انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 17 قصـص

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

طسم (1)
تلك ءايت الكتب المبين (2)
نتلوا عليك من نبإ موسى و فرعون بالحق لقوم يؤ منون (3)
إن فـرعـون علا فى الا رض و جعل اءهـلهـا شيعا يـستضعف طائفة منهم يذبح اءبناءهم و يستحى نساءهم إ نه كان من المفسدين (4)
و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الا رض و نجعلهم اءئمة و نجعلهم الورثين (5)
و نمكن لهم فى الا رض و نرى فرعون و همن و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (6)


ترجمه :
1 - طسم .
2 - اينها آيات كتاب مبين است .
3 - مـا از داسـتـان مـوسـى و فـرعون به حق بر تو مى خوانيم ، براى گروهى كه ايمان بياورند.
4 - فـرعـون بـرتـريـجـوئى در زمـيـن كرد و اهل آنرا به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گـروهـى را بـه ضعف و ناتوانى مى كشاند، پسران آنها را سرمى بريد و زنان آنها را (براى كنيزى ) زنده نگه مى داشت ، او مسلما از مفسدان بود.
5 - اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم ، و آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم !.
6 - حـكـومـتـشـان را پـابـرجـا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم .
تفسير:
مشيت ما به پيروزى مستضعفان تعلق گرفته !
ايـن چـهـاردهـمـيـن بـار اسـت كـه با (حروف مقطعه ) در آغاز سوره هاى قرآن روبرو مى شويم ، مخصوصا (طسم ) سومين و آخرين بار است .
و چنانكه بارها گفتيم حروف مقطعه قرآن تفسيرهاى گوناگونى دارد كه ما در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) مشروحا از آن بحث كرديم .
بـعـلاوه در مـورد (طسم ) از روايات متعددى برمى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صـفـات خـدا، و يـا مـكـانـهـاى مـقـدسـى مـى بـاشـد، امـا در عـيـن حـال مـانـع از آن تـفـسـيـر مـعروف كه بارها بر روى آن تاءكيد كرده ايم نخواهد بود كه خـداونـد مـى خـواهـد ايـن حـقـيـقـت را بـر هـمـه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسمانى كه سـرچـشـمـه انـقـلابـى بـزرگ در تـاريـخ بـشـر گـرديـد و بـرنـامـه كـامـل زنـدگـى سـعادتبخش ‍ انسانها را در بردارد از وسيله ساده اى همچون حروف (الف باء) تشكيل يافته
كـه هـر كـودكـى مـى تـوانـد بـه آن تـلفـظ كـنـد، ايـن نـهـايـت عـظـمـت اسـت كـه آنـچـنـان مـحـصـول فـوق العاده با اهميتى را از چنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آنرا در اختيار دارند.
و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بلافاصله بعد از اين حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به ميان آورده مى گويد: (اين آيات با عظمت آيات كتاب مبين است ) كتابى كه هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها (تلك آيات الكتاب المبين ).
گرچه (كتاب مبين ) در بعضى از آيات قرآن مانند آيه 61 سوره يونس (و لا اصغر من ذلك و لا اكـبـر الا فـى كـتـاب مـبـيـن ) و آيـه 6 سـوره هـود (كـل فـى كتاب مبين ) به معنى لوح محفوظ تفسير شده ، ولى در آيه مورد بحث به قرينه ذكر (آيات ) و همچنين جمله (نتلوا عليه ) كه در آيه بعد مى آيد به معنى قرآن است .
در ايـنـجـا قـرآن به مبين بودن توصيف شده و (مبين ) چنانكه از لغت استفاده مى شود هم بـه مـعنى لازم و هم به معنى متعدى آمده است ، چيزى كه هم آشكار است و هم آشكار كننده ، و قرآن مجيد با محتواى روشنش حق را از باطل آشكار و راه را از بيراهه نمودار مى سازد.
قرآن بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه وارد بيان سرگذشت (موسى ) و (فرعون ) شده مى گويد: (ما به حق بر تو از داستان موسى و فرعون مى خوانيم براى گروهى
كه ايمان مى آورند) (نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤ منون ).
تعبير به (من ) كه به اصطلاح (تبعيضيه ) است اشاره به اين نكته مى باشد كه آنـچـه در اينجا آمده گوشه اى از اين داستان پرماجرا است كه بيان آن تناسب و ضرورت داشته .
و تـعـبـيـر (بـالحـق ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـچـه در اينجا آمده خالى از هر گونه خـرافـات و ابـاطـيـل و اساطير و مطالب غير واقعى است . تلاوتى است تواءم با حق و عين واقعيت ، تعبير به (لقوم يؤ منون )، تاءكيدى است بر اين حقيقت كه مؤ منان آنروز كه در مـكه تحت فشار بودند و مانند آنها بايد از شنيدن اين داستان به اين حقيقت برسند كه قدرت دشمن هر قدر زياد باشد، و جمعيت و نفرات و نيروهايشان فراوان ، و مردم با ايمان هر قدر در اقليت و تحت فشار باشند و ظاهرا كم قدرت ، هرگز نبايد ضعف و فتورى به خود راه دهند كه در برابر قدرت خدا همه چيز آسان است .
خـدائى كه موسى را براى نابود كردن فرعون در آغوش فرعون پرورش داد خدائى كه بـردگـان مـسـتـضـعـف را بـه حـكـومـت روى زمـيـن رسـانـيـد، و جـبـاران گـردنـكش را خوار و ذليـل و نـابـود كـرد، و خـدائى كـه كـودك شـيـرخـوارى را در ميان امواج خروشان محافظت فـرمـود و هـزاران هـزار از فرعونيان زورمند را در ميان امواج مدفون ساخت قادر بر نجات شماست .
آرى هـدف اصـلى از ايـن آيـات مـؤ مـنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گـرفـته ، مؤ منانى كه مى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف در ميان انبوه مشكلات بگشايند.
اين در حقيقت يك بيان اجمالى بود سپس به تفصيل آن پرداخته مى گويد:
(فـرعـون اسـتـكـبار و سلطه گرى و برتريجوئى در زمين كرد) (ان فرعون علا فى الارض ).
او بـنـده ضـعـيـفـى بـود كـه بـر اثـر جـهـل و نـادانـى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدائى نمود.
تعبير به (الارض ) (زمين ) اشاره به سرزمين مصر و اطراف آن است ، و از آنجا كه يك قـسـمـت مهم آباد روى زمين در آن روز آن منطقه بوده اين واژه به صورت مطلق آمده است .اين احتمال نيز وجود دارد كه الف و لام ، براى عهد و اشاره به سرزمين مصر باشد.
به هر حال او براى تقويت كردن پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد:
نـخـسـت (كـوشـيـد در مـيـان مـردم مـصـر تـفـرقـه بـيـنـدازد) (و جعل اهلها شيعا).
هـمـان سـيـاسـتـى كـه در طـول تـاريـخ پـايـه اصـلى حـكـومـت مـسـتـكـبـران را تـشـكـيل مى داده است ، چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه (تفرقه بينداز و حكومت كن ) امكانپذير نيست !
آنـهـا هـمـيـشـه از (تـوحـيـد كـلمـه ) و (كـلمـه تـوحـيـد) وحـشت داشته و دارند، آنها از پـيـوسـتـگـى صـفـوف مـردم بـه شـدت مـى تـرسـنـد، و بـه هـمـيـن دليل حكومت طبقاتى تنها راه حفظ آنان است ، همان كارى كه فرعون و فراعنه در هر عصر و زمان كرده و مى كنند.
آرى فـرعـون مـخـصـوصـا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد: (قبطيان ) كه بـومـيـان آن سرزمين بودند، و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.
و (سـبـطيان ) يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.
فـقـر و محروميت ، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و سختترين كارها بر دوش آنها بـود، بـى آنـكـه بـهـره اى داشـتـه بـاشـنـد (و تـعـبـيـر بـه اهـل در بـاره هـر دو گـروه بـه خـاطـر آن اسـت كـه بـنـى اسـرائيـل مـدتـهـا سـاكـن آن سـرزمـيـن بـودنـد و بـه راسـتـى اهل آن شده بودند).
هـنـگـامـى كـه مـى شـنـويـم بـعـضى از فراعنه مصر براى ساختن يك قبر براى خود (هرم مـعـروف خـوفـو كـه در نـزديـكـى پـايـتخت مصر قاهره قرار دارد) يكصد هزار برده را در طول بيست سال به كار مى گيرد و هزاران نفر از آنها را در اين ماجرا به ضرب شلاق يا از فـشـار كـار بـه قـتـل مـى رسـانـنـد بـايـد حـديـث مـفـصـل را از ايـن مجمل بخوانيم !.
دومـيـن جـنـايـت او اسـتضعاف گروهى از مردم آن سرزمين بود قرآن مى گويد (آنچنان اين گـروه را بـه ضـعـف و نـاتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را براى خدمت زنده نگه مى داشت ) (يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم ).
او دسـتـور داده بـود كـه درسـت بـنـگـرنـد فـرزنـدانـى كـه از بـنـى اسـرائيـل مـتـولد مـى شـونـد اگـر پـسر باشند آنها را از دم تيغ بگذرانند! و اگر دختر باشند براى خدمتكارى و كنيزى زنده نگه دارند!
راستى او با اين عملش چه مى خواست انجام بدهد؟
مـعـروف ايـن اسـت كـه او در خواب ديده بود شعله آتشى از سوى بيت المقدس برخاسته و تـمـام خـانـه هـاى مـصـر را فـرا گـرفت ، خانه هاى قبطيان را سوخت ولى خانه هاى بنى اسرائيل سالم ماند!
او از آگـاهـان و مـعـبـران خـواب تـوضيح خواست ، گفتند: از اين سرزمين بيت المقدس مردى خروج مى كند كه هلاكت مصر و حكومت فراعنه به دست او است !.
و نـيـز نـقـل كـرده انـد كـه بـعـضـى از كـاهـنـان بـه او گـفـتـنـد پـسـرى در بـنـى اسرائيل متولد مى شود كه حكومت تو را بر باد خواهد داد!.
و سـرانـجـام هـمـيـن امـر سـبـب شـد كـه فـرعـون تـصـمـيـم به كشتن نوزادان پسر از بنى اسرائيل را بگيرد.
ايـن احـتـمـال را نـيـز بـعضى از مفسران داده اند كه پيامبران پيشين بشارت ظهور موسى و ويـژگـيـهـاى او را داده بـودند، و فرعونيان با آگاهى از اين امر بيمناك بودند و در مقام مبارزه برآمدند.
ولى قرار گرفتن جمله (يذبح ابنائهم ) بعد از جمله (يستضعف طائفة منهم )، مطلب ديـگـرى را بـازگـو مـى كـنـد، مـى گـويـد فـرعـونـيـان بـراى تـضـعـيـف بـنـى اسـرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد براندازند، و تنها دختران و زنان را كه به تنهائى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.
گـواه ديگر اين سخن اين است كه از آيه 25 سوره (مؤ من ) به خوبى استفاده مى شود كه برنامه كشتن پسران و زنده نگه داشتن دختران حتى بعد از قيام موسى (عليه السلام ) ادامه داشت : فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم و مـا كـيـد الظـالمـيـن الا فـى ضلال : (هنگامى كه موسى حق را از نزد ما براى آنها آورد، گـفـتـنـد: پـسـران كـسـانـى را كـه بـه مـوسـى ايـمان آورده اند بكشيد و زنانشان را زنده نگهداريد، اما نقشه كافران جز در گمراهى نخواهد بود).
جـمـله يستحيى نسائهم (زنان آنها را زنده نگه مى داشتند) ظاهر در اين است كه اصرار به بـقـاء حـيات دختران و زنان داشتند، يا به خاطر خدمتكارى و يا كامجوئيهاى جنسى و يا هر دو.
و در آخرين جمله اين آيه به صورت يك جمعبندى و نيز بيان علت مى فرمايد: (او بطور مسلم از مفسدان بود) (انه كان من المفسدين ).
كـوتاه سخن اينكه كار فرعون خلاصه در فساد روى زمين مى شد، برترى جوئيش فساد بـود، ايـجـاد زنـدگـى طـبـقـاتـى در مـصـر، فـسـاد ديـگـر، شـكـنـجـه بـنـى اسـرائيـل و همچنين كشتن پسران آنها و كنيزى دخترانشان فساد سومى بود، و جز اين مفاسد بسيار ديگرى نيز داشت .
طـبـيـعـى اسـت افـراد بـرتـرى جـو و خودپرست تنها حافظ منافع خويشند، و هرگز حفظ مـنـافـع شـخـصـى با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فداكارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همه ابعاد زندگى .
ضـمـنـا تـعـبـير (يذبح ) كه از ماده (ذبح ) است نشان مى دهد رفتار فرعونيان با بـنـى اسـرائيـل همچون رفتار با گوسفندان و چهارپايان بود، و اين انسانهاى بيگناه را همچون حيوانات سر مى بريدند.
در مـورد ايـن بـرنـامه جنايتبار فرعونيان داستانها گفته اند، بعضى مى گويند فرعون دسـتـور داده بود كه زنان باردار بنى اسرائيل را دقيقا زير نظر بگيرند، و تنها قابله هـاى قـبـطـى و فرعونى مامور وضع حمل آن بودند، تا اگر نوزاد پسر باشد فورا به مقامات حكومت مصر خبر دهند و جلادان بيايند و قربانى خود را بگيرند.
در اينكه چند نفر از نوزادان بنى اسرائيل در اين برنامه قربانى شدند دقيقا روشن نيست ، بـعـضـى عـدد آن را نود هزار! و بعضى صدها هزار! گفته اند، آنها گمان مى كردند با ايـن جـنـايـتـهـاى مـوحـش مـى تـوانـنـد جـلو قـيـام بـنـى اسرائيل و تحقق اراده حتمى خدا را بگيرند.
بـلافـاصـله بـعـد از اين آيه مى فرمايد: (اراده و مشيت ما بر اين قرار گرفته است كه بـر مـسـتـضـعـفـين در زمين منت نهيم و آنها را مشمول مواهب خود نمائيم ) (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ).
(آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم ) (و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين ).
(آنـهـا را نيرومند و قوى و صاحب قدرت ، و حكومتشان را مستقر و پا بر جا سازيم ) (و نمكن لهم فى الارض ).
(و بـه فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را از سوى اين مستضعفين بيم داشتند نشان دهيم )! (و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
چـقـدر ايـن دو آيـه گـويـا و امـيـدبـخـش اسـت ؟ چـرا كـه بـه صـورت يك قانون كلى و در شـكـل فـعل مضارع و مستمر بيان شده است ، تا تصور نشود اختصاص به مستضعفان بنى اسرائيل و حكومت فرعونيان داشته ، مى گويد: ما مى خواهيم چنين كنيم ... يعنى فرعون مى خـواسـت بـنـى اسـرائيـل را تـار و مـار كـنـد و قـدرت و شوكتشان را درهم بشكند، اما ما مى خواستيم آنها قوى و پيروز شوند.
او مى خواست حكومت تا ابد در دست مستكبران باشد اما ما اراده كرده بوديم كه حكومت را به مستضعفان بسپاريم ! و سرانجام چنين شد.
ضمنا تعبير به (منت ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى بخشيدن مواهب و نعمتها است ، و اين با منت زبانى كه بازگو كردن نعمت به قصد تحقير طرف است و مسلما كار مذمومى است ، فرق بسيار دارد.
در ايـن دو آيه خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.
نخست اينكه ما مى خواهيم آنها را مشمول نعمتهاى خود كنيم (و نريد ان نمن ...).
ديگر اينكه ما مى خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم (نجعلهم ائمة ).
سوم اينكه ما مى خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم (و نجعلهم الوارثين ).
چهارم اينكه ما حكومت قوى و پا بر جا به آنها مى دهيم (و نمكن لهم فى الارض ).
و بـالاخـره پـنـجـم اينكه آنچه را دشمنانشان از آن بيم داشتند و تمام نيروهاى خود را بر ضـد آن بـسـيـج كـرده بـودنـد به آنها نشان دهيم (و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
چـنـين است لطف عنايت پروردگار در مورد مستضعفين ، اما آنها كيانند؟ و چه اوصافى دارند؟ در بحث نكات به خواست خدا از آن سخن خواهيم گفت .
هامان وزير معروف فرعون بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت كه در آيه بالا از لشـكـريان مصر تعبير به لشكريان فرعون و هامان مى كند (شرح بيشتر در باره هامان بخواست خدا ذيل آيه 38 همين سوره خواهد آمد).
نكته ها:
1 - حكومت جهانى مستضعفان
گـفـتـيـم آيـات فـوق ، هـرگز سخن از يك برنامه موضعى و خصوصى مربوط به بنى اسـرائيـل نمى گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقـوام و جـمـعـيـتـهـا، مـى گـويـد: (مـا اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روى زمين قرار دهيم ).
اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.
ايـن بـشـارتـى اسـت بـراى هـمـه انـسـانـهـاى آزاده و خـواهـان حـكـومـت عدل و داد و برچيده شدن بساط ظلم و جور.
نـمـونـه اى از تـحـقـق ايـن مـشـيـت الهـى ، حـكـومـت بـنـى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.
و نـمـونـه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش بعد از ظـهـور اسـلام بـود، حـكـومـت پـا بـرهـنـه هـا و تـهـيـدسـتـان بـا ايـمـان و مـظـلومـان پـاكـدل كـه پـيـوسـتـه از سـوى فراعنه زمان خود مورد تحقير و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند.
سـرانـجام خدا به دست همين گروه دروازه قصرهاى كسراها و قيصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزير آورد و بينى مستكبران را به خاك ماليد.
و نـمـونـه (گسترده تر) آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين بوسيله (مهدى ) (ارواحنا له الفداء) است .
ايـن آيـات از جمله آياتى است كه به روشنى بشارت ظهور چنين حكومتى را مى دهد، لذا در روايـات اسـلامـى مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير اين آيه اشاره به اين ظهور بزرگ كرده اند.
در نـهج البلاغه از على (عليه السلام ) چنين آمده است : لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عظف الضروس على ولدها و تلى عقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ...: (دنـيـا پـس از چـمـوشـى و سركشى - همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده اش ‍ خـوددارى مـى كـنـد و بـراى بـچـه اش نـگه مى دارد - به ما روى مى آورد... سپس آيه (و نريد ان نمن ) را تلاوت فرمود.
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام بزرگوار (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فـوق فـرمـود: هـم آل مـحـمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يبعث الله مهديهم بعد جهدهم ، فـيعزهم و يذل عدوهم : (اين گروه آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند، خداوند مـهـدى آنـهـا را بـعـد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد مى شود برمى انگيزد و به آنها عزت مى دهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مى كند).
و در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : و الذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا، ان الابرار منا اهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسى و شيعته ، و ان عـدونا و اشياعهم بمنزلة فرعون و اشياعه : (سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـه حـق بـشـارت دهـنـده و بـيـم دهـنـده قـرار داد كـه نـيـكـان از مـا اهـل البـيـت و پـيـروان آنـهـا بـمنزله موسى و پيروان او هستند، و دشمنان ما و پيروان آنها بمنزله فرعون و پيروان او مى باشند) (سرانجام ما پيروز مى شويم و آنها نابود مى شوند و حكومت حق و عدالت از آن ما خواهد بود).
البـتـه حكومت جهانى مهدى (عليه السلام ) در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود، و هر زمان شرائط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى در
باره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.
2 - (مستضعفان ) و (مستكبران ) كيانند؟
مـى دانـيـم واژه (مـسـتـضـعـف ) از مـاده ضـعـف اسـت ، امـا چـون بـه بـاب اسـتـفـعـال بـرده شده به معنى كسى است كه او را به ضعف كشانده اند و در بند و زنجير كرده اند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر مستضعف كسى نيست كه ضعيف و ناتوان و فاقد قدرت و نيرو باشد، مستضعف كسى است كه نيروهاى بالفعل و بالقوة دارد، اما از ناحيه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته ، ولى با اين حال در برابر بند و زنجير كه بر دست و پاى او نهاده اند ساكت و تسليم نيست ، پيوسته تلاش مى كند، تا زنجيرها را بشكند و آزاد شود، دست جباران و ستمگران را كوتاه سازد و آئين حق و عدالت را برپا كند.
خـداونـد بـه چـنـيـن گروهى وعده يارى و حكومت در زمين داده است ، نه افراد بيدست و پا و جـبـان و ترسو كه حتى حاضر نيستند فريادى بكشند، تا چه رسد به اينكه پا در ميدان مبارزه بگذارند و قربانى دهند.
بـنـى اسـرائيـل نـيـز آن روز تـوانـسـتند وارث حكومت فرعونيان شوند كه گرد رهبر خود مـوسـى (عـليـه السـلام ) را گـرفـتند، نيروهاى خود را بسيج كردند و همه صف واحدى را تشكيل دادند، بقاياى ايمانى كه از جدشان ابراهيم به ارث برده بودند با دعوت موسى (عليه السلام ) تكميل و خرافات را از فكر خود زدودند و آماده قيام شدند.
البـتـه (مـستضعف ) انواع و اقسامى دارد مستضعف (فكرى ) و (فرهنگى ) مستضعف (اقتصادى ) مستضعف (اخلاقى ) و مستضعف (سياسى ) و آنچه بيشتر قرآن روى آن تكيه كرده است مستضعفين سياسى و اخلاقى است .
بـدون شـك جـبـاران مـسـتـكـبـر بـراى تـحـكـيـم پـايـه هـاى سـيـاسـت جـابـرانـه خـود قـبـل از هـر چيز سعى مى كنند قربانيان خود را به استضعاف فكرى و فرهنگى بكشانند سپس به استضعاف اقتصادى ، تا قدرت و توانى براى آنها باقى نماند، تا فكر قيام و گرفتن زمام حكومت را در دست و در مغز خود نپرورانند.
در قرآن مجيد در پنج مورد سخن از (مستضعفين ) به ميان آمده كه عموما سخن از مؤ منانى مى گويد كه تحت فشار جباران قرار داشتند.
در يك جا مؤ منان را دعوت به مبارزه و جهاد در راه خدا و مستضعفين با ايمان كرده مى گويد: چـرا در راه خـدا، و در راه مـردان و زنـان و كـودكـانى كه تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟ هـمـان افراد ستمديدهاى كه مى گويند: خدايا! ما را از اين شهر (مكه ) كه اهلش ‍ ستمگرند بـيـرون بـر، و بـراى مـا از طرف خودت سرپرستى قرار ده ، و براى ما از سوى خودت ياورى تعيين فرما (نساء - 75).
تنها در يك مورد سخن از كسانى به ميان مى آورد كه ظالمند و همكارى با كافران دارند و ادعاى مستضعف بودن مى كنند و قرآن ادعاى آنها را نفى كرده ، مى گويد: شما مى توانستيد بـا هـجـرت كـردن از مـنـطقه كفر و فساد از چنگال آنها رهائى يابيد، اما چون چنين نكرديد جايگاه شما دوزخ است (مضمون آيه 97 - نساء).
ولى بـه هـر حـال قـرآن هـمـه جا به حمايت از مستضعفان برخاسته و از آنها به نيكى ياد كـرده اسـت و آنـهـا را مـؤ مـنـان تـحـت فـشـار مـى شـمـارد، مـؤ مـنـانـى مجاهد و تلاشگر كه مشمول لطف خدا هستند.
3 - روش عمومى مستكبران تاريخ
نـه تـنـهـا فـرعـون بـود كـه بـراى اسـارت بـنـى اسـرائيـل مردان آنها را مى كشت ، و زنانشان را براى خدمتكارى زنده نگه مى داشت ، كه در طـول تـاريـخ هـمـه جـبـاران چـنـيـن بـودنـد و بـا هـر وسـيـله نـيـروهـاى فعال را از كار مى انداختند.
آنجا كه نمى توانستند مردان را بكشند مردانگى را مى كشتند، و با پخش
وسائل فساد، مواد مخدر، توسعه فحشاء و بى بندبارى جنسى ، گسترش شراب و قمار، و انواع سرگرميهاى ناسالم ، روح شهامت و سلحشورى و ايمان را در آنها خفه مى كردند، تا بتوانند با خيالى آسوده به حكومت خودكامه خويش ادامه دهند.
امـا پـيـامـبـران الهـى مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سعى داشتند نـيروهاى خفته جوانان را بيدار و آزاد سازند، و حتى به زنان درس مردانگى بياموزند، و آنها را در صف مردان ، در برابر مستكبران قرار دهند.
شـواهـد ايـن دو بـرنـامـه در تاريخ گذشته و امروز در همه كشورهاى اسلامى به خوبى نمايان است كه نيازى به ذكر آن نمى بينيم .
آيه و ترجمه


و اءوحـينا الى اءم موسى اءن اءرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين (7)
فالتقطه ال فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطين (8)
و قالت امراءت فرعون قرت عين لى و لك لا تقتلوه عسى اءن ينفعنا اءو نتخذه ولدا و هم لا يشعرون (9)

 


ترجمه :
7 - مـا بـه مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده ، و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در دريا (ى نيل ) بيفكن ، و نترس و غمگين مباش ‍ كه ما او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولانش قرار مى دهيم .
8 - (هـنـگامى كه مادر از سوى كودك خود سخت در وحشت فرو رفت او را به فرمان خدا به دريـا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند.
9 - هـمـسـر فـرعون (هنگامى كه ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت او را نكشيد، نور چـشـم مـن و شـماست ؟ شايد براى ما مفيد باشد، يا او را پسر خود برگزينيم و آنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند!).
تفسير:
در آغوش فرعون !
از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود، و مخصوصا به بخشهائى مى پردازد كه موسى را در ضـعـيـفـترين حالات و فرعون را در نيرومندترين شرايط نشان مى دهد، تا پيروزى مشية الله را بر اراده جباران به عاليترين وجه مجسم نمايد.
نخست مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ! (و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ).
و ترس و اندوهى به خود راه مده (و لا تخافى و لا تحزنى ).
چـرا كـه مـا قـطـعا او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولان قرار خواهيم داد (انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ).
اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى ، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است :
دسـتـگـاه فـرعـون بـرنـامـه وسـيـعـى بـراى كـشـتـن نـوزادان پـسـر از بـنـى اسـرائيـل تـربـيـت داده بـود، و حـتـى قـابـله هـاى فـرعـونـى مـراقـب زنـان بـاردار بـنـى اسرائيل بودند.
در ايـن مـيـان يـكـى از ايـن قـابـله هـا بـا مـادر مـوسـى دوسـتـى داشـت (حـمـل مـوسـى مـخـفـيـانـه صـورت گـرفـت و چـنـدان آثـارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوسـتـش فـرسـتـاد و گـفـت : مـاجـراى مـن چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم .
هـنـگـامـى كـه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد، چنانكه بدن قابله به لرزه درآمـد، و بـرقـى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست ، و تمام زواياى دلش را روشن ساخت .
زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت : من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دسـتـگـاه حـكـومـت خـبـر دهـم ، تـا جـلادان بـيـايـنـد و ايـن پـسـر را بـه قـتـل رسـانـند (و من جايزه خود را بگيرم ) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم ! حتى راضى نيستم موئى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن ، من فكر مى كنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد!.
قـابـله از خـانـه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آنچنان كه نميدانست چه كند؟
در مـيـان ايـن وحـشـت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تـنـور انـداخـت ، مـامـورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت : او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند و بيرون رفتند.
مـادر مـوسـى بـه هـوش آمـد و به خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كـرد، نـاگـهـان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خـداونـد آتـش را بـراى او بـرد و سـلام كـرده است (همان خدائى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ) دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.
امـا بـاز مـادر در امـان نـبود، چرا كه ماموران چپ و راست در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.
در ايـنـجـا يـك الهـام الهـى قـلب مـادر را روشـن ساخت ، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد.
اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود، و تصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خويش را به نيل بسپارد!.
بـه سـراغ يـك نـجـار مـصـرى آمـد (نـجارى كه نيز او از قبطيان و فرعونيان بود!) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.
نـجـار گـفـت : بـا اين اوصاف كه مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبـانـش عـادت بـه دروغ نـداشـت نـتـوانـسـت در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم ، نوزاد پسرى دارم ، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم .
اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحـشـتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد، تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه و استهزاء برداشت كردند او را زدند و بيرون كردند.
هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت ، اين ماجرا تكرار شد، و در نتيجه فهميد در ايـنـجـا يـك سـر الهـى نـهـفـتـه اسـت ، صـنـدوق را سـاخـت و بـه مـادر مـوسـى تحويل داد.
شـايـد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب ، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت ، و آخرين شير را بـه او داد، سـپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده ، مادر در كنار ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روى امواج حركت مـى كـنـد، اگـر لطـف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد!.
هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فـارسـى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا و با روحش مجسم ساخته است ، مى گويد:

مـادر مـوسـى چـو مـوسـى را بـه نـيـل

در فـكـنـد از گـفـتـه رب جليل

خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه

گفت كاى فرزند خرد بى گناه !

گر فراموشت كند لطف خداى

چون رهى زين كشتى بى ناخداى !

وحـى آمـد كـايـن چـه فـكـر بـاطـل اسـت !

رهـرو مـا ايـنـك انـدر منزل است !

ما گرفتيم آنچه را انداختى !

دست حق را ديدى و نشناختى !

سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دايه اش سيلاب و موجش مادر است !

رودها از خود نه طغيان مى كنند

آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند!

مـا بـه دريـا حـكـم طـوفـان مـى دهـيـم

مـا بـه سيل و موج فرمان مى دهيم !

نقش هستى نقشى از ايوان ما است

خاك و باد و آب سرگردان ما است

به كه برگردى به ما بسپاريش

كى تو از ما دوستر مى داريش ؟!

اينها همه از يكسو
اما ببينيم در كاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار آمده : فرعون دخترى داشت و تنها فرزندش همو بود، او از بيمارى شديدى رنج ميبرد، دست به دامن اطباء زد نتيجه اى نگرفت ، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند كه اى فرعون ما پيشبينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مينهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!
فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرائى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كـه بـر امـواج در حـركـت بـود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مامورين فورا به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگيرند، تا در آن چه باشد؟
صـنـدوق مـرمـوز در برابر فرعون قرار گرفت ، ديگران نتوانستند، در آن را بگشايند، آرى مـى بـايـسـت در صـندوق نجات موسى بدست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد! هـنـگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشـن سـاخـت و هـمـگـى - مـخـصـوصـا هـمـسـر فـرعـون - مـهـر او را بـه دل گـرفـتـنـد، و هـنـگـامـى كـه آب دهـان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت .
اكـنـون به قرآن باز مى گرديم و خلاصه اين ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم : قرآن مـى گـويـد: خـانـدان فـرعـون ، مـوسـى را (از روى امـواج نـيـل ) بـر گـرفـتـنـد تـا دشـمـن آنـان و مـايـه انـدوهـشـان گـردد! (فـالتـقـطـه آل فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا).
(التـقط ) از ماده (التقاط) در اصل به معنى رسيدن به چيزى بى تلاش و كوشش اسـت ، و اينكه به اشياء گم شده اى كه انسان پيدا مى كند، (لقطه ) مى گويند نيز به همين جهت است .
بـديـهـى اسـت فـرعـونيان قنداقه اين نوزاد را از امواج به اين منظور نگرفتند كه دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلكه آنها به گفته همسر فرعون مى خواستند نور چشمى براى خود برگزينند.
امـا سـرانجام و عاقبت كار چنين شد، و به اصطلاح علماى ادب لام در اينجا لام عاقبت است نه لام عـلت و لطـافـت ايـن تـعـبـيـر در هـمـيـن است كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد كه چـگـونـه ايـن گـروه را كـه تـمـام نـيـروهـاى خـود را بـراى كـشـتـن پـسـران بـنـى اسرائيل بسيج كرده بودند وادار مى كند كه همان كسى را كه اينهمه مقدمات براى نابودى او است چون جان شيرين در بر بگيرند و پرورش ‍ دهند!.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان بـراى گـرفـتـن صـنـدوق از آب شـركت كردند و اين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند.
و در پـايـان آيـه اضـافه مى كند: مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند (ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين ).
آنـهـا در هـمـه چيز خطاكار بودند، چه خطائى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟
و چـه خـطـائى از ايـن روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت : بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.
از آيه بعد استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطـرافـيـان آنـهـا بـر سـر ايـن نـوزاد درگـرفـته بود، چرا كه قرآن ميگويد: (همسر فـرعـون گـفت اين نور چشم من و تو است ، او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بـه عنوان پسر انتخاب كنيم )! (و قالت امراءة فرعون قرة عين لى و لك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا).
بـه نـظـر مـيـرسـد كـه فـرعون از چهره نوزاد و نشانه هاى ديگر - از جمله گذاردن او در صـنـدوق و رهـا كـردنـش در امـواج نـيـل - دريـافـتـه بـود كـه ايـن نـوزاد از بـنـى اسـرائيـل اسـت ، نـاگـهـان كـابـوس قـيـام يـك مـرد بـنـى اسـرائيـلى و زوال ملك او به دست آن مرد بر روح او سايه افكند، و خواهان اجراى قانون جنايتبارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!.
اطـرافـيـان مـتـمـلق و چـاپـلوس نـيـز فـرعـون را در اين طرز فكر تشويق كردند و گفتند دليل ندارد كه قانون در باره اين كودك اجرا نشود؟!
اما (آسيه ) همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كه از قماش درباريان فـرعـون نـبـود كـانـون مـهـر ايـن نـوزاد شـده بـود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد؟
و اگـر داسـتـان شـفـاى دخـتـر فـرعـون نـيـز بـه آن افـزوده شـود دليل پيروزى آسيه در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.
ولى قـرآن بـا يك جمله كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد: آنها نميدانستند چه مى كنند (و هم لا يشعرون ).
آرى آنـهـا نـمـى دانـسـتـنـد كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكستناپذير خداوند بر اين قرار گـرفـتـه اسـت كـه ايـن نـوزاد را در مـهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچكس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست !.
نكته :
برنامه عجيب الهى
قـدرتـنـمائى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند و جبارى را نابود كند لشكريان آسمان و زمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد.
قدرتنمائى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد و آنچنان در قـلب و افـكـار آنـهـا اثـر بـگـذارد كـه مـشـتـاقـانه هيزمى را جمع كنند كه بايد با آتشش بـسـوزنـد، زنـدانـى را بـسـازند كه بايد در آن بميرند، چوبه دارى را بر پا كنند كه بايد بر آن اعدام شوند!.
و در مـورد فـرعـونـيـان زورمند گردنكش نيز چنان شد، و پرورش و نجات موسى در تمام مراحل به دست خود آنها صورت گرفت :
قابله موسى از قبطيان بود!
سازنده صندوق نجات موسى يك نجار قبطى بود!
گـيـرنـدگـان صـنـدوق نجات از امواج نيل آل فرعون بودند! بازكننده در صندوق شخص فرعون يا همسرش آسيه بود!
و سـرانـجـام كـانـون امن و آرامش و پرورش موساى قهرمان و فرعونشكن همان كاخ فرعون بود!
و اين است قدرتنمائى پروردگار.
آيه و ترجمه


و اءصـبح فؤ اداءم موسى فرغا ان كادت لتبدى به لو لا اءن ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين (10)
و قالت لاخته قصيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون (11)
و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قـبـل فـقـالت هـل اءدلكـم عـلى اءهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون (12)
فـرددنـاه الى اءمـه كـى تـقـر عينها و لا تحزن و لتعلم اءن وعد الله حق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (13)

 


ترجمه :
10 - قـلب مـادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت ، و اگر قلب او را به وسيله ايمان و اميد محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند.
11 - مـادر بـه خـواهـر او گـفـت وضع حال او را پيگيرى كن ، او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالى كه آنها بى خبر بودند.
12 - مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم (تـا تـنها به آغوش مادر بـرگـردد) خـواهرش (كه بيتابى ماموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت : آيا شـمـا را بـه خـانـواده اى راهـنـمائى كنم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟
13 - مـا او را بـه مـادرش بـازگـردانـديم تا چشمش روشن شود، و غمگين نباشد، و بداند وعده الهى حق است ولى اكثر آنها نميدانند.
تفسير:
بازگشت موسى به آغوش مادر
در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است :
مـادر مـوسـى (عـليـه السـلام ) فـرزنـدش را بـه تـرتـيـبـى كـه قـبـلا گـفـتيم به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت ، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود.
نزديك بود فرياد كشد و اسرار درون دل خود را برون افكند.
نزديك بود نعره زند و از جدائى فرزند ناله سر دهد.
اما لطف الهى به سراغ او آمد و چنانكه قرآن گويد: (قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فـرزنـدش تـهـى گـشـت ، و اگـر مـا قـلب او را بـا نور ايمان و اميد محكم نكرده بوديم ، نزديك بود اين مطلب را افشا كند) (و اصبح فؤ اد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لو لا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين ).
فـارغ بـه معنى خالى است ، و در اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است ، هر چند بعضى از مفسران آن را به معنى خالى بودن از غم و اندوه گرفته اند، و يا خالى از الهـام و مـژده اى كـه قـبـلا بـه او داده شـده بـود، ولى بـا تـوجه به جمله ها اين تفسيرها صحيح به نظر نمى رسد.
اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جـز نـوزادش فـرامـوش نـمـايـد، و آنچنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خـطـراتـى كـه خـود و فـرزنـدش را تـهـديـد مـى كـنـد فـريـاد كـشـد، و اسـرار درون دل را فاش ‍ سازد.
اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آنچنان استحكام مى بـخـشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد، و بداند كودكش در دست خدا است ، سرانجام به او باز مى گردد و پيامبر مى شود!
(ربـطنا) از ماده (ربط) در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جائى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند، و لذا محل اين گونه حيوانات را (رباط) مى گويند، و سـپـس بـه مـعـنـى وسـيعترى كه همان حفظ و تقويت و استحكام بخشيدن است آمده و منظور از (ربـط) قـلب در ايـنـجـا تـقـويـت دل ايـن مادر است ، تا ايمان به وحى الهى آورد و اين حادثه بزرگ را تحمل كند.
مـادر بـر اثـر ايـن لطـف پـروردگار آرامش خود را باز يافت ، ولى مى خواهد از سرنوشت فـرزنـدش بـا خـبـر شـود، لذا بـه خـواهـر مـوسـى سـفـارش كـرد كـه وضـع حال او را پيگيرى كن (و قالت لاخته قصيه ).
(قصيه ) از ماده (قص ) (بر وزن نص ) به معنى جستجو از آثار چيزى است و اينكه قـصه را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پيگيرى از اخبار و حوادث گوناگون در آن مى شود.
خـواهـر مـوسـى دسـتـور مـادر را انـجـام داد و از فـاصـله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب ميگيرند، و موسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند (فبصرت به عن جنب ).
اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند (و هم لا يشعرون ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد: خـدمتكاران مخصوص فرعون كودك را با خود از قصر بيرون آورده بودند، تا دايه اى براى او جستجو كنند، و درست در همين لحظات بود كه خواهر موسى از دور برادر خود را ديد.
ولى تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر ميرسد، بنا بر اين بعد از بازگشت مادر موسى به خـانـه خـويـش خواهر از فاصله دور در كنار نيل ماجرا را زير نظر داشت و با چشم خود ديد كه چگونه فرعونيان او را از آب گرفتند و از خطر بزرگى كه
نوزاد را تهديد مى كرد رهائى يافت .
براى جمله (هم لا يشعرون ) تفسيرهاى ديگرى نيز شده : مرحوم طبرسى مخصوصا اين احـتـمـال را بـعـيـد نـمـيـدانـد كـه تـكـرار ايـن جـمـله در آيـات قـبـل و ايـنـجـا در بـاره فـرعـون بـراى اشـاره بـه اين حقيقت باشد او كه تا اين اندازه از مـسـائل بـيخبر بود چگونه دعوى الوهيت مى كرد؟ چگونه مى خواست با اراده پروردگار و مشيت الهى بجنگد؟
بـه هـر حـال اراده خـداونـد به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به مادرش به زودى بـرگـردد و قـلب او را آرام بـخـشـد، لذا مـى فـرمـايـد: مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم (و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قبل ).
طـبـيـعـى اسـت نـوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد، گرسنه مى شود، گريه مى كند، بيتابى مى كند، بايد دايه اى براى او جستجو كرد، بخصوص كه ملكه مصر سخت به آن دل بسته ، و چون جان شيرينش دوست مى دارد!
ماموران حركت كردند و در به در دنبال دايه مى گردند، اما عجيب اينكه پستان هيچ دايه اى را نميگيرد.
شايد از ديدن قيافه آنها وحشت مى كند، و يا طعم شيرشان كه با ذائقه او آشنا نيست تلخ و نـامـطـلوب جـلوه مـى كـنـد، گوئى مى خواهد خود را از دامان دايه ها پرتاب كند اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.
كـودك لحظه به لحظه گرسنه تر و بى تابتر مى شود پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او در درون قصر فرعون مى پيچيد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد.
مـامورين بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مـى كـنند كه مى گويد: من خانواده اى را مى شناسم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خـيـرخـواه او هـسـتـنـد آيـا مـى خـواهـيـد شـمـا را راهـنـمـائى كـنـم ؟ (فـقـالت هل ادلكم على اهلبيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون ).
مـن زنـى از بـنـى اسـرائيـل را مـى شـناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد او نوزاد خود را از دست داده ، و حاضر است شير دادن نوزاد كاخ را بر عهده گيرد.
مـامورين خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند نوزاد هنگامى كه بوى مـادر را شـنـيـد سخت پستانش را در دهان فشرد، و از شيره جان مادر جان تازه اى پيدا كرد، بـرق خـوشحالى از چشمها جستن كرد، مخصوصا ماموران خسته و كوفته كه به مقصد خود رسـيده بودند از همه خوشحالتر بودند، همسر فرعون نيز نمى توانست خوشحالى خود را از اين امر كتمان كند.
شـايـد بـه دايـه گـفـتـنـد تـو كـجـا بودى كه اينهمه ما به دنبالت گردش كرديم كاش زودتر مى آمدى ! آفرين بر تو و بر شير مشكلگشاى تو!

در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه وقـتـى مـوسـى پـسـتـان ايـن مـادر را قـبـول كـرد هـامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى ! چرا در ميان ايـنـهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنى خـوشـبـو هـسـتم ، و شيرم بسيار شيرين است ، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر ايـنـكـه پستان مرا پذيرفته است ! حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گرانقيمتى به او دادند!.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: سـه روز بـيـشـتر طـول نـكـشـيـد كـه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند! بعضى گفته اند اين تحريم تـكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نميخواست از شيرهائى كـه آلوده بـه حـرام ، آلوده بـه امـوال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.
و بـه ايـن تـرتـيـب مـا مـوسـى را بـه مـادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و انـدوهـى در دل او بـاقـى نـمـانـد، و بـدانـد وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نميدانند (فـرددنـاه الى امـه كـى تـقـر عـيـنـهـا و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
در ايـنـجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شـيـر دهد و در خلال اين كار، همه روز يا گاهبگاه ، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند، و يا كودك را در دربار نگه داشتند و مادر موسى در فواصل معين مى آمد و به او شير مى داد؟
دليـل روشـنـى بـر هـيـچـيـك از ايـن دو احـتـمـال نـداريـم امـا احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و نـيـز بـعـد از پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى ، آيـا مـوسـى بـه كـاخ فـرعـون منتقل شد يا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و ميان اين دو در رفت و آمد بود؟ بعضى گفته اند بعد از دوران شيرخوارگى ، او را به فرعون و همسرش آسيه سپرد، و مـوسـى در دامـن آن دو و بـا دسـت آن دو پـرورش يـافـت ، و در ايـنـجا داستانهاى ديگرى از كـارهـاى كـودكـانـه امـا پـر مـعـنـى مـوسـى نـسـبـت بـه فـرعـون نـقـل كـرده انـد كـه ذكـر هـمه آنها به درازا مى كشد، اما اين جمله كه فرعون بعد از مبعوث شدن موسى به نبوت به او گفت : الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين : آيا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نـبـودى ؟ (سـوره شـعراء آيه 17) نشان مى دهد كه موسى مدتى در كاخ فرعون زندگى كرده و سالهائى در آنجا درنگ نموده است .
از تـفسير على بن ابراهيم چنين استفاده مى شود كه موسى با نهايت احترام تا دوران بلوغ در كاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحيدى او، فرعون را سخت ناراحت مى كرد، تا آنجا كه تـصـميم قتل او را گرفت ، موسى كاخ را رها كرد و وارد شهر شد كه با نزاع دو نفر كه يكى از قبطيان و ديگرى از سبطيان بود (و شرح آن در آيات آينده مى آيد) روبرو گشت .
آيه و ترجمه


 


و لما بلغ اءشده و استوى اتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين (14)
و دخـل المـديـنـة عـلى حـيـن غـفلة من اءهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فـاسـتـغـاثـه الذى مـن شـيـعـتـه عـلى الذى مـن عـدوه فـوكـزه مـوسـى فـقـضـى عـليـه قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين (15)
قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم (16)
قال رب بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين (17)

 


ترجمه :
14 - هنگامى كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم ، و اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .
15 - او در مـوقـعـى كـه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه بـه جـنـگ و نـزاع مـشـغولند، يكى از پيروان او بود، و ديگرى از دشمنانش ، آن يك كه از پيروان او بود از وى در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد، موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كـار او را سـاخـت (و بـر زمـيـن افـتـاد و مـرد!) مـوسـى گـفـت : ايـن از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است .
16 - عـرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است .
17 - عـرض كـرد پـروردگـارا! بـه شـكـرانـه نـعـمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.
تفسير:
موسى در طريق حمايت از مظلومان
در ايـنـجـا بـا سـومـيـن بـخـش از سرگذشت پر ماجراى موسى (عليه السلام ) روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آنكه از مصر به مدين برود، و انگيزه هجرت او مطرح شده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه مـوسـى نـيـرومـنـد و كـامـل شـد، حـكـمـت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش ‍ مى دهيم ) (فلما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ).
(اشد) از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است ، و (استوى ) از ماده (استواء) به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است .
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند (بـلوغ اشـد) آن اسـت كـه انـسـان از نـظـر قـواى جـسـمـانـى بـه سـر حـد كـمـال بـرسـد كـه غـالبـا در سـن 18 سـالگـى اسـت ، و (اسـتـواء) هـمـان اعـتـدال و اسـتـقـرار در امـر حـيـات و زنـدگـى اسـت كـه غـالبـا بـعـد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود.
بـعـضـى ديـگـر (بـلوغ اشـد) را بـه مـعـنـى كـمال جسمى ، و (استواء) را به معنى كمال عقلى و فكرى دانسته اند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در كـتـاب مـعـانـى الاخـبـار نقل شده ميخوانيم : اشد 18 سالگى است ، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد.
در ميان اين تعبيرات تفاوت زيادى نيست ، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى اين دو واژه تكامل نيروهاى جسمى و فكرى و روحى استفاده مى شود.
فـرق مـيـان (حـكـم ) و (عـلم ) مـمـكـن اسـت ايـن بـاشـد كـه حـكـم اشـاره بـه عـقـل و فـهـم و قـدرت بـر داورى صـحـيـح اسـت ، و عـلم بـه معنى آگاهى و دانشى است كه جهل با آن همراه نباشد.
تعبير (كذلك نجزى المحسنين ) به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به خـاطـر تقواى الهيش ، و به خاطر اعمال نيك و پاكش ، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خـداونـد پـاداش عـلم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت ، وحى و نبوت نيست ، زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت .
بلكه منظور همان آگاهى و روشنبينى و قدرت بر قضاوت صحيح ، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كـه در تـوان داشـت بـه كـمك حق و عدالت مى شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست .
بـه هـر حـال مـوسـى (عـليـه السـلام ) در مـوقـعـى كـه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد (و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها).
ايـن شـهـر كـدام شـهـر بـوده ؟ روشـن نـيـسـت ، امـا بـه احـتـمـال قـوى پـايـتـخـت مـصـر بـوده اسـت و بـه گفته بعضى از مفسران موسى بر اثر مخالفتهائى كه با فرعون و دستگاه
او داشـت و روز بـه روز اوج مـى گـرفت محكوم به تبعيد از پايتخت مصر شد، ولى او با استفاده از فرصت خاصى كه مردم در حال غفلت بودند وارد پايتخت گرديد.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد، چرا كـه مـعـمـولا قصرهاى فراعنه را در كنار شهر كه بهتر بتوانند راههاى ورود و خروجش را كنترل كنند مى سازند.
مـنـظـور از جـمـله (عـلى حـيـن غـفـلة مـن اهلها) موقعى بوده كه مردم شهر كسب و كار خود را تـعـطـيـل كـرده و كـسـى دقيقا مراقب اوضاع شهر نبود، اما اينكه چه موقعى بوده ؟ بعضى گـفـتـه انـد در آغـاز شـب بـوده اسـت كـه مـردم كـسـب و كـار را تعطيل مى كنند، گروهى راهى خانه خود مى شوند و گروهى نيز به تفريح و سرگرمى و شـبنشينى مى پردازند، اين همان ساعتى است كه در بعضى از روايات اسلامى از آن به عنوان ساعت غفلت تعبير شده است .
در حـديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تنفلوا فى ساعة الغـفـلة و لو بـركـعتين خفيفتين : در ساعت غفلت نماز نافله بجا آوريد و لو دو ركعت مختصر باشد.
و در ذيل اين حديث آمده است : و ساعة الغفلة ما بين المغرب و العشاء.
و بـراسـتـى ايـن سـاعـت ، سـاعت غفلت است و بسيارى از جنايات و تبهكاريها و انحرافات اخلاقى در همين ساعات آغاز شب انجام مى شود.
نه مردم مشغول كسب و كارند و نه در خواب و استراحت ، بلكه يك حالت غفلت عمومى معمولا بر شهرها مسلط مى شود و رواج كار مراكز فساد نيز در همين ساعت است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ساعت غفلت نيمه روز به هنگام استراحت .
مـردم و تـعـطـيـل مـوقـت كـار روزانـه اسـت ، ولى تـفـسـيـر اول صحيحتر و دقيقتر به نظر مى رسد.
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد دو نفر مرد را ديد كـه سـخـت بـا هـم گـلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش (فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه ).
تـعـبـيـر بـه (شـيـعـتـه ) نشان مى دهد كه از موسى از همان زمان ارتباطهائى با بنى اسرائيل برقرار كرده بود و گروهى پيرو داشت و احتمالا آنها را براى مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان يك هسته مركزى برگزيده بود.
هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد از موسى (كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ).
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه يـارى او شـتـافـت تـا او را از چـنـگـال ايـن دشـمـن ظـالم سـتـمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خـواسـت مـرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد در اينجا موسى مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد (فوكزه موسى فقضى عليه ).
بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى نداشت ، و از آيات بعد نيز به خوبى اين معنى روشـن مـى شـود، نـه بـه خـاطـر ايـنـكـه آنـهـا مـسـتـحـق قـتـل نـبـودنـد، بـلكـه بـه خـاطـر پـى آمـدهـائى كـه ايـن عمل ممكن بود براى موسى و بنى اسرائيل داشته باشد.
لذا بـلافـاصـله مـوسـى گـفـت : ايـن از عـمـل شـيطان بود، چرا كه او دشمن و گمراه كننده آشـكـارى اسـت (قـال هـذا مـن عـمـل الشـيـطـان انـه عـدو مضل مبين ).
بـه تـعبير ديگر، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند، هـر چـنـد گـروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنين كارى مـصـلحـت نـبود، و چنانكه خواهيم ديد همين امر سبب شد كه ديگر نتواند در مصر بماند و راه مدين را پيش گرفت .
سـپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد: او گفت : پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مـرا بـبـخـش ، و خـداونـد او را بـخـشـيـد، كـه او غـفـور و رحـيـم اسـت (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ).
مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بـايـسـت چنين بى احتياطى كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد او در برابر همين ترك اولى از خـدا تـقـاضـاى عـفـو كـرد و خـدا نـيـز او را مشمول لطفش قرار داد.
مـوسـى گـفـت : بـه شـكـرانـه ايـن نـعـمـت كـه مـرا مـشـمـول عـفـو خـود قـرار دادى و در چنگال دشمنان گرفتار نساختى ، و به شكرانه تمام نعمتهائى كه از آغاز تاكنون به من مـرحـمـت كـردى مـن هـرگـز پـشـتـيبانى از مجرمان نخواهم كرد و يار ستمكاران نخواهم بود (قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين ).
بلكه هميشه به يارى مظلومان و رنجديدگان خواهم شتافت ، منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.
و ايـنـكـه بـعـضى احتمال داده اند منظور از مجرم آن مرد اسرائيلى بوده باشد بسيار بعيد به نظر ميرسد.
نكته ها:
1 - آيا اين كار موسى منافى مقام عصمت نيست ؟
مفسران بحثهاى دامنه دارى در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائيلى و كشته شدن قبطى به دست موسى كرده اند.
البـتـه اصـل ايـن عـمـل مـسـاءله مـهمى نبوده ، چرا كه جنايتكاران فرعونى مفسدان بيرحمى بـودنـد كـه هـزاران نـوزاد بنى اسرائيلى را سر بريدند، و از هيچگونه جنايت بر بنى اسرائيل ابا نداشتند، و به اين ترتيب افرادى نبودند كه خونشان مخصوصا براى بنى اسرائيل محترم باشد.
آنـچـه بـراى علماى تفسير ايجاد مشكل كرده تعبيراتى است كه خود موسى (عليه السلام ) در اين ماجرا مى كند:
يكجا مى گويد: (هذا من عمل الشيطان ).
جـاى ديـگـر مـى گـويـد: رب انـى ظلمت نفسى فاغفر لى : خدايا! من بر خود ستم كردم مرا ببخش .
ايـن تـعـبـيـرات چـگـونـه بـا عـصـمـت انـبـيـاء كـه حـتـى قبل از نبوت و رسالت بايد داراى مقام عصمت باشند سازگار است ؟
اما با توضيحى كه در تفسير آيات فوق داديم روشن مى شود كه آنچه از موسى سر زد تـرك اولائى بـيـش نـبـود، او بـا ايـن عـمـلش خـود را بـه زحـمـت انـداخـت چـرا كـه قتل يك قبطى به وسيله موسى چيزى نبود كه فرعونيان به آسانى از آن بگذرند، و مى دانـيـم تـرك اولى بـه مـعـنـى كارى است كه ذاتا حرام نيست ، بلكه موجب مى شود كه كار خوبترى ترك گردد، بى آنكه عمل خلافى انجام شده باشد.
نـظـيـر اين تعبير در سرگذشت بعضى ديگر از انبياء از جمله حضرت آدم (عليه السلام ) نيز آمده است كه شرح آن را در ذيل آيه 19 سوره اعراف (جلد 6 تفسير
نمونه صفحه 122 به بعد) داده شد.
در حديثى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيـات آمـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـنـظـور از جـمـله هـذا مـن عـمـل الشـيـطـان نـزاع و جـدال آن دو مـرد بـا يـكـديـگـر بـوده كـه عـمل شيطانى محسوب مى شده ، نه عمل موسى ، و منظور از جمله رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى ايـن اسـت كـه مـن خـود را در آنجا كه نبايد بگذارم گذاردم ، من نبايد وارد اين شهر مى شدم ، و منظور از جمله فاغفر لى اين است كه مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پيدا نكنند (يكى از معانى غفران پوشانيدن است ).
2 - پشتيبانى از مجرمان از بزرگترين گناهان است
در فـقـه اسـلامـى بـاب مـفـصلى پيرامون اعانت بر اثم و معاونت ظلمه با احاديث فراوانى داريم كه نشان مى دهد يكى از زشتترين گناهان يارى ستمكاران و ظالمان و مجرمان است و سبب مى شود كه انسان در سرنوشت شوم آنها شريك باشد.
اصولا ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون در هر جامعه اى افراد خاصى هستند، و اگـر تـوده جـمـعـيـت بـا آنـها همكارى نكنند فرعونها فرعون نميشوند اين گروهى از مردم زبون و ضعيف و يا فرصتطلب و دنياپرست هستند كه اطراف آنها را مى گيرند، و دست و بـال آنـهـا و يـا حـداقـل سياهى لشكرشان مى شوند، تا آن قدرت شيطانى را براى آنها فراهم مى سازند.
در قـرآن مـجـيـد روى ايـن اصـل اسـلامى و انسانى كرارا تكيه شده است : در آيه دوم سوره مائده مى خوانيم : و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان : بر نيكى و تقوى تعاون كنيد، و به گناه و تعدى هرگز كمك نكنيد.
قرآن با صراحت مى گويد: ركون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار (هود - 114).
ركـون خواه به معنى تمايل قلبى باشد، يا به معنى همكارى ظاهرى ، يا اظهار رضايت ، و يـا دوسـتـى و خيرخواهى ، يا اطاعت كه هر يك از مفسران تفسيرى براى آن كرده اند و يا مـفـهـومـى كـه جامع همه اينها است ، و آن اتكاء و اعتماد و وابستگى است ، شاهد زنده اى بر مقصود ما است .
در حـديـثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : به محمد بن مسلم زهرى كه دانشمندى بود كه با دستگاه بنى اميه مخصوصا هشام بن عبد الملك همكارى مـى كـرد بـعـد از آنـكـه او را از اعـانـت ظالمان برحذر داشت در سخنان تكان دهنده اش ‍ چنين فـرمـود: او ليـس بـدعـائهم اياك حين دعوك جعلوك قطبا ادار و ربك رحى مظالمهم ، و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم سلما الى ضلالتهم داعيا الى عينهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلون بـك الشـك عـلى العـلمـاء و يـقـتـادون بـك قـلوب الجـهـال اليـهـم !... فـمـا اقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوا منك ! و ما ايسر ما عمروا لك فى جنب ما حزبوا عليك ! فانظر لنـفـسـك فـانـه لا يـنـظـر لهـا غـيـرك و حـاسـبـهـا حـسـاب رجل مسئول !:
(آيـا آنـهـا تـو را بـه جـمـع خـود دعـوت نـكـردنـد و مـركـزيـتـى بـوسـيـله تـو تشكيل ندادند كه آسياى ظلم آنها بر محورش مى گردد)؟
آيا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند؟
بـوسيله تو نردبانى براى ضلالتشان ، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان ، و رهروى بـراى راه نـنـگـيـنـشـان سـاخـتـنـد، و نـيـز بـوسـيـله تـو، عـلمـا را زيـر سـؤ ال ميكشند و قلوب ساده لوحان جاهل را به دام مى افكنند...
آنـهـا در مـقـابل چيزى كه از تو گرفتند، چه كم بهائى به تو پرداختند؟! و در برابر آنچه از تو ويران كردند چه كم آباد نمودند.
انـدكـى در بـاره خـود بـيـنديش كه هيچكس دلسوز تو جز خودت نيست ، و همچون يك انسان مسئول به حساب خويش رسيدگى كن .
بـه راسـتى اين منطق گويا و رساى امام (عليه السلام ) هر عالم دربارى و وابسته را مى تواند متوجه عاقبت شوم خود كند.
ابن عباس مى گويد: آيه رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين از جمله آياتى است كـه گـواهى مى دهد بر اينكه پشتيبانى مجرمان ، جرم و گناه است و كمك به مؤ منان اطاعت فرمان خدا.
بـه يـكـى از عـلمـا گـفـتـند: فلانكس نويسنده فلان ظالم شده است و تنها چيزى را كه مى نـويـسـد، دخـل و خـرج او اسـت ، اگـر حقوقى در برابر اين كار بگيرد زندگيش تامين مى شود، و الا خود و خانواده اش شديدا گرفتار فقر خواهند شد.
مرد عالم در پاسخ اين سؤ ال تنها اين جمله را بيان كرد: آيا گفتار آن مرد صالح (موسى ) را نـشـنـيـده اى كـه گـفـت : رب بـمـا انـعـمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : خداوندا به شكرانه نعمتهائى كه به من بخشيدى هرگز پشتيبانى از مجرمان نميكنم .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -