبوا باياتنا كلها).
آرى ايـن مـغـروران خـودخـواه ، و ايـن جـباران خودكامه و بيدادگر، همه آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند، همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!
(آيـات ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـم دلائل عـقـلى را شـامـل مـى شـود، هـم مـعجزات ، و هم دلائل نقلى را، اما به قرينه آيه 101 سوره اسراء و لقـد آتـيـنـا مـوسـى تسع آيات بينات (ما به موسى نه معجزه روشن داديم ) معلوم مى شود كه در اينجا اشاره به همان معجزات نه گانه است .
انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس بر طرف شدن بلا به وسيله دعاى پيامبر خدا براى او كافى است ، ولى هنگامى كه انسان به اصطلاح بـر سـر دنـده لج قـرار مـى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤ ثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرارسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است در هم بكوبد.
چـنـانـكـه در ذيـل هـمـين آيه مورد بحث مى خوانيم : (ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، گرفتن كسى كه هرگز مغلوب نمى شود و مقتدر و تواناست )
(فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر).
(اخذ) در اصل به معنى گرفتن است ، ولى از آنجا كه مجرم را براى مجازات كردن قبلا دستگير مى كنند اين كلمه به عنوان كنايه از مجازات به كار مى رود.
تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده است در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن اسـت كـه فـرعـونـيـان بـيـش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نـيروى حكومت آنها بود، اما خداوند مى گويد: ما آنها را گرفتيم ، گرفتن عزيز مقتدر تا معلوم شود، اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است ، و عجب ايـنـكـه هـمـان رود عـظـيم نيل كه سرچشمه تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود مـاءمـور نـابـودى آنـهـا شـد، و عـجـبـتـر ايـنـكـه مـوجودات كوچكى همچون ملخ ، قورباغه ، قمل (يكنوع حشره ) بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.
بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم ، در آيه بعد مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا كفار شما از كافران پيشين بهترند و يا براى شما امـان نـامه اى در كتب آسمانى نازل شده است ) (اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر).
مـيان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است ؟ اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!
آيا شما از آنها بهتريد؟ يا طغيان و عناد و كفر شما از آنها كمتر است ؟
پس چگونه خود را از عذاب الهى مصون مى شمريد؟ مگر اينكه امان نامه اى در كتب آسمانى براى شما آمده باشد، و مسلما چنين ادعائى دروغ است و هيچگونه دليلى بر آن نداريد.
(يا اينكه مى گويند: ما جمعيت متحد و نيرومندى هستيم و از مخالفانمان انتقام مى گيريم ، و بر آنها پيروز مى شويم ) (ام يقولون نحن جميع منتصر)
(جـمـع ) بـه مـعـنـى (مجموع ) است ، و منظور در اينجا جماعتى است كه هدف و قدرت عـمـل دارنـد و تـعـبـيـر بـه (مـنـتـصـر) نـيـز تـاءكـيدى بر اين معنى است ، زيرا از ماده (انتصار) و به معنى انتقام گرفتن و پيروز شدن است .
قابل توجه اينكه آيه قبل به صورت (خطاب ) بود، اما آيه مورد بحث ، و آيات آينده از كـفـار بـه صـورت (غائب ) سخن مى گويد، و اين يكنوع تحقير است يعنى شايسته نيستند بيش از اين مخاطب به خطاب الهى شوند.
بـه هـر حـال ، اگـر آنـها ادعاى چنين قدرتى كنند آن نيز ادعاى بى اساسى است ، چرا كه (آل فرعون ) و (قوم عاد و ثمود) و امثال آنان كه از اينها قويتر بودند در برابر عذاب الهى همچون پر كاه در برابر يك طوفان عظيم كمترين مقاومتى از خود نشان ندادند تا چه رسد به اين گروه اندك و فاقد همه چيز!
سـپـس بـه عـنـوان يـك پـيـشـگـوئى قـاطـع بـراى رد سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند (جمعشان به زودى شكست مى خورد و فرار مى كنند) (سيهزم الجمع
و يولون الدبر).
جـالب ايـنـكـه (سـيـهـزم ) از مـاده (هـزم ) (بـر وزن جـزم ) در اصـل بـه مـعـنـى فشار دادن جسم خشك است به حدى كه متلاشى شود، و به همين مناسبت در متلاشى شدن لشكر و در هم شكستن آن به كار رفته است .
ايـن تـعـبـير ممكن است اشاره اى به اين نكته باشد كه اگر چه آنها ظاهرا متحد و منسجمند، ولى چـون مـوجـوداتـى خـشـك و فاقد انعطافند در برابر يك فشار قوى درهم مى شكنند، برعكس مؤ منان كه صلابتى تواءم با انعطاف دارند كه اگر تندباد حوادث كمر آنها را خم كند به زودى قامت راست كرده و باز هم در برابر حادثه مى ايستند.
(دبـر) بـه مـعـنـى پـشـت در مـقـابـل (قبل ) به معنى پيش رو است ، و ذكر اين كلمه در اينجا براى بيان پشت كردن به ميدان جنگ به طور كامل است .
ايـن پـيـشـگـوئى در مـيـدان بـدر و سـايـر جـنـگـهـاى اسـلامـى جـامـع عمل به خود پوشيد، و سرانجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى افـزايد: (تنها شكست و ناكامى در دنيا بهره آنها نيست ، بـلكـه رسـتـاخـيـز مـوعـد آنـهـا اسـت و مـجـازاتـهـاى قـيـامـت هـولنـاكـتـر و تـلخـتر است ) (بل الساعة موعدهم و الساعة ادهى و امر).
و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند، و هم شكست تلخ ‌تر و وحشت انگيزتر در آخرت .
(ادهى ) از ماده (دهو) و (دهاء) به معنى مصيبت و حادثه بزرگ است كه راه خلاص و علاج و درمان ندارد، و گاه به معنى شدت هوشيارى نيز آمده
است ، اما در آيه مورد بحث به معنى اول مى باشد.
آرى آنها در قيامت گرفتار چنان سرنوشتى مى شوند كه راه فرارى براى آن نيست .
نكته :
يك پيشگوئى صريح و اعجازآميز
بـدون شـك آن زمـان كـه اين آيات در مكه نازل شد مسلمانان در اقليت شديد و دشمن در اوج قـدرت بـود، و هـرگـز پـيـش بـيـنـى پـيـروزى سـريـع مـسـلمـانـان بـر آنـهـا قابل باور نبود، ولى مدت كوتاهى گذشت كه مسلمانان هجرت نمودند و آنقدر قدرت پيدا كـردنـد كـه در نـخـسـتـيـن بـرخـورد مـسلحانه خود با دشمن در ميدان بدر ضربه بسيار و سـهـمـگـينى بر آنان وارد ساختند، آنچنان كه هرگز انتظارش را نداشتند، و چند سالى از مـاجـراى بـدر بـيـشـتـر نـگـذشـت كـه نـه فقط كفار مكه ، بلكه تمام جزيره عربستان در مقابل آنها تسليم شدند!
آيا اين خبر غيبى از آينده آن هم با اين قاطعيت و صراحت معجزه نيست ؟
مـى دانـيـم يـكى از جنبه هاى اعجاز قرآن مشتمل بودن بر خبرهاى غيبى است ، كه يك نمونه اش آيه مورد بحث مى باشد.
آيه و ترجمه


ان المجرمين فى ضلال و سعر (47)
يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر (48)
انا كل شى ء خلقناه بقدر (49)
و ما اءمرنا إ لا واحدة كلمح بالبصر (50)
و لقد اءهلكنا اءشياعكم فهل من مدكر (51)
و كل شى ء فعلوه فى الزبر (52)
و كل صغير و كبير مستطر (53)
إ ن المتقين فى جنات و نهر (54)
فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (55)

 


ترجمه :

47 - مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند.
48 - در آن روز كـه در آتـش دوزخ بـه صـورتشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود) بچشيد آتش دوزخ را.
49 - ما هر چيزى را به اندازه آفريديم .
50 - و فرمان ما يك امر بيش نيست ، همچون يك چشم بر هم زدن !
51 - مـا كـسـانـى را كـه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود.
52 - و هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است .
53 - و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مى شود.
54 - پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند.
55 - در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
تفسير:
در جايگاه صدق نزد خداوند مقتدر!
ايـن آيـات در حـقـيـقـت ادامـه بـحـث آيـات قـبـل پـيـرامـون كـيـفـيـت حال مشركان و مجرمان در قيامت است ، آخرين آيه از آيات گذشته اين حقيقت را بيان كرد كه روز قـيـامـت مـيـعـاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است ، تلختر از مصائب و شكستهاى دنيا.
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه بـيـان عـلت اين امر پرداخته ، مى گويد: (مجرمان در گـمـراهـى و شـعـله هـاى آتـش دوزخـنـد) (ان المـجـرمـيـن فـى ضلال و سعر).
(در آن روز در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند، و به آنها گفته
مـى شـود بـچـشـيد و لمس كنيد آتش دوزخ را) دوزخى كه پيوسته آنرا انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر).
(سـقـر) (بـر وزن سـفـر) در اصـل بـه مـعـنى تغيير رنگ بدن و متاءذى شدن از تابش آفـتـاب و مـانـند آن است ، و از آنجا كه جهنم اين دگرگونى و آزار را به نحو شديد دارد يكى از نامهاى آن (سقر) است ، و مراد از (مس ) همان تماس گرفتن و لمس كردن است ، بـنـابراين به دوزخيان گفته مى شود بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود، بچشيد و نگوئيد اينها دروغ و خرافه و اسطوره است .

بـعـضـى مـعـتـقدند كه (سقر) نام تمام دوزخ نيست بلكه بخش خاصى از دوزخ است كه سـوزنـدگـى فـوق العـاده عـجـيـبى دارد، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده : (دره اى اسـت به نام (سقر) كه جايگاه متكبران است ، و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند)!.
و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست ، در آيه بعد مى افـزايـد: (مـا هـر چـيـزى را بـه انـدازه آفـريـديـم ) (انـا كل شى ء خلقناه بقدر).
آرى هـم عـذابـهـاى دردنـاك آنها در اين دنيا روى حساب است ، و هم مجازاتهاى شديد آنها در آخـرت ، نـه تـنـهـا مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حساب شده اى اسـت ، زمـيـن و آسـمـان ، مـوجـودات زنـده و بـيـجـان ، اعـضـاى پـيـكـر انـسـان ، و وسائل و اسباب حيات زندگى هر كدام روى حساب و اندازه لازم
اسـت ، و چـيـزى در ايـن عـالم بـى حساب و كتاب نيست ، چرا كه آفريده آفريدگار حكيمى است .
سـپـس مـى فـرمـايـد: نـه تـنها اعمال ما از روى حكمت است ، بلكه تواءم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد، زيرا (فرمان ما يك امر بيش نيست و چنان با سرعت انجام مى گيرد همانند يك چشم بر هم زدن )! (و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر).
آرى هـر چـيـز را اراده كـنـيـم مـى گـوئيـم : (كن ): (موجود باش ) آن نيز بلافاصله مـوجود مى شود، (حتى كلمه (كن هم ) به اصطلاح از باب ضيق بيان است ، و الا اراده و مشيت خداوند همان و تحقق مراد او همان ).
بـنـابـرايـن آن روز كـه فرمان برپاشدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد، و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.
هـمـچـنـين آن روز كه اراده كنيم كه مجرمان را به وسيله صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمـيـن لرزه هـا و طـوفانها و تندبادها مجازات كنيم ، و يا اراده عذاب آنها داشته باشيم يك فـرمـان بـيـشـتـر لازم نـيـسـت ، بـلافـاصـله هـمـه ايـنـهـا حاصل مى شود.
اينها همه هشدارى است براى گناهكاران تا بدانند خداوند در عين حكيم بودن قاطع است ، و در عين قاطعيت ، حكيم ، و از مخالفت فرمانش بر حذر باشند.
آيـه بـعـد بـار ديـگـر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد، و مى گويد: (ما افرادى را در گذشته
كـه شـبـيه شما بودند هلاك و نابود كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود و پند گيرد) (و لقد اهلكنا اشياعكم فهل من مدكر).
(اشـيـاع ) جـمـع (شيعه ) به معنى كسانى است كه از سوى فردى به هر طرف مى رونـد و امـور مـربـوط به او را نشر و شياع مى دهند، و او را تقويت مى كنند و اگر شيعه به معنى پيرو استعمال مى شود نيز از همين جهت است .
مسلما اقوام پيشين ، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند، بلكه قضيه بر عكس بود، اما از آنـجـا كـه طرفداران يكنفر شبيه او هستند اين واژه در معنى (شبيه و مانند) نيز به كار مى رود.
ايـن را نـيـز نـبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامه هاى پيشينيان نيرو مـى گـرفـتـنـد، و از خط مكتب آنها استفاده مى كردند، و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه ها) اطلاق شده است .
بـه هـر حـال ايـن آيـه بـار ديـگـر ايـن حـقـيـقـت را تـاءكـيـد مـى كـنـد كـه وقـتـى اعـمـال و رفـتـار و اعـتـقادات شما با آنها يكى است ، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد بيدار شويد و پند گيريد.
سـپـس بـه ايـن اصـل اسـاسـى اشـاره مـى كـنـد كـه بـا مـرگ اقـوام پـيـشـيـن اعمال آنها نابود نشد، بلكه (هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است ) (و كل شى ء فعلوه فى الزبر).
همينگونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود، و براى يوم الحساب محفوظ است .
(زبـر) جـمـع (زبـور) بـه مـعـنـى كـتـاب اسـت ، و در ايـنـجـا اشـاره بـه نـامـه اعمال آدميان مى باشد، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از آن (لوح محفوظ)
باشد، ولى اين معنى با صيغه جمع سازگار نيست .
سـپـس بـراى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (و هر كار صغير و كبيرى بدون استثنا نوشته مى شود) (و كل صغير و كبير مستطر).
بـنـابـرايـن حـسـاب اعـمـال در آن روز يـك حـسـاب جـامـع و كامل است ، چنانكه وقتى نامه اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود فرياد برمى آورند: (كـه اى واى بـر مـا! ايـن چـه كـتـابـى اسـت كـه هـيـچ عـمـل كـوچـك و بـزرگـى نـيـسـت مـگـر آنـرا شـمـاره كـرده )! (و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) (سوره كهف آيه 49).
(مـستطر) از ماده (سطر) در اصل به معنى (صف ) مى باشد، خواه انسانهائى كه در يـك صف ايستاده اند، يا درختانى كه در يك صف قرار دارند، يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك صف رديف شده اند، و از آنجا كه بيشتر در معنى اخير به كار مى رود معمولا اين معنى از آن به ذهن مى رسد.
و بـه هـر حـال ايـن هـشـدار ديـگـرى اسـت بـه ايـن افـراد گـنـهـكـار و غافل و بيخبر.
و از آنـجـا كـه سـنـت قـرآن مـجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مـقـايـسـه با يكديگر معرفى مى كند، چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشاره كوتاهى به سرنوشت مسرت بـخش و روحپرور پرهيزكاران كرده ، مى فرمايد: (پرهيزكاران در ميان باغها و نهرهاى بـهـشـتـى و فـضـاى گـسـترده و فيض ‍ وسيع خداوند جاى دارند) (ان المتقين فى جنات و نهر).
(نهر) (بر وزن قمر) و همچنين (نهر) (بر وزن قهر) هر دو به معنى مجراى
آب فراوان است و به همين مناسبت گاهى به فضاى گسترده يا فيض عظيم و نور گسترده (نهر) (بر وزن قمر) گفته شده است .
ايـن واژه در آيـه مورد بحث (قطع نظر از حديث آينده ) ممكن است به همان معنى اصلى يعنى نـهـر آب بـوده باشد، و مفرد بودن آن مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه معنى جنس و جمع دارد بنابراين هماهنگ (جنات ) جمع (جنت ) است .
و نـيـز مـمـكـن است اشاره به وسعت فيض الهى و نور و روشنائى گسترده بهشت و فضاى وسـيـع آن بـاشـد، و يـا بـه هـر دو مـعنى ، اما در حديثى كه در المنثور از پيغمبر گرامى اسـلام (صـلى الله عليه و آله ) نقل شده مى خوانيم : النهر الفضاء و السعة ليس بنهر جار (نهر به معنى فضا و گستردگى است نه به معنى نهر جارى ).
آخـريـن آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (قمر) است توضيح بيشترى براى جايگاه مـتـقـيـن داده ، چـنـين مى گويد: (آنها در جايگاه صدق و حق و راستى نزد خداوند مالك قادر قرار دارند) (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر).
چـه تـوصـيـف جـالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزگاران شده است ؟ دو ويژگى دارد كه هـمـه امـتـيـازات در آن جـمـع اسـت : نـخـسـت ايـنـكـه آنـجـا جـايـگـاه صـدق اسـت و هـيـچـگونه بـاطـل و بيهودگى در آن راه ندارد، سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند درباره بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند، و صدق آنها آشكار مى شود.
ديـگـر اينكه : در جوار و قرب خدا است ، همان چيزى كه از كلمه (عند) (نزد) استفاده مى شـود كـه اشـاره بـه نـهـايـت قـرب و نـزديـكى و معنوى است نه جسمانى ، آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر، هر گونه نعمت و موهبتى در قبضه قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت او است ، و به همين دليل در پذيرائى
ايـن مـيـهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد، و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است .
قابل توجه اينكه : در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مـادى آنـهـا كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد، سپس از پاداش بزرگ مـعـنـوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است ، تا انسان را مرحله به مرحله آماده كـنـد، و روح او را بـه پـرواز درآورد و در شـور و نـشـاط فـروبـرد، بـه خـصـوص كـه تـعـبـيراتى همچون (مليك ) و (مقتدر) و نيز (مقعد صدق ) همگى دلالت بر دوام و بقاى اين حضور و قرب معنوى دارد.
نكته ها:

1 - همه چيز جهان روى حساب است
جـمـله انـا كـل شى ء خلقناه بقدر در عين فشردگى از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده برمى دارد، حقيقتى كه بر سراسر جهان هستى حاكم است ، و آن اندازه گيرى دقيق در همه كائنات جهان است .
هـر قـدر عـلم و دانـش بـشرى پيشرفت مى كند به اين اندازه گيرى دقيق آشناتر مى شود، اين اندازه گيرى دقيق نه تنها در موجودات ذره بينى كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است .
فـى المـثل مى شنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى كه وسيله صدها نفر كارشناس متخصص بوسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مى گيرد موفق مى شوند، درست در همان منطقه اى از كـره مـاه كـه مـى خـواسـتـنـد بـنـشينند، با اينكه ظرف چند روزى كه سفينه فضائى فـاصـله زمين و ماه را مى پيمايد همه چيز دگرگون مى شود، ماه هم بدور خود مى گردد و هم بدور زمين ، و جاى آن بكلى عوض مى شود،
و حـتـى در لحـظه پرتاب سفينه نيز زمين هم بدور خود و هم بدور آفتاب با سرعت فوق العـاده اى در حـركـت اسـت ، ولى از آنـجـا كـه تـمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقـيقى دارد كه مطلقا از آن تخلف نمى كند، فضانوردان موفق مى شوند كه با محاسبات پيچيده درست در منطقه مورد نظر فرود آيند!
سـتـاره شـنـاسـان مى توانند از دهها سال قبل ، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نـقـاط مـخـتـلف زمـيـن روى مـى دهـد دقـيـقـا پـيـش بـينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازه گيريهاى جهان بزرگ است .
در مـوجـودات كـوچـك ، در مـورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع و رگها و اعصاب ، ظـرافـت ايـن انـدازه گـيـرى خـيـره كـنـنـده اسـت ، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جـانـداران ذره بينى ، ميكربها، ويروسها، آميبها مى رسيم ظرافت اين اندازه گيرى اوج مى گـيـرد، و در آنـجـا حتى يكهزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است ، و از آن فراتر هـنـگـامـى كـه بـه داخـل اتـم وارد مـى شويم تمام اين مقياسهاى اندازه گيرى را بايد دور بريزيم ، و اندازه ها به قدرى كوچك مى شود كه به فكر هيچ انسانى نمى گنجد.
ايـن انـدازه گيرى تنها در مساءله كميتها نيست ، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازه گيرى نيز دقـيـقـا بـرخـوردار اسـت ، نـظـامـى كـه بـر روح و روحـيـات انـسـان و اميال و غرائز او حاكم است ، نيز اندازه گيرى دقيقى در مسير خواسته هاى فردى و اجتماعى انـسـان دارد كـه اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مى ريزد.
در عـالم طبيعت ، موجوداتى هستند كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مى شود.
پـرنـدگـان شـكـارى از گـوشـت پـرندگان كوچك تغذيه مى كنند، و از اينكه آنها از حد بگذرند، و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مى نمايند،
و لذا عمر طولانى دارند.
ولى هـمـين پرندگان شكارى ، بسيار كم تخم مى گذارند، و كم جوجه مى آورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مى كنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى جوجه هاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مى شد.
اين مساءله دامنه بسيار گسترده اى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه مطالعه آن انسان را به عمق انا كل شى ء خلقناه بقدر آشناتر مى سازد.
2 - تقدير الهى و آزادى اراده انسان
ممكن است از آيه مورد بحث و شبيه آن اين توهم ، يا سوء استفاده پيش آيد كه اگر همه چيز را خـداونـد روى انـدازه و حـسـابـى آفـريـده اسـت پـس اعمال و افعال ما نيز مخلوق او است ، و بنابراين از خود اختيارى نداريم . ولى چنانكه قبلا نيز گفته ايم گرچه اعمال ما به تقدير و مشيت الهى است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نيست ولى او مقدر ساخته كه ما در اعمال خود مختار باشيم ، و لذا براى ما تكليف و مـسـؤ ليـت قـائل شـده كه اگر اختيار نداشتيم تكليف و مسؤ ليت نامفهوم و بى معنى بود بنابراين اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشيم اين برخلاف تقدير الهى است .
ولى در مقابل افـراط (جـبـريـون ) گـروهـى بـه تـفـريـط و تـنـدروى در جـهـت مـقـابـل افـتـاده اند كه آنها را (قدريون ) و مفوضه مى نامند، آنها صريحا مى گويند: اعـمـال ما به دست ما است ، و خدا را مطلقا به اعمال ما كارى نيست ، و به اين ترتيب قلمرو حكومت الهى را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته ، و راه شرك را مى پويند.
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه جـمـع مـيـان ايـن دو اصـل (تـوحـيـد و عـدل ) نـيـاز بـه دقـت و ظـرافـت خاصى دارد، اگر توحيد را به اين معنى تفسير كنيم كه خـالق هـمـه چـيـز حـتـى اعـمـال مـا خـداسـت ، بـطـورى كـه مـا هـيـچ اخـتـيـارى نـداريـم عـدل خدا را انكار كرده ايم ، چرا كه گنهكاران را مجبور بر معاصى ساخته و سپس آنها را مجازات مى كند.
و اگـر عـدل را بـه ايـن مـعـنـى تـفـسـيـر كـنـيـم كـه خـدا هـيـچ دخـالتـى در اعمال ما ندارد او را از حكومتش خارج ساخته ايم و در دره (شرك ) سقوط كرده ايم .
(امـر بـيـن الامـرين ) كه ايمان خالص و صراط مستقيم و خط ميانه است اين است كه معتقد باشيم ما مختاريم ولى مختار بودنمان نيز به اراده خدا است و هر لحظه بخواهد مى تواند از ما سلب اختيار نمايد و اين همان مكتب اهل بيت (عليهم السلام ) است .
قـابـل تـوجه اين كه در ذيل آيات مورد بحث روايات متعددى در مذمت از اين دو گروه در كتب تفسير اهل سنت و شيعه وارد شده است :
از جـمـله در حـديـثى ميخوانيم كه پيغمبر اكرم فرمود صنفان من امتى ليس لهم فى الاسلام نـصـيـب : المـرجـئة و القـدريـة ، انـزلت فـيـهـم آيـة فـى كـتـاب الله ، ان المـجـرمـين فى ضلال و سعر...): (دو گروه از امتم هستند كه سهمى در اسلام ندارند! جبرى ها، و قدرى ها و درباره اينها آيه ان المجرمين فى ضلال و سعر... (گنهكاران در گمراهى و جنون و شعله هاى آتشاند... نازل شده ).
(مـرجـئه ) از مـاده (ارجـاء) بـه معنى تاءخيرانداختن است و اين اصطلاحى است كه در مورد جبريون به كار مى رود چرا كه آنها اوامر الهى را ناديده
گـرفـتـه ، و رو به سوى معصيت مى آورند به گمان اين كه مجبورند، يا اين كه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره سرنوشتشان روشن نيست و آن را به قيامت مى اندازند.
و در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (نزلت هذه فى القدرية (ذوقوا مـس سـقـر انـا كـل شـى ء خـلقـنـاه بـقـدر) ايـن آيـات دربـاره قـدريـه نازل شده در قيامت به آنها گفته مى شود آتش دوزخ را بچشيد ما هر چيزى را روى حساب و انـدازه آفـريـديـم اشاره به اين كه منظور از اندازه و حساب اين است كه براى هر گناهى مـجازات دقيقى معين ساخته ايم ، و اين يكى ديگر از تفسيرهاى آيه است ، و يا اين كه شما كـه مـنـكـر تـقـديـر الهى بوديد و خود را قادر بر هر چيز مى پنداشتيد و خدا را از قلمرو اعـمـال خود بيرون فكر مى كرديد اكنون قدرت خدا را ببينيد، و بچشيد عذاب انحراف خود را).
3 - فرمان خداوند فقط يك كلمه است !
مى دانيم در ميان (علت تامه ) و (معلول ) هيچگونه فاصله زمانى وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه ، تقدم علت را بر معلول تقدم رتبى مى دادند، و در مورد اراده خداوند نسبت به امر ايجاد و خلقت كه روشنترين مصداق علت تامه يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است ، اين معنى روشنتر مى باشد.
و لذا اگر آيه و ما امرنا الا واحدة : (امر ما يك كلمه بيش نيست ) را به كلمه (كن ) تفسير كرده اند، از تنگى بيان است ، و الا كلمه (كن ) نيز تركيبى است از كاف و نون و نياز به زمان دارد، و حتى (فاء) در (فيكون ) كه
مـعـمـولا بـيـانـگـر نـوعـى زمـان اسـت از جهت تنگى بيان مى باشد، و حتى تشبيه (كلمح بـالبـصـر) (يـك چـشـم بـر هـم زدن ) در آيـه 77 سـوره نـحـل هـنـگـامـى كـه سخن از امر الهى درباره رستاخيز مى گويد و آنرا تشبيه به (لمح بصر) مى كند مى افزايد: او هو اقرب (از يك چشم بر هم زدن نيز نزديكتر است )!
بـه هـر حـال در اينجا سخن از زمان به خاطر تعبيرات روزمره ما است ، و به خاطر آن است كـه قـرآن به زبان ما با ما سخن مى گويد، و گرنه خداوند و اوامرش ما فوق زمان است ضمنا تعبير به (واحدة ) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه يك فرمان كافى است و نياز به تكرار ندارد، و يا اشاره به اينكه فرمان او درباره كوچك و بزرگ و صغير و كبير و حتى آفرينش مجموع آسمانهاى گسترده با يك ذره خاك فرق نمى كند.
اصلا كوچك و بزرگ و مشكل و آسان در مقياس فكر محدود و قدرت ناچيز ماست ، و آنجا كه سخن از قدرت بى انتها مطرح است ، اين مفاهيم به كلى از ميان مى رود و همه يك رنگ و يك شكل مى شوند (دقت كنيد).
در ايـنـجـا (يـك سـؤ ال ) پـيش مى آيد كه اگر معنى جمله فوق اين است كه همه چيز آنا وجود پيدا مى كند، اين امر با مشاهده تدريجى بودن حوادث جهان سازگار نيست .
ولى (پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان مـتـفـاوت اسـت ، اگـر بـه جـنـيـن فـرمـان داده كـه در نـه مـاه دوران خـود را تـكـمـيـل كند يك لحظه كم و زياد نخواهد شد، و فوريت آن به اين است كه درست در راءس اين مدت تكميل گردد، و اگر فرمان به كره زمين داده ، كه
در 24 سـاعـت يـكـبار بدور خود بچرخد فرمانش تخلف ناپذير است ، و به تعبير ديگر بـراى تـاءثير فرمان او هيچ زمانى لازم نيست ، اين محتواى فرمان است كه با توجه به سنت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت ، زمان به خود مى پذيرد.
4 - آغاز و پايان سوره قمر
قابل توجه اينكه سوره قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده ، و بـا آرامـش مـطـلقـى كـه بـراى مـؤ منان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد، و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود، و به آرامش كامل منتهى مى گردد، افكار پريشان را جمع مى كند، هوسهاى سركش را رام مـى نـمـايـد، خـوف و اضـطـراب درونـى را از عوامل فنا و نابودى و ضلال برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.
و به راستى توجه به اينكه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هـسـتـى اسـت ، و تـوجـه بـه اينكه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.
بـعـضى از مفسران نقل كرده اند كه اين دو نام مقدس (مليك و مقتدر) تاءثير عميقى در اجابت دعـا دارد، به طورى كه يكى از روات نقل مى كند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مى كردم صبح شده ، ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده و احدى در مسجد غير از مـن نـبـود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مى زند اى كـسـى كـه قـلبـت مملو از ترس است وحشت نكن و بگو: اللهم انك مليك مقتدر، ما تشاء من امر يكون سپس هر چه مى خواهى بخواه او مى گويد من اين دعاى كوتاه را
خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد.
خـداونـدا! تـو مـليـك و مـقـتـدرى مـا را چـنـان تـوفـيـقـى مـرحـمت فرما كه در سايه ايمان و عمل و تقوا در جايگاه صدق ، در جوار قرب و رحمتت قرار گيريم .
پـروردگـارا! مـا ايمان داريم روز رستاخيز روزى است وحشتناك و براى گناهكاران تلخ و ناگوار، در آن روز تنها اميد ما به لطف و كرم تو است .
بـارالهـا! به ما روحى بيدار و عقلى هشيار مرحمت كن تا از سرنوشت پيشينيان درس عبرت گيريم و راهى را كه به هلاك آنها انجاميد نپيمائيم .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -