انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 17 تا 24 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 17 تا20


مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لا يبصرون
(17)
صم بكم عمى فهم لا يرجعون
(18)
او كصيب من السماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت و الله محيط بالكفرين
(19)
يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله على كل شى ء قدير
(20)


ترجمه :

17- آنها (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.
18- آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند
19- يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).
20- روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز توانا است .


تفسير:
دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان

بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان ، قرآن مجيد، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند:
1 در مثال اول مى گويد: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا).
ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، به گونه اى كه چيزى را نبينند (فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ).
آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند.
سپس اضافه مى كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند (صم بكم عمى فهم لايرجعون ).
چه مثال دقيق و گويائى : در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است ، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش ‍ مى رود يكى بيش نيست ، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست .
مختصر شعله اى كه انسان ، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است ؟!
منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان ، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.
اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت ، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2).
حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد:

الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نط فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتل لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون
منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم ، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).
قابل توجه اينكه : قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است ، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت .
اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات .
و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت ، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك
در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند.
به هر حال اين تشبيه در حقيقت ، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند.
ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا: آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (يونس 5).
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كما تضيى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب ، لذا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به خورشيد تشبيه كرد، و وصى او على (عليه السلام ) را به ماه .(2)
يعنى نور ايمان و وحى ، عالمگير است ، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند (ماحوله ).
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.
قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ).
و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محيط بالكافرين ).
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمه اى آنها را بربايد (يكاد البرق يخطف ابصارهم ).
هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند (كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين
بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!.
مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود).
خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان ، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده ، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد.
حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى
(اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است ) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير).
آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى ، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.
چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون :

(منافقان از اين مى ترسند كه سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد).
منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها، حمله كنند، آنچنانكه قرآن مى گويد: لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا:

(اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب ، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند، آنها را بگيرند و بكشند) (احزاب 60 - 61).
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند، آيات با لحن شديد و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حداقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد.
اگر چه شاءن نزول اين آيات ، منافقان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است اما با توجه به اينكه
خط نفاق در هر عصر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش ، مى يابيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم .
در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است ؟، در اينجا دو تفسير وجود دارد.
نخست اينكه : آيه اول (مثلهم كمثل الذى ...) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد، صف مؤ منان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند، اما اين ايمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائيدند.
و اما مثال دوم (او كصيب من السماء...) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند.
ديگر اينكه : مثال اول بازگوكننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى ... (مثل آنها مانند كسى است كه ...) و در مثال دوم مى گويد:
(او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ): (مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد، و در آن ، ظلمت و رعد و برق است ) اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند.

آيات 21 و 22


يايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون
(21)
الذى جعل لكم الاءرض فرشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون
(22)


ترجمه :

21- اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد.
22- آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند).


تفسير:
اينچنين خدائى را بپرستيد

در آيات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهيزكاران ، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده ، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است .
و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد.
اما در آيات مورد بحث ، بعد از اين مقايسه روشن ، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ‍ ساخته مى گويد:
(اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد) (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- خطاب (يا ايها الناس ) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست ، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند.
2- براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است ، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى ، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد.
آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان ، نمايان است ، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست .
بنابراين يادآورى اين نعمتها، هم دليلى است بر خداشناسى ، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش .
3- نتيجه اين پرستش ، تقوا و پرهيزگارى است (لعلكم تتقون ).
بنابراين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است .
4- تكيه بر
(الذين من قبلكم ) (كسانى كه پيش از شما بودند) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است ، هم مالك و پرورش ‍ دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنابراين ، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست .
نعمت زمين و آسمان
در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده ، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد (الذى جعل لكم الارض ‍ فراشا).
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است .
نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى است ، هيچ
فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد؟!
تعبير به
(فراش ) (بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اينكه : چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است .

جعلها ملائمة لطباعكم ، موافقة لاجسامكم ، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شدى البردفتجمدكم ، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم ، و لا شديدة النتن فتعطبكم ، و لا شديدة الل كالماءفتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم ...: فلذلك جعل الارض فرا لكم (ع )
(خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش ‍ بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد).
سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد:
(آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناء).
كلمه
(بناء) با توجه به كلمه (عليكم )بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، اين معنى
جاى ديگر
السماء سقفا محفوظا:
(ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ) (انبياء 32).
شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست ؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود:
كلمه
(سماء) در قرآن به معانى مختلفى آمده است ، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است ، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است ، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده ، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد كيلومتر است .
اگر به نقش اساسى و حياتى ، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف ، محكم و براى حفاظت انسانها مؤ ثر است .
اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين ، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است !
اگر اين سقف نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب
مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو
مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشهاى پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.
از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد:

(اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند).
امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست ، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است .
در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء:
(آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند)؟ درباره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد:
(و از آسمان آبى نازل كرد) (و انزل من السماء ماء).
اما چه آبى ؟ حياتبخش ، و زندگى آفرين ، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى .
جمله و انزل من السماء ماء بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است ، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند.

(امام سجاد على بن الحسين ) (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد:
(خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثناء سيراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر قرار داد، تا كاملا در زمين فرو رود، و سيراب گردد، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند).
قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد: خداوند بوسيله باران ، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت (فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ).
اين برنامه الهى كه از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صد هزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،
و همچنين جانداران ديگر، آفريده ، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند:
(اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد) (فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ).
آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى ، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است ، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد.

(انداد) جمع (ند) (بر وزن ضد) به معنى شريك و شبيه است ، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد.
يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد:
(ند) و (نديد) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد، بنابراين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، يعنى همانندى در گوهر ذات .
نكته :
بت پرستى در شكلهاى مختلف در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريكبراى خدا تنها، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر، انسانىهمچون مسيح (عليه السلام ) را يكى از خدايان سه گانه دانستن ، نيست بلكه معنى وسيعىدارد صورتهاى مخفيتر و پنهان تر را نيز شامل مى شود بطور كلى هر چه را در رديف خدادر زندگى مؤ ثر دانستن يك نوع شرك است .
ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل ، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى ! ... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة ! ... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت ... هذا كله به شرك :

(انداد، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك ، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اينها بوئى از شرك مى دهد).
و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همين جمله را گفت : ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى
)؟!.
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند:
(اول خدا، دوم تو)! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست .
در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد: اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت
).
توضيح بيشتر را در اين زمينه ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد.


آيات 23 و 24


و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين
(23)
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين
(24)


ترجمه :

23- اگر درباره آنچه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد (لااقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد.
24- اگر اين كار نكرديد و هرگز نخواهيد كرد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم (گنهكار) و سنگهاى است كه براى كافران مهيا شده است .


تفسير:
قرآن معجزه جاويدان

از آنجا كه نفاق و كفر كه موضوع بحثهاى آيات پيشين بود، گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سرچشمه مى گيرد، در آيات مورد بحث به اين مساءله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان (قرآن ) مى گذارد تا هرگونه شك و ترديد را نسبت به رسالت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان ببرد، مى گويد:
(اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد لااقل سورهاى همانند آن بياوريد (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا بسورة من مثله ).
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مى كند تا عجز آنها دليلى باشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى گويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه
(تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شما را در اين كار يارى كنند) اگر در ادعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست ) (و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين ).
كلمه
(شهداء) در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كمك مى كردند، و جمله (من دون الله ) اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانند سوره هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
و جمله ان كنتم صادقين (اگر راست مى گوئيد) در حقيقت براى تحريك آنها به قبول اين مبارزه است ، و مفهومش ‍ اين است كه اگر شما از اين كار عاجز هستيد دليل دروغگوئى شماست پس براى اثبات راستگوئى خود برخيزيد و دست به كار شويد.

(تحدى ) و دعوت به مبارزه ، بايد هر چه ممكن است قاطع باشد، و دشمن را تا آنجا كه امكان دارد تحريك كند و به اصطلاح بر سر غيرت آورد، تا تمام قدرت
خود را به كار گيرد و پس از عجز و ناتوانى به طور مسلم بداند پديدهاى كه با آن روبرو است يك پديده بشرى نيست ، يك امر الهى است .
لذا در آيه بعد با تعبيرهاى مختلف به اين مهم پرداخته مى گويد: اگر شما اين كار را انجام نداديد و هرگز انجام نخواهيد داد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بى ايمان ، و همچنين سنگها است ! (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ).

(آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است ) و جنبه نسيه ندارد! (اعدت للكافرين )
(وقود) به معنى (آتشگيره ) است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم (نه به معنى آتشزنه همچون كبريت يا جرقه اى كه با سنگهاى مخصوص ايجاد مى كنند).
عده اى از مفسران گفته اند كه منظور از
(حجاره ) بتهائى است كه آنها را از سنگ ساخته بودند و آيه 98 سوره انبياء را شاهد آن دانسته اند: انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : (شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد آتشگيره دوزخ است ).
بعضى ديگر مى گويند:
(حجاره ) اشاره به سنگهاى گوگردى است كه حرارتشان بيش از سنگهاى ديگر مى باشد.
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از اين تعبير توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است ، يعنى آنچنان حرارت و سوزندگى دارد كه سنگها و انسانها را همانند هيزم شعله ور مى سازد.
آنچه با ظاهر آيات فوق ، سازگارتر به نظر مى رسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعله ور مى شود، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظيم نهفته دارند، (يا به تعبير
ديگر انرژيهائى كه قابل تبديل به آتشند) درك اين معنى مشكل نيست و لزومى ندارد كه آن آتش سوزان را شبيه آتشهاى معمولى اين جهان بدانيم .

در سوره همزه آيه 6 و 7 مى خوانيم نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة :(آتش سوزان پروردگار كه از درون دلها سرچشمه مى گيرد و بر قلبها سايه مى افكند، و از درون به برون سرايت مى كند) (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مى رسد)!
نكته ها:
1- چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟

مى دانيم كه منصب نبوت و پيامبرى بزرگترين منصبى است كه به عده اى از پاكان عطا شده است ، زيرا مناصب و مقامهاى ديگر معمولا حاكم بر جسم افراد است ، ولى منصب نبوت منصبى است كه بر جان و دل جامعه ها حكومت مى كنند، لذا به همان نسبت كه ارج بيشترى دارد مدعيان كاذب و افراد شياد بيشترى ، اين منصب را به خود مى بندند، و از آن سوء استفاده مى كنند.
در اينجا مردم مى بايست يا ادعاى هر مدعى را بپذيرند، و يا دعوت همه را رد كنند، اگر همه را بپذيرند، پيدا است چه هرج و مرجى به وجود مى آيد، و دين خدا به چه صورت جلوه خواهد كرد، و اگر هيچكدام را نپذيرند آن هم نتيجه اش گمراهى و عقب ماندگى است .
بنابراين همان دليلى كه اصل بعثت پيامبران را الزامى مى شمارد پيامبران راستين مى بايست نشانه اى همراه داشته باشند كه علامت امتياز آنان از مدعيان دروغين ، و سند حقانيت آنها باشد.
روى اين اصل لازم است هر پيامبرى ، معجزه اى بياورد كه گواه صدق رسالتش گردد.
و همانطور كه از لفظ
(معجزه ) پيدا است ، بايد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته باشد كه ديگران از انجام آن (عاجز) باشند.
پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت كند، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مى توانند همانند آن را بياورند، اين كار را در اصطلاح
(تحدى ) گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است .
قرآن كتابى است فوق افكار بشر، كسى تاكنون نتوانسته كتابى همانند آن را بياورد، اين كتاب يك معجزه بزرگ آسمانى است .
علت اينكه قرآن به عنوان سند زنده حقانيت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و معجزه بزرگ او از ميان تمام معجزاتش برگزيده شده اين است كه قرآن معجزه اى است
(گويا)، (جاودانى )، (جهانى )، و (روحانى ).
پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل كنند، در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران ، آن را تكميل مى كرد، اين گفته در مورد معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) غير از قرآن نيز صادق است .
ولى قرآن يك معجزه گويا است ، نيازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مى كند، مخالفان را به مبارزه مى خواند محكوم مى سازد، و از ميدان مبارزه ، پيروز، بيرون مى آيد، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همانند زمان حيات او، به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دين است و هم معجزه ، هم قانون است و هم سند قانون .

جاودانى و جهانى بودن قرآن
قرآن مرز (زمان و مكان ) را در هم شكسته و مافوق زمان و مكان قرار گرفته است ، به خاطر اينكه معجزات پيامبران گذشته و حتى معجزات خود پيامبر اسلام غير از قرآن ، روى نوار معينى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مكان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مريم (عليهاالسلام ) و زنده كردن مردگان و مانند آن بوسيله مسيح (عليه السلام ) در زمان و مكان و در برابر اشخاص معينى بوده و چنانكه مى دانيم ، امورى كه رنگ زمان و مكان به خود گرفته باشند، به همان نسبت كه از آنها دورتر شويم ، كم رنگتر جلوه مى كنند، و اين از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مكان ندارد همچنان به همان قيافه اى كه 1400 سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد، امروز بر ما تجلى مى كند بلكه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش به ما امكاناتى داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائيم ، پيدا است هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت ، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد.

روحانى بودن :
امور خارق العاده اى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بيماران غير قابل علاج ، زنده كردن مردگان سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف و كلمات معمولى تركيب يافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح او را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد معجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى
چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.

آيا قرآن دعوت به مقابله كرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1- در سوره اسراء آيه 88 اين سوره در مكه نازل شده است مى خوانيم :
قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا:
(بگو اگر تمام جن و انس اجتماع كنند تا كتابى همانند قرآن بياورند، نمى توانند، اگر چه نهايت همفكرى و همكارى را به خرج دهند).
2- در سوره هود اين سوره نيز در مكه نازل شده است در آيات 13 و 14 مى خوانيم :

ام يقولون افتراه قل فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ...
(مى گويند اين آيات را به خدا افترا بسته (و ساختگى است ) بگو اگر راست مى گوئيد شما هم ده سوره ساختگى همانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كسى را مى توانيد به كمك خود دعوت كنيد، و اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خدا است ...
3- در سوره يونس كه نيز در مكه نازل شده در آيه 38 چنين آمده است :

ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين :
(مى گويند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره اى همانند آن بياوريد و هر كس غير از خدا را مى توانيد به يارى طلبيد، اگر راست مى گوئيد).
4- آيه مورد بحث كه در مدينه نازل شده است .
همانطور كه ملاحظه مى شود قرآن با صراحت و قاطعيت بى نظيرى دعوت به مبارزه كرده صراحت و قاطعيتى كه نشانه زنده حقانيت است .
قرآن با بيان بسيار قاطع و صريح تمام جهانيان و كليه كسانى را كه در پيوند آن با مبداء جهان آفرينش ترديد داشتند دعوت به مقابله به مثل كرده است ، نه تنها دعوت كرده بلكه آنها را تشويق و تحريك به مبارزه نيز نموده است و كلماتى در اين آيات به كار برده كه به اصطلاح
(به غيرت آنها برخورد نمايد) اين كلمات عبارتند از:
ان كنتم صادقين :
(اگر راست مى گوئيد).
فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات :
(ده سوره ساختگى مثل آن بياوريد).
قل فاءتوا بسورة مثله ... ان كنتم صادقين :
(اگر راست مى گوئيد يك سوره ساختگى بياوريد).
و ادعوا من استطعتم من دون الله :
(غير از خدا از هر كس مى خواهيد دعوت كنيد).
قل لئن اجتمعت الانس و الجن :
(اگر همه جهانيان دست به دست هم بدهند...).
لا ياءتون بمثله :
(نمى توانند مثل آن را بياورند ...).
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة :
(از آتشى بترسند كه هيزم آن بدنهاى مردم (گنهكار) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا:
(اگر مثل آن را نياورديد، و هرگز نخواهيد توانست ...).
با اين تحريكها و تشويقها، و با اينكه مى دانيم اين مبارزه تنها يك مبارزه ادبى يا مذهبى نبود بلكه يك مبارزه
(سياسى ) (اقتصادى ) و (اجتماعى ) بود، مبارزهاى
بود كه همه چيز حتى موجوديت آنها در گرو آن بود، و به عبارت ديگر: يك مبارزه حياتى محسوب مى شد كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت اگر پيروز مى شدند همه چيز داشتند، و اگر مغلوب مى شدند، بايد از همه چيز خود دست بشويند.
با اين حال اگر مى بينيم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آن را بياورند معجزه بودن قرآن روشنتر مى شود.
قابل توجه اينكه اين آيات منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و تمام جهانيان و مراكز علمى دنيا را به سوى اين مبارزه دعوت مى كند و هيچگونه استثنائى در آن وجود ندارد و هم اكنون نيز به تحدى خود ادامه مى دهد.

از كجا كه مثل آن را نياورده اند؟!
نظرى به تاريخ اسلام پاسـخ اين سؤ ال را روشن مى سازد، زيرا در داخل كشورهاى اسلامى در زمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پس از او حتى در خود مكه و مدينه مسيحيان و يهوديان سر سخت و متعصبى مى زيستند كه براى تضعيف مسلمان از هر فرصتى استفاده مى كردند و علاوه در ميان مسلمانان جمعى (مسلمان نما) كه قرآن مجيد آنها را (منافق ) نام نهاده زندگى داشتند كه رل جاسوسى بيگانگان بر عهده آنان بود (مانند آنچه درباره (ابوعامر) راهب و همدستان او از منافقان مدينه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم در تواريخ نقل شده كه منتهى به ساختن (مسجد ضرار) در مدينه شد و آن صحنه عجيبى را كه قرآن در سوره (توبه ) به آن اشاره كرده است بوجود آورد).
مسلما اين دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت كه به دقت مراقب اوضاع مسلمين بودند و از هر جريانى كه به زيان مسلمانان بود استقبال مى كردند اگر به چنين كتابى دسترسى پيدا كرده بودند براى در هم شكستن آنها تا آنجا كه مى توانستند آنرا نشر مى دادند و يا لااقل در حفظ و نگهداريش مى كوشيدند.
و لذا مى بينيم حتى افرادى كه به احتمال ضعيفى ممكن است به معارضه با قرآن برخاسته باشند، تاريخ نام آنها را ضبط كرده است از جمله :
نام
(عبدالله بن مقفع ) را برده اند كه او كتاب (الدرة اليتيمة ) را به همين منظور نوشته است .
در صورتى كه كتاب مزبور هم اكنون در اختيار ما است و چندين بار چاپ شده است و كوچكترين اشاره اى در آن كتاب به اين مطلب نشده است ، نمى دانيم چطور اين نسبت را به او داده اند؟
نام
(متنبى ) احمد بن حسين كوفى شاعر را در اين زمره نيز ذكر كرده اند، كه ادعاى نبوت نموده است ، در صورتى كه قرائن زيادى نشان مى دهد كه داعيه او بيشتر بلند پروازى محروميتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است .
(ابوالعلاى معرى ) نيز متهم به اين امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده اى نسبت به اسلام نقل شده اما هيچ وقت داعيه مبارزه با قرآن را نداشته است بلكه جملات جالبى درباره عظمت قرآن گفته كه به پاره اى از آنها اشاره خواهد شد.
ولى
(مسيلمه كذاب ) از مردم يمامه مسلما از كسانى است كه به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتى آورده است كه جنبه تفريحى آن بيشتر است بد نيست چند جمله از آنها را در اينجا بياوريم :
1- در برابر سوره
(الذاريات )، اين جمله ها را آورده است .
(و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا و الخابزات خب والثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالة و سمنا).
يعنى قسم به دهقانان و كشاورزان ، قسم به درو كنندگان ، قسم به جدا كنندگان كاه از گندم ، قسم به جدا كنندگان گندم از كاه ، قسم به خمير كنندگان ، قسم به نان پزندگان ، قسم به تريد كنندگان ! قسم به آن كسانى كه لقمه هاى چرب و نرم بر مى دارند!!
2
يا ضفدع بنت ضفدع ، نقى ما تنقين ، نصفك فى الماء و نصفك فى الطين ، لا الماء تكدرين و لا الشا تمنعين .
(اى قورباغه دختر قورباغه ! آنچه مى خواهى صدا كن ! نيمى از تو در آب و نيمى ديگر در گل است ، نه آب را گل آلود مى كنى و نه كسى را از آب خوردن جلوگيرى مى نمائى )!
گواهى ديگران درباره قرآن
در اينجا لازم مى دانيم چند جمله از گفته هاى بزرگان و حتى كسانى كه متهم به مبارزه با قرآن هستند، درباره عظمت قرآن نقل نمائيم :
1- ابوالعلاى معرى (متهم به مبارزه با قرآن ) مى گويد:

(اين سخن در ميان همه مردم اعم از مسلمان غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده است ، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد، سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاى معمول ميان عرب ، اعم از خطابه ، رجز، شعر و سجع كاهنان شباهت ندارد.
امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستارهاى فروزان در شب تاريك مى درخشد!
)
2- وليد بن مغيره مخزومى مردى كه به حسن تدبير در ميان عرب شهرت داشت و براى حل مشكلات اجتماعى از فكر و تدبير او در زمان جاهليت استفاده مى كردند، و به همين جهت او را
(ريحانه قريش ) (گل سر سبد آنها!) مى ناميدند.
پس از اينكه چند آيه از اول سوره
(غافر) را از پيغمبر شنيد در محفلى از طائفه بنى مخزوم حاضر شد و چنين گفت :
(به خدا سوگند از محمد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان و ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ، و انه يعلو و لا يعلى عليه : (گفتار او شيرينى خاص و زيبائى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پر ثمر، و پائين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن ) پرمايه است ، گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد).
3- كارلايل مورخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى گويد:
(اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامين جوهره آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها نمايان مى گردد و اين خود مزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى شود، بلى خواندن برخى از كتابها تاءثيرات عميقى در ذهن انسان مى گذارد ولى هرگز با تاءثير قرآن قابل مقايسه نيست ، از اين جهت بايستى گفت : مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مى دهد) .
4-
(جانديون پورت ) مؤ لف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد: قرآن به اندازه اى از نقائص ‍ مبرا و منزه است كه نيازمند كوچكترين
تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنكه انسان كمترين ملالتى از آن احساس كند و باز او مى نويسد: و همه اين معنى را قبول دارند كه قرآن با بليغترين و فصيحترين لسان و به لهجه قبيله قريش كه نجيبترين و مؤ دبترين عربها هستند نازل شده ... و مملو از درخشنده ترين اشكال و محكمترين تشبيهات است ...
).
5-
(گوته ) شاعر و دانشمند آلمانى مى گويد:
(قرآن اثرى است كه (احيانا) بواسطه سنگينى عبارت آن خواننده در ابتدا رميده مى شود و سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبائيهاى متعدد آن مى شود).
و در جاى ديگر مى نويسد:

(ساليان درازى كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دور نگاه داشته بودند، اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش گذارده ايم پرده هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى رود و به زودى اين كتاب توصيف ناپذير (قرآن ) عالم را به خود جلب نموده و تاءثير عميقى در علم و دانش جهان كرده سرانجام محور افكار مردم جهان مى گردد)!
هم او مى گويد:
(ما در ابتدا از قرآن رو گردان بوديم ، اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب كرد، و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى و بزرگ آن سر تسليم فرود آوريم )!
6 -
(ويل دورانت ) مورخ معروف مى گويد:
(قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائى به وجود آورده
كه در هيچيك از مناطق جهان ... شبيه و نظير نداشته است
7 -
(ژول لابوم ) انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب (تفصيل الايات ) مى گويد:
(دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان بدست آمد و مسلمين علوم را از (قرآنى ) كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند ...).
8-
(دينورت ) مستشرق ديگرى مى نويسد:
واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموما از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است !
).
9- بانو دكتر
(لوراواكسيا واگليرى ) استاد دانشگاه (ناپل ) در كتاب (پيشرفت سريع اسلام ) مى نويسد: (كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد، نمونه سبك و اسلوب قرآن در ادبيات سابقه ندارد، تاءثيرى كه اين سبك در روح انسان ايجاد مى كند ناشى از امتيازات و برتريهاى آن است ... چطور ممكن است (اين كتاب اعجاز آميز) ساخته محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد در صورتى كه او يك نفر عرب درس نخوانده اى بود ..
ما در اين كتاب گنجينه ها و ذخائرى از علوم مى بينيم كه فوق استعداد و ظرفيت باهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست و قانون است .
بدليل اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده و دانشمندى باشد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -