انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 121 - 150 انعام

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و لا تأ كلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و إ نه لفسق و إ ن الشيطين ليوحون إ لى اءوليائهم ليجدلوكم و إ ن اءطعتموهم إ نكم لمشركون(121)
 


ترجمه :
121 - و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است ، و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود !
تفسير:
در آيات گذشته روى جنبه مثبت مساله يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه - براى تاكيد هر چه بيشتر - روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى گويد: از گوشتهائى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد (و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه ).
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى گويد: اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است (و انه لفسق ).
و براى اينكه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مى كند: شياطين مطالب وسوسهانگيزى به طور مخفيانه به دوستان خود القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم ).
ولى به هوش باشيد اگر تسليم وسوسه هاى آنها شويد شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت (و ان اطعتموهم انكم لمشركون ).
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى كردند (و بعضى گفته اند مشركان عرب آنرا از مجوسيان آموخته بودند
كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آنرا كشته و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است يعنى نخوردن مردار يكنوع بى اعتنائى به كار خدا است !.
غافل از آنكه آنچه به مرگ طبيعى مى ميرد علاوه بر اينكه غالبا بيمار است ، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى مانند و مى ميرند و فاسد مى شوند و گوشت را هم آلوده و فاسد مى كنند، به همين دليل خداوند دستور داده تنها از گوشت حيواناتى بخورند كه با شرايط خاصى ذبح شده و خون آن بيرون ريخته است .
ضمنا از اين آيات استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غير اسلامى حرام است ، زيرا - علاوه بر جهات ديگر - آنها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند.

آيه و ترجمه


اء و من كان ميتا فأ حيينه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمت ليس بخارج منها كذلك زين للكفرين ما كانوا يعملون(122)
و كذلك جعلنا فى كل قرية اءكبر مجرميها ليمكروا فيها و ما يمكرون إ لا بأ نفسهم و ما يشعرون(123)

 


ترجمه :
122 - آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اينچنين براى كافران اعمال (زشتى ) كه انجام مى دادند تزيين شده است (و زيبا جلوه كرده ).
123 - و همچنين در هر شهر و روستائى بزرگان گنهكارى قرار داديم (افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم اما آنها از آن سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم ) پرداختند ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند.
شان نزول :
در شان نزول آيه اول چنين نقل شده است : ابو جهل كه از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود روزى سخت آن حضرت را آزار داد، حمزه عموى شجاع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آئين او مطالعه و انديشه مى كرد، و در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود هنگامى كه از بيابان برگشت از جريان كار ابو جهل و برادرزاده خويش با خبر شد، سخت برآشفت و يكسر به سراغ ابو جهل رفت و چنان بر سر - يا بينى او - كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه ابو جهل در ميان قوم
و عشيره خود و حتى در ميان مردم مكه داشت ، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خود دارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسمابه عنوان يك افسر رشيد اسلام ، تا واپسين دم عمر، از اين آئين آسمانى دفاع مى كرد.
آيه فوق در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت .
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار ابو جهل در كفر نازل گرديده است و در هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤ من راستين ، و هر بى ايمان لجوج ، صادق است .
تفسير:
ايمان و روشن بينى :
ارتباط اين آيات با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته : مؤ من خالص و كافر لجوج كه نه تنها ايمان نمى آورد بلكه براى گمراه ساختن ديگران نيز سخت مى كوشد، شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است .
نخست اينكه افرادى را كه در گمراهى بوده اند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده اند تشبيه به مردهاى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (او من كان ميتا فاحييناه ).
كرارا در قرآن مرگ و حيات به معنى مرگ و حيات معنوى ، و كفر و ايمان ، آمده است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ايمان يك عقيده
خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بيجان افراد بيايمان دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد، چشم آنها ديد و روشنائى ، گوش آنها قدرت شنوائى ، زبان توان سخن گفتن و دست و پا قدرت انجام هر گونه كار مثبت پيدا مى كند ، ايمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثار حيات را در تمام شئون آنها آشكار مى نمايد.
از جمله فاحييناه (ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ايمان ، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوششها به جائى نمى رسد!
سپس مى گويد: ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند (و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ).
گرچه مفسران درباره منظور از اين نور احتمالاتى داده اند اما ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعليمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ، بلكه علاوه بر اين ، ايمان به خدا، بينش و درك تازهاى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد.
و از آنجا كه او را به خود سازى دعوت مى كند، پرده هاى خود خواهى و خودبينى و تعصب و لجاج و هوى و هوس را از مقابل چشم جانش كنار مى زند، و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود.
در پرتو اين نور ميتواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع ، و به علت تفكر محدود مادى ، و يا غلبه خود خواهى و هوى و هوس ، گرفتار آن مصون و محفوظ بماند.
و اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم (المؤ من ينظر بنور الله ) انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند اشاره به همين حقيقت است ، گرچه با اين همه باز نمى توان روشن بينى خاصى را كه انسان با ايمان پيدا مى كند با بيان و قلم توصيف كرد، بلكه بايد طعم آنرا چشيد و وجودش را احساس نمود !.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و موثرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده مى گويد: آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد؟! (كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها).
قابل توجه اينكه نمى گويد كمن فى الظلمات (همانند كسى كه در ظلمتها است ) بلكه مى گويد كمن مثله فى الظلمات (همانند كسى كه مثل او در ظلمات است ) بعضى گفته اند هدف از اين تعبير اين بوده كه اثبات شود چنان افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثلى شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند.
ولى ممكن است اين تعبير اشاره به معنى لطيف ترى باشد و آن اينكه : از هستى و وجود اينگونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يك مثال و يك مجسمه باقى نمانده است هيكلى دارند بيروح و مغز و فكرى از كار افتاده ! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه راهنماى مؤ منان نور (با صيغه مفرد) و محيط كافران ظلمات (با صيغه جمع ) ذكر شده ، چرا كه ايمان يك حقيقت بيش نيست ، و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است .
و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده ، مى گويد: اينچنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است (كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون ).
و همانطور كه سابقا اشاره كرديم اين خاصيت تكرار يك عمل زشت است كه تدريجا از قبح آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جائى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر او جلوه مى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام به او نمى دهد، يك مطالعه ساده در حال تبهكاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد.
و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت منفى ابو جهل بود، و او از سردمداران مشركان مكه و قريش محسوب مى شد در آيه دوم اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مى فرمايد: اينچنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند (و كذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها ليمكروا فيها).
كرارا گفته ايم كه نسبت اينگونه افعال به خداوند به خاطر آن است كه او مسبب الاسباب و سرچشمه تمام قدرتها است و هر كس هر كارى انجام مى دهد با استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار او قرار داده اگر چه جمعى از آن حسن استفاده و بعضى سوء استفاده مى كنند.
جمله ليمكروا (تا مكر و نيرنگ به كار زنند) به معنى سرانجام و عاقبت كار آنها است نه هدف از خلقت آنان يعنى سرانجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند، زيرا مكر در اصل به معنى تابيدن و پيچيدن است سپس به هر كار انحرافى كه توام با اخفاء و پنهانكارى باشد گفته شده است .
و در پايان آيه مى گويد: آنها جز به خودشان نيرنگ نمى زنند ولى نمى فهمند و متوجه نيستند (و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون ).
چه نيرنگ و فريبى از اين بالاتر كه سرمايه هاى وجود خود اعم از فكر و هوش و ابتكار و عمر و وقت و مال خويش را در مسيرى به كار مى گيرند كه نه تنها سودى به حال آنها ندارد بلكه پشتشان را از بار مسئوليت و گناه سنگين مى سازد، در حالى كه فكر مى كنند به پيروزيهائى رسيده اند!
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مفاسد و بدبختيهائى كه دامن اجتماعات را مى گيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سرچشمه مى گيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگها راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى پوشانند.

آيه و ترجمه


و إ ذا جاءتهم ءاية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اءوتى رسل الله الله اءعلم حيث يجعل رسالته سيصيب الذين اءجرموا صغار عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون(124)
 


ترجمه :
124 - و هنگامى كه آيهاى براى آنها بيايد مى گويند ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده است به ما هم داده شود، خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند (و براى حفظ موقعيت خود مردم را از راه حق منحرف ساختند) گرفتار حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد در مقابل مكر (و فريب و نيرنگى ) كه داشتندمى شوند
شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى نويسد: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى شد) نازل گرديده است ، او به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گفت : اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم زيرا هم سنم از تو بيشتر است و هم مالم !.
و بعضى گفته اند درباره ابو جهل نازل شده است زيرا او تصور مى كرد مساله نبوت هم بايد مركز رقابتها قرار گيرد، او مى گفت . ما و قبيله بنى عبد - مناف (طايفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه دوش ‍ بدوش هم پيش مى رفتيم ، تا اينكه آنها ادعا كردند پيامبرى از ميان ما برخاسته كه وحى به او مى شود ولى ممكن نيست ما به او ايمان بياوريم مگر اينكه بر ما نيز وحى شود همانطور كه بر او وحى مى شود! !
تفسير:
انتخاب پيامبر به دست خدا است :
در اين آيه اشارهاى كوتاه و پر معنى به طرز تفكر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و اكابر مجرميها كرده مى گويد: هنگامى كه آيهاى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده شد گفتند: ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود (و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله ).
مثل اينكه احراز مقام رسالت و رهبرى خلق به سن و مال است و يا به رقابتهاى كودكانه قبايل ، و خدا نيز موظف است كه رعايت اين رقابتهاى مضحك
و بى اساس را بكند و بر آن صحه بگذارد، رقابتهائى كه از نهايت انحطاط فكرى و عدم درك مفهوم نبوت و رهبرى خلق سرچشمه مى گيرد.
قرآن پاسخ روشنى به آنها مى دهد و مى گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا خداوند از همه بهتر ميداند رسالت خود را در كجا قرار دهد (الله اعلم حيث يجعل رسالته ).
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل ، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى ، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى ، فكر بلند و انديشه قوى ، و بالاخره تقوى و پرهيزگارى فوقالعادهاى در مرحله عصمت است ، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمى داند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مى كردند.
جانشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز تمام صفات و برنامه هاى او را، بجز وحى و تشريع ، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم ، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خدا است و خدا ميداند اين مقام را در چه جائى قرار دهد نه خلق خدا و نه از طريق انتخاب مردم و شورى .
و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده مى گويد: به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدندگرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد (سيصيب الذين اجرموا صغار
عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون ). اين خود خواهان مى خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند ولى خدا آنها را آنچنان تحقير خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه هاى روحى را احساس كنند، بعلاوه چون سر و صداى آنها در راه باطل زياد و تلاش آنها شديد بود كيفر و عذاب آنها نيز شديد و پر سر و صدا خواهد بود ،

آيه و ترجمه


فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلم و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأ نما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون(125)
و هذا صرط ربك مستقيما قد فصلنا الايت لقوم يذكرون(126)
لهم دار السلم عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون (127)

 


ترجمه :
125 - آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى (پذيرش ) اسلام گشاده مى سازد و آن كس را كه (بخاطر اعمال خلافش ) بخواهد گمراه سازد سينهاش را آنچنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود، اينچنين خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار ميدهد.
126 - و اين راه مستقيم (و سنت جاويدان ) پروردگار تو است ، ما آيات خود را براى كسانى كه پند مى گيرند بيان كرديم .
127 - براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود، و او ولى و يار و ياور آنها است بخاطر اعمال (نيكى ) كه انجام مى دادند.
تفسير:
امدادهاى الهى :
در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤ منان راستين ، و كافران لجوج ، بحث مى كرد در اين آيات مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول ، و بى توفيقيهائى را كه دامنگير دسته دوم مى شود شرح مى دهد
نخست مى گويد: هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى پذيرش حق گشاده مى سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينهاش را آنچنان تنگ و محدود مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا رود (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدرة للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
و براى تاكيد اين موضوع اضافه مى كند خداوند اينچنين ، پليدى و رجس را، بر افراد بى ايمان قرار مى دهد و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - كرارا گفته ايم كه منظور از هدايت و اضلال الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده اند.
آنان كه پويندگان راه حقند و جويندگان و تشنگان زلال ايمان ، خداوند چراغهاى روشنى فرا راه آنها قرار مى دهد تا براى بدست آوردن اين آب حيات در ظلمات گم نشوند، اما آنها كه بى اعتنائى خود را نسبت به اين حقايق ثابت كرده اند از اين امدادهاى الهى محروم و در مسير خود با انبوهى از مشكلات روبرو مى گردند و توفيق هدايت از آنها سلب مى شود.
نابراين نه دسته اول در پيمودن اين مسير مجبورند و نه دسته دوم در كار خود، و هدايت و ضلالت الهى در واقع مكمل چيزى است كه خودشان خواسته اند و انتخاب كرده اند.
2 - منظور از صدر (سينه ) در اينجا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار ميرود، و منظور از شرح (گشاده ساختن ) همان
وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است ، زيرا پذيرا شدن حق ، احتياج به گذشتهاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت .
3 - حرج (بر وزن حرم ) به معنى تنگى فوق العاده و محدوديت شديد است ، و اين حال افراد لجوج و بى ايمان است كه فكرشان بسيار كوتاه و روحشان فوق العاده كوچك و ناتوان است ، و كمترين گذشتى در زندگى ندارند.
4 - يك معجزه علمى قرآن :
تشبيه اينگونه افراد به كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود از اين نظر است كه صعود به آسمان كار فوق العاده مشكلى است ، و پذيرش حق براى آنها نيز چنين است .
همانطور كه در گفتار روزمره گاهى مى گوئيم اين كار براى فلانكس آنقدر مشكل است كه گويا مى خواهد به آسمان برود يا مى گوئيم : به آسمان بروى از اين كار آسانتر است .
البته آنروز پرواز به آسمان براى بشر يك تصور بيش نبود ولى حتى امروز كه سير در فضا عملى شده است باز از كارهاى طاقت فرساست و هميشه فضانوردان با انبوهى از مشكلات شديد روبرو هستند.
ولى معنى لطيفترى براى آيه نيز به نظر مى رسد كه بحث گذشته را تكميل مى كند و آن اينكه : امروز ثابت شده كه هواى اطراف كره زمين در نقاط مجاور اين كره كاملا فشرده و براى تنفس انسان آماده است ، اما هر قدر به طرف بالا حركت كنيم هوا رقيقتر و ميزان اكسيژن آن كمتر مى شود به حدى كه اگر چند كيلومتر از سطح زمين به طرف بالا (بدون ماسك اكسيژن ) حركت كنيم تنفس كردن براى ما هر لحظه مشكل و مشكلتر مى شود و اگر به پيشروى ادامه دهيم تنگى نفس و كمبود اكسيژن سبب بيهوشى ما مى گردد، بيان
اين تشبيه در آن روز كه هنوز اين واقعيت علمى به ثبوت نرسيده بود در حقيقت از معجزات علمى قرآن محسوب ميگردد.
5 - شرح صدر چيست ؟
در آيه فوق سعه صدر (گشادگى سينه ) يكى از مواهب بزرگ و ضيق صدر (تنگى سينه ) يكى از كيفرهاى الهى شمرده شده است همانطور كه خداوند در مقام بيان يك موهبت عظيم به پيامبر خود ميگويد، الم نشرح لك صدرك : آيا سينه تو را وسيع و گشاده نساختيم .
و اين موضوعى است كه با مطالعه در حالات افراد به خوبى مشاهد مى شود، بعضى روحشان آنچنان باز و گشاده است كه آمادگى براى پذيرش هر واقعيتى - هر چند بزرگ باشد - دارند، اما به عكس بعضى روحشان آنچنان تنگ و محدود است كه گويا راهى و جائى براى نفوذ هيچ حقيقتى در آن نيست . افق ديد فكرى آنها محدود به زندگى روزمره و خواب و خور آنها است ، اگر به آنها برسد همه چيز درست است و اگر كمترين تغييرى در آن پيدا شود گويا همه چيز پايان يافته و دنيا خراب شده است !.
هنگامى كه آيه فوق نازل شد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند شرح صدر چيست ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح :نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مى افكند و در پرتو آن ، روح او وسيع و گشاده مى شود.
پرسيدند: آيا نشانهاى دارد كه با آن شناخته شود؟
فرمود: نعم ، الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت : آرى نشانهاش توجه به سراى جاويدان و دامن
بر چيدن از زرق و برق دنيا و آماده شدن براى مرگ است (با ايمان و عمل صالح و تلاش و كوشش در راه حق ) پيش از آنكه مرگ فرا رسد.
در آيه بعد به عنوان تاكيد بحث گذشته مى گويد:(اين مطلب كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان ميگردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان حق ميرود يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونيناپذير الهى است ) (هذا صراط ربك مستقيما).
اين احتمال در تفسير آيه نيز هست كه (هذا) اشاره به اسلام و قرآن بوده باشد زيرا صراط مستقيم و راه راست و معتدل است .
در پايان آيه باز تاكيد مى كند كه : ما نشانهها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم (قد فصلنا الايات لقوم يذكرون ).
در آيه بعد دو قسمت از بزرگترين موهبتهائى را كه به افراد بيدار و حق طلب مى دهد بيان مى كند نخست اينكه :(براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است ) (لهم دار السلام عند ربهم ).
و ديگر اينكه :(ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خدا است ) (و هو وليهم ).
(و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى دادند) (بما كانوا يعملون ).
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه (دار السلام ) يعنى خانه امن و امان است .
محلى كه نه در آن جنگ است نه خونريزى ، نه نزاع است و نه دعوا، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقت فرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه ، كه از هر نظر قرين آرامش است ، در انتظار انسان باشد.
ولى آيه مى گويد اينها را با حرف و سخن به كسى نمى دهند بلكه در برابر عمل ، آرى در برابر عمل !

آيه و ترجمه


و يوم يحشرهم جميعا يمعشر الجن قد استكثرتم من الانس و قال اءولياؤ هم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اءجلنا الذى اءجلت لنا قال النار مثوئكم خلدين فيها إ لا ما شاء الله إ ن ربك حكيم عليم (128)
و كذلك نولى بعض الظلمين بعضا بما كانوا يكسبون (129)

 


ترجمه :
128 - و آن روز كه همه آنها را جمع و محشور مى سازد به آنان مى گويد اى جمعيت شياطين و جن شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد دوستان و پيروان آنها از ميان انسانها مى گويند: پروردگارا! هر يك از ما دو دسته (پيشوايان و پيروان گمراه ) از ديگرى استفاده كرديم (ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسيديم و آنها بر ما حكومت كردند) و به اجلى كه براى ما مقرر داشته بودى رسيديم ، (خداوند) مى گويد: آتش جايگاه شماست ، جاودانه در آن خواهيد ماند، مگر آنچه خدا بخواهد، پروردگار تو حكيم و دانا است .
129 - و اينچنين بعضى از ستمگران را به بعض ديگر وامى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند.
تفسير:
در اين آيات مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه كننده
باز مى گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى كند.
آنها را به ياد روزى مى اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته اند مى ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سوال مى شود، سوالى كه در برابرش پاسخى ندارند و جز حسرت و اندوه نتيجهاى نمى گيرند، اين هشدارها به خاطر آن است كه تنها به اين چند روز زندگى ننگرند و به پايان كار نيز بينديشند.
نخست مى گويد: (آن روز كه همه را جمع و محشور مى سازد ابتدا مى گويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد (و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس ).
منظور از كلمه (جن ) در اينجا همان شياطين است ، زيرا جن در اصل لغت همانطور كه قبلا هم گفته ايم به معنى هر موجود ناپيدا مى باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين (ابليس ) مى خوانيم (كان من الجن ) يعنى او از جن بود.
آيات گذشته كه از وسوسه هاى رمزى شياطين با جمله (ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ) سخن مى گفت ، همچنين آيه بعد كه از رهبرى بعضى از ستمگران از بعضى ديگر سخن مى گويد مى تواند اشارهاى به اين موضوع باشد.
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى كنند ،( ولى پيروان آنها از بشر چنين مى گويند: پروردگارا آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت ) (و قال اوليائهم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا.)
آنها دلخوش بودند كه پيروان تسليمى دارند و بر آنها حكومت مى كنند و ما نيز از زرق و برقهاى دنيا و لذات بى قيد و شرط و زودگذر آن كه بر اثر وسوسه هاى شياطين دلانگيز و دلچسب جلوه مى نمود دلخوش بوديم !.
در اينكه منظور از اجل در اين آيه چيست ؟ آيا پايان زندگى يا روز رستاخيز است ميان مفسران گفتگو است اما ظاهرا پايان زندگى است زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است .
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى گويد:( جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد) (قال النار مثواكم خالدين فيها الا ما شاء الله ).
استثناء با جمله (الا ما شاء ربك ) (مگر آنچه خدا بخواهد) يا اشاره به اين است كه ابديت عذاب و كيفر در اينگونه موارد سلب قدرت از پروردگار نمى كند، هر گاه بخواهد مى تواند آنرا تغيير دهد اگر چه در مورد عدهاى ثابت نگه مى دارد.
و يا اشاره به آن افرادى است كه استحقاق ابديت عذاب را ندارند و يا قابليت شمول عفو الهى را دارند كه بايد از حكم خلود و جاودانى بودن مجازات استثنا شوند.
و در پايان آيه پروردگار تو حكيم و دانا است (ان ربك حكيم عليم ).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش ، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى باشد.
در آيه بعد اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اينگونه اشخاص كرده مى گويد: همان گونه كه ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان
يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند (در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر واميگذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند) (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون ).
زيرا همانطور كه در بحثهاى مربوط به معاد گفته ايم صحنه رستاخيز صحنه عكس العملها و واكنشها در مقياسهاى عظيم است و آنچه در آنجا وجود دارد پرتو و انعكاسى از اعمال ما در اين دنياست .
در تفسير على بن ابراهيم قمى نيز از امام (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: نولى كل من تولى اوليائهم فيكونون معهم يوم القيامه : (هر كس با اوليائش در روز قيامت خواهد بود).
قابل توجه اينكه همه اين گروهها به عنوان (ظالم ) در آيه معرفى شده اند و شك نيست كه ظلم ، به معنى وسيع كلمه ، همه اينها را شامل مى گردد، چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با قبول رهبرى شيطان صفتان خود را از تحت ولايت خداوند خارج سازد و در جهان ديگر نيز تحت ولايت همانها قرار گيرد.
و نيز اين تعبير و تعبير (بما كانوا يكسبون ) نشان مى دهد كه اين سيه روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و دره بدبختى فرجامى نخواهند داشت .

آيه و ترجمه


يمعشر الجن و الانس اء لم يأ تكم رسل منكم يقصون عليكم ءايتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا شهدنا على اءنفسنا و غرتهم الحيوة الدنيا و شهدوا على اءنفسهم اءنهم كانوا كفرين (130)
ذلك اءن لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اءهلها غفلون (131)
و لكل درجت مما عملوا و ما ربك بغفل عما يعملون (132)

 


ترجمه :
130 - (در آن روز به آنها مى گويد) اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى كردند و از ملاقات چنين روزى شما را بيم مى دادند ، آنها مى گويند گواهى ميدهيم بر ضد خودمان (آرى ما بد كرديم ) و زندگى (پر زرق و برق ) دنيا آنها را فريب داد، و بر زيان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند.
131 - اين بخاطر آن است كه پروردگارت هيچگاه (مردم ) شهرها و آباديها را بخاطر ستمهايشان در حال غفلت و بيخبرى هلاك نمى كند (بلكه قبلا رسولانى براى آنها مى فرستد).
132 - و براى هر يك (از اين دو دسته ) درجات (و مراتبى ) است از آنچه عمل كردند و پروردگارت غافل از اعمالى كه انجام مى دهند نيست .
تفسير:
اتمام حجت :
در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده ، براى اينكه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در
اين آيات روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است ، لذا در روز قيامت به آنها مى گويد:(اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند) (يا معشر الجن و الانس ا لم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا)
(معشر) در اصل از (عشرة ) به معنى عدد ده گرفته شده است و از آنجا كه عدد ده يك عدد كامل است ، كلمه معشر به يك جمعيت كامل كه اصناف و طوائف مختلفى را در بر مى گيرد گفته مى شود . در اينكه آيا فرستادگان جن از جنس خود آنها است ، يا از نوع بشر؟ در ميان مفسران گفتگو است . اما آنچه از آيات سوره جن به خوبى استفاده مى شود اين است كه قرآن و اسلام براى همه ، حتى آنها نازل شده ، و پيامبر اسلام مبعوث به همه بوده است ، منتها هيچ مانعى ندارد كه رسولان و نمايندگان از خود آنها از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور دعوت آنان بوده باشند.

(شرح بيشتر در اين زمينه و هم در باره معنى علمى جن در تفسير همان سوره جن در جزء 29 قرآن مجيد بخواست خدا خواهد آمد).
ولى بايد توجه داشت كه كلمه (منكم ) (از شما) دليل بر آن نيست كه پيامبران هر دسته از جنس ‍ خودشان خواهند بود، زيرا هنگامى كه به گروهى گفته شود (نفراتى از شما...) اين نفرات ممكن است از يك طايفه يا از همه طوايف باشند.
سپس مى گويد: از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است و هيچكس نمى تواند چيزى را پنهان دارد، (همگى در برابر اين پرسش الهى ، اظهار مى دارند: ما بر ضد خود گواهى مى دهيم و اعتراف مى كنيم كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم )
(قالوا شهدنا على انفسنا).
آرى دلائل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى شناختند (ولى زندگى فريبنده دنيا، و زرق و برق وسوسه انگيز آن ، آنها را فريب داد)(و غرتهم الحياة الدنيا).
اين جمله به خوبى مى رساند كه سد بزرگ راه سعادت انسانها دلبستگى بيحد و حساب و تسليم بى قيد و شرط در برابر مظاهر جهان ماده است دلبستگيهائى كه انسان را به زنجير اسارت مى كشاند و او را به هر گونه ظلم و ستم ، تعدى و اجحاف ، خود خواهى و طغيان ، دعوت مى كند.
بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر پوئيدند و در صف منكران حق قرار گرفتند (و شهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين ).
در آيه بعد همان مضمون آيه گذشته را، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى ، بازگو مى كند كه اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچگاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان ، در حالى كه غافلند، هلاك نمى كند مگر اينكه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنيها را بگويد (ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ).
كلمه (بظلم ) مى تواند به اين معنى باشد كه خدا كسى را به خاطر ستمهايش ، و در حال غفلت ، پيش ‍ از فرستادن پيامبران مجازات نمى كند، و مى تواند به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال ، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه درباره كسى
ستم كند.
و سرانجام آنها را در آيه بعد خلاصه كرده چنين مى گويد:(هر يك از اين دسته ها: نيكو كار و بدكار، فرمانبردار و قانونشكن ، حق طلب و ستمگر، درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچگاه از اعمال آنها غافل نيست ، بلكه همه را مى داند و به هر كس آنچه لايق است مى دهد (و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه تمام مقامها و درجات و دركات زائيده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر.

آيه و ترجمه


 


و ربك الغنى ذو الرحمة إ ن يشأ يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما اءنشأ كم من ذرية قوم ءاخرين (133)
إ ن ما توعدون لات و ما اءنتم بمعجزين(134)
قل يقوم اعملوا على مكانتكم إ نى عامل فسوف تعلمون من تكون له عقبة الدار إ نه لا يفلح الظلمون (135)

 


ترجمه :
133 - و پروردگارت بى نياز و مهربان است (بنابراين درباره كسى ظلم و ستم نمى كند بلكه اينها نتيجه اعمال خود را مى گيرند) اگر بخواهد همه شما را مى برد و بعد از شما بجاى شما هر چه بخواهد (و هر كس را بخواهد) جانشين مى سازد همانطور كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد.
134 - آنچه به شما وعده داده مى شود، مى آيد و شما نمى توانيد (خدا را ) ناتوان سازيد (و از عدالت و كيفر او فرار كنيد).
135 - بگو اى جمعيت ! هر كار در قدرت داريد بكنيد! من (هم به وظيفه خود) عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجام نيك خواهد داشت (و پيروزى با چه كسى است اما) به طور مسلم ظالمان رستگار نخواهند شد.
تفسير:
آيه اول در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد، آيه مى گويد پروردگار تو، هم بى نياز است ، و هم رحيم و مهربان بنابراين دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل (و ربك الغنى ذو الرحم ).
بعلاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان زيرا(اگر بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد همانطور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد) (ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما انشاكم من ذرية قوم آخرين ).
بنابراين او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اين حال تصور ظلم درباره او ممكن نيست .
و با توجه به قدرت بى پايان او روشن است كه :(آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده ، خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست ) (ان ما توعدون لات ).
(و شما هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد)(و ما انتم بمعجزين ).
سپس به پيامبر دستور مى دهد كه آنها را تهديد كرده بگويد: اى جمعيت هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد، اما به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهائى با كيست ، اما به طور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون ).
در اينجا بار ديگر مى بينيم كه بجاى كفر تعبير به ظلم شده و اين نشان مى دهد كه كفر و انكار حق يكنوع ظلم آشكار است ، ظلمى به خويشتن و ظلمى به جامعه ، و از آنجا كه ظلم بر خلاف عدالت عمومى جهان آفرينش است سرانجام محكوم به شكست خواهد بود.

آيه و ترجمه


و جعلوا لله مما ذراء من الحرث و الا نعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل إ لى الله و ما كان لله فهو يصل إ لى شركائهم ساء ما يحكمون (136)
 


ترجمه :
136 - و (مشركان ) سهمى از آنچه خداوند آفريده از زراعت و چهارپايان براى او قرار دادند و گفتند - به گمان آنها - اين مال خدا است و اين مال شركاى ما (يعنى بتها) است ، آنچه مال شركاى آنها بود به خدا نمى رسيد، ولى آنچه مال خدا بود به شركايشان مى رسيد (و اگر سهم بتها مواجه با كمبودى مى شد مال خدا را به آنها مى دادند اما عكس آنرا مجاز نمى دانستند !) چه بد حكم مى كنند (كه علاوه بر شرك ، حتى خدا را كمتر از بتها مى گرفتند) !
تفسير:
بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقائد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: (كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى دادند، و مى گفتند اين قسمت مال خدا است ، و اينهم مال شركاى ما يعنى بتها است (و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائن
گرچه در آيه تنها اشاره به سهم خداوند شده است ، ولى از جمله هاى بعد استفاده مى شود كه سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار مى دادند، در روايات آمده است كه : مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند، كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين كار استفاده مى كردند و اما سهمى كه از زراعت و چارپايان براى بتها قرار داده بودند مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خودشان بود.
و تعبير به (شركائنا) (شريكهاى ما) براى بتها به خاطر آن است كه آنها را شريك اموال و سرمايه و زندگى خويش مى دانستند.
تعبير به (مما ذرا) (از آنچه خدا خلق كرده ) در حقيقت اشاره به ابطال عقيده آنها است .
زيرا اين اموال همگى مخلوق خدا بودند، چگونه سهمى از آنها براى خدا قرار مى دادند و سهمى براى بتها.
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده و مى گويد(سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مى رسيد) (فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ).
در اينكه منظور از اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى همه آنها تقريبا به يك حقيقت بر مى گردند و آن اين است : هر گاه بر اثر حادثهاى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهارپايان قرار داده بودند آسيب مى ديد و نابود مى شد مى گفتند مهم نيست خداوند بى نياز است ، اما اگر از سهم بتها از بين ميرفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند و مى گفتند: بتها نياز
بيشترى دارند.
همچنين اگر آب از مزرعهاى كه سهم خدا بود به مزرعه سهم بتها نفوذ مى كرد مى گفتند مانعى ندارد خدا بى نياز است ، اما اگر قضيه به عكس ميشد جلو آن را مى گرفتند و مى گفتند بتها احتياج بيشترى دارند.
در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد و مى گويد:(چه بد حكم مى كنند) (ساء ما يحكمون ).
دليل بر زشتى كار آنها علاوه بر اينكه بت پرستى از ريشه فاسد و بى اساس بود چند موضوع است :
1 - با اينكه همه چيز مخلوق خدا است ، و ملك مسلم او است ، و حاكم و مدبر و حافظ همه موجودات او مى باشد، آنها تنها سهمى از آن را به خدا تخصيص مى دادند گويا مالك اصلى آنها بودند و فقط حق تقسيم به دست آنها بود! (همانطور كه گفتيم جمله (مما ذرا) اشاره به اين واقعيت است ).
2 - آنها در اين تقسيم جانب بتها را مقدم مى داشتند لذا هر آسيبى متوجه سهم خدا مى شد مهم نبود اما آسيبهائى كه متوجه سهم بتها مى شد به وسيله سهم خدا جبران ميكردند و آن را گرفته به بتها مى دادند كه در آيه اشاره به آن شده است ، و اين يكنوع امتياز و برترى براى بتها نسبت به خداوند بود!!
3 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه آنها براى سهم بتها اهميت خاصى قائل بودند و لذا متوليان و خدمه بت و خود بت پرستان از سهم آنها مى خوردند و سهم خدا را تنها به بچه ها و ميهمانان مى دادند. و قرائن نشان مى دهد كه گوسفندهاى چاق و فربه و غلات خوب مال بتها بود تا بتوانند به اصطلاح شكمى از عزا در آورند.
همه اينها نشان مى دهد كه آنها در تقسيم حتى براى خداوند به اندازه بتها ارزش قائل نبودند چه حكمى از اين زشتتر و ننگينتر كه انسان قطعه سنگ
و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند، آيا انحطاط
فكرى از اين بالاتر تصور مى شود؟!

آيه و ترجمه


و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اءولدهم شركاؤ هم ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (137)
 


ترجمه :
137 - و همچنين شركاى آنها (يعنى بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده بودند (كودكان خود را قربانى بتها مى كردند و افتخار مى نمودند!) و عاقبت اين كار چنين شد كه آنها را به هلاكت افكندند و آئينشان را دگرگون ساختند و اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند (زيرا مى توانست اجبارا جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد ) بنابراين آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار (و به اعمال آنها اعتنا مكن ).
تفسير:
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت پرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مى گويد: همانطور كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى پنداشتند همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت پرستان جلوه داده بود تا آنجا كه كشتن بچه هاى خود را يكنوع (افتخار) و يا(عبادت ) محسوب مى داشتند (و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركائهم ).
منظور از (شركاء) در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همانطور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است ، و بنابراين نسبت تزيين به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به
بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد، و روى اين تفسير، قتل در آيه فوق با مسئله زنده به گور كردن دختران و يا كشتن پسران به خاطر ترس از فقر، ارتباطى ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه : منظور از تزيين اين جنايت به وسيله بتها اين باشد كه خدمه و متوليان بتكده ها مردم را به اين كار تشويق مى كردند و خود را زبان بت مى دانستند زيرا نقل مى كنند كه عربهاى زمان جاهليت براى انجام سفرهاى مهم و كارهاى ديگر از (هبل ) (بت بزرگ آنها ) اجازه مى گرفتند و طرز اجازه گرفتن آنها اين بود كه چوبهاى تيرى كه در كيسه مخصوصى مجاور هبل قرار داشت و روى بعضى از آنها(افعل ) (انجام بده ) و روى بعضى (لا تفعل ))) (انجام مده ) نوشته شده بود تكان مى داد و چوبه تيرى را از ميان آنها خارج مى ساخت و هر چه روى آن نوشته شده بود به عنوان پيام هبل ! تلقى مى شد و اين نشان مى دهد كه از اين طريق نظر بتها را كشف ، هيچ بعيد نيست كه مسئله قربانى براى بت نيز از طريق خدمه ، به عنوان يك پيام بت معرفى شده باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه زنده به گور كردن دختران در ميان آنها كه طبق نقل تواريخ به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ در ميان طائفه ((بنى تميم ) رائج شده بود به عنوان پيام بتها معرفى شده باشد، زيرا در تاريخ مى خوانيم كه نعمان بن منذر حمله به جمعى از عرب كرد و زنان آنها را اسير ساخت و در ميان آنها دختر قيس بن عاصم بود، سپس صلح در ميان آنها برقرار شد، و هر زنى به عشيره خود پيوست ، به جز دختر قيس كه او ترجيح داد در ميان قوم دشمن بماند، و شايد با يكى از جوانهاى آنها ازدواج كند اين مطلب بر قيس بسيار گران آمد و سوگند (به عنوان بتها ) ياد كرد كه هر گاه دختر ديگرى براى او متولد شود زنده به گورش كند و چيزى نگذشت كه اين عمل سنتى در
بين آنها شد كه زير ماسك دفاع از ناموس دست به بزرگترين جنايت يعنى كشتن فرزندان بى گناه زدند.
بنابراين زنده به گور كردن دختران نيز ممكن است در آيه فوق داخل باشد.
يك احتمال ديگر نيز در تفسير آيه فوق به نظر مى رسد اگر چه مفسران آن را ذكر نكرده اند و آن اينكه : عربهاى زمان جاهليت آنچنان اهميتى براى بتها قائل بودند كه اموال نفيس خود را خرج بتها و متوليان و خدمه زورمند و پر درآمد آنها مى كردند و خودشان فقير و تهيدست مى شدند تا آنجا كه گاهى بچه هاى خود را از گرسنگى و فقر سر مى بريدند، اين عشق به بت چنين عمل زشتى را در نظر آنها تزيين كرده بود.
ولى تفسير اول يعنى قربانى كردن فرزندان براى بتها با متن آيه از همه مناسبتر است .
سپس قرآن نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه بتها و خدمه بت ، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آئين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آئين پاك محروم نمايند (ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ).
قرآن مى گويد:(اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد) ولى اجبار بر خلاف سنت خدا است ، خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل (و لو شاء الله ما فعلوه ).
و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند، و از همه بدتر اينكه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى دهند آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار، و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز (فذرهم و ما يفترون ).

آيه و ترجمه


و قالوا هذه اءنعم و حرث حجر لا يطعمها إ لا من نشاء بزعمهم و اءنعم حرمت ظهورها و اءنعم لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون (138)
و قالوا ما فى بطون هذه الا نعم خالصة لذكورنا و محرم على اءزوجنا و إ ن يكن ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم إ نه حكيم عليم (139)

 


ترجمه :
138 - و گفتند اين قسمت از چهار پايان و زراعت (كه مخصوص بتها است براى همه ) ممنوع است و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آنها - از آن نبايد بخورد و (مى گفتند اينها ) چهارپايانى است كه سوار شدن بر آنها تحريم شده و چهار پايانى كه نام خدا را بر آن نمى بردند و به خدا دروغ مى بستند (و مى گفتند اين احكام از ناحيه او است ) به زودى كيفر افتراهاى آنها را مى دهد.
139 - و گفتند آنچه در شكم اين حيوانات (از جنين و بچه ) وجود دارد مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است اما اگر مرده باشد (يعنى مرده متولد شود ) همگى در آن شريكند و به زودى (خدا ) كيفر اين توصيف (و احكام دروغين ) آنها را مى دهد او حكيم و دانا است .
تفسير:
در اين آيات به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى كند اشاره شده است و بحث آيات قبل را تكميل مى نمايد.
نخست ميگويد بت پرستان مى گفتند: اين قسمت از چهار پايان و زراعت كه مخصوص بتها است و سهم آنها مى باشد به طور كلى براى همه ممنوع است ، مگر آنهائى كه ما مى خواهيم و به پندار آنها تنها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران (و قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم ).
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود تنها اين دسته بودند كه به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند.
و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اين قسمت از آيه در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است كه براى بتها از زراعت و چهار پايان قرار مى دادند، كه شرح آن در دو آيه قبل گذشت .
كلمه (حجر) (بر وزن شعر ) در اصل به معنى ممنوع ساختن است و همانطور كه راغب در كتاب مفردات گفته است بعيد نيست از ماده (حجاره ) به معنى سنگ گرفته شده باشد زيرا هنگامى كه مى خواستند محوطهاى را ممنوع اعلام كنند، اطراف آن را سنگچين مى كردند و اينكه به حجر اسماعيل اين كلمه اطلاق شده است به خاطر آن است كه به وسيله ديوار سنگى مخصوصى از ساير قسمتهاى مسجد الحرام جدا شده است . به همين مناسبت گاهى به عقل حجر گفته مى شود زيرا انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، و هر گاه كسى زير نظر و تحت حمايت ديگرى قرار بگيرد مى گويند در حجر
او است ، و محجور به كسى گفته مى شود كه از تصرف در اموال خويش ممنوع است .
سپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد:(آنها معتقد بودند كه قسمتى از چهار پايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است ) (و انعام حرمت ظهورها ).
و ظاهرا همان حيواناتى بوده است كه در آيه 103 سوره مائده به عنوان سائبه و بحيره و حام شرح آن گذشت (براى اطلاع بيشتر ذيل آيه مزبور را مطالعه فرمائيد).
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد): (نام خدا را بر قسمتى از چهار پايان نمى بردند) (و انعام لا يذكرون اسم الله عليها ).
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند، چنانكه در تفسير مجمع البيان و تفسير كبير و المنار و قرطبى از بعضى از مفسران نقل شده است ، و در هر دو صورت حكمى بود بى دليل و خرافى .
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند بلكه (به خدا افترا ميبستند و آن را به او نسبت مى دادند) (افتراء عليه ).
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى (خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد) (سيجزيهم بما كانوا يفترون ).
آرى هنگامى كه بشر بخواهد به فكر ناقص خود جعل حكم و قانون كند
ممكن است هر طائفهاى با هوا و هوسهاى خود احكام و مقرراتى بسازند، و نعمتهاى خدا را بيجهت بر خود حرام و يا كارهاى زشت و خلاف خود را بر خود حلال كنند، اين است كه مى گوئيم قانونگزار تنها بايد خدا باشد كه همه چيز را مى داند و از مصالح كارها آگاه و از هر گونه هوا و هوس بر كنار است .
در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آنها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى فرمايد: (آنها گفتند جنين هائى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شريكند) (و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة فهم فيه شركاء).
بايد توجه داشت منظور از (هذه الانعام ) همان حيواناتى است كه در آيه قبل به آن اشاره شده است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه عبارت ما فى بطون هذه الانعام (آنچه در شكم اين حيوانات است ) شامل شير اين حيوانات نيز بشود، ولى با توجه به جمله و ان يكن ميتة (اگر مرده بوده باشد ) روشن مى شود كه آيه فقط از جنين بحث مى كند كه اگر زنده متولد شود، آن را مخصوص مردان مى دانستند و اگر مرده متولد مى شد، كه زياد مورد رغبت و ميل آنها نبود همه را در آن مساوى مى دانستند!.
اين حكم اولا هيچگونه فلسفه و دليلى نداشت و ثانيا در مورد جنينى كه مرده متولد مى شد، بسيار زشت و زننده بود، زيرا گوشت چنين حيوانى غالبا فاسد و زيانبخش است و ثالثا يكنوع تبعيض آشكار ميان جنس مرد و زن
بود زيرا آنچه خوب بود، مخصوص مردان ، آنچه بد بود به زنان هم از آن سهمى داده مى شد.
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى ، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد: (بزودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد) (سيجزيهم وصفهم ).
تعبير به وصف اشاره به توصيفى است كه آنها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها را به خدا نسبت اگر چه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند و در پايان آيه مى فرمايد:(او حكيم و دانا است ) (انه حكيم عليم .
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان با خبر است و هم روى حساب ، آنها را مجازات مى كند.

آيه و ترجمه


قد خسر الذين قتلوا اءولدهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين (140)
 


ترجمه :
140 - مسلما آنها كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند زيان ديدند و آنچه را خدا به آنها روزى داده بود بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند، آنها گمراه شدند و (هرگز ) هدايت نيافتند.
تفسير:
در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب ، از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بتها، و يا زنده به گور كردن دختران به عنوان حفظ حيثيت قبيله و خانواده ، و همچنين
تحريم قسمتى از نعمتهاى حلال به ميان آورد، در اين آيه به شدت همه اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با هفت تعبير مختلف در جمله هائى كوتاه اما بسيار رسا و جالب ، وضع آنها را روشن مى سازد.
نخست مى گويد: كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند زيان كردند هم از نظر انسانى و اخلاقى ، و هم از نظر عاطفى ، و هم از نظر اجتماعى ، گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر (قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ) در اين جمله عمل آنها يكنوع خسران و زيان و سپس سفاهت و سبك مغزى و بعد كار جاهلانه معرفى شده است ، كه هر يك از اين تعبيرهاى سه گانه به تنهائى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است ، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان فرزند خود را با دست خود به قتل برساند وانگهى آيا اين سفاهت و سبك مغزى نيست كه از اين عمل شرم نكند بلكه آنرا يكنوع افتخار يا عبادت محسوب دارد، كدام علم و دانش اجازه مى دهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد؟!
اينجا است كه به ياد گفتار ابن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام (يعنى آيات فوق ) را بخواند.
سپس قرآن ميگويد: اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود. بر خود تحريم كردند و بخدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است (و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله ).
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است زيرا اولا آنها نعمتى را كه خدا به آنان روزى داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ثانيا
به خدا افترا بستند كه او چنين دستورى داده است ، با آنكه ابدا چنين نبود. و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد نخست مى گويد آنها بطور مسلم گمراه شدند (قد ضلوا)
سپس اضافه مى كند آنها هيچگاه در مسير هدايت نبوده اند (و ما كانوا مهتدين ).

آيه و ترجمه

 


و هو الذى انشا جنت معروشت و غير معروشت و النخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشبه كلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (141)
 


ترجمه :
141 - او است كه باغهاى معروش (باغهائى كه درختانش روى داربستها قرار مى گيرند) و باغهاى غير معروش (درختانى كه نياز به داربست ندارند) آفريد، و همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و (نيز) درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است در حالى كه طعم ميوه آنها فوق العاده متفاوت ) از ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، اسراف نكنيد كه خداوند مسرفين را دوست نمى دارد.
تفسير :
يك درس بزرگ توحيد
در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است .
نخست مى گويد: خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته ، و بام منظره
بديع و دل انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى سازند، و با ميوه هاى لذيذ و پر بركت كام انسان را شيرين مى كنند، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده ، و با ميوه هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى كنند (و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات ).
مفسران در تفسير كلمه معروش و غير معروش سه احتمال داده اند:
1 - همان كه در بالا به آن اشاره شد، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند و نياز به داربست دارند، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى ايستند. (زيرا عرش در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلندعرش گفته مى شود
2 - منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مى شود و غير معروش درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است .
3 - معروش درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما غير معروش درختى است كه به روى زمين مى خوابد و پهن مى شود.
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، و شايد ذكر معروشات در آغاز سخن به خاطر ساختمان عجيب و شگفت انگيز اين گونه درختان است ، يك نگاه كوتاه به درخت انگور و ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن ، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است ، و خود را به اشياء اطراف مى چسباند تا كمر راست كند، شاهد اين اين مدعا است .
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مى گويد: و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد (و النخل و الزرع ).
ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه اى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند (توجه داشته باشيد كه جنت هم به باغ و هم به زمينهاى پوشيده از زراعت گفته مى شود).
بعد اضافه مى كند كه اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه از زمين واحدى مى رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى شود (مختلفا اكله ).
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه هائى مى كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مى گويد: همچنين زيتون و انار (و الزيتون و الرمان ) انتخاب اين دو ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذائى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى فرمايد هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه (متشابها و غير متشابه ) پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون ، پروردگار مى گويد: از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست ، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن ، حق آن را بايد ادا كنيد) (كلوا من ثمره اذا اثمر و آتوا حقه يوم حصاده ).
و در پايان ، فرمان مى دهد كه اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى دارد (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ).
اسراف به معنى تجاوز از حد اعتدال است ، و اين جمله مى تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد، زيرا پارهاى از اشخاص به قدرى دست و دل بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى دهند و خود و فرزندانشان معطل مى مانند.
نكته ها:
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - پيوند آيه با آيات قبل - در آيات گذشته از اين سوره ، سخن از احكام خرافى بت پرستان در ميان بود، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مى دادند، و عقيده داشتند كه اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد، و سوار شدن بر پشت بعضى از چهارپايان را تحريم مى كردند و بچه هاى خود را براى بعضى از بتها قربانى مى نمودند.
آيه فوق و آيه اى كه بعد از اين مى آيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است ، زيرا صريحا مى گويد
خالق تمام اين نعمتها خدا است ، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعتها را آفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد، بنابراين غير او نه حق تحريم دارد و نه حق تحليل .
2 - در اينكه جمله اذا اثمر (هنگامى كه ميوه دهد) با ذكر كلمه ثمره قبل از آن چه منظورى را تعقيب مى كند، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهرا هدف از اين جمله اين است كه به مجرد اينكه ميوه بر درختان ، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود، بهره گرفتن از آنها مباح و جائز است ، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اين حق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن (يوم الحصاد) بايد پرداخت (دقت كنيد).
3 - منظور از اين حق كه بهنگام درو بايد پرداخت چيست ؟ بعضى معتقدند همان زكات واجب ، يعنى يكدهم و يك بيستم است ، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در مدينه نازل گرديده است ، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مى رسد.
در روايات فراوانى كه از اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده و همچنين در بسيارى از روايات اهل تسنن اين حق ، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه بهنگام حضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مى شود، و حد معين و ثابتى ندارد.
و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحب ، بعضى معتقدند كه يك حكم وجوبى است كه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد از نزول آيه زكات ، اين حكم منسوخ شد، و حكم زكات با حد و حدود معينش به جاى آن نشست .
ولى از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) استفاده مى شود كه اين حكم نسخ نشده و به عنوان يك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است .
4 - تعبير به كلمه يوم ممكن است اشاره به اين باشد كه چيدن ميوه ها و درو كردن زراعتها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود، نه اينكه بعضى از افراد بخيل ، شبانه اين كار را بكنند، تا كسى با خبر نشود، در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده نيز روى اين موضوع تاكيد شده است .
آيه و ترجمه


و من الا نعم حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوت الشيطن إ نه لكم عدو مبين (142)
ثمنية أ زوج من الضأ ن اثنين و من المعز اثنين قل ءالذكرين حرم أ م الا نثيين أ ما اشتملت عليه أ رحام الا نثيين نبونى بعلم إ ن كنتم صدقين (143)
و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل ءالذكرين حرم أ م الا نثيين أ ما اشتملت عليه أ رحام الا نثيين أ م كنتم شهداء إ ذ وصئكم الله بهذا فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم إ ن الله لا يهدى القوم الظلمين 144
(144)

 


ترجمه :
142 - (و او كسى است كه ) از چهارپايان براى شما حيوانات باربر و حيوانات كوچك آفريد، از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى ننمائيد كه او دشمن آشكار شما است .
143 - هشت جفت از چهارپايان (براى شما آفريد) از ميش دو جفت و از بز دو جفت بگو آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا مادهها را؟ يا آنچه رحم ماده هاى آنها در برگرفته ؟ اگر راست مى گوئيد (و بر تحريم آنها دليلى داريد) به من خبر دهيد.
144 - و از شتر دو زوج ، و از گاو هم دو زوج ، (براى شما آفريد) بگو كداميك از اينها را خدا حرام كرده است ؟ نرها را يا ماده ها را؟ و يا آنچه رحم ماده ها را در برگرفته ؟ و آيا شما گواه (اين تحريم ) بوديد، هنگامى كه خدا به اين موضوع توصيه كرد؟ بنابراين چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد! .
تفسير :
اين آيات همانطور كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت و چهارپايان است ، در آيه قبل سخن از انواع زراعتها و ميوه هاى خداداد در ميان بود، و در اين آيات درباره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى گويد.
نخست مى گويد: خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد (و من الانعام حمولة و فرشا).
حمولة به معنى جمع است ، و چنانكه علماى لغت گفته اند، مفرد از جنس خود ندارد، و به معنى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و نظاير آنها است .
فرش به همان معنى معروف است ، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است و ظاهرا نكته اش ‍ اين است كه اينگونه حيوانات بسيار به زمين نزديك هستند، و در برابر حيوانات بزرگ باربر همانند فرشى محسوب مى شوند، هر گاه به بيابانى كه گوسفندانى در آن مشغول چرا هستند از دور بنگريم درست به فرشى مى مانند كه روى زمين گسترده شده است ، در حالى كه گله شتران هيچگاه از دور چنين منظرهاى ندارد.
تقابل حمولة با فرش نيز اين معنى را تاييد مى كند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور از اين كلمه ، فرشهائى است كه مردم از حيوانات درست مى كنند، يعنى بسيارى از حيوانات هم براى باربرى مورد استفاده قرار مى گيرند و هم براى تهيه فرش ، ولى احتمال اول نزديكتر به معنى آيه است .
سپس چنين نتيجه مى گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خدا است و حكم آن به دست اوست ، به شما فرمان مى دهد كه از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد (كلوا مما رزقكم الله ).
اينكه نمى گويد از اين حيوانات بخوريد، بلكه مى گويد از آنچه به شما داده است تناول كنيد، به خاطر آن است كه حيوانات حلال گوشت منحصر به چهارپايان نيستند بلكه حيوانات ديگرى نيز حلال گوشتند كه در جمله فوق از آنها ذكرى نشده است .
و براى تاكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان ، مى فرمايد: از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است (دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است ) (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
اشاره به اينكه اينگونه احكام و مقررات بى دليل كه صرفا از پندارهاى خام و هوى و هوسها و جهل و نادانى سرچشمه گرفته ، يك سلسله وسوسه هاى شيطانى بيش نيست ، كه شما را گام به گام از حق دور كرده و در بيراهه ها سرگردان مى سازد.
در ذيل آيه 168 سوره بقره درباره اين جمله توضيح جالبى داده شد.
در آيه بعد به عنوان توضيح ، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده اند، شرح مى دهد و مى گويد: خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده ) و از بز يك جفت (نر و ماده ) (ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين ).
پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها صريحا بپرسد: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را (قل آلذكرين حرم ام الانثيين )
يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است (اما اشتملت عليه ارحام الانثيين )
بعد اضافه مى كند: اگر راست مى گوئيد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد (نبئونى بعلم ان كنتم صادقين ).
در آيه بعد چهار زوج ديگر را بيان مى كند و مى فرمايد: از شتر، دو زوج (نر و ماده ) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده ) قرار داديم ، بگو كداميك از اينها را خدا حرام كرده است ، نرها يا ماده ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا گاوهاى ماده است (و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذكرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ).
از آنجا كه حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است ، بنابراين كسى كه ادعاى تحليل يا تحريم كند، يا بايد از طريق گواهى عقل باشد، و يا شخصا وحى بر او نازل گردد، و يا به هنگام صدور اين فرمان از ناحيه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حضور داشته باشد.
در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچگونه دليل علمى و عقلى براى تحريم
اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند، بنابراين تنها احتمال سوم باقى مى ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان ، از پيامبران الهى ، حاضر و گواه بوده اند، لذا مى فرمايد: آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوند به اين موضوع توصيه كرد (ام كنتم شهداء اذ وصاكم الله بهذا).
و چون جواب اين سؤ ال نيز منفى بوده ، ثابت مى شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايه اى نداشتند.
لذا در پايان آيه اضافه مى كند: چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلما خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم ، ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
از آيه فوق استفاده مى شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است ، ستم به مقام مقدس پروردگار، و ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن و همانطور كه سابقا گفته ايم ، تعبير به ستمكارترين در اينگونه موارد جنبه نسبى دارد، بنابراين مانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود.
و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه هدايت و اضلال الهى جنبه اجبارى ندارد بلكه عوامل و مقدمات آن از خود انسان شروع مى شود، هنگامى كه كسى دست به ظلم و ستم زد، خداوند حمايت خود را از او دريغ مى دارد و در بيراهه ها سرگردان خواهد شد.
آيه و ترجمه


قل لا أ جد فى ما أ وحى إ لى محرما على طاعم يطعمه إ لا أ ن يكون ميتة أ و دما مسفوحا أ و لحم خنزير فإ نه رجس أ و فسقا أ هل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عادفإ ن ربك غفور رحيم (145)
 


ترجمه :
145 - بگو در آنچه بر من وحى شده ، هيچ حرامى بر كسى كه غذائى مى خورد نمى يابم بجز اينكه مردار باشد يا خونى كه (از بدن حيوان ) بيرون ريخته يا گوشت خوك كه اينها همه پليدند، يا حيوانى كه در طريق گناه به هنگام سر بريدن ، نام غير خدا (نام بتها) بر آنها برده شده است ، اما كسانى كه ناچار شوند بدون اينكه بخاطر لذت باشد و يا زياده از حد بخورند (گناهى بر آنها نيست ) پروردگار تو آمرزنده مهربان است .
تفسير :
بخشى از حيوانات حرام
سپس براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهائى كه مشركان در آئين حق گذاشته بودند، در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه صريحا به آنها بگو در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچكس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ ) نمى يابم (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ).
مگر چند چيز، نخست اينكه مردار باشد (الا ان يكون ميتة ).
يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد (نه خونهائى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى موئين در وسط گوشتها باقى مى ماند) (او دما مسفوحا)
يا گوشت خوك (او لحم خنزير).
زيرا همه اينها رجس و پليدى است و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سرچشمه زيانهاى مختلف (فانه رجس ).
ضمير انه با اينكه مفرد است ، به عقيده بسيارى از مفسران به هر سه قسمت (گوشت مردار، خون و گوشت خوك ) باز مى گردد، و معنى جمله چنين است همه آنچه گفته شد پليدى است و متناسب با ظاهر آيه نيز همين است كه ضمير به تمام آنها باز گردد، زيرا شك نيست كه مردار و خون همانند گوشت خوك پليد است .
سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى گويد: يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است (او فسقا اهل لغير الله به ).
جالب اينكه به جاى ذكر كلمه حيوان كلمه فسق آمده است و همانطور كه در سابق نيز اشاره كرده ايم ، فسق به معنى خارج شدن از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است ، و لذا به هر گونه گناه فسق گفته مى شود، اما ذكر اين كلمه در برابر رجس كه در مورد سه موضوع حرام سابق گذشت ، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى حرام ، اصولا بر دو دسته است گوشتهائى كه تحريم آنها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيانهاى جسمانى مى باشد، و به آن رجس اطلاق مى گردد، و گوشتهائى كه نه پليد است و نه از نظر بهداشتى زيان آور، اما از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است ،
و به همين دليل نيز تحريم شده است .
بنابراين نبايد انتظار داشت كه گوشتهاى حرام ، هميشه داراى زيانهاى بهداشتى باشد، بلكه گاهى به خاطر زيانهاى معنوى و اخلاقيش ‍ تحريم شده است ، و از اينجا روشن مى شود كه شرائط ذبح اسلامى نيز بر دو گونه است ، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان ، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن بسم الله و ذبح به وسيله مسلمان جنبه معنوى .
در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش ، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى كنند، استثناء كرده و مى گويد: كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست ، مشروط بر اينكه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان آنها را معاف خواهد ساخت (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم ).
در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند، و به بهانه اضطرار از حدود مقررات خدا پا فراتر ننهند.
ولى در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) مانند روايتى كه در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده چنين مى خوانيم الباغى الظالم و العادى الغاصب : منظور از باغى ستمگر است و منظور از عادى ، غاصب است ،
و نيز در روايت ديگرى از امام (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: الباغى الخارج
على الامام و العادى اللص : منظور از باغى كسى است كه بر ضد امام عادل و حكومت اسلامى قيام كند و منظور از عادى دزد است .
اين روايات و مانند آنها اشاره به اين است كه اضطرار به گوشتهاى حرام معمولا در سفرها رخ مى دهد، اگر كسى در راه ظلم و ستم و يا غصب و دزدى ، اقدام به سفر كند و گرفتار كمبود غذا شود، خوردن گوشتهاى حرام براى او جائز نيست ، گر چه موظف است براى حفظ جان خود از آن گوشتها استفاده كند، ولى كيفر اين گناه را خواهد داشت چه اينكه مقدمات چنين سفر حرامى را خودش فراهم ساخته است و در هر صورت اين روايات با مفهوم كلى آيه كاملا سازگار است
پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه تمام محرمات الهى در زمينه غذاها منحصر به چهار چيز شمرده شده است با اينكه مى دانيم غذاهاى حرام منحصر به اينها نيست ، گوشت حيوانات درنده و گوشت حيوانات دريائى (جز ماهى فلس دار) و مانند آنها همگى حرام هستند در حالى كه در آيه هيچ نامى از آنها به ميان نيامده و محرمات منحصر به چهار چيز شمرده شده است ؟
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه به هنگام نزول اين آيات در مكه ، هنوز حكم تحريم ساير غذاهاى حرام نازل نشده بود،
ولى اين جواب صحيح به نظر نمى رسد، گواه اين سخن آنكه عين همين تعبير يا شبيه آن در بعضى از سوره هاى مدنى نيز ديده مى شود، مانند آيه 173 سوره بقره .
ظاهر اين است كه اين آيه ، تنها نظر به نفى احكام خرافى مشركان دارد و به اصطلاح ، حصر اضافى است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: محرمات الهى اينها هستند نه آنچه شما به هم بافته ايد.
براى روشن شدن اين سخن بد نيست مثالى بزنيم ، كسى از ما سؤ ال مى كند آيا حسن و حسين ، هر دو آمدند، ما در جواب مى گوئيم نه فقط حسن آمد، در اينجا منظورمان اين است كه آمدن نفر دوم ، يعنى حسين را نفى كنيم ، اما هيچ مانعى ندارد كسان ديگرى كه اصلا مورد بحث ما نبوده اند آمده باشند، چنين حصرى را حصر اضافى (يا نسبى ) مى گويند.
اما بايد توجه داشت كه ظاهر حصر، معمولا حصر حقيقى است مگر در مواردى كه قرينه اى در كار باشد مانند آيه مورد بحث .
آيه و ترجمه


و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما إ لا ما حملت ظهورهما أ و الحوايا أ و ما اختلط بعظم ذلك جزينهم ببغيهم و إ نا لصدقون (146)
فإ ن كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد بأ سه عن القوم المجرمين (147)

 


ترجمه :
146 - و بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دار (حيواناتى كه سم يكپارچه دارند) را حرام كرديم و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم ، مگر چربى هائى كه بر پشت اينها قرار دارد، و يا در لابلاى امعاء و دو طرف پهلوها و يا آنها كه با استخوان آميخته است اين را به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، به آنها كيفر داديم و ما راست مى گوئيم .
147 - اگر ترا تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند) به آنها بگو پروردگار شما رحمت وسيعى دارد، اما در عين حال مجازات او از مجرمان دفع شدنى نيست (راه بازگشت به سوى شما باز است و فورا شما را مجازات نمى كند ولى اگر به كارهاى خلاف ادامه داديد، كيفر شما حتمى است )
تفسير :
محرمات بر يهود
در آيات قبل ، حيوانات حرام ، منحصر به چهار چيز شمرده شده بود اما در اين آيات اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود، كه احكام مجهول و خرافى بت پرستان نه با آئين اسلام سازگار است و نه با آئين يهود، (و نه با آئين مسيح كه معمولا در احكامش از آئين يهود پيروى مى كند).
تازه در اين آيات تصريح شده كه اين قسمت از محرمات بر يهود نيز جنبه مجازات و كيفر داشته و اگر مرتكب جنايات و خلافكاريهائى نمى شدند، اين امور نيز بر آنها حرام نمى شد، بنابراين جا دارد از بت پرستان سؤ ال شود اين احكام ساختگى را از كجا آورديد؟!
لذا نخست مى گويد: بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم (و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر).
ظفر (بر وزن شتر) در اصل به معنى ناخن مى باشد، ولى به سم حيوانهاى سم دار (آنها كه همچون اسب ، سمهائى دارند كه شكاف ندارد نه مانند گوسفند و گاو كه داراى سم شكافته مى باشند) نيز اطلاق شده زيرا سمهاى آنها شبيه ناخن است ، و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد گفته اند.
بنابراين از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه تمام حيواناتى كه سم چاك نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان ، بر يهود تحريم شده بود.
از سفر لاويان تورات كنونى فصل 11 نيز همين معنى اجمالا استفاده مى شود آنجا كه مى گويد:
از ميان بهائم ، هر سم چاك دارى كه تمام شكاف و نشخوار كننده باشد بخوريد، اما از نشخوار كنندگان سم چاكان اينها را نخوريد، شتر را با وجودى
كه نشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست ، آن براى شما ناپاك است .
از جمله بعد در آيه فوق كه تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده نيز مى توان استفاده كرد كه شتر براى يهود به كلى حرام بوده است (دقت كنيد).
سپس مى فرمايد: پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم (و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما).
و به دنبال آن ، سه مورد را استثناء مى كند، نخست چربيهائى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد (الا ما حملت ظهورهما).
و چربيهائى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته (او الحوايا).
و چربيهائى كه با استخوان آميخته شده است (او ما اختلط بعظم ) ولى در پايان آيه تصريح مى كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، از اينگونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند (ذلك جزيناهم ببغيهم ).
و براى تاكيد اضافه مى كند: اين يك حقيقت است و ما راست مى گوئيم (و انا لصادقون ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1 - در اينكه بنى اسرائيل چه ظلم و ستمى كرده بودند كه خداوند پاره اى از نعمتهائى را كه مورد علاقه آنها بود بر آنها تحريم كرد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه از آيه 160 و 161 سوره نساء استفاده مى شود اين است كه علت تحريم مزبور چند چيز بوده است :
ظلم و ستم بر ضعفاء و جلوگيرى كردن از دعوت انبياء در مسير هدايت
مردم ، و رباخوارى ، و اموال مردم را به ناحق خوردن ، آنجا كه مى فرمايد
فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قدنهوا عنه و اكلهم اموال الناس ‍ بالباطل
2 - جمله و انا لصادقون كه در آخر آيه آمده است ، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه صدق و حقيقت مطلب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود در پاره اى از سخنان خود مى گفتند، و آن را به عنوان فرمانى دائر بر تحريم اين امور از ناحيه اسرائيل (يعقوب ) معرفى مى كردند زيرا يعقوب چنانكه در آيه 93 سوره آل عمران آمده است هرگز، حكم به حرام بودن اين اموال نكرده بود، و اين تهمتى بود كه يهود بر او بستند (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيه فوق جلد سوم صفحه 6 مراجعه فرمائيد).
از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تكذيب نمايند، در آيه بعد خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه اگر ترا تكذيب كنند به آنها بگو پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد و شما را زود مجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آئيد (فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة ).
ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است ، و سرانجام دامان شما را خواهد گرفت ، زيرا مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست (و لا يرد باسه عن القوم المجرمين ).
اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى كند
بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت مانند ربكم (پروردگار شما) ذو رحمة (صاحب رحمت است ) واسعة (رحمتش پهناور مى باشد) راه بازگشت را به سوى آنها گشوده ، تا اگر كمترين آمادگى براى اين موضوع در آنها وجود داشته باشد، تشويق شوند و به سوى حق باز گردند، اما براى اينكه رحمت پهناور الهى باعث جرئت و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى كند.
آيه و ترجمه


سيقول الذين أ شركوا لو شاء الله ما أ شركنا و لا ءاباؤ نا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا بأ سنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون (148)
قل فلله الحجة البلغة فلو شاء لهدئكم اجمعين (149)
قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فإ ن شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بايتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون (150)

 


ترجمه :
148 - به زودى مشركان (براى تبرئه خويش ) مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم ) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد و تخمينهاى نابجا مى زنيد.
149 - بگو براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (بطورى كه بهانه اى براى هيچكس باقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مى كند (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند)
150 - بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است ، بياوريد اگر آنها (به دروغ ) گواهى دهند تو با آنها (همصدا نشو و) گواهى مده ، و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند
و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن .
تفسير :
فرار از مسئوليت به بهانه جبر
به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت ، در اين آيات اشاره به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن شده است :
نخست مى گويد: به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزى هاى حلال چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيم همه خواست او است (سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء).
نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود، در سوره نحل آيه 35 و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء و در سوره زخرف آيه 20 و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم ، نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است ، و اگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد، آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همه گناه تبرئه كنند، و گر نه وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر در اعمال خويش آزاد است نه مجبور، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند، ناراحت مى شود و او را مؤ اخذه مى كند و در صورت توانائى مجازات مى نمايد، همه اينها نشان مى دهد كه مجرم را در عمل خويش آزاد مى بيند، نه مجبور، و هرگز به اين عنوان كه عمل او مطابق خواست خدا است ، حاضر
نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند. (دقت كنيد)
البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند سكوت خدا در برابر بت پرستى و تحريم پاره اى از حيوانات ، دليل بر رضايت او است زيرا اگر راضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد.
و با ذكر جمله و لا آباؤ نا مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگويند اين چيز تازهاى نيست كه ما مى گوئيم ، همواره چنين بوده است .
اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده ، نخست مى گويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهائى را بر خدا مى بندند بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند (كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا).
آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند زيرا پيامبران الهى با صراحت بشر را از بت پرستى و شرك و تحريم حلال خداوند باز داشتند نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها، با اين حال چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست ، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است .
سپس مى گويد: به آنها بگو آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى دهيد (قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا)
و سرانجام اضافه مى كند كه شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها
نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد (ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون ).
در آيه بعد براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند، و مى گويد: بگو خداوند دلائل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل ، به طورى كه هيچگونه عذرى براى هيچكس باقى نماند (قل فلله الحجة البالغة )
بنابراين آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش ، عقائد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است ، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل ، دليل بر آزادى اراده است .
ضمنا بايد توجه داشت كه حجت در اصل از ماده حج به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود و منظور انسان است محجه گفته مى شود، و به دليل و برهان نيز حجت ، اطلاق مى گردد زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خود را براى ديگران ثابت كند.
و با توجه به معنى بالغة (رسا) روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و بوسيله دانش و خرد، و همچنين فرستادن پيامبران ، از هر نظر روشن و رسا است ، به طورى كه جاى هيچگونه ترديد براى افراد باقى نماند، و به همين دليل خدا پيامبران را معصوم از هر گونه خطا و اشتباه قرار داده تا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد.
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد (فلو شاء لهداكم اجمعين )
در حقيقت اين جمله اشاره به آن است كه براى خدا كاملا امكان دارد همه انسانها را اجبارا هدايت كند، آنچنان كه هيچكس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.
بنابراين هيچگونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست ، اين جمله مى گويد: اجبار كردن بندگان كه شما ادعا مى كنيد، براى خدا امكان دارد، ولى هرگز چنين نخواهد كرد، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است .
در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند در حالى كه قدرت و مشيت خدا حق است ، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزاد باشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم .
در كتاب كافى از امام كاظم (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه فرمود:
ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول
خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان ، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه ، عقول و افكارند.
و در امالى شيخ طوسى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه از تفسير آيه فوق (فلله الحجة البالغة ) از آن حضرت سئوال كردند، حضرت فرمود:
ان الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة عبدى اءكنت عالما فان قال نعم ، قال له اءفلا عملت بما علمت ؟ و ان قال كنت جاهلا قال له اءفلا تعلمت حتى تعمل ؟ فيخصمه فتلك الحجة البالغة :
خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى گويد بنده من ! آيا مى دانستى (و گناه كردى ) اگر بگويد آرى ، مى فرمايد چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، مى گويد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى ؟ در اين موقع فرو مى ماند، و اين است معنى حجت بالغه .
بديهى است منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قيامت است ، بلكه خداوند حجتهاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداقهايش همان است كه در حديث فوق آمده است زيرا دامنه حجتهاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنيا و هم در آخرت .
در آيه بعد براى اينكه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند، تحريم كرده ، اقامه كنند، لذا مى گويد اى پيامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى دهند بياوريد. (قل هلم شهدائكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا).
سپس اضافه مى كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (و قطعا پيدا نمى كنند) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده . (فان شهدوا فلا تشهد معهم )
از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه در مجموع آيه هيچگونه تضادى وجود ندارد، و اينكه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس مى گويد: شهود آنها را نپذير، توليد اشكالى نمى كند، زيرا منظور اين است كه آنها از
اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اينكه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند، بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مى دهند و بديهى است چنين شهادتى مردود است .
به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه اين احكام ساختگى ، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچگونه اعتبارى ندارد.
لذا در جمله بعد مى گويد: از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند، پيروى مكن . (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون ).
يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است ، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -