انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 20 غافــر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم (2)
غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذى الطول لا إ له إ لا هو إ ليه المصير (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است .
3 - خداوندى كه آمرزنده گناه ، و پذيرنده توبه و شديد العقاب ، و صاحب نعمت فراوان است ، هيچ معبودى جز او نيست ، و بازگشت (همه شما) به سوى او است .
تفسير:
اوصافى اميد بخش !
در آغاز اين سوره نيز به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم كه در اينجا از نوع تازه اى از آن است : (حاء) و (ميم ).
در زمينه تفسير اين حروف بحثهاى فراوانى در آغاز سوره هاى (بقره ) (آل عمران ) و (اعراف ) و بعضى ديگر از سوره ها داشته ايم ، چيزى كه در اينجا بايد بر آن افزود اين است كه در بعضى از روايات ، و همچنين در بسيارى از كلمات مفسران دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شده است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) به (حميد) و (مجيد) تفسير گرديده .
بعضى نيز (ح ) را به نامهائى مانند (حميد) و (حليم ) و (حنان ) و (م ) به نامهائى مانند (ملك ) و (مالك ) و (مجيد) تفسير كرده اند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (ح ) اشاره به حاكميت و (م ) اشاره به (مالكيت ) خداوند بوده باشد.
از ابن عباس نيز نقل شده كه (حم ) از اسمهاى اعظم خدا است . روشن است كه اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.
در آيه بعد همانگونه كه روش قرآن است بعد از ذكر (حروف مقطعة ) سخن از عظمت مقام قرآن به ميان مى آورد، اشاره به اينكه اين كتاب با اينهمه عظمت از حروف ساده الفبا تركيب يافته ، بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك ، و اين خود دليل بر اعجاز آن است .
مى فرمايد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر دانا نازل شده است )
(تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم ).
عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند، و علمش سبب گرديده كه محتواى آن در اعلى درجه كمال ، و فراگير همه نيازهاى انسانها در طريق تكامل باشد.
آيه بعد خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضى خوف آفرين است توصيف كرده ، مى گويد: (خداوندى كه گناهان را مى آمرزد (غافر الذنب ).
(توبه ها را مى پذيرد) (قابل التوب ).
(مجازاتش شديد است ) (شديد العقاب ).
(نعمتش فراوان است ) (ذى الطول ).
(خداوندى كه معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
(و بازگشت همه شما به سوى او است ) (اليه المصير).
آرى كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايسته عبوديت است و مالك پاداش و كيفر.
نكته ها:
1 - در دو آيه فوق (آيه 2 و 3) بعد از ذكر نام (الله ) و قبل از ذكر (معاد)
(اليه المصير) هفت وصف از اوصاف الهى بيان شده است كه بعضى از (صفات ذات ) و بعضى از (صفات فعل ) است و مجموعه اى از توحيد و علم و قدرت و رحمت و غضب را بيان مى دارد، و عزيز و عليم پايه اى است براى نزول اين كتاب آسمانى ، و (غفران ذنوب ) و (قبول توبه ) و (شدت عقاب ) و (بخشش نعمتها) مقدمه اى است براى تربيت نفوس و پرستش ‍ خداوند يگانه اى كه هيچ معبودى جز او نيست .
2 - در ميان اين اوصاف (غافر الذنب ) مقدم داشته شده و (ذى الطول ) (صاحب نعمت و فضل ) نيز در آخر آمده ، و در اين ميان (شديد العقاب است ). در حقيقت غضبش در ميان دو رحمت قرار گرفته !، و از اين گذشته در كنار اين وصف كه حاكى از غضب خداوند است سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده ، و همه اينها دليل بر اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمته غضبه ).
3 - جمله (اليه المصير) نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت به سوى او است ، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه بازگشت همه امور در اين جهان و آن جهان به سوى او و سلسله همه موجودات به دست او است .
4 - قابل توجه اينكه جمله (لا اله الا هو) كه به عنوان آخرين وصف آمده و حكايت از مقام (توحيد عبوديت ) و عدم شايستگى غير او براى پرستش مى كند به عنوان آخرين صفت و نتيجه نهائى بيان شده ، و لذا در حديثى از ابن عباس آمده است كه مى گويد: او (غافر الذنب ) است براى كسى كه (لا اله الا الله ) بگويد، (قابل التوب ) است براى كسى كه (لا اله الا الله ) بگويد (شديد العقاب ) است براى كسى كه (لا اله الا الله ) نگويد، (ذى الطول ) و غنى و بى نياز است از كسى كه (لا اله الا الله ) نگويد.
بنابراين محور همه اين صفات كسانى هستند كه مؤ من به توحيد باشند و در گفتار و عمل از اين خط اصيل الهى منحرف نشوند.
5 - اسباب آمرزش در قرآن مجيد
در قرآن مجيد امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت و از بين رفتن گناهان معرفى شده است كه به قسمتهائى از آن ذيلا اشاره مى شود:
1 - (توبه ): يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد و توبه خالص كنيد اميد است خداوند گناهان شما را ببخشد) (تحريم - 8).
2 - ايمان و عمل صالح : و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم : (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نيز به آنچه بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ايمان آوردند آياتى كه حق است و از سوى پروردگارشان مى باشد خداوند گناهان آنها را مى بخشد) (محمد - 2).
3 - تقوى : ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم : (اگر تقواى الهى پيشه كنيد خداوند براى تشخيص حق از باطل به شما روشن بينى مى دهد، و گناهانتان را مى بخشد) (انفال - 29).
4 - هجرت و جهاد و شهادت : فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم : (كسانى كه هجرت كنند و از خانه و وطن خود رانده شوند و در راه من آزار بينند و پيكار كنند و مقتول گردند گناهانشان را مى بخشم ) (آل عمران - 195).
5 - انفاق مخفى : ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم من سيئاتكم : (اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشكار سازيد خوب است و اگر آن را پنهان داريد و به فقرا بدهيد به سود شما است و از گناهانتان مى بخشد) (بقره - 271).
6 - دادن قرض الحسنة : ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم : (اگر به خداوند قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى كند و شما را مى آمرزد) (تغابن - 17).
7 - پرهيز از گناهان كبيره كه موجب آمرزش گناهان صغيره است : ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم : (اگر از گناهان كبيره كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان صغيره شما را خواهيم بخشيد (نساء - 31).
به اين ترتيب درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است كه هفت در آن در بالا به استناد هفت آيه قرآن ذكر شد، تا از كدامين در وارد شويم و چه خوبتر كه از هر در وارد شويم .
آيه و ترجمه


ما يجادل فى ايات الله إ لا الذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد (4)
كذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم و همت كل امة برسولهم لياءخذوه و جدلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فاءخذتهم فكيف كان عقاب (5)
و كذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا اءنهم اءصحاب النار (6)

 


ترجمه :

4 - تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند كه (از روى عناد) كافر شده اند، مبادا قدرت نمائى آنها تو را بفريبد!
5 - پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند (پيامبرانشان را) تكذيب كردند، و هر امتى توطئه اى چيد كه پيامبرش را بگيرد (و آزار دهد) و براى محو حق به مجادله باطل دست زدند، اما من آنها را گرفتم (و سخت مجازات كردم ) ببين عذاب الهى چگونه بود؟!
6 - اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها همه اهل دوزخند.
تفسير:
فرمان قطعى پروردگار!
بعد از ذكر نزول قرآن از سوى خداوند و توصيف او به صفاتى كه انگيزه خوف و رجاء است سخن از گروهى به ميان مى آورد كه در برابر اين آيات الهى به مجادله و پرخاشگرى برمى خيزند، و سرنوشت اين گروه را ضمن جمله هائى كوتاه و كوبنده روشن مى سازد، مى فرمايد: (تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه از روى عناد و لجاج كافر شده اند) (ما يجادل فى آيات الله الا الذين كفروا).
درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند، ولى مبادا رفت و آمدهاى آنها در شهرهاى مختلف و قدرتنمائيهايشان تو را بفريبد! (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد).
چند روزى كر و فر و هياهوئى دارند، اما به زودى چون حبابهاى روى آب محو و نابود مى گردند و يا همچون خاكسترى در برابر تند باد متلاشى مى شوند.
(يجادل ) از ماده (جدل ) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، سپس در مورد ساختمانها و زره ، و مانند آن به كار رفته و به همين جهت به عمل كسانى كه در مقابل هم مى ايستند و مناظره مى كنند و هر كدام مى خواهد پايه هاى سخن خود را محكم كرده ، بر ديگرى غلبه نمايد مجادله گفته مى شود.
ولى بايد توجه داشت كه مجادله از نظر محتواى لغت عرب هميشه مذموم نيست (هر چند در فارسى روزمره به ما اين معنى را مى بخشد) بلكه اگر در مسير حق و متكى به منطق و براى تبيين واقعيتها و ارشاد افراد بى خبر بوده باشد ممدوح است ، و اگر متكى به دلائل واهى ، و ناشى از تعصب و جهل و غرور، و به منظور اغفال اين و آن صورت گيرد مذموم است ، و اتفاقا در قرآن مجيد در هر دو مورد به كار رفته است .
در يكجا مى خوانيم : و جادلهم بالتى هى احسن : (با آنها به روشى كه پسنديده تر است بحث و مجادله كن ) (نحل - 125).
ولى در موارد ديگرى مانند آيه فوق و آيه بعد از آن به معنى مجادله مذموم آمده است .
در زمينه (جدال و مجادله ) بحثى داريم كه در نكات مى خوانيد.
(تقلب ) از ماده (قلب ) به معنى دگرگون كردن است ، و (تقلب ) در اينجا به معنى تصرف و سلطه بر مناطق و بلاد مختلف و حكومت و سيطره بر آنها، و به معنى رفت و آمد در آنها مى باشد.
هدف آيه فوق اين است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آغاز اسلام كه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى ، و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت ، و يا قدرت واقعى آنها بدانند، دنيا اينگونه اشخاص را زياد به خاطر دارد، و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند، همانند برگهاى پژمرده پائيزى در برابر تند باد خزان .
همانگونه كه امروز هم كفار مستكبر و ظالم براى اظهار وجود، يا مرعوب ساختن مستضعفان و محرومان جهان دست به يك سلسله تلاشها و تبليغات و كنفراسها و ديد و بازديدهاى سياسى و مانورهاى نظامى و عقد قراردادها و پيمانها، با هم مسلكانشان ، مى زنند، تا جو مساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود فراهم سازند، اما مؤ منان بايد بيدار باشند و فريب اين صحنه سازيهاى كهنه را نخورند، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند.
لذا در آيه بعد سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه و كوبنده به اينگونه بيان مى كند: (پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند پيامبرشان را تكذيب كردند) (كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ).
منظور از (احزاب )، قوم عاد، ثمود، حزب فرعونيان و ژ و مانند آنها است كه در آيه 12 و 13 سوره ص به عنوان (احزاب ) به آنها اشاره شده ، آنجا كه مى گويد: كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب :
آرى آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوا و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند.
سپس مى افزايد به اين مقدار نيز قناعت نكردند، بلكه (هر امتى از آنان توطئه اى چيدند كه پيامبرشان را بگيرند و آزار دهند و به زندان بيفكنند و يا به قتل برسانند) (و همت كل امة برسولهم لياخذوه ).
باز به اينهم اكتفا نكردند (و براى محو و نابودى حق به سخنان باطل دست زدند و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند) (و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ).
اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع (من آنها را گرفتم ، و سخت مجازات كردم ، ببين عذاب الهى چگونه بود)؟! (فاخذتهم فكيف كان عقاب ).
ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى صاحبدلان ثبت است ، بنگريد و عبرت گيريد.
اين كفار سركش مكه و مشركان ظالم عرب نيز سرانجامى بهتر از آنها نخواهند داشت ، مگر اينكه به خود آيند و در كار خويش ‍ تجديد نظر كنند.
آيه فوق برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند: (تكذيب و انكار) و (توطئه براى نابود كردن مردان حق ) و (تبليغات مستمر براى گمراه ساختن توده هاى مردم ).
مشركان عرب نيز تمام اين برنامه ها را در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكرار كردند، بنابراين چه جاى تعجب كه قرآن آنها را به همان سرنوشت اقوام پيشين تهديد كند.
آخرين آيه مورد بحث علاوه بر مجازات دنيوى ، به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده مى گويد: (اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها اهل آتشند) (كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار).
ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همه اقوام شامل مى شود، و مخصوص كفار مكه - آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند - نيست .
بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار درباره اين قوم به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با اراده خود انجام دادند، و عجب اينكه بعضى از مفسران - همانند فخر رازى - پنداشته اند كه اين آيه از دلائل وجود سرنوشت جبرى و الزامى براى اقوام مختلف و سلب اراده و اختيار از آنها است ، در حالى كه اگر تعصبهاى فرقهاى اجازه مى داد با كمى دقت در خود اين آيات مطلب بر آنها روشن مى شد كه اين سرنوشت شوم را خداوند وقتى براى آنها مقرر مى دارد كه راههاى ظلم و جنايت را با پاى خود پيمودند.
نكته ها:
1 - قدرت نمائى ظاهرى كافران
كرارا در آيات قرآن با اين سخن روبرو مى شويم كه مؤ منان محروم هرگز تصور نكنند امكانات وسيعى كه گاهى در اختيار افراد يا جمعيتهاى ظالم و ستمگر و بى ايمان قرار دارد دليل بر سعادت و خوشبختى آنها، و يا نشانه پيروزيشان در پايان كار است .
مخصوصا قرآن براى ابطال اين پندار كه معمولا براى افراد كوته فكر پيدا مى شود و امكانات مادى افراد را احيانا دليل بر حقانيت معنوى آنها مى گيرند تاريخ اقوام پيشين را در برابر افكار مؤ منان ورق مى زند، و انگشت روى نمونه هاى واضحى مى گذارد، همچون قدرتمندان فرعونى در مصر، و نمروديان در بابل ، و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات ، مبادا مؤ منانى كه تهيدست و محرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از (كر) و (فر) ظالمان بى ايمان مرعوب يا سست شوند.
البته قانون خداوند اين نيست كه هر كس را كار خلافى كرد فورا به سزايش برساند، همانگونه كه در آيه 59 كهف مى خوانيم و جعلنا لمهلكهم موعدا: (ما براى نابودى آنها موعدى مقرر داشتيم ).
در جاى ديگر مى فرمايد: فمهل الكافرين امهلهم رويدا: (اندكى به كافران مهلت ده تا سرانجام كارشان روشن شود) (سوره طارق آيه 17) و در جاى ديگر آمده است : انما نملى لهم ليزدادوا اثما: (ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزوده شود)!(آل عمران 178).
خلاصه هدف از اين مهلتها يا اتمام حجت بر كافران است ، يا آزمايش مؤ منان ، و يا افزايش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بسته اند.
نظير اين احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم در مورد بعضى از اقوام مؤ من كه از نظر مادى عقب افتاده اند پيدا مى شود كه بايد با همان منطق قرآنى بالا با آن به شدت مبارزه كرد.
افزون بر اين ، بايد به آنها حالى نمود كه اين محروميت و عقب افتادگى شما در درجه اول معلول ظلم آن ستمگران است ، و اگر زنجيرهاى ظلم و اسارت را پاره كنيد با تلاش و كوشش مستمر مى توانيد عقب ماندگيها را جبران نمائيد.
2 - مجادله در قرآن مجيد
در اين سوره پنج بار سخن از مجادله به ميان آمده است كه تمام اين موارد ناظر به مجادله باطل است (آيات 4 و 5 و 35 و 56 و 69) به همين مناسبت سزاوار است بحثى پيرامون جدال از ديدگاه قرآن مجيد مطرح شود.
(جدال ) و (مراء) دو عنوان است كه هم در آيات قرآن ، و هم در روايات اسلامى زياد روى آن بحث شده ، و در اين زمينه (اولا) بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود، سپس اقسام جدال (جدال به حق و جدال به باطل و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد، و سرانجام ضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادله به حق توضيح و تشريح گردد.
الف - مفهوم (جدال ) و (مراء):
(جدال ) و (مراء) و (مخاصمه ) سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد، در عين حال تفاوتهائى در ميان آنها موجود است .
(جدال ) در اصل به معنى پيچانيدن طناب است سپس به پيچانيدن طرف
مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته .
(مراء) (بر وزن حجاب ) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك ) وجود دارد.
و (خصومت ) و (مخاصمه ) در اصل به معنى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كه هر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد آمده سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديده است .
به گفته مرحوم علامه مجلسى در (بحار الانوار) (جدال ) و (مراء) بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود در حالى كه (مخاصمه ) در امور دنيوى است .
و نيز گاهى تفاوت ميان جدال و مراء را چنين مى گذارند كه در (مراء) هدف اظهار فضل و كمال است ، و در (جدال ) تحقير و عاجز كردن طرف مقابل .
گاه گفته اند: (جدال ) در مسائل علمى است و (مراء) اعم از آن است .
و گاه گفته اند: (مراء) جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد ولى (جدال ) اعم از دفاعى و تهاجمى است .
ب - جدال حق و باطل
گفتيم از موارد استعمال اين لفظ مخصوصا در قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه جدال مفهوم وسيعى دارد، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين را شامل مى شود، خواه به حق باشد يا به باطل ، در آيه 125 سوره نحل مى خوانيم كه خداوند به پيامبر اسلام دستور مى دهد: و جادلهم بالتى هى احسن : (با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن ) و در مورد ابراهيم در آيه 74 هود مى خوانيم : فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط: (هنگامى كه وحشت ابراهيم زائل شد و بشارت تولد فرزند به او رسيد براى تاءخير مجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت ) اينها از نوع مجادله به حق است .
ولى در غالب موارد در قرآن كريم اين واژه در مجادله به باطل استعمال شده است ، چنانكه در همين سوره مؤ من پنج بار اين كلمه در همين معنى به كار رفته .
به هر حال بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران اگر به منظور روشن شدن حق ، نشان دادن راه ، و ارشاد جاهل بوده باشد عملى است پسنديده و شايسته تقدير، بلكه در بسيارى از موارد واجب است قرآن هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه و استدلال براى تبيين حق مخالفت نكرده ، بلكه در آيات زيادى آن را عملا تثبيت نموده است .
در بسيارى از موارد از مخالفين مطالبه برهان و دليل مى كند، و مى گويد هاتوا برهانكم (استدلال خود را بياوريد).
و در بسيارى از موارد در مقابل تقاضاى برهان ، به اقامه دلائل مختلف پرداخته است ، چنانكه در آخر سوره يس خوانديم كه در برابر آن مرد عرب كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى پرسيد من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند) (يس - 78) چندين دليل بر مساءله معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان اقامه مى كند.
و نيز در آيه 258 سوره بقره گفتگوهاى ابراهيم (عليه السلام ) و دلائل دندان شكن او را در برابر نمرود، و در آيات 47 تا 54 سوره طه احتجاج موسى را در برابر فرعون منعكس ساخته كه نمونه روشنى از مجادله شايسته است ، همچنين قرآن پر است از دلائل مختلفى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل بت پرستان و مشركان و بهانه جويان اقامه مى كرد.
اما در برابر آن موارد زيادى را نقل مى كند كه طرفداران باطل براى
به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواع سفسطه ها و بهانه جوئيها تلاش براى ابطال حق و اغواى مردم ساده دل داشته اند، سخريه و استهزاء تهديد و افترا و انكار بدون دليل از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش در مقابل پيامبران بود، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى .
در روايات اسلامى نيز بحثهاى زيادى پيرامون مناظرات پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در برابر مخالفان ديده مى شود كه اگر اين بحث و مناظرات جمع آورى گردد كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد (البته قسمتهائى از آنها جمع آورى شده ).
نه تنها پيشوايان معصوم كه اصحاب و ياران آنها نيز به تشويق آنها مناظرات و مجادلاتى با مخالفان داشته اند، ولى اجازه اين كار را به كسانى مى دادند كه به قدر كافى توانائى و قدرت منطق داشته باشند، چه در غير اين صورت بجاى اينكه جبه حق تقويت شود تضعيف مى گردد، و مخالفان جسورتر و سرسختتر مى شوند.
لذا در حديثى مى خوانيم يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام ) بنام طيار (حمزة بن محمد) مى گويد به امام عرض كردم بلغنى انك كرهت مناظرة الناس : (به من خبر رسيده كه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد).
امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: اما مثلك فلا يكره ، من اذا طار يحسن ان يقع و ان وقع يحسن ان يطير، فمن كان هذا لا نكرهه : (اما كسى كه چون تو باشد عيبى ندارد، از كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند بنشينند، و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند، كسى كه چنين باشد ما از مناظره او ناخشنود نيستيم )!.
اين تعبير زيبا كه اشاره روشنى به قدرت اوج گيرى در استدلال ، و سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث مى باشد نشان مى دهد كه بايد افرادى در اين ميدانها حضور يابند كه از تسلط كافى بر بحثهاى استدلالى برخوردار باشند، مبادا ضعف منطق آنها به حساب ضعف مكتب آنها گذارده شود.
ج - آثار شوم مجادله باطل
درست است كه بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين در صورتى است كه دو طرف بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند، و يا حداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد، اما هر گاه گفتگو در ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى ، و به كرسى نشاندن حرف خويش به ستيزه و جنجال برخيزد نتيجه اى جز دور شدن از حق ، تاريكى دل ، ريشه دار شدن خصومتها و كينه ها نخواهد داشت .
و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده است ، و اشارات پر معنائى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين روايات وارد شده .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من ضن بعرضه فليدع المراء: (هر كس به آبروى خويش علاقمند است مجادله و ستيزه جوئى را ترك كند).
زيرا در اينگونه مباحثات كار تدريجا به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواع سخنان زشت و ركيك و نسبتهاى ناروا مى رسد.
در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : اياكم و المراء و الخصومه فانهما يمرضان القلوب على الاخوان ، و ينبت عليهما النفاق !: (از مجادله و ستيز در گفتگو بپرهيزيد، زيرا اين دو دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند، و بذر نفاق را پرورش مى دهد).
چرا كه اينگونه پرخاشگريها كه غالبا عارى از اصول صحيح بحث و استدلال است روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آنجا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهد داشت .
يكى ديگر از مفاسد بزرگ جدال به باطل اين است كه طرفين در انحراف و اشتباه خود سختتر و راسختر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هر دليل باطل متشبث شود و تا آنجا كه مى تواند سخنان حق طرف را ناديده بگيرد، و يا با ديده عدم رضا و قبول بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كجروى است .
د - روش مجادله به احسن
در جدال حق ، هدف تحقير طرف ، و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست ، بلكه هدف نفوذ در افكار و اعماق روح او است ، به همين دليل روش مجادله به احسن با جدال باطل در همه چيز متفاوت است .
در اينجا شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در طرف از وسائل زير بايد استفاده كند كه در قرآن مجيد اشارات جالبى به آنها شده است :
1 - نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را به عنوان گفته او بپذيرد بلكه اگر بتواند چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بينديشد بسيار مؤ ثرتر خواهد بود، و به تعبير ديگر طرف فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده ، و فرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود!.
سر اينكه قرآن مجيد بسيارى از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته تا مسائل ديگر در لباس استفهام در مى آورد و مثلا بعد از ذكر دلائل توحيد مى گويد: ا اله مع الله (آيا معبودى با خدا همراه است ؟) (نمل - 60) شايد همين امر باشد.
2 - از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد بايد خوددارى نمود قرآن مجيد مى گويد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله : (معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند ناسزا و دشنام نگوئيد) (انعام - 108) مبادا آنها روى دنده لجاجت بيفتند و به خداوند بزرگ اهانت كنند.
3 - در بحثها بايد در مقابل هر كس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حس كند گوينده به راستى در صدد روشن كردن واقعيات است ، فى المثل هنگامى كه قرآن سخن از زيانهاى شراب و قمار مى گويد منافع جزئى مادى و اقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود ناديده نمى گيرد، مى فرمايد: قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما: (بگو در شراب و قمار گناه عظيمى است و منافع جزئى براى مردم ، اما گناه آنها از سودشان بيشتر است ).
اين طرز سخن مسلما در شنونده تاءثير عميقترى مى بخشد.
4 - بايد در برابر بديها و كينه توزيهاى مقابله به مثل نكند، بلكه طريق محبت و راءفت و گذشت را پيش گيرد كه اين (مقابله به ضد) در اين گونه موارد تاءثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد، چنانكه قرآن مجيد مى گويد: ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : (با روشى كه نيكوتر است بديها را دفع كن ، در اين حال كسى كه ميان تو و او دشمنى است آنچنان نرم مى شود كه گوئى دوست گرم و صميمى است )! (فصلت - 34).
خلاصه هر گاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبار و سرسخت كه در قرآن منعكس است ، و گفتگوهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه معصومين (عليهمالسلام ) را در برخورد با دشمنان به هنگام بحثهاى عقيدتى دقيقا بررسى كنيم ، درسهاى آموزنده در اين زمينه مى يابيم كه بيانگر دقيقترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران را صاف و هموار مى سازد.
مخصوصا مرحوم علامه مجلسى حديث مفصلى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه نقل مى كند كه ضمن آن مناظره طولانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با پنج گروه يهود و نصارا و دهريين و ثنويين (دوگانه پرستان ) و مشركان عرب مطرح شده كه با لحنى جذاب و گيرا آنها را به قبول و تسليم وامى دارد، مناظره آموزنده اى كه مى تواند الگوئى براى مناظرات ما بوده باشد.
آيه و ترجمه


الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين ءامنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم (7)
ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ءابائهم و ازوجهم و ذريتهم إ نك انت العزيز الحكيم (8)
و قهم السيات و من تق السيات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم (9)

 


ترجمه :

7 - فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد خدا مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤ منان استغفار مى نمايند.
8 - (عرضه مى دارند) پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن ، همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را كه تو توانا و حكيمى .
9 - و آنها را از بديها نگاهدار، و هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى و اين است رستگارى بزرگ .
تفسير:
حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند
لحن آيات پيشين نشان مى داد كه اين آيات هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند، و دشمنان در اوج قدرت و داراى سلطه و امكانات فراوان .
و به دنبال آن آيات مورد بحث در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤ منان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد، هرگز احساس غربت نكنيد، حاملان عرش الهى و مقربترين و بزرگترين فرشتگان او با شما همصدا و دوستدار و طرفداران شما هستند، آنها پيوسته براى شما دعا مى كنند و پيروزيتان را در اين عالم و عالم ديگر از خدا مى طلبند، و اين بزرگترين وسيله دلگرمى است براى مؤ منان امروز و آن روز و فردا.
مى فرمايد: (فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه در گرداگرد عرش پروردگار قرار دارند تسبيح و حمد خدا مى گويند، به او ايمان دارند و براى مؤ منان استغفار مى كنند (الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا).
گفتار آنها اين است كه مى گويند: پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته (تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى ) خداوندا! آنها را كه توبه كرده اند و از راه تو مى روند ببخش و بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار (ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ).
اين سخن از يكسو به مؤ منان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند مى كنيد، و تسبيح و حمد او را مى گوئيد، قبل از شما مقربترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند.
از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست ، خدا نيازى به ايمان كسى ندارد آنقدر فرشتگان او حمد و تسبيحش مى گويند كه به تصور نمى گنجد، تازه به حمد و تسبيح آنها نيز احتياجى ندارد.
و از سوى سوم به مؤ منان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد - هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد - نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم و حاملان عرش پروردگار پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند، پيوسته از خداوند بزرگ مى خواهند شما را مشمول عفو و رحمت گسترده اش قرار دهد، از خطاهايتان در گذرد، و از عذاب دوزخ نگاهتان دارد.
باز در اين آيه به موضوع عرش برخورد مى كنيم كه از حاملان و فرشتگانى كه آن را احاطه كرده اند نيز سخن به ميان آمده ، گرچه در تفسير سوره هاى مختلف تاكنون در اين باره سخن گفته ايم ولى باز شرحى در اين زمينه در نكات خواهيم داشت .
در آيه بعد در ادامه دعاهاى حاملان عرش درباره مؤ منان مى افزايد: (پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى داخل كن ) (ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم ).
و همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را (و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ).
چرا كه تو بر هر چيز توانائى و نسبت به همه چيز دانائى (انك انت العزيز الحكيم ).
اين آيه كه با (ربنا) شروع شده تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقرب خدا است كه براى جلب لطف او بار ديگر روى مقام ربوبيتش تكيه مى كنند، و نه تنها نجات از دوزخ را براى مؤ منان خواهانند، بلكه ورود در باغهاى جاويدان بهشت را نيز براى آنها مى خواهند، نه تنها براى خودشان بلكه براى پدران و همسران و فرزندانشان كه در خط مكتب آنها بوده اند نيز تقاضا مى كنند، و از صفات عزت و قدرت او يارى مى طلبند.
وعده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيله پيامبران به مردم داده است .
تقسيم مؤ منان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند، و در پيروى اوامر خداوند كاملا كوشا هستند، اما گروه ديگرى در اين حد نيستند اما به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيز مشمول دعاى فرشتگانند.
سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤ منان چنين مى گويند: (آنها را از بديها نگاهدار كه هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى ) (و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته ).
و بالاخره دعاى خود را با اين جمله پر معنى پايان مى دهند: اين است رستگارى بزرگ (و ذلك هو الفوز العظيم ).
چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود، عذاب و بديها از او دور گردد، مشمول رحمت الهى شود، و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش نيز به او ملحق گردند.
نكته ها:
1 - دعاهاى چهار گانه حاملان عرش
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه در ميان اين دعاهاى چهارگانه چه تفاوتى است ؟ آيا بعضى از آنها تكرارى نيست ؟
اما با كمى دقت روشن مى شود كه هر كدام ناظر به مطلب جداگانه اى است . نخست آنها تقاضاى غفران و شستشوى مؤ منان از آثار گناه مى كنند، اين امر علاوه بر اينكه مقدمه براى وصول به هر نعمت بزرگ است خود مطلوب با لذات است ، چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند پاك و پاكيزه شده ، خدايش از او راضى است او نيز از خدايش راضى ؟ آرى قطع نظر از مساءله بهشت و دوزخ اين احساس براى بندگان خدا پرافتخارترين و باشكوهترين احساس است .
در مرحله دوم تقاضاى دور داشتن آنها از عذاب جهنم مى كنند كه اين خود مهمترين وسيله آرامش روان آنها است .
در مرحله سوم تقاضاى بهشت مى كنند نه تنها براى خودشان بلكه براى بستگانشان كه وجود آنها در كنارشان مايه آرامش روح و نشاط قلب آنها است .
و از آنجا كه غير از دوزخ در صحنه قيامت ناراحتيهاى ديگرى نيز وجود دارد كه مهم و قابل ملاحظه است مانند هول محشر، رسوائى در برابر خلايق ، طول حساب ، و امثال آن در دعاى ديگرشان از خدا مى خواهند كه مؤ منان را از هر گونه بدى و مكروه در آن روز دور دارد تا با فراغت خاطر و احترام و تكريم وارد بهشت جاويدان شوند.
2 - آداب دعا كردن
در اين آيات حاملان عرش الهى راه و رسم دعا را به مؤ منان مى آموزند. نخست تمسك به ذيل نام پروردگار (ربنا).
سپس او را به صفات جمال و جلالش ستودن و از مقام رحمت و علم بى پايانش مدد خواستن (وسعت كل شى ء رحمة و علما).
سرانجام وارد در دعا شدن ، و مسائل را به ترتيب اهميت خواستن و با شرائطى كه زمينه استجابت را فراهم مى سازد مقرون ساختن (فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ).
سپس دعا را با ذكر اوصاف جمال و جلال او و توسل مجدد به ذيل رحمتش پايان دادن .
جالب توجه اينكه حاملان عرش در اين دعا روى پنج وصف از مهمترين اوصاف الهى تكيه مى كنند ربوبيت ، رحمت ، قدرت ، علم و حكمت او.
3 - چرا دعاها با ربنا شروع مى شود؟
مطالعه آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه اولياء الله اعم از پيامبران و فرشتگان و بندگان صالح به هنگام دعا سخن خود را با (ربنا) يا (ربى ) شروع مى كردند.
آدم مى گويد: (ربنا ظلمنا انفسنا): (پروردگارا! من و همسرم بر خود ستم كرديم . نوح عرض مى كند: رب اغفر لى و لوالدى : (پروردگار من و پدر و مادرم را بيامرز.)
ابراهيم مى گويد: رب اغفر لى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب :
(پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤ منان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش ).
يوسف (عليه السلام ) مى گويد: رب قد آتيتنى من الملك : (پروردگارا بهره اى از حكومت به من رحمت فرموده اى ).
و موسى (عليه السلام ) مى گويد: رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين :
(پروردگارا به خاطر نعمتى كه به من داده اى پشتيبان مجرمان نخواهم بود).
سليمان (عليه السلام ) مى گويد: رب هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى :
(خداوندا حكومتى به من ببخش كه شايسته كسى بعد از من نباشد).
عيسى (عليه السلام ) عرض مى كند: ربنا انزل علينا مائدة من السماء: (پروردگارا! بر ما مائده اى از آسمان فرو فرست )(مائده - 114).
و پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه مى دارد: رب اعوذ بك من همزات الشياطين (پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم (مؤ منون -97).
و مؤ منان طبق آيات آخر سوره آل عمران چندين بار اين تعبير را تكرار مى كنند از جمله مى گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: (پروردگارا اين آسمانها و زمين پهناور را بيهوده نيافريده اى )!
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه بهترين دعا آن است كه از مساءله ربوبيت پروردگار آغاز شود، درست است كه نام مبارك الله جامعترين نامهاى خدا است ولى از آنجا كه تقاضا از محضر پرلطف او تناسب با مساءله ربوبيت دارد، ربوبيتى كه از ناحيه خداوند از نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد، و انسان را غرق الطاف الهى مى كند، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نام ديگر مناسبتر و شايسته تر است .
4 - عرش خدا چيست ؟
بارها گفته ايم الفاظ ما كه براى بيان مشخصات زندگى محدود و ناچيز ما وضع شده نمى تواند به درستى بيانگر عظمت خداوند و حتى عظمت مخلوقات بزرگ او باشد، به همين دليل با استفاده از معانى كنائى اين الفاظ شبحى از آنهمه عظمت را ترسيم مى كنيم .
و از جمله الفاظى كه اين سرنوشت را پيدا كرده است كلمه (عرش ) است كه در لغت به معنى (سقف ) يا (تخت پايه بلند) در مقابل كرسى كه به معنى تخت پايه كوتاه است آمده ، سپس اين كلمه در مورد تخت قدرت خداوند به عنوان عرش پروردگار به كار رفته است .
در اينكه منظور از عرش خدا چيست و اين كلمه كنايه از چه معنائى مى باشد؟ مفسران و محدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته اند.
گاهى عرش را به معنى (علم بى پايان پروردگار) تفسير كرده اند.
و گاه به معنى (مالكيت و حاكميت خدا).
و گاه به معنى هر يك از صفات كماليه و جلاليه او، چرا كه هر يك از اين اوصاف بيانگر عظمت مقام او مى باشد، همانگونه كه تخت سلاطين نشانه عظمت آنها است .
آرى خداوند داراى عرش علم ، و عرش قدرت ، و عرش رحمانيت و عرش رحيميت است .
طبق اين تفسيرهاى سه گانه مفهوم عرش بازگشت به صفات ذات پاك پروردگار مى كند، نه يك وجود خارجى ديگر.
بعضى از رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده نيز همين معنى را تاييد مى نمايد، مانند حديثى كه حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه از امام (عليه السلام ) درباره تفسير وسع كرسيه السماوات و الارض سؤ ال كردند، فرمود: (منظور علم او است ).
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) عرش را به معنى علمى كه انبيا را بر آن واقف كرده ، و كرسى را به معنى علمى كه هيچكس را از آن آگاه نكرده است تفسير فرموده .
در حالى كه بعضى ديگر از مفسران با الهام گرفتن از روايات ديگرى عرش و كرسى را به دو موجود عظيم از مخلوقات پروردگار تفسير كرده اند. از جمله بعضى گفته اند: منظور از عرش مجموعه عالم هستى است .
و گاه گفته اند مجموعه اين زمين و آسمان در درون كرسى قرار دارد، بلكه آسمان و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان پهناور، و كرسى در برابر عرش نيز همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان وسيع

و گاه عرش را بر قلب انبيا و اوصيا و مؤ منان كامل اطلاق كرده اند، چنانكه در حديث آمده است : ان قلب المومن عرش الرحمن : قلب مؤ من عرش بزرگ خدا است !
و نيز در حديث قدسى نقل شده است : لم يسعنى سمائى و لا ارضى و وسعنى قلب عبدى المومن : آسمان و زمين من وسعت وجود مرا ندارد ولى قلب بنده مؤ من من جايگاه من است !.
اما براى درك حقيقت معنى عرش - البته تا آنجا كه قدرت تشخيص انسان اجازه مى دهد - بهترين راه اين است كه موارد استعمال آن را در قرآن مجيد دقيقا مورد بررسى قرار دهيم :
در آيات زيادى از قرآن اين تعبير به چشم مى خورد: (ثم استوى على العرش خداوند (بعد از پايان گرفتن خلقت جهان ) بر عرش ‍ تسلط يافت .
و در بعضى از آيات پشت سر اين تعبير جمله يدبر الامر و يا تعبيراتى كه حاكى از علم و تدبير پروردگار است ديده مى شود.
در بعضى ديگر از آيات قرآن توصيفهايى براى عرش ديده مى شود مانند توصيف به عظيم آنجا كه مى فرمايد: و هو رب العرش العظيم (توبه - 129).
گاه سخن از حاملان عرش است مانند آيه مورد بحث .
و گاه سخن از ملائكه اى است كه گرداگرد عرش را گرفته اند و ترى الملائكة حافين من حول العرش (زمر - 57).
و گاه مى گويد عرش خدا روى آب قرار گرفته و كان عرشه على الماء.
از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه عرش بر معانى مختلفى اطلاق شده هر چند ريشه مشتركى دارد.
يكى از معانى عرش همان مقام حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى است ، چرا كه حتى در اطلاقات معمولى كلمه عرش به عنوان كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش به كار مى رود، ميگوئيم : فلان ثل عرشه كنايه از اينكه قدرتش فرو ريخت ، و در فارسى نيز ميگوئيم : پايه هاى تخت او در هم شكست .
ديگر از معانى عرش مجموعه عالم هستى است ، چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه عرش به معنى عالم بالا و كرسى به معنى عالم پائين به كار مى رود.
و گاه عرش به معنى عالم ماوراء طبيعت و كرسى به معنى مجموع
عالم ماده اعم از زمين و آسمان استعمال مى شود چنانكه در آية الكرسى آمده است وسع كرسيه السموات و الارض .
و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند از ذات پاك او جدا نيستند گاهى عرش بر علم خدا اطلاق شده است .
و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان عرش الرحمان گفته شده به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت او است .
بنابراين در هر مورد بايد از قرائن فهميد كه منظور از عرش كداميك از معانى آن است ، ولى در هر حال همگى در اين امر مشتركند كه عرش بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است .
در آيه مورد بحث كه سخن از حاملان عرش الهى مى گويد ممكن است منظور از عرش همان حكومت خداوند و تدبيرش در عالم هستى باشد و حاملان عرش اجرا كنندگان حاكميت و تدبير او هستند.
و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى و يا عالم ماوراء طبيعت باشد و حاملان آن فرشتگانى هستند كه پايه هاى تدبير اين جهان به فرمان خدا بر دوش آنها است .
آيه و ترجمه


 


إ ن الذين كفروا ينادون لمقت الله اءكبر من مقتكم اءنفسكم إ ذ تدعون إ لى الايمن فتكفرون (10)
قالوا ربنا اءمتنا اثنتين و اءحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل إ لى خروج من سبيل (11)
ذلكم باءنه إ ذا دعى الله وحده كفرتم و إ ن يشرك به تؤ منوا فالحكم لله العلى الكبير (12)

 


ترجمه :

10 - كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است ، چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى انكار مى كرديد.
11 - آنها مى گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى ، اكنون به گناهان خود معترفيم ، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ ) وجود دارد؟!
12 - اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مى شدند ايمان مى آورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مى دهد).
تفسير:
ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست ؟!
در آيات گذشته سخن از شمول رحمت الهى نسبت به مؤ منان بود، آيات مورد بحث سخن از چگونگى غضب پروردگار بر افراد بى ايمان است ، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.
نخست مى فرمايد: (كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد)
(ان الذين كفروا ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون ).
چه كسى آنها را چنين ندا مى كند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى دهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى باشند.
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است ، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، و به هر حال اين ندائى است كه در روز قيامت داده مى شود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است .
(مقت ) در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است ، اين آيه نشان مى دهد كه افراد بى ايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مى كنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است .
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست ؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد:
نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره گيرى از متاع چند روزه
دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.
مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون (در آن زمان كه به ايمان دعوت مى شديد و شما كفر مى ورزيديد) در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است .
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است ، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى كنند سخت پشيمان و ناراحت مى شوند، ناله و نعره آنها بلند مى شود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى گيرند: و يوم يعض الظالم على يديه (فرقان - 27).
آرزو مى كنند ايكاش خاك بودند: و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا (نبا - 40).
و از شدت ناراحتى به خود مى پيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى بصرك اليوم حديد (ق - 22) پيدا كرده اند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى يوم تبلى السرائر (الطارق - 9) آشكار گرديده ، و پرونده هاى اعمال به مقتضاى و اذا الصحف نشرت (التكوير - 10) گشوده شده است ، و به مقتضاى كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (اسراء - 14) از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده ، سخت خود را محكوم مى كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى شوند و مى گريزند.
اينجاست كه ندا داده مى شود: دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است ، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد.
مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است .
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره مى افتند، و مى گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم ، اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم ، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات ) وجود دارد؟! (قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل ).
آرى در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود، و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد.
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى گرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى بينند جائى براى انكار باقى نمى ماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مى خواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ و حياتى ، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم .
دو مرگ و دو حيات
در اينكه منظور از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چيست ؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده اند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است .
1 - منظور از دو بار ميراندن ، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است ، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است .
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى كند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى بل احياء عند ربهم يرزقون (آل عمران - 169) دارند، همان حياتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) دارند، سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى النار يعرضون عليها غدوا و عشيا (غافر - 46) مجازات مى شوند.
از سوى ديگر مى دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فصعق من فى السماوات و من فى الارض : (زمر - 68) مى ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 86 سوره زمر داديم ).
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى ، در پايان عمر از حيات جسمانى مى ميريم ، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم : حيات برزخى ، و حيات روز قيامت .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مرده اى بوديم ، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى شود.
پاسخ اين سؤ ال با دقت در خود آيه روشن مى شود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم ) (موت ) است نه (اماته ) يعنى ميراندن و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده ، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).
2 - منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پاره اى از سوالات است ، و زنده شدن در قيامت ، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى باشد.
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته اند. در اينكه حيات در قبر چگونه است ؟ آيا جسمانى است ، يا برزخى ، يا نيمه جسمانى ؟ بحثهائى است كه اينجا جاى آن نيست .
3 - منظور از مرگ نخستين ، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است ، چرا كه قبلا خاك بود، بنابراين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مى شود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است ، و حيات دوم در رستاخيز.
كسانى كه اين تفسير را برگزيده اند به آيه 28 سوره بقره نيز استدلال كرده اند كه مى گويد: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون : چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه شما مرده بوديد او شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد.
ولى آيه مورد بحث سخن از دو (اماته ) ميراندن مى گويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك (موت ) است و يك (اماته ).
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواسته اند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است ، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى كند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مى دهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه هاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد.
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده ، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مى كند كه به منزله دليل آن است ، مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد راه انكار پيش مى گرفتيد و كفر مى ورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى آورديد (ذلكم بانه اذا دعى الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا).
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى كشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد خوشحال و شادان مى شديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين پاسخ چگونه با درخواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى كند؟
ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى ، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مى كند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست .
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده ، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مى شدند، و از شنيدن نام بتها شادمان ، و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون (زمر - آيه 44).
اين اختصاص به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مى آورند.
لذا در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) اين آيه به مساءله (ولايت ) تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى شوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق ).
در پايان آيه براى آنكه اين تاريك دلان مشرك را براى هميشه ماءيوس كند مى افزايد: (حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است ).
(فالحكم لله العلى الكبير).
جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در اين محكمه نيست ، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مى گردد، نه توصيه اى در او مؤ ثر مى شود، و نمى توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است ، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.
نكته :
دعاى دور از حاجت !
اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مى كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى شوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است .
در سوره شورى آيه 44 مى خوانيم : ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى گويند هل الى مرد من سبيل : آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد)؟
و در سوره زمر آيه 58 درباره انسانهاى گنهكار و بى ايمان آمده است : هنگامى كه آنها عذاب الهى را مى بينند مى گويند: اگر بار ديگر به دنيا باز گرديم از نيكوكاران خواهيم بود (او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ).
و در مؤ منون آيه 107 از قول همين اشخاص آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : (پروردگارا ما را از دوزخ بيرون فرست ، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلما ظالم و ستمگريم )!
گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى بينند چنين تقاضائى از خدا مى كنند و مى گويند: رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت :
(پروردگارا مرا باز گردانيد، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم ) (مومنون 99 - 100).
اما در همه جا با (كلا) (چنين چيزى ممكن نيست ) و يا تعبيرات مشابهى روبه رو مى شوند.
و به اين ترتيب قرآن مى گويد: زندگى اين جهان تجربه اى است كه هرگز براى يكنفر تكرار نمى شود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است ، نه هرگز چنين نيست .
دليل آن روشن است ، در قانون تكامل و روند آن ، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست ، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست ، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است ، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است .
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن ، فراموشكارى باز مى گردد و همان اعمال تكرار مى شود، چنانكه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده ايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى زنند از در توبه وارد مى شوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود.
آيه و ترجمه


هو الذى يريكم ءايته و ينزل لكم من السماء رزقا و ما يتذكر إ لا من ينيب (13)
فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون (14)
رفيع الدرجت ذوالعرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق (15)

 


ترجمه :

13 - او كسى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد، و از آسمان براى شما روزى با ارزشى مى فرستد، تنها كسانى متذكر اين حقايق مى شوند كه به سوى خدا باز گردند.
14 - (تنها) خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.
15 - او درجات بندگان صالح را بالا مى برد، او صاحب عرش است ، روح را به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند، تا مردم را از روز ملاقات بيم دهد.
تفسير:
تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند
اين آيات در حقيقت استدلالى است بر مسائلى كه به صورت اندرز و نصيحت و تهديد و انذار در آيات پيشين گذشت ، استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او، و نفى شرك و بت پرستى .
نخست مى گويد: (او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد (هو الذى يريكم آياته ).
همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى كه تمام عالم هستى را پر كرده است ، و نقشهاى عجيبى كه بر در و ديوار وجود نمايان است نقشهائى كه هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار!
سپس به بيان يكى از اين آيات پرداخته مى افزايد: (او از آسمان براى شما روزى پر ارزشى مى فرستد (و ينزل لكم من السماء رزقا).
دانه هاى حياتبخش باران ، نور آفتاب كه زنده كننده تمام موجودات است ، و هوائى كه مايه حيات همه حيوانات و گياهان مى باشد همه از آسمان نازل مى شود و مى دانيم اين سه امر مهمترين وسيله زندگى و حيات است و بقيه فرع بر آن مى باشد.
بعضى از مفسران آسمان را به معنى (عالم غيب ) و زمين را به معنى عالم شهود تفسير كرده اند و نزول رزق الهى را از آسمان به زمين به معنى ظهور از عالم غيب به عالم شهود دانسته اند، اما علاوه بر اينكه اين تفسير مخالف ظاهر آيه است هيچ الزامى نيز بر آن وجود ندارد.
درست است كه وحى و آيات فراوانى كه غذاى روح است از آسمان غيب و معنى نازل مى شود، و باران و نور آفتاب كه غذاى جسم است از آسمان ظاهر است ، و اين هر دو با يكديگر هماهنگ است ، ولى نبايد تصور كرد كه تعبير به آيات ، در آيات مورد بحث اشاره به مفهومى اعم يا مخصوصا اشاره به آيات تشريعى است ، چرا كه تعبير يريكم آياته : (آياتش را به شما ارائه مى دهد) مكرر در قرآن مجيد بر آيات توحيدى عالم هستى اطلاق شده است ، از جمله در اواخر همين سوره مؤ من بعد از ذكر نعمتهاى خداوند از قبيل چهارپايان و كشتيها مى فرمايد: و يريكم آياته فاى آيات الله تنكرون : او آياتش را به شما نشان مى دهد، كداميك از آيات الهى را انكار مى كنيد (مؤ من - 81) و همچنين آيات ديگر.
اصولا تعبير به يريكم (به شما ارائه مى دهد) متناسب با آيات تكوينى است ، اما در مورد آيات تشريعى معمولا تعبيرهاى ديگرى مانند وحى فرستاد و به سراغ شما آمد ديده مى شود.
به هر حال اينكه بعضى از مفسران پيشين و بعضى از بزرگان مفسران معاصر آيات را در اينجا به معنى آيات تشريعى يا اعم از تشريعى و تكوينى گرفته اند دليل ندارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن در اينجا از ميان آيات عظيمى كه در آسمان و زمين و وجود انسان قرار دارد تنها روى مساءله رزق و روزى انسان انگشت گذارده ، چرا كه بيشترين مشغوليات فكرى او را همين امر تشكيل مى دهد، و گاه براى افزايش روزى و نجات از تنگناهاى رزق دست به دامن بتها مى زند، قرآن مجيد مى گويد: همه روزيها به دست خداوند است ، و از بتها كارى ساخته نيست .
و در پايان آيه مى افزايد: با وجود اينهمه آيات در پهنه جهان هستى چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده چيزى نمى بينند تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند و قلب و جان خود را از آلودگيها بشويند.
(و ما يتذكر الا من ينيب ).
در آيه بعد چنين نتيجه گيرى مى كند: (اكنون كه چنين است خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد) (فادعوا الله مخلصين له الدين ).
برخيزيد و با تيشه ايمان به جان بتهاى مشركان بيفتيد، و همه را از صفحه فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو كنيد.
البته اين كار شما كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس و هراسى به خود راه ندهيد، آئين خود را خالص كنيد هر چند كافران ناخشنود باشند (و لو كره الكافرون ).
در محيطى كه اكثريت آن را بت پرستان گمراه تشكيل مى دهند توحيد در آغاز كار براى آنها چهره وحشتناكى دارد، همانگونه كه طلوع آفتاب در ميان جمع خفاشان ، ولى اعتنا به اين عكس العمل هاى جاهلانه و زودگذر نكنيد، قاطعانه پيش برويد، و پرچم توحيد و اخلاص را همه جا به اهتزاز در آوريد.
آيه بعد خدا را با چند وصف مهم از اوصافش توصيف كرده مى گويد: او رفيع الدرجات است (رفيع الدرجات ).
درجات بندگان صالح را بالا مى برد، چنانكه در آيه 11 سوره مجادله نيز آمده است يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات : خداوند درجات مؤ منان و عالمان را بالا مى برد.
او حتى در ميان پيامبران ، آنها كه از عهده امتحانات بيشترى بر آمدند و مقام اخلاص را به مرز بالاترى رساندند فضيلت و برترى داده است تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره - 235).
او انسانها را جانشينان و نمايندگان خود در زمين قرار داده ، و بر طبق شايستگيها بعضى را بر بعضى برترى بخشيده است (و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ) (انعام - 165).
اگر در آيه گذشته دعوت به اخلاص در دين شده در اينجا مى گويد خداوند درجات شما را به ميزان اخلاصتان بالا مى برد، آرى او رفيع الدرجات است .
اينها همه در صورتى است كه رفيع را به معنى رافع و بالا برنده تفسير كنيم ، ولى بعضى گفته اند رفيع در اينجا را به معنى مرتفع است ، بنابراين رفيع الدرجات اشاره به اوصاف بلند و عالى خدا است : او در علمش بلند مرتبه است ، و در قدرتش نيز بلند مرتبه ، تمام اوصاف كمال و جمالش آنقدر مرتفع و بالا است كه هماى بلند پرواز عقل و دانش بشرى هرگز به اوج آن نمى رسد.
و از آنجا كه (رفيع ) در لغت به هر دو معنى آمده است آيه فوق به هر يك از دو معنى ممكن است تفسير شود، ولى از آنجا كه تناسب بحث در آيات با مساءله پاداش به اعطاى درجات عالى به بندگان صالح است معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند به عقيده ما كه استعمال لفظ را در بيش از يك معنى جايز مى دانيم جمع ميان هر دو تفسير بى مانع است ، مخصوصا در مورد آيات قرآن كه الفاظ آن مفاهيم وسيع و گسترده اى دارد.
سپس مى افزايد: (او صاحب عرش است ) (ذو العرش ).
سرتاسر عالم هستى تحت قدرت و حكومت او است ، و حكومتش بلامنازع است ، و اين خود دليلى است بر اينكه تعيين درجات بندگان بر حسب شايستگيها به دست قدرت او است .
و چون در آيه قبل پيرامون عرش مشروحا سخن گفتيم ، در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم .
در سومين توصيف مى گويد: او كسى است كه روح را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش بخواهد القا مى كند (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده ).
اين روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است كه مايه حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است .
قدرت او از يكسو، و رفيع الدرجات بودنش از سوى ديگر، ايجاب مى كند كه برنامه تشريح و تكليف را از طريق وحى اعلام دارد، و چه تعبير جالبى از آن كرده است : تعبير به روح ، روحى كه مايه حيات و حركت و جنبش و جهاد و پيشرفت است .
گرچه مفسران در توضيح معنى روح در اينجا احتمالات مختلفى داده اند، اما قرائن موجود در آيه ، و همچنين آيه 2 سوره نحل كه مى فرمايد: ينزل الملائكه بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون ، و همچنين آيه 52 شورى كه پيامبر اسلام را مخاطب ساخته و نزول قرآن و ايمان و روح را بر او بيان مى كند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان همگى دليل بر اين است كه روح در اين گونه موارد به معنى وحى و قرآن و تكاليف الهى است .
تعبير به من امره (به فرمان او) اشاره به اين است كه اگر فرشته وحى ماءمور ابلاغ اين روح است او نيز از ناحيه خدا سخن مى گويد نه از ناحيه خودش .
و تعبير به (على من يشاء من عباده ) (بر هر كس از بندگانش بخواهد) نه به معنى اين است كه بى حساب موهبت وحى را به كسى مى دهد، چرا كه مشيت او عين حكمت او است ، هر كس را شايسته اين مقام ببيند مشمول اين فرمان مى سازد، همانگونه كه در آيه 124 سوره انعام مى خوانيم : الله اعلم حيث يجعل رسالته : خداوند آگاهتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، روح در آيه فوق به روح القدس تفسير شده و ويژه پيامبر و امامان معصوم معرفى گرديده منافات با آنچه گفتيم ندارد، چرا كه (روح القدس ) همان روح مقدس و مقام معنوى والائى است كه به صورت كامل در پيامبران و امامان معصوم قرار دارد و بسيار مى شود كه پرتوى از آن در وجود افراد ديگر تجلى مى كند، و فيض روح القدس هر گاه به آنها كمك نمايد، كلمات فوق العاده و يا كارهاى مهم الهى انجام مى دهند.
جالب اينكه در آيات پيشين سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در ميان .
بود و در اينجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است .
اكنون ببينيم هدف از القاى روح القدس بر پيامبران چيست ؟ و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پرمشقت را براى چه هدفى تعقيب مى كنند؟
در آخرين جمله آيه فوق به اين سؤ ال پاسخ داده شده مى گويد: هدف اين است كه مردم را از روز ملاقات انذار كنند (لينذر يوم التلاق ).
روزى كه بندگان با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند. روزى كه گذشتگان و آيندگان همه با هم تلاقى دارند.
روز ملاقات پيشوايان حق و باطل با پيروانشان .
روز لقاى مستضعفين و مستكبرين .
روز ملاقات ظالم و مظلوم .
روز ديدار انسانها و فرشتگان .
و بالاخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش و با دادگاه عدل خداوند.
آرى هدف از همه كتب آسمانى و برنامه هاى الهى اين است كه بندگان را از روز تلاقى بزرگ بيم دهند، و چه اسم عجيبى براى قيامت در اين آيه انتخاب شده است (يوم التلاق ).
آيه و ترجمه


يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (16)
اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم إ ن الله سريع الحساب (17)

 


ترجمه :

16 - روز تلاقى روزى است كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنها بر خدا مخفى نخواهد ماند، حكومت امروز براى كيست ؟! براى خداوند يكتاى قهار است .
17 - امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود، هيچ ظلمى امروز وجود ندارد، خداوند سريع الحساب است .
تفسير:
روز تلاقى !
اين آيات و چند آيه بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى (يوم التلاق ) كه از نامهاى قيامت است ، و در آخرين آيات گذشته به آن اشاره شد.
در اين دو آيه چند قسمت از ويژگيهاى قيامت بيان شده كه هر كدام از ديگرى تكان دهنده تر است .
نخست ميفرمايد (روز تلاقى روزى است كه همه بارز و ظاهر مى شوند)
(يوم هم بارزون ).
روزى است كه تمام پرده ها و حجابها كنار ميرود.
از يكسو موانع مادى همچون كوهها برچيده مى شود، و به گفته قرآن زمين به صورت قاعا صفصفا (هموار و بدون پستى و بلندى ) در مى آيد (طه - 106).
از سوى ديگر همه انسانها از درون قبرها سر بر مى دارند و خارج مى شوند.
از سوى سوم اسرار درون همگان آشكار مى گردد: يوم تبلى السرائر(طارق - 9).
و زمين آنچه را در درون دارد بيرون مى فرستد: و اخرجت الارض اثقالها (زلزال - 2).
از سوى چهارم نامه هاى اعمال گشوده مى شود و محتواى آن آشكار مى گردد:
و اذا الصحف نشرت (تكوير - 10).
از سوى پنجم اعمالى كه انسان از پيش فرستاده در برابر او مجسم مى شود:
يوم ينظر المرء ما قدمت يداه (نبا - 40).
و از سوى ششم مسائلى را كه انسان اصرار در اخفاى آنها داشت ظاهر مى گردد:
بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل (انعام - 28).
از سوى هفتم اعضاى پيكر انسان و حتى زمينى كه روى آن اعمالى انجام داده به افشاگرى برمى خيزند و حقايق را بازگو مى كنند: يومئذ تحدث اخبارها(زلزال - 4).
خلاصه انسانها با تمام وجود و تمام هستى و هويت خويش در آن صحنه عظيم ظاهر مى شوند، و هيچ چيزى مكتوم نمى ماند: و برزوا لله جميعا(ابراهيم - 21).
چه صحنه عجيب و وحشتناكى است ؟!
براى اينكه بدانيم در آنجا چه غوغائى بر پا مى شود كافى است فكر كنيم كه يك لحظه در اين دنيا چنين صحنه اى بر پا شود و درون و برون و خلوت و جلوت همه انسانها يكى گردد، چه ولوله اى در ميان خلق ايجاد خواهد شد؟ و چگونه رشته هاى پيوند مردم از هم گسسته مى شود؟!
آرى طبيعت آن جهان همين است و بايد آنچنان بود كه انسان از ظاهر شدن پنهانيها وحشتى نداشته باشد، اعمال و رفتارش را آنچنان انجام دهد كه هم امروز اگر در ملاء عام نمايان گردد از آن نگران نباشد.
در دومين توصيف از آن روز مى افزايد: چيزى از مردم بر خدا مخفى نخواهد بود (لا يخفى على الله منهم شى ء).
در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست ، و اصولا كسى كه وجودش بى پايان است و هيچگونه محدوديتى در ذات پاكش راه ندارد آشكار و مخفى و غيب و شهود براى او يكسان است .
پس چرا قرآن جمله فوق را به عنوان توضيح و تفسيرى براى جمله يوم هم بارزون ذكر مى كند؟
دليل آن روشن است زيرا ظهور اشياء در آن روز از تاءكيد بيشترى برخوردار است ، جائى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند در مورد خداوند مساءله نياز به بحث و گفتگو ندارد.
سومين ويژگى آن روز حاكميت مطلقه پروردگار است ، چنانكه در دنباله همين آيه مى فرمايد: در آن روز گفته مى شود حكومت و ملك امروز براى كيست ؟ (لمن الملك اليوم ).
و در پاسخ مى گويند: از آن خداوند واحد قهار است (لله الواحد القهار).
اين سؤ ال را چه كسى مطرح مى كند؟ و آن جواب را چه كسانى مى گويند؟ در آيه سخنى از آن به ميان نيامده است . بعضى گفته اند سؤ ال از ناحيه پروردگار مطرح مى شود، و جواب را همه مؤ منان و كافران مى گويند.
بعضى نيز گفته اند: سؤ ال و جواب هر دو از ناحيه خداست .
و بعضى معتقدند منادى الهى اين سؤ ال را آشكارا مطرح مى كند و خود او نيز پاسخ مى گويد.
ولى ظاهر اين است كه اين سؤ ال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود سؤ الى است كه از سوى خالق و مخلوق ، فرشته و انسان ، مؤ من و كافر و از تمام ذرات وجود و در و ديوار عالم هستى بدون استثنا مطرح است ، و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند، يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است و بر هر چه نگاه كنى نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است .
به زمزمه هر ذره اى گوش فرا دهى لمن الملك مى گويد، و در پاسخ لله الواحد القهار از آن مى شنوى .
نمونه بسيار كوچك آن را در همين دنيا مى بينيم كه گاه به هنگام ورود در يك خانه يا يك شهر و يك كشور ظهور و حضور و قدرت فرد معينى را در همه جا احساس مى كنيم ، گوئى همه مى گويند مالك و حاكم در اينجا فلان شخص است ، در و ديوار نيز به اين امر گواهى مى دهد.
البته امروز نيز مالكيت خداوند در سراسر عالم حاكم است ، اما در قيامت ظهور و بروز تازهاى پيدا مى كند، در آنجا نه خبرى از حكومت جباران است ، و نه از نعره هاى مستانه طاغوتيان .
نه خبرى از نيروهاى اهريمنى به گوش مى رسد، و نه از قدرتنمائى ظاهرى شيطان و لشكريانش اثرى به چشم مى خورد.
ويژگى چهارم آن روز اين است كه روز پاداش و كيفر است ، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: امروز هر كسى در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود.
(اليوم تجزى كل نفس بما كسبت ).
آرى آن ظهور و بروز و آن احاطه علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او همه دليلى است روشن بر اين حقيقت بزرگ و اميدبخش و بيم آفرين .
ويژگى پنجم همان است كه در جمله بعد مى افزايد: امروز هيچ ظلم و ستمى بر هيچكس نخواهد بود (لا ظلم اليوم ).
چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطه علمى دارد.
يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است ، پس ‍ چگونه ممكن است ظلم و ستمى در محضر الهى در آن روز انجام گيرد، به خصوص اينكه آن روز، روز داورى خدا است نه آزادى مردم براى آزمون .
ششمين و آخرين ويژگى سرعت محاسبه اعمال بندگان است ، چنانكه در پايان آيه مى فرمايد: خداوند سريع الحساب است (ان الله سريع الحساب ).
سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است : ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر: (خداوند حساب همه بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد)!.
اصولا با قبول تجسم اعمال و بقاء آثار خير و شر، مساءله حساب مساءله اى حل شده است ، آيا دستگاههائى كه در دنيا همراه كار كردن نمره مى اندازد نيازى به زمان براى حسابرسى دارد؟
تكرار تعبير سريع الحساب در آيات مختلف قرآن شايد به اين منظور است كه بعضى شيطان صفتان ، افراد ساده لوح را وسوسه نكنند كه مگر حسابرسى خلايق در برابر اعمالى كه در طول هزاران سال انجام داده اند به اين آسانى ممكن است ؟.
از اين گذشته اين تعبير هشدارى است به همه انسانها كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود، مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك مجرم و قاتل براى رسيدگى چند ماه يا چند سال به پرونده اش ‍ مى دهند.
از اين گذشته اين تعبير هشدارى است به همه انسانها كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود، مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك
آيه و ترجمه


و اءنذرهم يوم الازفة إ ذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (18)
يعلم خائنة الا عين و ما تخفى الصدور (19)
و الله يقضى بالحق و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء إ ن الله هو السميع البصير (20)

 


ترجمه :

18 - آنها را از روز نزديك بترسان ، روزى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى رسد، و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد، براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش ‍ پذيرفته شود.
19 - او چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است .
20 - خداوند به حق داورى مى كند، و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه داورى ندارند، خداوند شنوا و بينا است .
تفسير:
روزى كه جانها به لب مى رسد!
اين آيات همچنان ادامه توصيف قيامت است و در حقيقت در اين آيات هفت ويژگى ديگر از ويژگيهاى قيامت و حوادث هول انگيز و دهشت زاى آن كه هر انسان مؤ منى را عميقا در فكر فرو مى برد بيان شده است :
نخست مى گويد: (آنها را از روز نزديك بترسان (و انذرهم يوم الازفة ).
(آزفة ) در لغت به معنى نزديك است ، و چه نامگذارى عجيبى است كه به جاى (يوم القيامة ) (يوم الازفة ) بيان شده ، تا بيخبران نگويند: هنوز تا قيامت زمان بسيار زيادى است ، فكر خود را مشغول قيامت نكنيد كه وعده اى است نسيه !
و اگر درست بنگريم مجموعه عمر دنيا در برابر عمر قيامت لحظه زود گذرى بيش نيست ، و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است بايد هميشه آماده استقبال از آن بود.
دومين توصيف اينكه : در آن روز از شدت هول و ترس دلها به گلوگاه مى رسد! (اذ القلوب لدى الحناجر).
به هنگامى كه انسان در تنگناهاى سخت قرار مى گيرد احساس مى كند كه گوئى قلبش دارد از جا كنده مى شود، گوئى مى خواهد از حنجره اش ‍ بيرون پرد، عرب از اين حالت تعبير به (بلغت القلوب الحناجر) مى كند، و شايد معادل آن در فارسى اين باشد كه ميگوئيم جانش به لب رسيد، و گرنه روشن است كه قلب به معنى مركز پخش خون هرگز از جاى خود حركت نمى كند و به گلوگاه نمى رسد.
و نيز ممكن است قلب كنايه از جان باشد، يعنى جانش به گلوگاه رسيده بود، گوئى روح از بدنش تدريجا خارج شده ، و تنها كمى از آن باقيمانده است .
به هر حال چنان هول و اضطرابى از حساب و كتاب دقيق الهى ، و بيم از رسوائى در حضور جميع خلايق ، و گرفتارى در عذاب دردناكى كه خلاصى از آن ممكن نيست ، به انسان دست مى دهد كه با هيچ بيانى قابل شرح نيست .
در توصيف سوم مى گويد: (وجود آنها مملو از غم و اندوه مى شود اما توانائى اظهار آن را ندارند) (كاظمين ).
(كاظم ) از ماده (كظم ) در اصل به معنى بستن دهان مشكى است كه پر از آب باشد سپس در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند اما به دلائل مختلفى آن را اظهار نمى دارند اطلاق شده است .
اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود اما بتواند فرياد كند ممكن است كمى آرام گيرد، اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست ، آنجا صحنه بروز همه اسرار نهان و پيشگاه داورى حق و محضر عدل پروردگار، و حضور جمع خلايق است ، فرياد چه سودى دارد؟!
چهارمين توصيف اينكه : براى ستمكاران دوستى وجود ندارد (و ما للظالمين من حميم ).
آن گروه از دغل دوستان كه همچون مگسان گرد شيرينى به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند، و با تملق و چاپلوسى خود را يارانى وفادار و جانثار، و يا غلامانى خانه زاد، معرفى مى كردند، همه گرفتار كار خويشند، و به ديگرى نمى پردازند، آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد و نه غمخوارى براى درد دل كردن .
در پنجمين توصيف مى فرمايد: و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش ‍ پذيرفته شود (و لا شفيع يطاع ).
چرا كه شفاعت شافعان راستين مانند انبيا و اولياء نيز به اذن پروردگار است ، و به اين ترتيب قلم بطلان بر پندار بت پرستان كه بتها را شفعاى خود در پيشگاه خدا مى دانستند مى كشد.
در ششمين مرحله يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن توصيفى براى چگونگى قيامت است ، مى گويد: خدا چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است
(يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور).
آرى خدائى كه از حركات مخفيانه چشمها و اسرار درون سينه ها آگاه است در آن روز درباره خلايق دادرسى و قضاوت مى كند، و با اين علم و آگاهى دقيق او روز گنهكاران سياه و تاريك است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه از معنى اين آيه از آن حضرت سؤ ال كردند، فرمود: ا لم تر الى الرجل ينظر الى الشى ء و كانه لا ينظر اليه ، فذلك خائنة الاعين : آيا نديده اى گاه انسان به چيزى نگاه مى كند اما چنين وانمود مى كند كه به آن نگاه نمى كند؟ اين نگاههاى خيانت آلود است !.
آرى اين نگاهها خواه به نواميس مردم باشد و يا امور ديگرى كه نگاه كردن به آن ممنوع است بر خداوندى كه ذره اى از آنچه در آسمانها و زمين است از علم او مخفى نيست پنهان نمى ماند، لا يغرب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض (سبا - 3).
در حديث ديگرى آمده است : يكى از ياران پيامبر در كنار يكى از مخالفان سرسخت اسلام در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشسته بود، بعد از آنكه آن مرد مخالف از محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امان گرفت و بيرون رفت عرض كرد: چرا اشاره اى نفرموديد.
تا بر خيزيم و گردنش را بزنيم پيش از آنكه از شما امان بگيرد؟! رسول خدا فرمود: ان النبى لا تكون له خائنة الاعين : پيامبران نگاه مخفيانه و خائنانه ندارند!.
البته خيانت چشمها اشكال مختلفى دارد: گاه به صورت نگاههاى دزدكى و استراق بصر نسبت به زنان بيگانه است ، و گاه به صورت اشاراتى با چشم به منظور تحقير يا عيبجوئى از ديگران ، و يا اشاراتى كه مقدمه توطئه ها و نقشه هاى شيطانى است .
راستى اگر انسان به يك چنين حسابرسى دقيقى در قيامت مؤ من باشد كه حتى نگاهها، و انديشه ها، با انگيزه هائى كه دارند همگى زير سوال مى روند، و دقيقا بررسى مى شوند، حد اعلاى تقوى در وجود او زنده خواهد شد، و چه اثرى دارد اين ايمان به معاد و مراقبت الهى و حسابرسى قيامت در تربيت نفوس انسانها؟!
مى گويند: يكى از علماى بزرگ پس از پايان تحصيلات خود در حوزه علميه نجف هنگامى كه مى خواست به كشورش باز گردد ضمن خدا حافظى با استادش از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد، او گفت : بعد از تمام اين زحمتها آخرين اندرزم كلام خدا است ، اين آيه را هرگز فراموش مكن ا لم يعلم بان الله يرى : آيا انسان نمى دانست كه خدا همه چيز را مى بيند (علق - 14).
آرى از ديدگاه يك فرد مؤ من واقعى ، تمام عالم محضر خدا است ، و همه كارها در حضور او انجام مى گيرد، همين شرم و حضور براى دورى از گناهان كافى است .
در هفتمين توصيف از قيامت كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده مى فرمايد: خداوند به حق داورى مى كند (و الله يقضى بالحق ).
و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه قضاوت و داورى ندارند (و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء).
آرى آن روز مقام داورى مخصوص به خدا است ، و او هم جز به حق داورى نمى كند، چرا كه داورى به ظلم يا از جهل و عدم آگاهى ناشى مى شود كه او بر همه چيز حتى اسرار ضمائر احاطه دارد، و يا از عجز و نياز است كه همه اينها از ساحت مقدسش دور مى شد.
ضمنا اين جمله دليلى است بر توحيد معبود، زيرا كسى شايستگى عبوديت دارد كه سرانجام داورى به دست او است ، اما بتهائى كه نه در اين جهان خاصيتى دارند و نه در قيامت مرجع داورى هستند چگونه ممكن است شايسته عبوديت باشند؟
اين نكته نيز قابل توجه است كه داورى به حق از ناحيه خداوند معنى گسترده اى دارد كه هم عالم تكوين را شامل مى شود، و هم جهان تشريع را، همانگونه كه تعبير قضا در آيات قرآن نيز در هر دو مورد به كار رفته است ، در يكجا مى خوانيم : و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه : پروردگارت حكم كرده كه جز او را پرستش نكنيد (اسراء - 23) اين قضاوت تشريعى او است .
و در جاى ديگر مى فرمايد: اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : هنگامى كه حكم درباره چيزى صادر كند به آن مى گويد: موجود باش ! بلافاصله موجود مى شود! (آل عمران - 47).
سرانجام به عنوان تاءكيد بر آنچه در اين آيات گذشت سخن را با اين جمله پايان مى دهد: خداوند شنوا و بينا است (ان الله هو السميع البصير).
بلكه بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه ، يعنى حضور همه مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنيها و ديدنيها نزد او منحصر به ذات پاك خدا است ، و اين تاءكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز، و داورى او به حق چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد داور حق نخواهد بود.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -