انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 21 - 40 زمر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


أ لم تـر أ ن الله أ نـزل مـن السـمـاء مـاء فـسـلكـه ينبيع فى الا رض ثم يخرج به زرعا مـخـتـلفـا أ لونـه ثـم يهيج فترئه مصفرا ثم يجعله حطما إ ن فى ذلك لذكرى لا ولى الا لبب (21)
أ فـمـن شـرح الله صـدره للاسـلم فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر الله أ ولئك فـى ضلل مبين (22)

 


ترجمه :

21 - آيـا نـديـدى كـه خداوند از آسمان آبى فرستاد، و آن را به صورت چشمه هائى در زمـيـن وارد نـمـود سـپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد بعد اين گياه خـشـك مـى شـود، بـه گـونـه اى كـه آن را زرد و بى روح مى بينى ، سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند، در اين ماجرا تذكرى براى صاحبان مغز است .
22 - آيـا كـسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده كرده ، و بر فراز مركبى از نور الهـى قـرار گـرفـته (همچون كوردلانى است كه نور هدايت به قلبشان راه نيافته ) واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند، آنها در گمراهى آشكارند.
تفسير:
آنها كه بر فراز مركبى از نورند
در ايـن آيات بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهائى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.
از مـيـان آثـار عـظـمـت و ربـوبـيـت پـروردگـار در نـظـام جـهـان هستى ، انگشت روى مساءله (نـزول باران ) از آسمان مى گذارد، سپس ‍ پرورش (هزاران رنگ ) از گياهان را از اين (آب بى رنگ ) و طى مراحل حيات ، و رسيدن به مرحله نهائى شرح مى دهد.
روى سـخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، به عنوان سرمشقى براى هـمـه مـؤ مـنـان ، مـى فـرمـايـد: (آيـا نـديـدى كـه خـداونـد از آسـمـان آبـى نـازل كـرد سـپـس آن را بـه صـورت چـشـمه هائى در زمين وارد نمود؟!) (ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ).
قـطـره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود، قشر (نفوذپذير) زمين آنها را به درون مـى پـذيـرد و تـا بـه قـشـر (نفوذناپذير) مى رسد، و آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند، سپس به صورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.
جـمله (سلكه ) (آب باران را در مجارى زمين وارد ساخت ) اشاره اى است فشرده به آنچه در بالا گفتيم .
(ينابيع ) جمع (ينبوع ) از ماده (نبع ) به معنى جوشش آب از زمين است .
هـرگـاه زمـين يك قشر نفوذناپذير بيشتر نداشت ذره اى از آب باران را در خود ذخيره نمى كرد، و همه بعد از نزول از آسمان به درياها مى ريختند، نه چشمه اى
وجـود داشـت ، و نـه كاريز و چاهى ، و اگر تنها يك قشر نفوذپذير داشت همگى به اعماق زمـيـن فـرو مى رفتند به طورى كه دسترسى به آن ممكن نبود، تنظيم قشر زمين از اين دو لايه نفوذپذير، و نفوذناپذير، با اين فاصله حساب شده ، از نشانه هاى قدرت او است ، و جالب اينكه گاهى به صورت لايه هاى متعدد نفوذپذير و نفوذناپذير است كه روى هم قـرار گـرفـتـه ، كـه در حـفـر چاه هاى (سطحى ) و (نيمه عميق ) و (عميق ) از آن استفاده مى شود.
بـعـد مـى افـزايـد: (سپس خداوند به وسيله آن زراعت گياهى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد) (ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ).
هم انواع آن مختلف است ، همچون گندم و جو و برنج و ذرت ، و هم كيفيتهاى آن متفاوت است ، و هـم رنـگ ظـاهـرى آن ، بـعـضى سبز تيره بعضى سبز كمرنگ ، بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده ، و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين .
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (زرع ) بـه گـيـاهـى گـفته مى شود كه ساقه قوى ندارد در مـقـابـل (شـجـر) كـه غـالبـا بـه درخـتـانى كه داراى ساقه نيرومندند اطلاق مى شود، (زرع ) مفهوم وسيعى دارد كه گياهان غير غذائى را نيز در بر مى گيرد، انواع گلها و گـيـاهـان زيـنـتـى و داروئى و مـانـنـد آن كـه فوق العاده متنوع ، و داراى الوان و چهره هاى گـونـاگـون مـى بـاشـد، حـتـى گـاه در يـك شـاخـه ، بـلكـه در يـك گـل ، ايـن رنگهاى مختلف به شكل بسيار جالب و ظريفى در كنار هم قرار گرفته اند، و با زبان بى زبانى نغمه توحيد و تسبيح خدا را سر داده اند.
بـعـد بـه مـراحـل ديگر حيات اين گياه پرداخته مى گويد: (اين گياه سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى )! (ثم يهيج فتراه مصفرا).
تندباد از هر سو مى وزد، و آن را كه سست شده است از جا مى كند، (سپس خداوند آن را در هم مى شكند و خرد مى كند) (ثم يجعله حطاما).
(آرى در اين ماجرا تذكر و يادآورى براى صاحبفكران و انديشمندان است ) (ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب ).
تـذكـرى اسـت از نـظـام حـسـاب شـده و بـا عـظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صـحـنـه عـظـيم ، و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات ، و سپس مساءله رستاخيز، و تجديد حيات مردگان .
ايـن صـحـنه گر چه در عالم گياهان است ، ولى به انسانها هشدار مى دهد كه همانند آن در عـمـر و حـيـات شـمـا تـكـرار مـى شـود، مـمـكـن اسـت مـدت آن مـتـفـاوت بـاشـد، امـا اصول آن يكى است تولد، نشاط و جوانى ، و بعد پژمردگى و پيرى و سرانجام مرگ !
بـه دنـبـال ايـن درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤ من و كافر پرداخته تا اين حـقـيـقـت را روشـن سـازد كـه قـرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سـرزمـيـن دلهـا نـازل مى شود، همانگونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف او و خودسازى آمـادگـى و گـسـتـرش پيدا كرده است ، مى فرمايد: (آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پـذيـرش اسـلام گـشاده ساخته ، و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته ، همچون سـنـگـدلان بـى نـورى اسـت كه هدايت الهى به قلبشان راه نيافته است ؟!) (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور
من ربه ).
سـپـس مى افزايد (واى بر آنها كه قلبهاى سخت و نفوذناپذيرى دارند و ذكر خدا در آن اثر نمى گذارد) (فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ).
نـه مواعظ سودمند در آن مؤ ثر است ، نه انذار و بشارت ، نه آيات تكان دهنده قرآن آن را بـه حـركـت در مـى آورد، نـه بـاران حـيـاتـبخش ‍ وحى گلهاى تقوى و فضيلت را در آن مى رويـاند، خلاصه (نه طراوتى نه برگى نه گلى نه سايه دارند!.) آرى (آنها در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارنـد) (اولئك فـى ضلال مبين ).
(قـاسـيـه ) از مـاده (قـسـوة ) بـه مـعـنى خشونت و سختى و نفوذناپذيرى است ، لذا سنگهاى خشن را (قاسى ) مى گويند، و از همين رو به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد، و نرم و تسليم نمى گردد، و نور هدايت در آن نفوذ نـمـى كـنـد (قـلبـهـاى قـاسـيـه ) يا قساوتمند گفته مى شود، و در فارسى از آن به سنگدلى تعبير مى كنيم .
بـه هـر حـال ايـن تعبير در مقابل (شرح صدر) و گشادگى سينه و فراخى روح قرار گرفته ، چرا كه گستردگى كنايه از آمادگى براى پذيرش است ، يك بيابان و خانه گـسـتـرده و وسـيع آماده پذيرش انسانهاى بيشترى است ، و يك سينه فراخ و روح گشاده آماده پذيرش ‍ حقايق فزونترى مى باشد.
در روايـتـى مـى خوانيم كه (ابن مسعود) مى گويد از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تفسير اين آيه سؤ ال كرديم افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه : چگونه انسان شرح صدر پيدا مى كند؟
فرمود: (اذا دخل النور فى القلب انشرح و انفتح ): (هنگامى كه نور
به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد!)
عرض كرديم اى رسول خدا نشانه آن چيست ؟
فـرمـود: الانـابـة الى دار الخـلود، و التـجـافـى عـن دار الغـرور، و الاسـتـعـداد للمـوت قبل نزوله : (نشانه آن توجه به سراى جاويد و جدا شدن از سراى غرور، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است .)
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانيم كه جمله (افمن شرح الله صدره للاسلام ) دربـاره امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نازل شده ، و در بعضى از تفاسير آمده است كه جمله فويل للقاسية قلوبهم درباره (ابولهب و فرزندانش ) مى باشد.
روشن است كه اين شان نزولها در حقيقت از باب تطبيق مفهوم كلى بر مصداقهاى واضح آن است .
جالب توجه اينكه در جمله (فهو على نور من ربه ) نور و روشنائى به منزله مركبى ذكـر شـده كـه مـؤ مـنـان بـر آن سـوار مى شوند، سرعت سيرش عجيب ، و مسيرش روشن ، و قدرت جولانش همه جهان را فرا مى گيرد.
نكته :
عوامل (شرح صدر) و (قساوت قلب )
انـسـانـهـا در پـذيـرش حق و درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند، بعضى با يك اشاره لطيف يا يك كلام كوتاه حقيقت را به خوبى درك مى كنند، يك تذكر آنها را بيدار مى سازد، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى كند.
در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر شـديـدتـريـن خـطـابـه هـا و گـويـاتـريـن دلائل و نـيـرومـندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد، و اين مساله ساده اى نيست .
چـه تـعبير جالبى دارد قرآن در اين زمينه كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بـعـضـى را داراى تـنـگـى و ضيق صدر معرفى مى كند چنانكه در آيه 125 سوره انـعـام مـى گـويـد: (فـمـن يـرد الله ان يـهـديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يـجـعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء:): (آنكس را كه خدا مى خواهد هدايتش كـنـد سـينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و آنكس را كه بخواهد گمراه نمايد سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود!)
ايـن مـوضـوعـى اسـت كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است بعضى آنچنان روحشان بـاز و گـشـاده اسـت كـه هـر قـدر از حـقـايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مى شود، اما بعضى به عكس آنچنان روح و فكرشان محدود است كه گوئى هيچ جائى براى هيچ حقيقتى در آن نيست ، گوئى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار داده اند.
البته هر يك از اين دو عواملى دارد:
مطالعات پيگير و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح ، خودسازى و تهذيب نـفـس پـرهـيـز از گـنـاه و مـخـصـوصـا غـذاى حـرام ، و يـاد خـدا كـردن از عوامل شرح صدر است .
بـر عـكـس جـهـل و گـنـاه و لجـاجـت و جـدال و مراء و همنشينى با بدان و فاجران و مجرمان و دنياپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.
و اينكه قرآن مى گويد: آنكس را كه خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد، يا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد، اين خواستن
و (نخواستن ) بى دليل نيست ، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اوحـى الله عـز و جـل الى مـوسـى يـا مـوسـى لا تـفـرح بـكـثـرة المـال ، و لا تـدع ذكـرى عـلى كـل حـال ، فـان كـثـرة المـال تـنـسى الذنوب ، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب : (خداوند مـتـعـال بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) وحـى فـرسـتـاد كـه اى مـوسـى ! از فـزونـى امـوال خـوشـحـال مـبـاش ، و يـاد مـرا در هـيـچ حـال تـرك مـكـن ، چـرا كـه فـزونـى مال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است ، و ترك ياد من قلب را سخت مى كند!.)
در حديث ديگرى از امير مؤ منان (عليه السلام ) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب ، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب !: (اشكها خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه !.)
در حـديـث ديـگـرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه السلام ) اين بـود: يـا مـوسـى لا تـطـول فى الدنيا املك ، فيقسو قلبك ، و القاسى القلب منى بعيد: (اى مـوسـى آرزوهـايـت را در دنـيـا دراز مـكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود، و سنگدلان از من دورند!.
و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين آمده است : لمتان : لمة من الشـيـطـان و لمة من الملك ، فلمة الملك الرقة و الفهم ، و لمة الشيطان السهو و القسوة : دو گـونـه القـاء وجـود دارد: (القـاى شـيـطـانى و القاى فرشته القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.
بـه هـر حـال بـراى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاه خـدا روى آورد تـا آن نـور الهـى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد بايد آئينه قلب را از زنـگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرائى مـحـبـوب گـردد، اشـك ريـخـتـن از خـوف خـدا، و از عـشـق آن مـحـبـوب بـى مـثـال تـاءثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است .
آيه و ترجمه


 


الله نزل أ حسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جـلودهـم و قـلوبـهـم إ لى ذكـر الله ذلك هـدى الله يـهـدى بـه مـن يـشـاء و مـن يضلل الله فما له من هاد (23)
افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـمـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون (24)
كذب الذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يشعرون (25)
فأ ذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة أ كبر لو كانوا يعلمون (26)

 


ترجمه :

23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و عمق محتوا) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از
شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد سپس برون و درونـشـان نـرم و مـتـوجه ذكر خدا مى شود، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائى مى كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود!
24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى ) را دور مى سازد (همانند كسى است كـه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را به دست مى آورديد.
25 - كـسـانـى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند، و عذاب الهى از جائى كه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد.
26 - خـداونـد خـوارى را در زنـدگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران از (عـبد الله بن مسعود) نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند: اى رسـولخـدا! چـه مـى شـد حـديـثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟
در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان (احسن الحديث ) معرفى كرد.
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها را بـرمـى گـزيـنـنـد، و نـيـز سـخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آماده پذيرش كلام حق است .
در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن
تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه حـلقـه هـاى تـوحـيـد و مـعـاد را بـا ذكـر دلائل (نبوت ) تكامل بخشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: خـداونـد بـهـتـريـن حـديـث و نـيـكـوتـريـن سـخـن را نازل كرده است (الله نزل احسن الحديث ).
سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح مى دهد نخست مى گويد:
(كـتـابـى اسـت كـه آيـاتـش هـمـاهنگ و همصدا، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان همانند يكديگر است ) (كتابا متشابها).
مـنـظـور از (مـتـشـابه ) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هـمـاهـنـگ مـى بـاشد، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست ، خوب و بد ندارد، بلكه يكى از يكى بهتر است .
ايـن درسـت بـر خـلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسـيـع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود، بعضى در اوج زيـبـائى اسـت ، و بـعـضـى عادى و معمولى ، بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
امـا كـلام خـدا قـرآن مـجـيـد ايـنـچنين نيست ، انسجام فوق العاده و همبستگى مفاهيم و فصاحت و بلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام انسانها نيست .
سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است (مثانى ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بـوده بـاشـد، امـا تـكـرارى كـه هـرگـز ملالت آور نيست ، بلكه شوق انگيز است و نشاط آفرين ، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام
لزوم چـيـزى را بـراى تـاءثـيـر عـمـيـق بخشيدن تكرار كند، اما هر زمان به شكلى تازه و صورتى نو كه ملالت خيز نباشد.
بـعـلاوه مـطـالب مـكـرر قـرآن مـفـسـر يـكـديـگـر اسـت ، و بـسـيارى از مشكلات از اين طريق حل مى شود.
بـعـضـى آن را نـيـز اشـاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوت دانسته اند.
و بـعـضـى اشـاره بـه تـكـرار نـزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در شب قدر نازل شده ، و يكبار هم به صورت تدريجى طى 23 سال .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از غيبت از آن با گذشت سال و ماه است .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان آنها نيست و جمع همه آنها ممكن است .
بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساءله نفوذ عميق و فوق العـاده آن پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: از شـنـيـدن آيـات ايـن قـرآن لرزه بر اندام خاشعان از پـروردگـار مـى افـتـد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان ، برون و درونـشـان نـرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد، و آرام و مطمئن مى شود (تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ).
چـه تـرسـيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده ، نخست در آن خوف و تـرسـى ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است ، و ترسى كه انسان را متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.
در مـرحـله بـعـد حـالت نـرمـش و پـذيـرش سـخـن حـق بـه او مـى بـخـشـد و بـه دنبال آن آرامش مى يابد.
ايـن حـالت دوگـانـه كـه مـراحل مختلف و منازل (سلوك الى الله ) را نشان مى دهد كاملا قـابل درك است ، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلها را به لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.
انـديشه در ذات حق و مساءله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در وحشت فـرو مـى بـرد كـه چـگـونـه مـى تـوان او را شـنـاخـت ، امـا مـطـالعـه آثـار و دلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد.
تـاريـخ اسـلام پـر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤ منان و حتى غير مؤ منان كـه قـلبـهـائى آمـاده داشـتـنـد، و ايـن نـفـوذ و جـذبـه فـوق العـاده دليـل روشـنـى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن كـتـاب از طـريـق وحـى نازل شده است .
در حـديـثـى از (اسـمـاء) نـقـل شده كه مى گويد: كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهم القرآن - كما نعتهم الله - تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم !: (ياران پيامبر هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده است - چشمهايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد) و.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) درباره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين وجهى تـوصـيـف فـرمـوده اسـت آنـجـا كـه مـى گـويد: اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القـران يـرتـلونـهـا تـرتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم ، فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا انها نصب اعينهم ، و اذا مـروا بـاية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم :
(آنـها شب هنگام بپا مى خيزند، قرآن را شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش را بـا آن در غـمـى دلپـذير فرو مى برند، و داروى درد خود را از آن مى طلبند، هر گاه به آيـه اى كـه در آن تـشـويـق اسـت بـرخـورد كـنـنـد بـه آن دل مـى بـنـدنـد چـشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود، و آنرا نصب العين خود مى سـازنـد، و هـر گـاه بـه آيـه اى بـرسـنـد كـه در آن تـخـويـف و انـذار بـاشـد گـوش دل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است .
در پايان آيه ، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: در اين كتاب مايه هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند (ذلك هدى الله يهدى به من يشاء).
درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمـگـان نـازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پـرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را عمدا به روى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره اى از آن نـمـى گـيـرنـد، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود، لذا در دنـبـال ايـن سخن مى فرمايد: (و هر كس را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى او نخواهد بود) (و من يضلل الله فما له من هاد).
ضـلالتـى كـه پـايـه هـاى آن بـه دسـت خـود او گـذارده شـده ، و زيـربـنايش به وسيله اعـمـال نـادرسـتـشـان اسـتـحـكـام يـافـتـه ، و بـه هـمـيـن دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد.
در آيـه بـعـد گـروه ظـالمان و مجرمان را با گروه مؤ منانى كه وضع حالشان قبلا بيان شـد مـقـايـسه مى كند، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد: آيا كسى كـه بـا صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز در نـهـايـت امـنـيـت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟! (افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة ).
نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد، اين است كه مى گويد: با صورت خود عـذاب را از خـويـش مـى رانـد اين تعبير به خاطر آن است كه (وجه ) (صورت ) اشرف اعـضـاى انـسـان اسـت ، و حـواس مـهـم انـسـان (چـشـم و گـوش و بينى و زبان ) در آن قرار گـرفته ، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد، و روى اين جهات هـنـگـامـى كـه خـطـرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر در مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند.
امـا حـال ظـالمـان دوزخـى در آن روز بـه گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است ، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى خوانيم : (ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم (كه دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد) اين غلها تا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى آنها به بالا نگاه داشته شده است ).
بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش
مـى افـكـنـنـد، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه در آيه 90 سوره نمل آمده : (من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار) كسانى كه كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر دفاع از خويشتن در مقابل آتش دوزخ است .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند.
سپس در پايان آيه مى افزايد: در آن روز به ظالمان گفته مى شود: بچشيد آنچه را به دست مى آورديد! (و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ).
آرى فـرشـتـگـان عـذاب ايـن واقـعـيـت دردنـاك را بـراى آنـهـا بـيـان مى كنند كه اينها همان اعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته ، و آزارتان مى دهد، و اين بيان خود شكنجه روحى ديگرى براى آنها است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى گويد: اعمالتان را بـچـشـيـد، و ايـن خـود شـاهـد ديـگـرى بـر مـسـاءله (تـجـسـم اعمال ) است .
آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت ، آيه بعد سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود، مى فرمايد: (كسانى كه قبل از آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند، و عذاب الهى از جـائى كه فكر نمى كردند دامانشان را گرفت ) (كذب الذين من قبلهم فاتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ).
اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود دردناكتر از آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز
نـدارد، مـثـلا از نـزديـكـتـريـن دوسـتـانـش ، از مـحـبـوبـتـريـن وسائل زندگيش ، از آبى كه مايه حيات او است ، از نسيمى كه مايه نشاط او است ، از زمين آرامى كه جايگاه استراحت و اءمن و اءمان او محسوب مى شود.
آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است ، و اين همان است كه درباره قوم نوح و عـاد و ثـمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام از يكى از اين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته ، بلكه كيفر روانى نيز بوده است مى فرمايد: (خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد) (فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا).
آرى اگـر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست ، مهم آن اسـت كـه بـا خـوارى و ذلت جـان دهـد، و بـا بـى آبـروئى و رسـوائى گـرفـتـار چنگال عذاب شود.
(ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر و دردناكتر است اگر مى دانستند) (و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
تعبير به (اكبر) (بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
نكته :
در ذيـل ايـن آيـات روايـاتـى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات رادر برابر ما مجسم مى كند.
در حـديـثـى (عـبـاس ) عـمـوى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از آن حـضرت نـقـل مـى كند كه فرمود: اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها: (هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همانگونه كه برگ خشك از درختان ).
روشـن اسـت كـسـى كـه از تـرس الهـى چـنـيـن مـتـاءثـر مـى شـود حال توبه و انابه براى او حاصل است ، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش ‍ پروردگار قرار مى گيرد.
در حـديث ديگرى كه از (اسماء) نقل شده ، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم : هنگامى كـه از او دربـاره يـاران رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـؤ ال مـى كـنـنـد مـى گـويـد: هـنـگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها را توصيف كرده - چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد، سپس (راوى ) مى گويد از (اسـمـاء) پـرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوه بـه آنـهـا دسـت مـى دهد و مست و مدهوش مى شوند، (اسماء) گفت : اعوذ بالله تعالى من الشيطان (اين يك عمل شيطانى است !).
اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتى تشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده ، و به اصطلاح به حـال وجـد و سـرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مى انـدازنـد، و شـايـد بـعـضـى هـم غـش مـى كـنـنـد، ايـنـگـونـه مسائل در حالات ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است .
البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود، ولى اين با كارهاى صوفيان كه جـلسـاتـى بـراى ذكـر و ورد بـه شـكـلى كـه در بـالا گـفـتـيـم تشكيل مى دهند فرق بسيار دارد.
آيه و ترجمه


و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرءان مـن كـل مثل لعلهم يتذكرون (27)
قرءانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (28)
ضـرب الله مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون (29)
إ نك ميت و إ نهم ميتون (30)
ثم إ نكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون (31)

 


ترجمه :

27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند.
28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند.
29 - خـداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به مشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.
30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد!
31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد.
تفسير:
قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست
در ايـن آيـات هـمـچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.
نخست از مساءله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى مـطـرح كـرديـم (و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل ).
از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندها و انـدرزهـا، از اسـرار خـلقـت و نـظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
(شايد متذكر شوند) و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند (لعلهم يتذكرون ).
بـا تـوجـه به اينكه (مثل ) در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و يا چـيـزى را تـوصـيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق و مطالب قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند.
سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است :
نـخـسـت تعبير (قرآنا) كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود، در نـمـاز و غـيـر نـمـاز، در خـلوت و جـمـع ، و در تـمـام طـول تـاريـخ اسـلام ، و تـا پـايـان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد.
ديـگـر مـسـاله فـصـاحـت و شـيـريـنـى و جـذابـيـت ايـن سـخـن الهى است كه از آن به عنوان (عـربـيـا) تـعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى (فصيح ) است ، و در اينجا منظور همين معنى است .
سـوم ايـنـكـه هـيـچـگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است .
بـسـيـارى از اربـاب لغـت و اهـل تـفـسـيـر گـفـتـه انـد (عـوج ) (به كسر عين ) به معنى انـحـرافـات مـعنوى است در حالى كه (عوج ) (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مـى شود (البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه 107 سـوره طه : (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند).
بـه هـر حـال ، هـدف از نـزول قـرآن بـا ايـنـهـمـه اوصـاف اين بوده است كه (شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند) (لعلهم يتقون ).
قـابـل توجه اينكه در پايان آيه قبل (لعلهم يتذكرون ) آمده بود، و در اينجا (لعلهم يتقون ) چرا كه هميشه (تذكر) مقدمه اى است براى (تقوى ) و (پرهيزگارى ) ميوه درخت (يادآورى ) است .
سـپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گـويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: (خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى اسـت كـه پـيـوسـته درباره او به مشاجره مشغولند) (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ).
بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى گويد: فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و حيران است ، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين هماهنگ سازد؟!
و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد، و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذكـر مـى كـنـد كـه تـنـهـا تـسـليـم يـكـنـفـر اسـت (و رجـلا سـلمـا لرجل ).
خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـيـار او مـعلوم است ، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطر بـه پـيـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى كـسـى قـرار دارد كـه در هـمـه چـيـز و هـمـه حال و همه جا از او حمايت مى كند.
آيا اين دو يكسانند؟! (هل يستويان مثلا).
و ايـنـگـونـه است حال (مشرك ) و (موحد): مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى .
امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزيـده انـد، و در هـمه حـال بـه سـايـه لطـف او كـه مـافـوق هـمـه چـيـز اسـت پناه مى برند از ما سوى الله چشم بـرداشـتـه و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است .
در روايـتـى از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود انـا ذاك الرجـل السـلم لرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) (مـنـم آن مـردى كـه همواره تسليم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود).
در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته : (مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه السلام ) و شيعه او بودند).
و در پايان آيه مى فرمايد: (حمد و سپاس مخصوص خداوند است ) (الحمد لله ).
خـداونـدى كـه بـا ذكـر ايـن مـثـلهـاى روشـن راه را بـه شـمـا نـشـان داده ، و دلائل واضـح را بـراى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟
(ولى اكـثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند) (بل اكثرهم لا يعلمون ).
و بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.
نـخـسـت از مـسـاءله (مرگ ) كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ را نـسـبـت بـه هـمه انسانها روشن ساخته ، مى گويد: (تو مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهند مرد)! (انك ميت و انهم ميتون ).
آرى (مرگ ) از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى است كه در خانه همه كس خوابيده است .
بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار مرگ او را مـى كـشـيـدنـد و خـوشـحـال بـودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد.
در آيـه 34 سـوره انبياء نيز آمده است : افان مت فهم الخالدون (آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند)؟
سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، و مى فرمايد: (سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد) (ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ).
(تـخـتـصـمـون ) از مـاده (اخـتـصـام ) بـه مـعـنـى نـزاع و جـدال مـيـان دو نـفـر يـا دو گـروه اسـت كـه هـر يـك مـى خـواهـد سـخـن ديـگـرى را ابـطـال كـنـد، گـاه يـكـى بـر حـق اسـت و ديـگـرى بـر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است :
بعضى تصور كرده اند كه اين (مخاصمه ) ميان مسلمين و كفار است .
بـعـضـى گـفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد، و در ايـنـجـا از ابـوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) هـرگـز فـكـر نـمـى كـرديـم كـه مـيـان مـا مـسـلمـانـان مخاصمه اى باشد مى گفتيم پـروردگـار مـا يـكـى ، پـيـامـبـر مـا يـكـى ، و ديـن و آئيـن مـا يـكـى اسـت ، بـا اينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو به ظـاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.
در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـرگ آنـحـضـرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـمـيـرد، او بـه سـوى پـروردگـارش رفـتـه هـمـانـگـونـه كـه مـوسـى بـن عـمـران چـهـل شـب از قـوم خـود غـائب شـد، سـپـس بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت ، و الله رسـول خـدا نـيـز بـاز مـى گـردد، هـمـانـگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ او آمـد و بـعـضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .
آيه و ترجمه


فمن أ ظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق إ ذ جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين (32)
و الذى جاء بالصدق و صدق به أ ولئك هم المتقون (33)
لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاؤ ا المحسنين (34)
ليكفر الله عنهم أ سوء الذى عملوا و يجزيهم أ جرهم بأ حسن الذى كانوا يعملون (35)

 


ترجمه :

32 - سـتـمـكـارتـر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.
34 - آنـچـه بـخـواهـنـد نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنـهـا مـوجـود است ، و اين است جزاى نيكوكاران .
35 - تـا خـداونـد بـدتـريـن اعـمـالى را كـه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.
تفسير:
آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سـخـن از حـضـور مـردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه (مكذبان ) و (مصدقان ) تقسيم مى كند.
گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:
(سـتـمـكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيـد تـكذيب كند چه كسى است )؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ).
افـراد بـى ايـمـان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها.
و امـا سـخـن صـدقـى كـه بـه سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
هنگامى كه نام (جهنم ) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
دربـاره گـروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: (و كسى كه سخن صدق و حق را بـيـاورد، و كـسـى كـه آن را تـصـديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند) (و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).
در بـعـضـى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده (و الذى جـاء بـالصدق ) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گـرديده ، و جمله (و صدق به ) به على (عليه السلام ) تفسير شده است ولى البته مـنـظـور از آن بـيـان مـصـداقـهاى روشن مى باشد، زيرا جمله (اولئك هم المتقون ) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است .
از ايـنـجـا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـه هـم آورنـده وحـى بـود و هـم تـصـديـق كـنـنـده آن نـيـز بـايـد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گـروهى از مفسران جمله (و الذى جاء بالصدق ) را به تمام پيامبران تفسير كرده انـد و جـمـله (صـدق بـه ) را بـه پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند.
تـفـسـيـر جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چـنـد كـمـتـر مـورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن ايـنكه : (الذى جاء بالصدق ) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كـه مـبـلغ مـكـتـب آنـهـا و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صـورت هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).
بـه ايـن تـرتـيـب سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه هـم آورنـده صـدقـنـد و هـم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خـود بـه آن مـؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.
جالب اين كه بجاى (وحى ) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هـيـچـگـونـه احـتـمـال دروغ و خـلاف در آن نـيـسـت سـخـنـى اسـت كـه از طـريق وحى از ناحيه پـروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:
نـخـست مى فرمايد: (آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران ) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ).
گـسـتـردگـى مـفـهـوم ايـن آيـه بـه قـدرى اسـت كـه تـمـام مـواهـب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن (شايستگيها) و (پاداشها) است نمى افتند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر امـكـان نـدارد افـرادى كـه در درجـات مـتـفـاوت در ايـمـان و عـمـل هـسـتـنـد جـزاى مـشـابـهـى داشـتـه بـاشـنـد، بـهـشـتـيـان چـگـونـه آرزوى مـحـال مـى كـنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مـى دانـيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انسان در ايـن دنـيـا كـسـب مـى كـنـد، كـسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تـعـبـيـر (عـنـد ربـهـم ) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.
تـعـبـيـر (ذلك جـزاء المـحسنين ) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسـم ظـاهـر بـجـاى ضـمـيـر اشـاره بـه اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است .
دومـيـن و سـومـين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: (آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انـجـام مـى دادنـد پاداش دهد) (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ).
چـه تـعـبـيـر جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تـقـاضـايـشـان ايـن اسـت كـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!
و خـداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش ‍ قرار مى دهد.
بـديـهـى اسـت هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـگـر در آيـات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى اسـت گـروهـى از مـيـان آنـهـا آنـرا انـجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خـلافـت پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند.
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.
بـه هـر حـال ذكـر (غـفـران و آمـرزش ) قـبـل از پـاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شـسـتـشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود.
نكته :
نخستين صديق كه بود؟
بـسـيـارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه (و الذى جاء بـالصـدق و صـدق ) بـه نـقـل كـرده اند كه منظور از (الذى جاء بالصدق ) پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است و منظور از (صدق ) به على (عليه السلام ) مى باشد.
مـفـسـر بـزرگ اسـلام طبرسى در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در تفسير (روح الجنان ) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند.
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از (ابو هريره ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله :
(عـلامـه ابـن مـغـازلى ) در (مـنـاقـب )، (عـلامـه گـنـجى ) در (كفاية الطالب ) (قـرطبى ) مفسر معروف در تفسيرش ، (علامه سيوطى ) در (در المنثور) و همچنين (آلوسى ) در روح المعانى .
هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها اسـت ، و بـدون شـك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين (صديق ) او است .
احـدى از عـلمـاى اسـلام مـنـكـر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد.
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت !
ولى ايـن سـخـن بـسـيـار عـجـيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با ايـنـكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را (وزير) و (وصـى ) خـود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به عنوان (اول المؤ منين ) - يا - (اولكم اسلاما) ياد شده است كه ما مدارك آن را از كـتـب دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت در جـلد هـشـتـم هـمـيـن تـفـسـيـر ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم .
آيه و ترجمه


اليـس الله بـكـاف عـبـده و يـخـوفـونـك بـالذيـن مـن دونـه و مـن يضلل الله فما له من هاد (36)
و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذى انتقام (37)

 


ترجمه :

36 - آيـا خـداونـد بـراى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ؟
شاءن نزول :
بـسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خـشـم و غـضـب بـتـهـا بـر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن ، و بر خـلاف آنـهـا اقـدام مـنـمـا كـه تـو را ديـوانـه مـى كـنـنـد و آزار مـى رسـانـنـد! (آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه (خالد) به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شكستن بت معروف (عزى ) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بـت كـوبـيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انـى رأ يـت الله قـد اهـانك !: (ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است .
ولى داسـتـان خـالد كـه قـاعـدتـا بـعـد از فـتـح مـكـه بـوده نـمـى تـوانـد از قـبـيـل شـاءن نـزول بـاشـد چـرا كـه تـمـام سـوره زمـر مـكـى اسـت ، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد.
تفسير:
(خدا) كافى است !
بـه دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هـائى كـه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مـى آورد و مـى گـويـد: آيـا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نـيـسـت ؟ امـا آنـهـا تـو را بـه غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند (ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ).
خـداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگـاه اسـت و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در بـرابـر طـوفـان حـوادث و مـوج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد:
@@ اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى ** نبرد رگى چون نخواهد خداى !\\
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
@@ هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ** گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !\\
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها اسـت ، ولى مـفـهـوم آيـه چـنـان وسـيـع و گـسـتـرده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شـامـل مـى شـود، و بـه هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
ايـن آيـه بـه آنـهـا دلگـرمـى و ثـبـات قـدم مـى بـخـشـد، روح آنها را سرشار از نشاط و گـامـهـايـشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كـنـد، آرى هـنـگـامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است .
در دنـبـاله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله (هدايت ) و (ضلالت ) و تقسيم مردم بـه دو گـروه (گـمـراه ) و (هـدايـت يافته ) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كـنـد، تـا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نـمـى دهد، مى فرمايد: (كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد) (و من يضلل الله فما له من هاد).
(و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.) (و من يهد الله فما له من مضل ).
بـديـهـى اسـت نـه آن ضـلالت بـى دليـل اسـت ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و بـا تـمـام تـوان بـراى خـامـوش كـردن نـور حـق تـلاش مـى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند او را گـمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كـار مـى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد
امـا كـسـانـى كه با خلوص نيت ، قصد (سير الى الله ) را دارند و اسباب آن را فراهم سـاخـتـه و گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را بـرداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنـهـا را نـيـرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد.
ايـنـهـا مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.
بـلكـه در ذيـل هـمين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد: (آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست )؟ (اليس الله بعزيز ذى انتقام ).
مـى دانـيـم انـتـقـام از نـاحـيـه خـداونـد بـه مـعـنـى مـجـازات در بـرابـر اعـمـال خـلافـى اسـت كـه انـجـام شـده ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اضـلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.
نكته :

هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هـدايـت در لغـت بـه مـعـنـى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبه تـقسيم كرده اند: (ارائه طريق ) و (ايصال به مطلوب ) و به تعبير ديگر (هدايت تشريعى ) و (هدايت تكوينى ).
تـوضـيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است .
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه و رسـيـدن بـه مـقـصـد را بـيـان مـى كـنـد، ولى در مـرحـله دوم عـلاوه بـر ايـن ، وسـائل سـفـر را فـراهـم مـى سـازد، مـوانـع را بـر طـرف ، و مـشـكـلات را حل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.
البته نقطه مقابل آن (اضلال ) است .
يـك نـگـاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمـيـنـه سـخـن مـى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
و در آيـه 93 سـوره نـحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه .
شـبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.
از ايـن بـالاتـر در بـعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء: (تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)!
و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: (هدايت آنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند).
مـطـالعـه سـطـحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنـهـا بـه (ضلالت ) بيفتند، و از طريق (هدايت ) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب (جـبـر) مـدفـون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در ايـن پـرتـگـاه هـولنـاك سـقـوط كـرده انـد، تـا آنـجـا كـه هـدايـت و ضـلالت را در تـمـام مـراحـل ، جـبـرى دانـسـتـه ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بـوده تـرجـيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصـولا اگـر مـا قـائل بـه اصـل جـبـر بـاشـيـم مـفـهـومـى بـراى تـكـليـف و مـسـئوليـت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
امـا آنـهـا كـه طـرفـدار مـكـتـب اخـتـيـارنـد و مـعـتـقـدنـد هـيـچ عـقـل سـليـمـى نـمـى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طـريـق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خـاطـر كـارى كـه خـودشـان انـجـام نـداده انـد بـر ديـگـران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است :
1 - مـنـظـور از هـدايـت الهـى هـدايـت تـشـريـعـى اسـت كـه از طـريـق وحـى و كـتب آسمانى و ارسـال پـيـامـبـران و اوصـيـاى آنـهـا، و هـمـچـنـيـن درك عـقـل و وجـدان صـورت گـرفـتـه اسـت ، امـا پـيـمـودن راه در تـمـام مراحل بر عهده خود انسان است .
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را نـمـى تـوان از ايـن طـريـق تـفـسـيـر نـمـود، چـرا كـه صـراحـت در (هـدايـت تكوينى ) و (ايـصال به مطلوب ) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد (تو هر كس را دوسـت دارى هـدايـت نـمـى كـنـى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است .
2 - جـمـعـى ديـگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساءله پـاداش و كـيـفـر، و رسـاندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد.
البـته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست .
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
بـراى رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت و مـنـظـور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بـعـضـى از آن به (توفيق ) و (سلب توفيق ) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است .
بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه بـه ايـن اسـت كـه وسـائل آن را در اخـتـيـار قـرار دهـد، فـى المثل وجود مربى خوب ، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.
امـا جـاى ايـن سـؤ ال در ايـن تـفـسـيـر بـاقـى اسـت كـه چـرا ايـن تـوفـيـقـات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.
طـرفـداران ايـن تـفـسـيـر بـايـد بـا تـوجـه بـه حـكـيـمـانـه بـودن افـعـال خـدا دلائلى بـراى ايـن تـفـاوت ذكـر كـنـنـد، مـثـلا بـگـويـنـد انـجـام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است .
4 - دقـيـقـتـرين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم :

هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نـيـسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 3 سـوره دهـر آمـده انـا هـديـنـاه السـبـيـل امـا شاكرا و اما كفورا: (ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران ) و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم : و انك لتهدى الى صراط مستقيم : (تو همه انـسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.
و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است و لقد جاءهم من ربهم الهدى (هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد).
اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تـمـام پـيـچ و خـم هـاى راه ، و حـفـظ و حـمـايـت از آنـهـا تـا رسـانـدن بـه ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى بـاشـد، ايـن هـدايـت مـخـصـوص ‍ گـروهـى اسـت كـه اوصـاف آنـهـا در قـرآن بيان شده ، و اضـلال كـه نـقـطـه مـقـابـل آن اسـت نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته .
گـر چـه بـعـضـى از آيـات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بـيـان كـرده ، و هـنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شـود و هـيـچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مساءله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست ، بلكه دقيقا آن را تاءكيد مى كند.
اكنون به توضيح زير توجه نمائيد:
قـرآن مـجـيـد در يـك جـا مـى گـويـد: يـضـل بـه كـثـيـرا و يـهـدى بـه كـثـيـرا و مـا يـضـل بـه الا الفـاسـقـيـن : (بـه وسـيـله آن ضـرب المـثـل ، گـروهـى را گـمـراه و گـروهـى را هـدايـت مـى كـند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد) (بقره 26).
در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده .
در جـاى ديـگـر مى گويد: و الله لا يهدى القوم الظالمين : (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند) (بقره 258).
در اينجا تكيه روى مساءله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده
اسـت در جـاى ديگر مى خوانيم : و الله لا يهدى القوم الكافرين : (خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند) (بقره - 264).
در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده .
بـاز در آيـه ديگر مى خوانيم : ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار: (خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است ) (زمر - 3).
در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است .
و در جاى ديگر آمده : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب : (خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است ) (غافر - 28).
يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است .
البـته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است ، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده .
نـتـيـجـه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: (كفر)، (ظلم )، (فسق )، (دروغ )، (اسراف ) و (كفران ).
آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟!
و بـه تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟!
بـاز بـه عـبـارت روشـنـتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كـه خـاصـيـت هـمـه اشـيـاء و تـاءثـيـر هـمـه اسـبـاب بـه فـرمـان خـداونـد است ، مى توان اضـلال را در تـمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است .
اين در زمينه مساءله ضلالت ، و اما در مورد (هدايت ) نيز شرائط و اوصافى
در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حكمت الهى نيست .
قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آيات زير آمده .
در يـك جـا مـى خـوانـيـم : يـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم :
(خـداونـد بـوسـيـله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت ، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش ‍ به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد) (مائده 16).
در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است .
در جـاى ديگر مى خوانيم : ان الله يضل من يشاء و يهدى الله من اناب : (خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد) (رعد 27).
در اينجا نيز (توبه و انابه ) عامل استحقاق هدايت شمرده شده است .
در آيه ديگر مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا: (كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) (عنكبوت 69).
در اينجا (جهاد) آنهم (جهاد مخلصانه و در راه خدا) به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است .
و بـالاخـره در آيـه ديـگـر مـى خـوانـيـم : و الذيـن اهتدوا زادهم هدى : (كسانى كه گامهاى نـخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد) (سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 17).
در ايـنـجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده .
نـتـيـجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تـا جـهـاد و تـلاش و كـوشـشـى صـورت نـگـيـرد، و تـا گـامـهـاى نـخـسـتين را در مسير حق بـرنـدارنـد، لطـف الهـى شـامـل حـال آنـان نـمـى شـود، دسـت آنـان را نـمـى گـيـرد و ايصال به مطلوب نمى كند.
آيـا شـمـول هـدايـت نـسـبـت بـه كـسـانـى كـه داراى ايـن اوصـافـنـد بـيـحـسـاب اسـت و يـا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود.
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد آيـات قـرآن در ايـن زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نـتـوانـسـتـه يـا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چـنـان اشـتـبـاه خـطرناكى شده اند، و (چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند) بايد گفت زمينه اين (ضلالت ) را نيز خودشان فراهم ساخته اند!
بـه هـر حـال مـشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده ، هرگز به معنى مـشـيـت بـى دليـل و خـالى از حـكـمـت نيست ، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.
2 - تكيه بر لطف خدا
انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مـى شـود، مـمـكـن اسـت ايـن پـر كـاه بـه بـرگـى يـا شـاخـه شـكـسـتـه اى اتـصـال پـيـدا كـنـد، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بـيـفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد.
اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است ، و به همين
دليـل در آيات فوق مى گويد: (اليس الله بكاف عبده ): (آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست )؟!
تـوجـه و ايـمـان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش ‍ روح او را بر هـم نـزند، چنانكه در حديث آمده است : المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف : (مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است ، و طوفانها او را حركت نمى دهند).
آيه و ترجمه


 


و لئن سـأ لتـهـم مـن خـلق السـمـوات و الا رض ليـقـولن الله قـل افـراءيـتـم مـا تـدعـون مـن دون الله إ ن أ رادنـى الله بـضـر هـل هـن كـاشـفـات ضـره أ و أ رادنـى بـرحـمـة هـل هـن مـمـسـكـات رحـمـتـه قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون (38)
قل يقوم اعملوا على مكانتكم إ نى عامل فسوف تعلمون (39)
من يأ تيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم (40)

 


ترجمه :

38 - و اگـر از آنـهـا بـپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويند: خدا، بـگـو آيـا هـيـچ دربـاره مـعـبـودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيـانـى بـراى مـن بـخـواهـد آيـا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى بـراى مـن اراده كـنـد آيـا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟ بگو: خدا مرا كافى است ، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.
39 - بـگـو اى قـوم مـن ! شـمـا هـر چـه در تـوان داريـد انـجـام دهـيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست ...
40 - چـه كـسـى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد، و (سپس ) عذاب جاويدان (آخرت ) بر او وارد مى گردد.
تفسير:
آيـا مـعـبـودان شـمـا توانائى بر حل مشكلى دارند؟ از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انـحـرافـى مـشـركـان و عـواقـب شـوم آن بـود، در آيـات مـورد بـحـث از دلائل تـوحـيـد سـخـن مـى گـويـد تـا بـحـث گـذشـتـه را بـا ذكـر دليـل تـكـمـيـل كند، و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كـافـى اسـت ايـن مـسـاءله نـيـز بـا ذكـر دليـل در آيـات مـورد بـحـث دنبال شده است .
نـخـسـت مـى فرمايد: (اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند خدا) (و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ).
چـرا كـه هـيـچ وجـدان و خـردى نـمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت ، مـخـلوق مـوجـودى زمـيـنـى بـاشـد تـا چـه رسـد بـه بـتـهـاى بـى روح و فـاقـد عـقـل و شـعـور، و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن آنـهـا را بـه داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايه توحيد را كه مساءله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.
در مرحله بعد سخن از سود و زيان و تاءثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد، تا ثـابـت كـنـد بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند مى افزايد: به آنها بگو آيا هيچ درباره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مـى تـوانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارنـد جـلو رحمت او را بگيرند؟! (قل افرأ يتم ما تدعون من دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ).
اكـنـون كـه نـه (خـالقـيـت ) از آن آنـها است و نه (قدرت بر سود و زيانى ) دارند پـرسـتـش آنـهـا چه معنى دارد؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته بـاشـند همچون جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش واقع شده اند باز هم نه خالقند و نه مالك سود و زيان .
اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: (بگو: خدا براى من كـافـى اسـت ، و مـتـوكـلان بـايـد هـمـه بـر او تـوكـل كـنـنـد ) (قل حسبى الله و عليه يتوكل المتوكلون ).
ايـن سـخـن كـه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است .
اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است ، و اين خود بهترين سندى است بـر ابطال شرك چرا كه (توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت ) عالم هستى خود بهترين دليـل بـر (تـوحـيـد عـبـوديـت ) اسـت ، و نـتـيـجـه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او است .
و اگـر مـى بينيم در برخورد ابراهيم بتشكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم (عليه السـلام ) كـه اگـر راسـت مـى گـوئى خـورشـيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش ‍ مى شود، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است ، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد.
قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه هاى جمع همه جا به صورت جمع مونث است (هن - كاشفات - ممسكات ).
ايـن بـه خاطر آن است كه (اولا) بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤ نث داشته اند (لات - منات و عزى ) (ثانيا) چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤ نث بودند، خداوند با ايـن بـيـان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد، (ثالثا) چون در مـيـان بـتـهـا موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤ نث گاه براى موجودات بى جان نيز به كار مى رفته ، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه جـمـله (عـليـه يتوكل المتوكلون ) بخاطر مقدم شدن (عليه ) معنى حصر را مى رساند، يعنى متوكلان (تنها) بر او تكيه مى كنند.
در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤ ثر مخاطب ساخته مى فرمايد: (به آنها بگو اى قوم من ! شما بر موضع خود باشيد و هـر چـه در تـوان داريـد انـجـام دهـيـد، مـن نـيـز بـه وظـيـفـه خـود عـمـل مـى كـنـم ، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت ) (قـل يـا قـوم اعـمـلوا عـلى مـكـانـتـكـم انى عامل فسوف تعلمون ).
خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و (من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب آخـريـن سـخـن را بـه آنـهـا مـى گـويـد كـه يـا تـسـليـم مـنـطـق عـقل و خرد باشيد: عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است ، و عذابى در آخرت كه جـاودانـى و هـميشگى است ، و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -