انهار
انهار
مطالب خواندنی

(۱۹۹) عقل و وحی

بزرگ نمایی کوچک نمایی
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ.

وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى عِبَادِ اَللَّهِ اَلصَّالِحِين وَ رَحمَةُ الله

عقل و وحی

عقل و وحی دو منبع معرفتی انسان هستند . رابطه این دو به چه نحوی است و آیا تعارض و تقابلی میان این دو وجود دارد؟ یا آنکه تعاملی میانشان برقرار است ؟

 

تحقیق حاضر به یکی از ریشه ای ترین چالشهای نظری جهان اسلام که رابطه عقل و وحی است می پردازد، و به این نتیجه رسیده است که عقل قوه تمیز و تشخیص حق از باطل  و ادراک کلیات است و البته در دو حیطه عقل نظری و عملی ادامه می یابد و باید در مسیر رشد و کمال مختص به خود قرار گیرد. و وحی هدایت  و دستگیریِ عقل انسان در همه اقسام و مراتبش هست و منتِ اعظمِ خدا بر عقل  است . در این صورت تعامل سازنده ای میان عقل و وحی برقرار می شود . عقل سلیم به تایید و تبعیت از وحی می پردازد و وحی هم مقدمات و موجبات رشد و کمال عقل را فراهم می آورد . البته تاریخ و تعامل عقل و وحی، از ابتدای خلقت انسان است چراکه نخستین انسان ، پیامبر بوده است.

 

واژگان کلیدی : عقل ، وحی، عقل نظری ، عقل عملی .

 

اشاره و مقدمه :

 

بنابر نصوص دین مبین اسلام داستان خلقت انسان نخستین، حضرت آدم ابوالبشر علی نبینا و آله و علیه السلام با اصطفاء و خلافت و نبوت ایشان شروع و با هبوط، نسل وی در دار دنیا، دار اختیار و تکلیف، ادامه یافت، نسلی که به نص قرآن و به مقتضای برهان لحظه ای از هدایت عامه و خاصه الهی بی نصیب نبوده و نیست . لذا انسان با عقل خدادادی اش، مخاطب دستورات الهی  بوده و هست ، این اوامر و نواهی توسط  پیامبرانی از نسلش  به وی رسیده است تا راه سعادت را اختیار و از بیراهه شقاوت برحذر باشد. از این جهت کشاکش و تقابل و تعارض عقل انسانی و وحی خداوندی ، چالشی دیرینه به درازای تاریخ انسان است .

 

با این توضیح باید گفت که از جمله چالشهای بنیادین و ریشه دار در جهان اسلام و بلکه در سایر ادیان الهی، تعارض و تقابلی هست که ابتداءا میان عقل و وحی به نظر می رسد، چراکه انسان به موجب اختیار و موهبت خدادادی عقل و خرد ، در قبال وحی الهی ، مجبور و ملزم به پذیرش وحی نیست بلکه می تواند از قبول آن سرباز زده و به عقل خویش اتکا نموده و با استناد به آن، وجهی برای عدم پذیرش وحی  بیابد.

 

لازم بذکر است که این تعارض به موجب ماهیت و ابعاد لاینفکش از جمله مسائل دامنه دار و مورد بحث در علم کلام و فلسفه و عقائد بوده و هست و لذا در این سلسله مباحث به تعابیر و الفاظ دیگر هم آمده و تکرار شده است مانند تقابل عقل و دین ، عقل و شرع  ، عقل و ایمان ، عقل و نقل  و عقل و نص ؛ که همگی به انحاء مختلف به  تقابل عقل و وحی برمی گردد و در این مقال کوتاه  با استفاده از محضر کریمانه کتاب حقیقت و معرفت قرآن کریم و روایات معصومین و متابعان ایشان از علماء ربانی بدان اشاره می شود .

 

واژه شناسی : در این بخش به تعریف لغوی و اصطلاحی واژگان کلیدی پرداخته می شود تا تصور درستی از بحث پیش رو حاصل آید .

 

الف – عقل  :

 

علمای لغت از جمله راغب اصفهانی درباره مفهوم عقل  می گوید :

 

أصل العَقْل: الإمساك و الاستمساك، كعقل البعير بالعِقَال، و عَقْل الدّواء البطن، و عَقَلَتِ المرأة شعرها، و عَقَلَ لسانه: كفّه، و منه قيل للحصن: مَعْقِلٌ، و جمعه مَعَاقِل. و باعتبار عقل البعير قيل: عَقَلْتُ المقتول: أعطيت ديته .[۱]

 

اصل- عَقْل- بند كردن و باز ايستادن است، مثل: عقل البعير بالعِقَال: بستن شتر با پايبند. عقل الدّواء البطن: بند آوردن دارو معده را از شكمروى. عَقَلَتِ المرأةُ شعرَها: آن زن موى خويش را شانه كرد و گره زد. عَقَلَ لسانَهُ: زبانش را نگه داشت و از سخن گفتن خوددارى كرد و از اين جهت دژ و قلعه و زندان را- مَعْقِل- گفتهاند، جمعش، مَعَاقِل است، و به اعتبار عبارت- عقل البعير- مىگويند:عَقَلْتُ المقتولَ: ديه مقتول را دادم.

 

راغب درباره معنای اصطلاحی عقل و آنچه مراد از آن در افواه و السنه علماء است، می نویسد :

 

العَقْل يقال للقوّة المتهيّئة لقبول العلم، و يقال للعلم الذي يستفيده الإنسان بتلك القوّة، عَقْلٌ. [۲] العَقْل، به نيرويى كه آماده براى پذيرش علم است گفته مىشود ،همچنین به علم و دانشى كه با آن، نيروى باطنى انسان از آن سود مىبرد «عقل» گفته مىشود.

 

و سپس اشارتی به کلام امام علی u  در انواع عقل می نماید که در بیان محدثین و حکما نیز آمده است:

 

لهذا قال أمير المؤمنين رضي اللّه عنه:      رأيت العقل عقلين             فمطبوع و مسموع             و لا ينفع مسموع        إذا لم يك مطبوع             كما لا ينفع الشّمس            و ضوء العين ممنوع [۳]

 

و إلى الأوّل أشار صلّى اللّه عليه [وآله]و سلم بقوله: ما خلق اللّه خلقا أكرم عليه من العقل . و إلى الثاني أشار بقوله: ما كسب أحد شيئا أفضل من عقل يهديه إلى هدى أو يرّدّه عن ردى و هذا العقل هو المعنيّ بقوله: وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ [۴] و كلّ موضع ذمّ اللّه فيه الكفّار بعدم العقل فإشارة إلى الثاني دون الأوّل، نحو: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ  إلى قوله: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[۵]. و نحو ذلك من الآيات، و كلّ موضع رفع فيه التّكليف عن العبد لعدم العقل فإشارة إلى الأوّل.[۶]

 

از اين روى اميرالمؤمنين على u فرموده است: عقل دو گونه است، عقل فطرى و عقل اكتسابى از مسموعات، هر گاه عقل فطرى در انسان نباشد عقل اكتسابى و شنيدهها سود نمىدهد چنانكه نور خورشيد به چشمى كه نور ندارد بهره نمىدهد. پيامبر … به عقل فطرى اين چنين اشاره كرده است كه: خداوند هيچ آفريدهاى را گرامىتر از عقل نيافريده است. و درباره عقل مسموع و اكتسابى، پيامبر … اشاره كرده است كه:  هيچ احدى، چيزى را با فضيلتتر از عقلى كه او را به سوى خوبى هدایت کرده  و از بدى برگرداند، كسب نكرده است. اين عقل همان معنى و مقصودى است كه خداوند در آيه 43 سوره عنکبوت ( ولى آنها را تعقل نميكند مگر كسانيكه داراى علمند) آن را بيان داشته است  و هر جائى از قرآن كه خداوند در آنجا كفّار را به عدم عقل مذمّت نموده، اشاره به عقل اكتسابى (عقل دوّم) است نه عقل اوّل(عقل فطری)، مثل آيه171 سوره بقره: (مثل كسانى كه كافر شدند مثل آن چوپانى است كه بر گوسفندان خود نهيب مىزند و … كر و گنگ و كورند و در نتيجه راهى براى تعقل ندارند)  و مانند اين آيات و هر جائى كه بخاطر عدم عقل فطرى تكليف از بنده برداشته شده اشاره به عقل اوّل و فطرى است.[7]

 

همچنین مرحوم شیخ فخر الدين طریحی لغوی شهیر در این باب آورده است :

 

(عقل) : قوله تعالى فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ [۸] العاقل هو الذي يحبس نفسه و يردها عن هواها .[۹] عقل در کلام اوست تبارک و تعالی در وصف کفار: پس آنان (کفار)کسانی هستند که تعقل نمی نمایند ، پس عاقل آن کسی هست که مراقبت و مواظبت بر نفس خویش داشته و آن را از امیال و هوای نفسانی  باز می دارد.

 

در ادامه شیخ بعد از بیان شواهد به تقسیمات عقل می پردازد و می نویسد :

 

و في حديث علي u : العقل شرع من داخل، و الشرع عقل من خارج”. العقل: نور روحاني تدرك النفس به العلوم الضرورية و النظرية. … و قد يطلق العقل على العلم المستفاد من ذلك فيكون الأول هو العقل المطبوع المراد بقوله تعالى” ما خلقت خلقا هو أحب إلي منك”. و الثاني العقل المسموع المراد بحديث ” ما كسب الإنسان شيئا أفضل من عقل يهديه إلى هدى”. و الإقبال و الأدبار المذكوران في حديثه إما على إرادة الحقيقة كما يشعر به قوله فاستنطقه. أو الكناية عن الإقرار بالحق في الأول و الإعراض عن الباطل في الثاني. أو عن كونه مناطا للتكاليف و محلا للثواب و العقاب كما يشعر به قوله” إياك آمر و إياك أنهى و إياك أعاقب و إياك أثيب”. [10]

 

و در روایتی امام علی u می فرماید : عقل انسان، شرع و راهی است از درون انسان، و شریعت الهی هم عقل و نگهدار انسان در خارج و پهنه زندگی اجتماعی اوست .پس عقل آن نوری است که بواسطه آن ، نفس آدمی  معلومات ضروری (بدیهی) و معلومات نظری را ادراک می نماید … و گاهی عقل بر علم مستفاد از عقل ، اطلاق می شود که در این صورت بر دوقسم می باشد که قسم اول آن همان عقل مطبوع و به ودیعت نهاده شده در انسان است (عقل فطری ) که مراد از آن درحدیث شریف ذیل است : ( خطاب خداوند به عقل بعد از خلقش) و من مخلوقی را خلق نکرده ام که از تو  محبوبتر باشد . و قسم دوم آن همان عقل اکتسابی  است که مراد از آن در حدیث ذیل است : همانا انسان چیزی بهتر از عقلی که او را به راه راست هدایت کند ، کسب ننموده است . و روی آوری و روی گردانی ای که در احادیث ذکر شده است یا به معنای حقیقی حمل می شود همانطور که کلامش اشارت بدان می نماید که عقل بعد از آن بدان نطق نمود، و یا کنایه از اقرار به حق در محدوده عقل فطری و اعراض از باطل در محدوده عقل اکتسابی است، و یا آنکه عقل مناط تکلیف انسان و مکلف گشتن اوست و بالاستلزام مورد ثواب و عقاب قرار خواهد گرفت ، همچنانکه در حدیث ذیل اشارت شده است : همانا امر و نهى و كيفر و پاداشم متوجه تو است.[11]

 

مفسر بی نظیر و حکیم الهی علامه طباطبایی هم با در نظرداشت معنای لغوی و اصطلاحی عقل آورده اند :

 

: العقل و هو مصدر عقل يعقل، إدراك الشيء و فهمه التام، و منه العقل اسم لما يميز به الإنسان بين الصلاح و الفساد و بين الحق و الباطل و الصدق و الكذب و هو نفس الإنسان المدرك و ليس بقوة من قواه التي هي كالفروع للنفس كالقوة الحافظة و الباصرة و غيرهما.[۱۲]

 

كلمه (عقل) كه مصدر براى (عقل يعقل) است، به معناى ادراك و فهميدن چيزى است، البته ادراك و فهميدن كامل و تمام، و به همين سبب نام آن حقيقتى را كه در آدمى است، و آدمى بوسيله آن ميان صلاح و فساد، و ميان حق و باطل و ميان راست و دروغ را فرق مىگذارد، عقل ناميدهاند، البته اين حقيقت مانند نيروى ديدن و شنيدن و حفظ كردن و ساير قواى آدمى كه هر يك فرعى از فروع نفس اوست، نمىباشد، بلكه اين حقيقت عبارتست از نفس انسان مدرك.[۱۳]

 

خلاصه آنچه که از بحث لغوی و اصطلاحی درباب عقل گذشت: آنست که عقل در لغت به معنای بستن و گره زدن است.و به همين مناسبت ادراكاتى هم كه انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته و پيمان قلبى نسبت به آنها بسته، را عقل ناميدهاند، به بیان دیگر مدركات آدمى و آن قوهاى را كه در خود سراغ دارد و به وسيله آن خير و شر و حق و باطل را تشخيص مىدهد،” عقل” می گویند. و این قوه به حسب کیفیت و کمیت اولیه اش و آنچه  در مسیر فعلیتش برآن عارض می شود به دو قسم کلی تقسیم می گردد:

 

عقل طبيعى و ذاتى كه انسان  از ابتدای آفرينش با خود دارد و به همين سبب است كه انسان از ساير حيوانات ممتاز است .

عقل اكتسابى كه با تجربه و استماع قضايا و مطالب علمى و غير علمى حاصل می شود، و اين عقل نزديك زمان بلوغ به فعلیت رسیده و روز بروز اتقان و شدت می یابد بمدد علم و دانش صحيح و رفتار و كردار درست و پرهیز از گناه، و اين دو قسم در انسانها متفاوت هست چراکه شدت و ضعف دارد بعضى  حظ بیشتری از آن داشته و بعض دگر حظ کمتری، و به اندازه آن هم مکلف هستند و آیه شریفه لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت [۱۴]نیز ناظر به همین توان و وسع عقلی و فهم انسان می نماید که به قدر آن تکلیف الهی شامل وی می شود .

 

ب – وحی :

 

وحی در لغت : علماء لغت آورده اند : أصل الْوَحْيِ: الإشارة السّريعة، و لتضمّن السّرعة قيل: أمر وَحْيٌ.[۱۵]  وَحْي همان اشاره سريع و سرى است و به جهت در برداشتن معنى سرعت در اين واژه گفتهاند أمرٌ وَحْيٌ .

 

وحی در اصطلاح :  علماء لغت آورده اند : يقال للكلمة الإلهيّة التي تلقى إلى أنبيائه و أوليائه: وَحْيٌ، و ذلك أضرب حسبما دلّ عليه قوله تعالى: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً إلى قوله بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ [16] و ذلك إمّا برسول مشاهد ترى ذاته و يسمع كلامه، كتبليغ جبريل u للنّبيّ في صورة معيّنة، و إمّا بسماع كلام من غير معاينة كسماع موسى كلام اللّه، و إمّا بإلقاء في الرّوع كما ذَكَرَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ نَفَثَ فِي رُوعِي»  ، و إمّا بإلهام نحو: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ [17]، و إمّا بتسخير نحو قوله: وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ [18] … [19]

 

ترجمه : اما وحی در اصطلاح، همان كلمه الهى و سخنی است  كه مبدء آن خداوند است كه به اولياء و پيامبرانش رسانيده ميشود و اين وحى انواع گوناگونی دارد همچنانكه آيه 51 سوره شوری دلالت بر آنها دارد: و برای هيچ بشرى نیست كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى، يا رسولی بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. و این ایصال کلام الهی  يا بوسيله فرشتهاى است كه ديده ميشود و كلامش شنيده ميشود مانند وحى رساندن جبرئيل u به پيامبر … در شكل معينى. و يا با شنيدن كلامى از غير جبرئيل بدون ديدن صاحب صدا مانند شنيدن وحى كه به حضرت موسى u سخن خداوند رسيد و موسى u شنيد. و يا با الهام به قلب و جان چنانكه پيامبر … فرمود: آگاه باشيد كه روح الامين به قلبم انداخت[20]، و يا وحى بوسيله الهام مثل: ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه فرزندت را شير ده، و يا با تسخير و غريزه و طبيعت موجودات مثل آيه درباره زنبور عسل كه پروردگار تو وحى فرستاد بسوى زنبور عسل. ( مشخص است که دو قسم اخیر بنابر معنای عام و لفظی وحی از جمله اقسام وحی به شمار می آیند، ورنه مراد از وحی همان وحی ای است که به انبیاء و رسولان الهی شده است و لُبُّ و جان شرائع الهیه است.)

 

ابتداءا درباب معنای اصطلاحی وحی و آنچه در این تحقیق مختصر بدان پرداخته می شود از وحی و عقل، باید گفت که مراد از وحی در بحث جاری همان قسمی است که به پیامبران الهی و انبیاء و رسولان مکرم شده و منبع و جوهر و گوهر ادیانی است که ایشان از جانب خدا برای راهنمایی انسان  در همه جوانب چه از ابعاد ملکوتی و چه از ابعاد ملکی اش آورده اند و طبیعی است که قوه تعقل مهم ترین جنبه انسان بلکه به تعبیر دقیق تر همان نفس ناطقه انسان است که انسان با ملاحظه آن، مخاطب وحی و شرع الهی قرار می گیرد و بازخواست نیز خواهد شد. با این وصف و ملاحظه آیات شریفه بوده است که در تعریف وحی آورده اند:

 

وحى يك نوع تكليم آسمانى (غير مادى) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمىشود بلكه با درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد- بحسب خواست خدائى- پيدا مىشود و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدائى دريافت مىكند، که عهدهدارى اين امر نبوت ناميده مىشود.[۲۱]

 

وحی بما هو وحی بنابر آنچه که وحی (آیات قرآن کریم ) خود را تبیین و معرفی نموده است، خصوصیاتی دارد که ذیلا به اجمال بدان اشاره می شود :

 

اول آنکه تنها راه براى هدايت انسان راه وحى است چراکه عقل انسان به تنهایی و به خودی خود نتوانسته و نمی تواند عهده دار هدایت انسان به طریق قویم و منهاج مستقیم کمالی اش گردد لذا وحی الهی برای هدایت انسان لازم می آید و خداوند متعال با وحی بر انسان و عقل و خردش منت نهاده است .

 

دوم آنکه راه وحى از خطا مصون است چراکه به موجب آیات شریفه و عقل سلیم انسانی ، طریق هدایت انسان باید مصون از اشتباه و خطا و التباس باشد تا هدایت انسان به سوی غایت کمالی اش صورت پذیرد ورنه  نقض غرض از خلقت و آفرینش و سیر انسان به سوی هدف خلقتش و هدایتش حاصل می گردد.

 

سوم آنکه حقيقت و ماهیت واقعی وحى براى ما مجهول مىباشد چرا که وحی اختصاص به انسانهایی دارد که خداوند متعال ایشان را انتخاب و اصطفاء نموده است و ایشان پیامبران معصوم و منزه از خطا و عصیان واشتباه هستند وکتب آسمانی و در راس آن  قرآن کریم از راه وحی بر رسولان الهی از جمله رسول خدا … نازل شده است .

 

عقل در قرآن کریم :

 

قرآن کریم  کتاب آسمانی و سند جاویدان پیامبر مکرم اسلام ، همه را به تعقل و خرد و تبعیت از عقل و اتخاذ طریق عقلانی در همه مواقف از اعتقاد و رفتار و کردار دعوت نموده است به نحوی که باید گفت که قرآن كريم تفكر عقلى را امضا نموده و آن را جزء تفكر مذهبى قرار داده است البته به عكس هم، تفكر عقلى نيز پس از آنكه حقانيت و نبوت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تصديق نموده است، ظواهر قرآن را كه وحى آسمانى است و بيانات پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت گرامش عليهم السّلام را در صف حجتهاى عقلى قرار داده [است].[۲۲]

 

نمونه ای از استدلال عقلی در بیان ضرورت وحی و نبوت و خصوصیات آن گذشت.و در ادامه به بخش معدودی از آیات قرآن کریم که دعوت به تعقل و به کار انداختن این موهبت بی نظیر و به کار بستن آنست، اشاره ای می گردد.

 

مروری به آیات زیر گواهی بر این مطلب است :

 

خداوند متعال می فرماید : وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون [۲۳] و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام گردانيد، و ستارگان به فرمان او مسخّر شدهاند. مسلماً در اين [امور] براى مردمى كه تعقل مىكنند نشانههاست.

 

در آیه دیگر می فرماید : قُلْ تَعَالَوا أتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيْكُمْ أنْ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْولِدَيْنِ إحْسَاناً وَ لَا تَقْتُلُوا أوْلَادَكُمْ مِنْ إمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إيَّاهُمْ وَ لَا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ مَا ظَهَر مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللهُ إلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون [۲۴] . بگو «اى پيغمبر!» بيائيد، تا من براى شما تلاوت كنم و بخوانم: آنچه را كه پروردگارتان براى شما حرام كرده است: آنكه هيچ چيزى را با خدا مؤثر ندانيد، و شريك براى او قرار مدهيد! و به پدر و مادرتان نيكى كنيد! و أولادتان را از فقر و تنگدستى نكشيد! ما ايشان و شما را روزى ميدهيم! و به كارهاى قبيح و زشت نزديك مشويد! چه ظاهر و آشكار باشد؛ و چه مخفى و پنهان! و نكشيد ذى نفسى را كه خداوند كشتن او را بر شما حرام كرده است؛ مگر آن كشتن از روى حق باشد! اينست اى مردم آنچه را كه پروردگارتان به شما توصيه نموده است، به اميد آنكه: از روى تعقّل و تفكّر عمل كنيد؛ و به منافع و محاسن اين امور آگاهانه برخورد كنيد!

 

ملاحظه می شود در اين آیه ، قرآن كريم چگونه أحكام روشن، و واضح خود را كه تحقيقاً مورد إمضاى عقل ميباشند؛ و هر فطرت سليم، و هر عقل قويمى آنرا انتخاب ميكند؛ و طبق آن حكم ميدهد؛ بيان فرموده و به نتائج تبعیت از عقل در مقام افعال و رفتار اشارت نموده است که خود همان فعلیت بخشی عقل در عرصه اعمال و کردار انسانی است .

 

همچنین قرآن كريم از زبان جهنمیان و آنانی که به ندای عقل سلیم و فطرت الهی اشان گوش فرا نداده اند می فرماید كه در قيامت ميگويند: ” لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ”[۲۵] اگر ما مىشنيديم و تعقل مىكرديم ديگر از دوزخيان نمىبوديم.

 

قرآن کریم بارها و بارها انسانها را به تعقل و تفکر و فهم و ادراک صحیح  دعوت نموده است تا بر اساس آن قلب خویش را بینا و بصیر نمایند و فرموده است :” أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها، أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ” [۲۶] چرا در زمين سير نكردند تا داراى دلهايى شوند كه با آن تعقل كنند، و يا گوشهايى كه با آن بشنوند؟ آخر تاريك شدن چشم سر، كورى نيست، اين چشم دل است كه كور مىشود، دلهايى كه در سينهها است.

 

قرآن در مقام توبیخ انسانهایی که شرک ورزیده اند بدیشان نهیب زده است:  أُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.[۲۷] «افّ باد بر شما و بر آنچه غير از خدا مىپرستيد! آيا شما تعقّل نمىكنيد!؟» مشخص است که قرآن ، شرک به خدا  و خروج از طریق فطری توحید را نتیجه عدم تعقل صحیح و سلیم دانسته است لذا توبیخ نموده است که چرا تعقل نمی کنید. چون در اينجا مفروض است كه مشركين بواسطه عبادت غير خدا، از پيروى قلب و وجدان استفاده مىكرده و خود را مرتبط بخداوند مىديدهاند؛ غاية الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخيص و تطبيق شده و به محكوميّت قوّه فكريّه، آن خداوند را متجلّى و مقيّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بتها مىشناختند.[۲۸]

 

قرآن در جای دگر بشارت به بندگان عاقل و خردپیشه داده است آنان که مشی ایشان در قبال کلام و در مقام تبعیت و پیروی ، عقلانی است و می فرماید : فَبَشِّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللَهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الالْبَبِ . [۲۹] اى پيغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنانكه گفتار را مىشنوند و گوش فرا مىدهند و سپس از نيكوتر آن پيروى مىنمايند؛ آنان كسانى هستند كه خداوند ايشان را هدايت فرموده؛ و ايشانند خردمندان.

 

با اندک قرائت و تلاوت آیات شریفه قرآن  بر هر انسانی مشخص می شود که قرآن کتاب تعقل و تفکر صحیح است و بدان دعوت نموده است و قرآن خود سوق دهنده انسان در مسیر عقلانیت و فعلیت و رشد  قوه عقل است . آری به مدد و پشتوانه تعالیم عقلانی و فطری قرآن کریم و پیشوایان دین بود که اسلام در اندک زمانی بر امپراطوریهای عظیم عالم غالب آمد و توده های انسانها بدان گرایش یافته و از دل و جان این دین حنیف را پذیرفتند و در اندک زمانی تمدن عظیم اسلامی را به وجود آوردند . تمدنی که شعار آن عقلانیت و تبعیت از شرع الهی است و جدا از کج فهمیها و دسیسه های دشمنان، علامت و چهره اسلام، عقلانیت در پرتوی وحی الهی است و به تعبیر شهید مطهری :  تحقيقاً شما هيچ دينى و هيچ كتاب آسمانى را پيدا نمى‌كنيد كه به اندازۀ اسلام براى عقل ارزش و اصالت قائل شده باشد… آيا اين شوخى است كه شما وقتى كه به كتب فقهى مراجعه مى‌كنيد مى‌بينيد آنگاه كه مى‌خواهند منابع اجتهاد و استنباط را به دست بدهند، مى‌گويند: كتاب، سنت، اجماع، عقل. عقل را به عنوان منبعى در عرض كتاب و سنت و اجماع قرار مى‌دهند … اين خيلى افتخار بزرگى است كه از صدر اسلام علماى اسلام آمدند گفتند كه بين عقل و شرع هماهنگى است: كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ وَ كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ. مقصودشان اين بود كه اگر واقعاً يك چيزى را عقل اكتشاف كند، ما فرضاً دليل نقلى نداشته باشيم، همين اكتشاف عقل كافى است كه بفهميم اسلام با اين موافق است و اگر دليل نقلى به ما نرسيده، بوده و به ما نرسيده است. آنچه هم كه شرع به طور قطع حكم مى‌كند عقل حكم مى‌كند، يعنى راز و رمزى دارد‌ ‌كه اگر عقل به آن راز و رمز پى ببرد تصديقش مى‌كند؛ يعنى مقررات اسلام بر اساس يك مجهولات و مرموزات و خارج از دسترس انديشه و فكر و عقل نيست، بر اساس يك سلسله مصالح و مفاسد در زندگى بشر است كه براى عقل قابل مطالعه است. [قاعدۀ] «كل ما حكم به الشرع حكم به العقل» مى‌خواهد بگويد اسلام يك دين منطقى است؛ فرضاً فلسفه يك حكمش الآن براى عقل روشن نيست ولى يك امر مرموزِ مربوط به عالم مجهولات هم نيست كه اصلًا بكلى ضد عقل باشد، مثل حرفهايى كه مسيحيت در باب تثليث مى‌گويد كه ايمان غير از عقل است. ايمان غير از عقل نيست. حساب اينكه ايمان از عقل جداست در اسلام وجود ندارد و همين امر قدرتى به فقه اسلامى بخشيده است. (اصول دين اسلامى كه اساساً منطقه انحصارى عقل است، به عكس مسيحيت كه اصول دين براى عقل منطقه ممنوعه است.) اين مسأله سبب شده است كه به علماى اسلام يك ميدان باز بدهد كه در مسائل، عقل را دخالت بدهند و خود همين يكى از اسباب پيروزيهاى فقه اسلامى در ادوار گذشته است. در بسيارى از مجامع بين المللى كه روى فقه اسلامى مطالعه كرده‌اند انعطاف فقه اسلامى را خيلى ستايش كرده‌اند. انعطاف عجيبى دارد.[۳۰]

 

عقل در روایات معصومین ‰:

 

روایات معصومین ‰ که عدیل ثقل دیگر رسول خدا … هستند به عقل و تفکر و تدبر دعوت صریح نموده است در اینجا به بخشی از این روایات اشاره می شود :

 

حضرت رسول اكرم … فرمودند: أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ.[۳۱] نخستين چيزى كه خداوند خلق نموده است، عقل است.

 

امام کاظم از زبان امام امیرالمومنین علی ‡ فرمودند: كَانَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ u يَقُولُ: مَا عُبِدَ اللَهُ بَشَىْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ؛ وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِىٍ حَتَّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتَّى:الْكُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ، وَ الرُّشْدُ وَ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ، وَ فَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ، وَ فَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ، نَصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا الْقُوتُ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ، الذُّلُّ أَحَبُّ إلَيْهِ مَعَ اللَهِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ، وَ التَّوَاضُعُ أَحَبُّ إلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ. يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ؛ وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ يَرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْرًا مِنْهُ؛ وَ أَنَّهُ شَرُّهُمْ فِى نَفْسِهِ؛ وَ هُوَ تَمَامُ الامْرِ.[32]

 

أمير المؤمنين u ميفرمود: هيچ موجودى در عوالم همچون عقل نتوانسته است خدا را پرستش كند؛ و عقل كسى تمام و كمال نمييابد مگر آنكه در وى صفات مختلفى و بسيارى تحقّق پذيرد: هيچ كفرى و هيچ شرّى از او تراوش ننمايد، و همه خلائق از وى در امان باشند، و پيوسته رشد و خير از او به ظهور رسد به طورى كه مردم هميشه در انتظار و ترقّب پيدايش و بروز آنها از وى باشند، آنچه از مالش زيادى است در راه خدا بذل كند، و برگفتار بسيارش لجام زند و دهانش را از سخن بيجا ببندد، فقط به قدر قوت (غذائى كه قوّت بدنش را تأمين نمايد) اكتفا كند، و از بيشتر از آن- از رنگارنگهاى دنيا- اجتناب ورزد.در تمام دوران عمر و زندگيش از علم سير نشود، و در فرا گرفتن علوم نافعه لحظهاى دريغ نكند، ذلّت و پستى و بى اعتبارى را چنانچه با خدا باشد محبوبتر و پسنديدهتر از عزّت و شرف و مقام و منزلتى بداند كه با غير خدا باشد، و تواضع در نزد او بهتر باشد از شرف. چنانچه كسى به وى خدمت مختصرى كند و كار پسنديده و خوبى انجام دهد گرچه بسيار كوچك و كم اهمّيّت باشد آن را عظيم و بزرگ و بسيار ميشمرد؛ و اگر او به كسى خيرى برساند گرچه بسيار بزرگ باشد آن را كوچك و كم ارج به حساب ميآورد، جميع مردم را از خودش بهتر ميبيند، و در پيش خود خودش را بدترين آنها ميداند؛ و اينست تمام امر.[33]

 

حضرت امام صادق أبی عبد الله  u فرمودند: إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ….[34] بدرستى كه خداوند تبارک و تعالی عقل را خلق كرد؛ و آن اوّلين مخلوقى مىباشد كه خداوند از يمين عرش خود، از طائفه روحانيّون از نور خودش خلقت نموده است.

 

و نظير اين عبارت و تعبير در حديث حضرت امام كاظم موسى بن جعفر ‡مىباشد كه در ضمن حديث طويلى به هشام بن حكم فرمودهاند: يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ. [۳۵]

 

روایت مسبوق الذکر یکی از روایات صریح بر افضلیت عقل و حجیت آنست که حقا از کلام معجزنشان امام کاظم u به شمار می آید و مفصل است که در اینجا فقط  به چند فقره از آن اكتفا مينمائيم:

 

قالَ u: يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِى كِتَابِهِ فَقَالَ: فَبَشّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللَهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الالْبَبِ.[36] آنحضرت فرمود: اى هشام! خداوند تبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده است و فرموده است: اى پيامبر! بندگان مرا بشارت بده؛ آنانكه گفتار و سخن را گوش ميدهند وليكن از بهترين آن پيروى ميكنند. ايشانند آنانكه خداوند آنها را هدايت فرموده و ايشانند فقط صاحبان عقل و درايت.

 

يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ وَ نَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ وَ دَلَّهُمْ عَلَى رُبُوبِيَّتِهِ بِالادِلَّةِ.

 

اى هشام! خداوند تبارك و تعالى با عقول مردم، حجّتهائى را كه به سوى آنها فرستاده است، تكميل نموده است و پيامبران را با بيان، نصرت بخشيده و با ادلّه و براهين قاطع آنها را بر ربوبيّت خود دلالت كرده است.

 

يَا هِشَامُ! إنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ؛ فَقَالَ: وَ تِلْكَ الامْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُون.[۳۷]

 

اى هشام! عقل با علم است؛ خدا فرموده است: اين مثالهائى است كه ما براى مردم ميزنيم وليكن آنها را تعقّل نميكنند مگر عالمان.

 

يَا هِشَامُ! إنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ، وَ إنَّ الْكَيِّسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ. يَا بُنَىَّ! إنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهِ عَالَمٌ كَثِيرٌ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَهِ، وَ حَشْوُهَا الإيمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ، وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُكَّانُهَا الصَّبْرَ.[۳۸]

 

اى هشام! لقمان حكيم به پسرش گفت: براى حقّ خضوع و فروتنى كن در اينصورت از همه مردم عاقلتر هستى! و تحقيقاً مرد زيرك و با فطانت در نزد خدا سهل و آسان است.اى نور ديده من! اين دنيا دريائى است ژرف كه در آن، خلق بسيارى غرق شدهاند؛ بنابراين بايد كشتى نجات تو در اين دريا تقوى باشد، و بار و محموله آن ايمان، و بادبان و چادرش توكّل، و ناخدايش عقل، و دليل و رهبرش علم، و سكّان و دنبالهاش صبر و شكيبائى و استقامت.

 

يَا هِشَامُ! مَا بَعَثَ اللَهُ أَنْبِيَآءَهُ وَ رُسُلَهُ إلَى عِبَادِهِ إلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَهِ! فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللَهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلا؛ وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْيَا وَ اخِرَةِ.

 

اى هشام! خداوند پيامبران و رسل خود را به سوى بندگانش نفرستاد مگر براى آنكه ايشان بدون واسطه آراء و افكار مشوّشه و مختلط، حقّ و واقعيّت را از خدا بگيرند؛ و بواسطه انبياء و رسل كه أُولوا العقول الكاملة هستند به سوى حقّ راه يابند، و به عقول جزئيّه ناقصه متباينه خود اعتماد ننمايند تا گمراه شوند و اختلاف كنند. بنابراين بهترين كسى كه دعوت پيغمبران را پذيرفته و لبّيك گفته باشد كسى است كه عرفانش به خدا نيكوتر باشد، و داناترين مردم به احكام و شرايع خدا كسى است كه عقلش بهتر باشد؛ و كسى كه عقلش كاملتر باشد آن كس است كه در دنيا و آخرت منزلتش رفيعتر و مقامش بالاتر و عاليتر باشد.

 

در این فقره شریفه به نعمت عظمای وحی و نبوت اشاره شده است که موجب رشد و کمال عقل بشر می گردد و عقل سلیم انسان به تبعیت از وحی می پردازد چراکه وحی را از جانب خدا و محیط و مسیطر بر خود می داند و به موجب قاعده عقلیه (رجوع جاهل به عالم )به وحی و دارنده آن از انبیاء ، رجوع می نماید .

 

يَا هِشَامُ! إنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً. فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الانْبِيَآءُ وَ الائِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ؛ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ.

 

اى هشام! خداوند براى مردم دو حجّت گذارده است: يك حجّت ظاهر و يك حجّت باطن؛ حجّت ظاهر رسولان و پيغمبران و امامان عليهم السّلام هستند، و حجّت باطن عقلهاى ايشانست.

 

يَا هِشَامُ! الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ. فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا، وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَهِ؛ وَ كَانَ اللَهُ أُنْسَهُ فِى الْوَحْشَةِ، وَ صَاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِنَاهُ فِى الْعِيلَةِ، وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ.

 

اى هشام! شكيبائى و پايدارى در تنها زيستن، علامت قوّت عقل است. بنابراين كسيكه عقلش به پايهاى رسد تا بتواند در هر امرى از امور خودش بدون واسطه بشرى علم و درايتش را از خداوند اخذ كند، از مردم و از كسانى كه دل به دنيا بستهاند و رغبت بدان دارند كناره ميگيرد؛ و از خود دنيا و زينتها و اعتباريّات آن پهلو تهى ميكند، و به آنچه در نزد خداست از خيرات حقيقيّه و انوار الهيّه، و اشراقات عقليّه و ابتهاجات ذوقيّه و سكينههاى روحيّه، دل ميبندد و راغب ميشود. و يگانه انيس و مونس او در وحشت و دهشت عالم كثرت و غوغاى بيدرنگ آن خدا ميگردد. و رفيق و همنشين و مصاحب وى در وحدت و تنهائيش، و موجب بى نيازى و توانگريش در عسرت عيال و نگهدارى و ارتزاق آنها، و باعث عزّت و شرفش بدون داشتن عشيره و قوم و خويش و مددكار؛ خدا ميشود و بس. …

 

يَا هِشَامُ! لَا دِينَ لِمَنْ لَا مُرُوَّةَ لَهُ؛ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ. اى هشام! كسى كه مروّت ندارد، دين ندارد؛ و كسى كه عقل ندارد، مروّت ندارد.[۳۹]

 

حقا این روایت و نظائر آن از اهل بیت عصمت و طهارت  جای شرح و تفصیل می طلبد که بحمدالله در جای خود توسط بزرگانی مانند ملاصدرا و فیض کاشانی و بزرگان دیگر انجام شده است و جا دارد که محط درس و بحث و مباحثه طلاب ارجمند قرار گیرد.[۴۰]

 

با توجه به روایات وارده درباب افضلیت عقل و حجیت آن ، مشخص می گردد که عقل ، قوامِ انسان بما هو انسان است و چنین جایگاهی هم می طلبد که در وصف آن و تحریض و رشد آن ، روایات از معصومین علیهم السلام صادر گردد . در اینجا به جهت اطاله بحث ، به همین مقدار اکتفا می گردد و خواننده محترم بحث می تواند برای تکمیل این بخش به کتب معتبره حدیث در باب عقل و فضیلت و طرق رشد آن مراجعه نماید .

 

وحی در قرآن کریم:

 

در این بخش اشارتی بیشتر به کیفیت وحی از زبان قرآن مجيد می گردد:

 

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. [۴۱] به هيچ بشرى نمىرسد كه خدا با او سخن گويد مگر اينكه وحى كند- سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند- يا از پشت پردهاى حرف زند يا رسول و فرستادهاى بفرستد و او باذن خدا آنچه را خدا مىخواهد وحى نمايد زيرا خدا بلندمرتبه و حکیم است و بهمين نحو روحى را از امر خودمان- قرآن را- به تو وحى كرديم، از پيش خود نمىتوانستى درك كنى كه كتاب چيست و نه ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه با آن كسانى را كه مىخواهيم رهبرى مىنمائيم و تحقيقا تو راه راستى را نشان مىدهى.

 

از این آیه شریفه بدست می آید که وحى بطور تكليم بوده و خداى متعال با پيغمبر گرامى خود سخن گفته و آن حضرت با تمام وجود خود (نه تنها با گوش) سخن خدا را تلقى نموده است.در آيه اول براى تكليم خدا سه قسم مختلف ذكر شده است: 1- گفتار خدائى كه هيچ واسطهاى ميان خدا و بشر نباشد. 2- گفتار خدائى كه از پشت حجاب شنيده شود مانند شجره طور كه موسى u سخن خدا را مىشنيد ولى از ناحيه آن. 3- گفتار خدائى كه ملكى آن را حمل نموده به بشر برساند و در اين صورت سخن فرشته وحى شنيده مىشود كه سخن خدا را حكايت مىنمايد. و البته وحى در تمامى اين اقسام مختلف منتسب به خداى تعالى است، لذا مىتوان وحى را بطور مطلق به خداى تعالى نسبت داد و مستند به او كرد. و به مدد وحی روح الهی بوده است که پیامبر مکرم قرآن را دریافت نموده است .

 

و در جای دگر مىفرمايد: «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى.[۴۲] پس [خداوند] وحى نمود به بنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت و اشتباه نكرد قلب- نفس- پيغمبر اكرم … در آنچه مشاهده كرد آيا با او در چيزى كه- عيانا- مشاهده مىكند به مجادله مىيپردازيد؟[۴۳]

 

با توجه به آنچه که آمد مشخص می شود که به نص آیات شریفه و به مقتضای برهان عقلی و روایات وارده در این باب ، وحی مصون  از خطا و التباس و تردید و اشتباه است و لذا وحی پشتوانه نبوت و موید همه مقامات و مدارج انبیاء عظام و آنچه که ایشان آورده اند از دین و معارف توحیدی و شرائع، است .

 

وحی در روایات :

 

در روایات هم به تبع قرآن به اقسام وحی و کیفیت آن اشارت شده است مانند :

 

عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله u قال: قال بعض أصحابنا: أصلحك اللهكان رسول الله … يقول: قال جبرئيل، و هذا جبرئيل يأمرني ثم يكون في حال أخرى يغمى عليه، فقال أبو عبد الله u : أنه إذا كان الوحي من الله إليه ليس بينهما جبرئيل أصابه ذلك لثقل الوحي من الله، و إذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلكفقال: قال لي جبرئيل و هذا جبرئيل.[44]

 

شيخ طوسی در امالى به سند خود از ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام صادق u روايت آورده كه گفت: يكى از اصحاب ما به آن جناب عرضه داشت: اصلحك اللَّه، رسول خدا …گاهى در حال طبيعى مىفرمود: جبرئيل چنين گفت، و يا مىفرمود: اين جبرئيل است كه مرا دستور مىدهد چنين كنم، و گاهى هم براى گرفتن وحى بى هوش مىشد، چرا چنين بود؟ امام صادق u در پاسخش فرمود: هر وقت مستقيما و بدون وساطت جبرئيل به آن جناب وحى مىشد، آن حالت به آن جناب دست مىداد، به خاطر اينكه گرفتن وحى از خداى تعالى سنگين و دشوار بود. و هر وقت جبرئيل بين خداى تعالى و آن جناب واسطه مىشد آن حالت دست نمىداد، و در حال طبيعى مىفرمود: جبرئيل به من چنين گفت. و يا مىفرمود: اين جبرئيل است كه چنين مىگويد.

 

همچنین در روایت دیگر به کیفیت سخت ترین اقسام وحی که همان قسم اول است اشاره نموده است :

 

بإسناده عن زرارة قال: قلت لأبي عبد الله u: جعلت فداك- الغشية التي كانت تصيب رسول الله … إذا نزل عليه الوحي؟ قال: فقال: ذلك إذا لم يكن بينه و بين الله أحد ذاك إذا تجلى الله له. قال: ثم قال: تلك النبوة يا زرارة و أقبل يتخشع.[45]

 

در كتاب توحيد به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت: به امام صادق uعرضه داشتم: فدايت شوم! آن غشى كه به رسول خدا … هنگام نزول وحى دست مىداده چگونه بوده است؟ زراره مىگويد: امام u فرمود: اين در آن قسم وحى بوده كه بين آن جناب و خداى تعالى هيچ واسطهاى نبوده، و خداى تعالى خودش براى آن جناب تجلى مىكرده. سپس امام در حالى كه اظهار خشوع مىكرد فرمود: اين همان نبوت است اى زراره.

 

با این آیات شریفه و روایات وارده  و تفسیر بزرگان و اهل معرفت باید گفت که حقیقت وحی حقیقتا برای انسانهای عادی که بی بهره هستند مجهول است و بهتر آنست که تفصیل علمی و عملی آنرا به اهلش واگذاریم  از راسخون در علم و اولیاء حق .و اجمالا به این مطلب اکتفا می شود که صدر المتالهین در مشهد پنجم از کتاب الشواهد الربوبیه به به بيان كيفيّت نزول وحى بر انبياء و چگونگى اتّصال آنان به مبدأ وحى اشاره مىكند و قابليّت قبول وحى را در پيامبر به واسطه طهارت قلب و صفاء سرّ و ارتقاء به عالم تجرد و استناره از انوار فيوضات حقّ بر مىشمرد و می نویسد :

 

و قد علمت منا فيما سبق تحقيق الأمر فى اتحاد العقل بالمعقول و كذا الحسّ بالمحسوس و الخيال بالمتخيّل.

 

فإدراك الإنسان فى كلّ مرتبة من صورة العالم هو اتّحاده بها و تحقّقه بوجودها و هذه الوجودات بعضها حسية و بعضها مثالية و بعضها عقلية فكان الوجود أولا عقلًا ثم نفساً ثم حسّاً ثمّ مادة، فدار على نفسه فصار حسّاً ثمّ نفساً ثمّ عقلًا فارتقى إلى ما هبط منه و الله هو المبدأ و الغاية.

 

فالإنسان إذا بلغ إلى هذا المقام الرّبّانى يطّلع على ما فى القضاء الإلهى و القدر الرّبّانى و يشاهد القلم و اللوح كما حكاه النّبىّ صلّى الله عليه و آله و سلّم عن نفسه: أنه أسرى به حتّى سمع صرير الأقلام كما قال تعالى لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ.[۴۶]   فالكتابة العقليّة مصونة عن التّبدّل و التّغيّر و النّسخ و التّحريف، و أما الكتابة النّفسية اللوحيّة فيتطرق فيها المحو و الإثبات و ينشأ منها نسخ الأحكام و لا يبعد أن يكون سماع صرير الأقلام منه صلّى الله عليه و آله و سلّم إشارة إلى ما فى عالم القدر من الصور التى كتبتها أقلام رُتبَتُها دون رتبة القلم الأعلى و ألواحها دون اللوح المحفوظ فإن الذى كتبه القلم الأعلى لا يتبدّل و هى حقائق العلوم العقليّة التى لا تمحوا أبدا من اللوح المحفوظ و هذه الأقلام يكتب فى ألواح المحو و الإثبات.

 

و من هذه الألواح يتنزّل الشّرائع و الصّحف و الكتب على الرسل عليهمالسّلام.و لذا يدخل فى الشرع الواحد النسخ فى الأحكام و هو عبارة عن انتهاء مدة الحكم لا عن دفعه و رفعه فإن ما دخل فى الوجود لا يرتفع أبدا فإن كل حادث له سبب و لسببه سبب حتى ينتهى إلى الأمور الحتمية القضائية و الأسماء الإلهية و من حقق الأمر فى كيفية نشو الكثرة و التغيّر من الحضرة الأحدية السرمديّة لم يشتبه عليه حقيقة الحال و لم يزل قدمه عن مقامه فى نحو هذه المزّال.[۴۷]

 

پيش از اين، تحقيق ما را در مسأله اتّحاد عقل با معقول و نيز حسّ با محسوس و همين طور خيال با آن چيزى كه در خيال آمده است، دانستى. پس ادراك و آگاهى انسان به هر صورت در اين عالم به ميزان مرتبه همان صورت و نيز مرتبه خود مُدرِك و شخصِ عالِم عبارت است از اتّحاد و وحدت انسان با آن صورت در همان مرتبه، و تحقّق انسان به وجود آن صورت (و به عبارت ديگر تبدّل و تحوّل نفس انسان قبل از شناخت و ادراك صور به نفس ديگر و انسان ديگرى پس از شناخت و عرفان به صور).

 

و اين وجودات در عالم هستى برخى حسّى و بعضى مثالى و پارهاى عقلى مىباشند. پس وجود در مرتبه اوّل و مرحله نخست عقل بود، سپس در نزول و تبدّل نفس گرديد و در مرتبه متأخّر حسّ شد و در آخرين مرحله تبديل به مادّه شد. و همين وجود در مقام رشد و كمال دوباره به همان اصل و ريشه خود بازمىگردد يعنى در سير صعودى ابتداء به وجود حسّى و سپس نفسى و آنگاه به وجود عقلى متحوّل مىشود و به همان جا كه نازل شده بود باز مىگردد[۴۸] و آن وجود مبدأ هستى و غايت هستى است كه خداى متعال مىباشد. پس هر انسانى كه در سير صعودى و تزكيه نفس به اين مقام شامخ ربّانى برسد، بر هر چه كه قضاء الهى و تقدير ربّانى قلم زده است اطّلاع حاصل مىنمايد و قلم و لوح را مشاهده خواهد كرد (به تقدير و مشيّت ثابت الهى دست خواهد يافت). چنانچه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در وقتى كه در معراج به سوى عوالم غيب عروج داده مىشد فرموده است: صداى نوشتن قلمهاى تقدير و تدبير عالم به گوش مىرسيد.چنانكه خداى متعال مىفرمايد: ما او را به سوى عوالم غيب عروج داديم تا از نشانهها و آثار فيوضات خود به او بنمايانيم. به درستى كه پروردگار شنوا و بينا است.

 

بنابراين كتابت و ثبت عقلى از تبدّل و تغيّر و نسخ و تحريف مصون و محفوظ است، (زيرا در كتابت عقلى عين حوادث و قضايا به صورت عينى و خارجى آنها ثبت و ضبط مىشود، پس چگونه ممكن است كه خطاء و اشتباه و يا تغيير و تبديل در آن راه يابد؟).

 

و اما كتابت و ثبت در لوح نفس كه از آن به لوح محو و اثبات تعبير شده است، احتمال زوال يك حادثه و يا جايگزينى يك حادثه به جاى حادثهاى مىرود و از اينجا است كه نسخ و سپرى شدن حكمى از احكام و انقضاء مدّت آن در شريعت ممكن مىشود و بعيد نيست كه شنيدن قلمهاى تقدير از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم اشارهاى است به آنچه در عالم قدر اتّفاق مىافتد از صور و اشكالى كه گاهى ثبت و گاهى حذف مىشوند و مرتبه آن قلمها پائينتر از مرتبه قلم أعلى، و الواح آن مادون لوح محفوظ مىباشد.

 

پس آنچه را كه قلم أعلى ثبت و تقدير كرده است ديگر قابل تغيير و تحوّل و محو نمىباشد و آن عبارت است از حقائق علوم عقليّهاى كه ابداً از لوح محفوظ پاك نخواهد شد و امّا اين قلمها در الواح محو و اثبات، حوادث را ضبط و ثبت مىنمايند.

 

و از اين الواح است كه شريعتها و كتابهاى آسمانى و صحيفههاى انبياء و پيامبران نازل مىشود، و به همين جهت است كه در يك شريعت مشاهده مىكنيم نسخ در احكام پديدار مىشود، و نسخ چيزى جز به پايان رسيدن مدّت آن تكليف نيست، نه اينكه نسخ به معناى جلوگيرى از يك حكم و تكليف و يا برداشتن آن حكم باشد، زيرا هر چه كه لباس وجود به خود پوشيد ديگر محو و نابود نخواهد شد، و براى هر حادثه و پديده سببى است و براى آن سبب نيز سببى مىباشد تا اينكه سلسله علل و اسباب برسد به امور و حوادث حتميّه قضائيّه و أسماء الهيّه. و كسى كه به كيفيّت نزول آثار وجود از ناحيه اسماء و صفات الهيّه و به وجود آمدن كثرات و اختلافات در عالم وجود از مقام حضرت احديّت و سرمديّت، وقوف يابد و اطّلاع واقعى و عرفان حقيقى به دست آورد، ديگر حقيقت مسأله و واقع امر بر او مشتبه نخواهد شد و قدمهاى او در اين جايگاه بسيار خطير و حسّاس كه بسيارى را دچار لغزش و خطاء نموده است نخواهد لرزيد.

 

و خلاصه آنکه حقیقت وحی عبارت است از وصول به مرتبه تقدير و مشيّت الهى كه نفس پيامبر به واسطه تزكيه و تربيت و تجرّد سرّ، به يك نوع استعداد و تهيّؤ و قابليّت اتّصال به مبدأ احكام دست خواهد يافت و در آن صورت است كه با نقش بستن آن صورتها در نفس خود، امكان خطاء و اشتباهِ در دريافت، ديگر معنى ندارد، زيرا در قضيّه اتّصال نفس پيامبر، حقيقت و سرّ پيامبر با مرتبه لوح تقدير، اتّحاد و وحدت حاصل مىكند و در اتّحاد كه ديگر خطاء، معنا و مفهومى نخواهد داشت.[۴۹] و اینجا بیان عرش بنیان ملای روم تفسیر می گردد آنجا که فرموده است :

 

آن که از حق یابد او وحی و جواب                          هرچه فرماید بود عین صواب [۵۰]

 

چراکه همانطور که از کلام صدر المتالهین گذشت وحی اتصال به لوح محفوظ الهی است و مولانا بدان اشارت نموده و فرموده است :

 

لوح محفوظ است او را پيشوا                       از چه محفوظ است محفوظ از خطا

 

نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب            وحى حق و الله اعلم بالصواب [۵۱]

 

با این بیان و تقریر، عدم اشتباه و التباس و خطا در وحی هم مشخص می شود که رکن وحی و علت عقلیه  رجوع به وحی و دارنده آن از نبی و رسول است.

 

مطالب که تاکنون تقریر شد ، مباحث اجمالی و مخلصی بود که معلوماتی را درباب وحی و عقل ارائه می داد ، اکنون وقت آن رسیده است که به مباحث مبسوط و مشروح درباره موضوع تحقیق بپردازیم که با بحث درباره عقل و اقسام و حدود آن آغاز می شود .

 

بحث مبسوط درباره عقل و اقسام و حدود و ثغور آن :

 

هرچند که در بحث های گذشته اشارتی به اجمال بدان شد در این بخش با تفصیل بیشتری بدان پرداخته می شود :

 

با توجه به آیات شریفه و روایات وارده درباب عقل معلوم میشود که اولا عقل به لحاظ هستی شناسی جایگاه رفیعی دارد چرا که اولین مرتبه عالم وجود است ، عالمی که وصف آن عقل و در رتبه از طبیعت و مثال بالاتر است، به بیان علامه طباطبایی :

 

أن العوالم ثلاثة: عالم الطبيعة و هو العالم الدنيوي الذي نعيش فيه و الأشياء الموجودة فيها صور مادية تجري على نظام الحركة و السكون و التغير و التبدل. و ثانيها: عالم المثال و هو فوق عالم الطبيعة وجودا، و فيه صور الأشياء بلا مادة منها تنزل هذه الحوادث الطبيعة و إليها تعود، و له مقام العلية و نسبة السببية لحوادث عالم الطبيعة. و ثالثها: عالم العقل و هو فوق عالم المثال وجودا و فيه حقائق الأشياء و كلياتها من غير مادة طبيعية و لا صورة، و له نسبة السببية لما في عالم المثال. [۵۲]

 

عوالم  وجود سه گونهاند:

 

يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مىكنيم و موجودات در آن صورتهايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل جريان مىيابد. عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد، به اين معنا كه وجودش ما فوق وجود اين عالم است (نه اينكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مىشود از آن عالم نازل مىگردد و باز هم به آن عالم عود مىكند، و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن، سمت عليت و سببيت را دارد. عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است، يعنى وجودش ما فوق آنست (نه جايش)، در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت مثالى، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد.

 

و نکته دقیقه و لطیفه آنست که انسان به واسطه نفس عجیب و وجود طولیه ای که دارد با همه مراتب عالم وجود می تواند مسانخ گردد:

 

و النفس الإنسانية لتجردها لها مسانخة مع العالمين عالم المثال و عالم العقل.[۵۳] نفس آدمى بخاطر تجردش، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل.[۵۴]

 

دومین مطلب مستفاد از روایات شریفه  اینست که  عقل اولین مخلوق باری تعالی [۵۵] و مامور به اوامر و نواهی الهی ست و با همین خصوصیت هم به انسان موهبت شده و مناط مکلف شدن انسان به اوامر و نواهی هموست، لذا باید عقل در مسیر اطاعت قرار گیرد و در صورت تبعیت است که می تواند با عقل اول ارتباط و تناسب و سنخیت پیدا کند.

 

لذا باید گفت که عقل موهبتى است الهى كه خداى متعال براى تصحيح مسير و انطباق فكر و عمل با واقع و نفس الأمر، و بالنّتيجه حركت به سوى مقصد اقصى و غايت قُصوى و فعليّت كلّيّه استعدادهاى نهفته بشرى و كمال مطلوب به انسان عطاء نموده است؛ و این موهبت بی نظیر به خودی خود حجیت داشته و حجیت آن تقدم بر حجیت وحی و شرع دارد چرا که انسان با فرض دارا بودن عقل، مخاطب وحی قرار می گیرد. به بیان دیگر در تخاطب وحی با انسانها ، عقل و قوه تمیز از خیر و شر و تعقل در مقام اعمال و رفتار انسان، مفروض و مفروغ عنه است لذا آیات متعدد اشارت بر اینکه تعقل نمایید  مانند لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ [۵۶] و همچنین اشارت برآنچه که نتیجه تعقل است از تذکر و تفقه می نماید از لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ [۵۷] لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ[۵۸] .

 

عقل از آنجائیکه حقیقت نفس ناطقه آدمی است مورد تامل و بحث جدی  حکماء و فلاسفه و عرفاء قرار گرفته و حقا بحث مبسوط و مفصلی را می طلبد اما از باب ما لا يُدرَك كلُّه لا يُترَك كلّه (آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگى بايد چشيد) به اختصار اشارتی بدان میشود . همانطور که گذشت عقل  در یک تقسیم کلی بنابر جهات وابعادی که دارد به دو قسم تقسیم می گردد:

 

عقل نظری : ابن سینا فیلسوف شهیر در تعریف عقل نظری می گوید : إنّ للإنسان … تصرّفاً في أُمور كلّيّة. و الأُمور الكلّيّة إنّما يكون فيها اعتقاد فقط و لو كان أيضاً في عمل … فيكون للإنسان إذن قوّة تختصّ بالأُمور الكلّيّة … فالقوّة الأُولى للنفس الإنسانيّة قوّة تنسب إلى النظر، فيقال: عقل نظري [۵۹] دائره تصرفات انسان گاهی در کلیات است، که در آنها فقط در حد اعتقاد و نظر تصرفاتی دارد اگرچه می تواند در مقام عمل هم باشد پس برای انسان قوه ایی هست که به کلیات می پردازد، پس این قوه اولی ای که مختص نفس انسان بوده و فقط در دایره نظر و اعتقاد است، بدان عقل نظری می گویند .

 

شیخ الرئیس در کلام دیگری به چگونگی ارتباط نفس ناطقه و عقل اشاره شده است : و النفس الناطقة إذا أقبلت إلى العلوم سمّي فعلها عقلًا، و سمّيت بحسبه عقلًا نظريّاً.[۶۰]  نفس ناطقه انسانی زمانی که به علوم و معارف روی آورد ، این روی آوردن و توجه و پرداختن به علوم را عقل می گویند که بدان جهت، آنرا عقل نظری می گویند. خلاصه آنکه  عقل نظری متصدی  درک و شناخت واقعیت‌ها و قضاوت درباره آنها است و شان وی اقتضای ادراك قوانين و قضاياى كلى را می نماید.

 

عقل عملی : شیخ الرئیس در تعریف عقل عملی می نویسد : إنّ للإنسان تصرّفاً في أُمور جزئيّة… فيكون للإنسان إذن … قوّة أُخرى تختصّ بالرّويّة في الأُمور الجزئيّة في ما ينبغي أن يفعل أو يترك ممّا ينفع و يضرّ، و فيما هو جميل و قبيح، و خير و شرّ، و يكون ذلك بضرب من القياس و التأمّل … و هذه الثانية قوّة تنسب إلى العمل، فيقال: عقل عملى [۶۱]

 

انسان تصرفاتی در محدوده جزئیات دارد، این قوه تصرف در امور جزئیه  به صورتی است که گاهی، به آنچه که سزاوار فعل و یا ترک است می پردازد (در محدوده افعال نفع آور ومقابل آن از افعالی که ضرر آفرین  هستند) و گاهی هم در اموری که زیبا هستند و یا زشت  و کارهایی که خیر هستند و یا شر؛ و در تمام این موارد با ملاحظه و تامل و مقایسه عقلانی برخورد می نماید و بالجمله این قوه انسان را که به اعمال و کردار انسانی می پردازد را عقل عملی می گویند. خلاصه آنکه باید گفت آن عقلى كه انسان را به حق دعوت مىكند عقل عملى است، كه به حسن و قبح حكم مىكند، و براى ما مشخص مىكند چه عملى حسن و نيكو، و چه عملى قبيح و زشت است.

 

رابطه عقل نظری و عملی به چه نحوی است ؟

 

با ملاحظه تعریف عقل نظری که ادراك قوانين و قضاياى كلى  است مشخص می شود که عقل عملی انطباق و تطبيق شرائط وجودى انسان بر همان قوانين و قضاياى كلى است و عقل عملی همان فعلیت بخشی به عقل نظری است در مقام عمل و اجراء . خلاصه آنکه  العقل الذي بها يدرك حقائق الأمور على ما هي عليها فيدرك ما هو الاعتقاد الحق و ما هو الخير في العمل،[۶۲] عقل آن حقیقتی است که با آن حقائق امور را آن طور كه هست درك مىكند،از اعتقاد حق در مقام عقل نظری وبا عقل  هم  عمل خير را تشخيص مىدهد در مقام عقل عملی.

 

نحوه تعامل وحی و عقل:

 

قبل از پرداختن به تعامل وحی و عقل باید حوزه عقل، معین گردد تا تعارض یا تعامل این دو مشخص گردد که در چه حوزه ایی است ؟

 

مشخص است که عقل انسان چه از عقل نظری و چه عقل عملی به خودی خود و به تعبیر فنی عقل بما هو عقل توان و محدوده ای دارد تا با توان خویش و در محدوده مربوط به خودش، فعالیت نماید.عقل موضوعاتی را به عنوان ماده  مد نظر گرفته و از آن به استنتاجات جدیدی می رسد لذا همیشه موضوع تلاش و تامل عقلی باید محقق و موجود باشد، و البته در این محدوده است که عقل قدرت زیادی دارد  و به تعبیر علامه طباطبایی :

 

و من شان العقل ان ینال کل امر فکری و ان بلغ من اللطافة و الدقة مابلغ؛ [۶۳] عقل این توانایی رادارد که هر امر فکری را به هر اندازه که دقیق و ظریف باشد ، دریابد .

 

و اما آن جایی که حوزه عقل نیست چطور ؟! و آنجایی که موضوع و ماده تعقل وجود ندارد چطور ؟! آیا عقل می تواند درباره آنچه که بدان راه ندارد عقلانیت به خرج بدهد و حکم دهد ؟ عقل بماهو عقل خود جواب خود را میدهد: خیر ! بیان مفسر بی نظیر و فیلسوفی که خود مدافع عقلانیت است، علامه طباطبایی در این زمینه قابل توجه و تامل است :

 

أما حكم العقل في ما له إليه سبيل ففي محله، لكنه يحتاج إلى موضوع يقع عليه حكمه، [۶۴]

 

حكم عقل در آن مسائلى كه عقل بدان دسترسى دارد، در جاى خود معتبر است، لكن محتاج به موضوعى است كه حكم خود را بر آن موضوع مترتب كند، زيرا اگر موضوع حكم نباشد، عقل چگونه ميتواند حكم كند؟!!

 

و حقیقتا وحی و ارتباط با مبدا انسان و فراورده ها و آموزه های آن از موضوعات عقل نیست تا درباره آن حکم نماید در این زمینه آیات شریفه قرآن و مستفاد از آن در کنار براهین عقلی دلالت تام و تمام دارد که به اندکی از آن اکتفا شد و در ادامه نیز بدان پرداخته می شود . به تعبیر مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی که حقا از تعاریف فنی و مطابق با نصوص و براهین است،  وحی برتر از همه ادراکات غریزی ، حسی و عقلی است، وی  می گوید :

 

غير فهم و جان كه در گاو و خر است            آدمى را عقل و جانى ديگر است

 

باز غير عقل و جان آدمى                             هست جانى در نبی و در ولى [۶۵]

 

و در جای دگر فرموده است :

 

روح وحى از عقل پنهانتر بود            ز آنكه او غيب است او زان سر بود

 

عقل احمد از كسى پنهان نشد            روح وحيش مدرَك هر جان نشد

 

روح وحيى را مناسب هاست نيز            در نيابد عقل كان آمد عزيز[۶۶]

 

درباره تعامل وحی و عقل و آنـچه که موقعیت و مرتبه ایشان اقتضاء دارد ، آیات شریفه به خوبی به رسالت وحی و موقف عقل در برابرش اشارت می نماید که به جهت خوف از اطناب به یک مورد اشاره می شود قرآن کریم از زبان پیامبر مکرم اسلام می فرماید:

 

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ * وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ [۶۷]

 

که بگو من نمىگويم خزينههاى خداوند نزد من است، و نيز نمىگويم علم غيب دارم، و نمىگويم فرشتهاى هستم، من دنبال نمىكنم مگر همان چيزى را كه به سويم وحى مىشود، بگو آيا كور و بينا يكسان است؟ پس چرا تفكر نمىكنيد؟! كسانى را كه در دل از محشور شدن در روزى كه جز خداوند ولى و شفيعى نيست ترس دارند با اين قرآن بترسان، باشد كه بپرهيزند.

 

اما وحی : رسول خدا از وحی تبعیت محض می نماید و کریمه شریفه دلالت بلاغی و ادبی بر انحصار تبعیت از وحی می نماید و با ادات حصر از ان شرطیه و استثناء میفرماید: إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ تبعیت نمی کنم مگر از آنچه که به من وحی می شود، و وضعیت من وضعیت شخص بینا و بصیری است که به مدد وحی از عمی و کوری درآمده و به خوبی و با کمال بینایی می بیند ؛ لذا در ادامه اقرار عقلانی از مردم گرفته است که قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ  بگو آیا شخص کور و شخص بینا و بصیر در یک رتبه هستند؟!. حال دیگران، آنانی که از این موهبت بصیرت و بینایی ویژه بی نصیب هستند چه کار باید بنمایند در قبال این شخص با این وحی ای که بدو می شود. عقل سلیم بشری اقتضاء می کند که در مقام تعقل و فهم و تامل برآید و نسبت به رسولی که مسدد و موید و بینا به وحی الهی است سر به کرنش و تبعیت گذارد لذا در ادامه نهیب می زند و می فرماید : أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ  چرا فکر نمی کنید؟! چرا قوه تعقل و تفکر خویش را به کار نمی اندازید؟! در اینجاست که دیگر وظیفه پیامبری به پشتوانه وحی اقتضا می کند که به انذار مردمان ، آنانی که عقل خویش را به کار انداخته و فهمیده اند که باید از وحی و حامل آن تبعیت نمایند ، بپردازد و می فرماید : وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُون  و انذار کن با این وحی ،آن کسانی که ترس از رفتن به سوی خدا و ملاقات با او را دارند آن خدایی که غیر از او هیچ ولی ای و شفاعت کننده ای وجود ندارد، باشد که در مقام تقوا و خشیت حقیقی از خدا برآیند و عملا در مسیر عقل عملی قرار گرفته و آن عقل نظری را در عرصه اعمال و رفتار نشان دهند که آن در یک کلام در تقوا خلاصه می شود.

 

لذا باید گفت تمام تعاریف و تمجیدها از عقل مربوط به تعقل در حوزه و محدوده اش است و عقل نسبت به آنچه که خارج از حیطه توان و اختیاراتش است، مسئولیتی نداشته و ندارد ،و هیچ کدام از اقسام عقل چه نظری و چه عملی انسان مستغنی از وحی الهی و نبوت انبیاء معظم او نیست و به هرحال عقل توان و محدوده ای برای کنکاش و بررسی دارد که وحی الهی و ثمره اش از شرائع و ادیان  از حیطه توان و حدود اختیاراتش خارج است و وحی الهی منتی است بر عقل و خرد انسان که راه را گم نکند و از سبیل رشد و هدایت دور نیفتد. از همین جهت است که عالم جلیل القدر و فقیه محقق علامه مظفر آورده اند که :

 

إن مصالح الأحكام الشرعية المولوية التي هي نفسها ملاكات أحكام الشارع لا تندرج تحت ضابط نحن ندركه بعقولنا. و على هذا فلا سبيل للعقل بما هو عقل إلى إدراك جميع ملاكات الأحكام الشرعية. و إلى هذا يرمي قول إمامنا الصادق عليه السلام: إن دين الله لا يصاب بالعقل [68] و لأجل هذا أيضا نحن لا نعتبر القياس و الاستحسان من الأدلة الشرعية على الأحكام.[69] همانا مصالح احکام شرعی  که همان ملاکات احکام شارع است، به هیچ عنوان تحت ضابطه و قواعدی قرار نمی گیرد که ما بتوانیم بواسطه عقول خویش آنرا ادارک نموده و برای آن یک معیار و قاعده عقلانی قرار دهیم و بنابراین مبناست که تصریح می شود عقل بما هو عقل راهی برای  ادراک و فهم همه ملاکات احکام شرعی ندارد و به اینجا ، فرمایش امام صادق ناطق u  اشارت و دلالت می نماید که فرمود : همانا دين خدا را با عقل نمىتوان بدست آورد. و بدین جهت و بالاستلزام است که می گوئیم ما ( طائفه شیعه امامیه ) قیاس و استحسان را از جمله ادله شرعیه معتبره معتبر نمی دانیم انتهی ( خلافا لاهل السنة و الجماعة الذین اعتمدوا علی القیاس و الاستحسان تبعا لائمتهم )

 

در ادامه به دو مثال درباب محدودیت و عجز عقل در آنچه که خارج از توان و حدودش است، اشاره می گردد :

 

دو مثال برای محدودیت عقل :

 

مثال وحی و کیفیت و کمیت و چگونگی آن :

 

آری اولین مثال برای محدودیت عقل آنست که از ادراک حقیقت وجودی و عینی وحی ناتوان است و آنچه که هم بیان شده است تنها گزارشی و علمی از سنخ علم حصولی با استفاده از آنچه بدست رسیده ، می باشد و لذا باید خاطر نشان نمود که وحيى كه انبياء از غيب مىگيرند، از سنخ مدركات ما، و آنچه كه ما با حواس و با عقل نظرى خود درك مىكنيم، نيست، و وحى غير فكر صائب است، و اين معنا در قرآن كريم از واضحات قرآن است.[۷۰]

 

مثال جزئیات معاد :

 

معاد و بازگشت انسان به سمت خدا از اصول دین حنیف است و آیات و روایات بسیاری بر آن دلالت داشته  و از چگونگی و کیفیت معاد اخبار نموده اند در حالیکه جزئيات و تفاصيل مسئله معاد، چيزى نيست كه دست براهين عقلى بدان برسد، و بتواند آنچه از جزئيات معاد، كه در كتاب و سنت وارد شده، اثبات نمايد، و علتش هم بنا بگفته بو على سينا اين است كه: آن مقدماتى كه بايد براهين عقلى بچيند، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد، در دسترس عقل آدمى نيست، و لكن با در نظر گرفتن اين معنا، كه آدمى بعد از جدا شدن جانش از تن، تجردى عقلى و مثالى به خود مىگيرد و براهين عقلى دسترسى باين انسان مجرد و مثالى دارد، لذا كمالاتى هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت بخود مىگيرد، در دسترس براهين عقلى هست.[۷۱] واضح است که این دسترسی از سنخ علم حصولی و اقامه دلایل عقلیه بر معادست . در اینجا هم تعامل وحی و عقل به نحو دقیقی بیان شده آری عقل آدمی در پرتو ی وحی الهی فی الجمله می تواند براهینی بر معاد اقامه و به نحو علم حصولی از آن  اخبار نماید.

 

علامه طباطبایی با اشاره به آیه ۴۸ سوره بقره (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً[۷۲])که در باب خصوصیات روز قیامت و آخرت است می فرماید : أن الاستدلال على خصوصيات ما جاء به الشرع في المعاد بالمقدمات الكلية العقلية غير مقدور لنا لأن العقل لا ينال الجزئيات، و السبيل فيه تصديق ما جاء به النبي الصادق من طريق الوحي للبرهان على صدقه.[۷۳] : به هيچ وجه نميشود يك يك احكام شرع را و خصوصياتى را كه براى معاد ذكر فرموده، همه را با مقدمات كلى عقل اثبات كرد، براى اينكه دست عقل ما به آن خصوصيات و جزئيات نمىرسد، تنها راه اثبات آن، تصديق به نبوت پيغمبر صادق است كه آن جزئيات و اصل معاد را از طريق وحى اثبات كرده [است].

 

مرحوم علامه در تعلیل این مطلب ، استناد به اثبات نبوت پیامبر صادق با ادله عقلی می نمایند و ارتباط و تعامل عقل و وحی را به خوبی نشان می دهند : چون وقتى خود نبوت پيامبرى صادق با ادله عقلى ثابت شد، ديگر لازم نيست كه فروعات آن مسائل نيز با ادله عقلى جداگانهاى اثبات شود، چون فرض كرديم نبوت اين پيغمبر و صدق آنچه آورده با ادله عقلى ثابت شده است.

 

حسن پایان این مقال درباب عقل و رابطه و تعامل آن با وحی الهی :

 

در تعالیم  ادیان الهی و خاتم ایشان اسلام  مشاهده می شود که خداوند از باب لطف، شرايع را به عنوان متمّم عقل فرستاده است. و وحی منت عظیم بلکه اعظم نعم خاصه الهی بر انسان است تا ارتباطش با مبدا قطع نگردد و در عین حال در سیری که باید آن را طی نماید از زندگی در داردنیا و طی اطوار وجودی اش از قوس نزول و قوس صعود ، بر ارتباط با آن مبداء افزون گردد. بدون وحی ، عقل آدمی از مبداء و معاد و مآل خویش دور می افتد و بالتبع عقاید و اعمالش هم همسو و هم جهت با مبداء و مآلش نخواهد بود بلکه اضل سبیلا[۷۴] خواهد گشت و چه خسرانی ازین بالاتر که در راهی گام نهد که گمراهی است و کمالاتی را اخذ کند که کمالات واقعی و منطبق با تکوین او نیست . وحی عنایت عظیم خدا بر انسان هبوط کرده بر کره خاک است که انبیاء عظام و منادیان به سمت خدا از جانب خدا  آنرا آورده اند و به تعبیر صدر المتالهین :

 

ان النبوة ارتباط الانسان (او من يماثله فى حيثية التكليف) بالمبدإ الالهى عن طريق الوحى على وجه الانباء عن اللّه لغرض التكميل و الهداية و التقريب من اللّه،[۷۵] نبوت ارتباط انسان ( و یا هرآنکسی که مانند انسان مکلف به تکالیف است [مانند اجنه که همانند انس مکلف به تکلیف هستند] ) با مبداء الهی اش است آن هم از طریق وحی به صورت خبرآوردن از جانب خدا  تا موجب تکمیل و هدایت انسان و موجبات قرب حقیقی اش را با باری تعالی فراهم آورد .

 

در اینجاست که می یابیم یک فیلسوف متأله اسلامی همانند ملاصدرا بین عقل و وحی ناسازگاری نمی‌بیند و از تعامل عقل و وحی به خوبی اخبار می نماید و حقا روش و مبنای فلسفه و حکمت اصیل اسلامی  بهترین روش و ممشی برای فهم و تعامل عقل و وحی و تعادل میان این دوست که در دین مبین اسلام و بالاخص در مذهب اصیل شیعه جلوه گری می نماید. حال آنکه در سایر ادیان و مذاهب مساله به نحو دیگری است و گاه به صورت تهافت و تعارض عقل و وحی دیده می شود و سرمنشاء لغزشهای عمیق و سقوط در ورطه عمیق گمراهی و ضلالت و تباهی دنیا و آخرت شده است . مثلا دین مسیحیت که به اذعان کشیشان منصف ، بعضی از آموزه های بنیادین مسیحیت کنونی و تحریف شده  به قدری غیر قابل توجیه عقلانی و عقل ستیز است که اذعان نموده اند: تلاش گروهی [کشیشان فلسفی مسلک ] برای پایه گذاری یک فلسفه مسیحی پس از عصر رنسانس به پایان خط رسید . برخی از علل این امر از این قرار است :  شک در درستی الهیات عقلی و نتیجه آن که عبارت بود از جدایی بین عقل و ایمان.[۷۶] مسائل بغرنج و لاینحلی از قبیل تثلیث ، تجسد و مرگ فدیه وار حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه افضل السلام و الصلوة و ملزومات آن که حقیقتا خرد ستیز  و غیر عقلانی بوده و هست، از جمله این موارد است .

 

آری خردِ ناب, جز در آسمان وحى به پرواز درنمى آید و جز از کوثر زلال وحى, تشنگى را از کام جان خود فرو نمى نشاند و هیچ گاه و به هیچ روى از سَرابستان وحى رخت نمى کشد که از یک چشمه سرچشمه گرفته و در یک بُستان شکوفیده بالیده و به ثمر نشسته اند. خردهایى که از آسمان وحى فرود آمده, از این کوثر جدا افتاده و خود را بى نیاز از سرچشمه هاى جوشان وحى انگاشته گرفتار دیو جهل گردیده اند, تمدنهایى را برافراشته که به جاى گشودنِ درهاى سعادت, درهاى شقاوت و شوربختى را به روى انسان گشوده اند, راه هایى که به جهنم مى انجامد و بشر را به بلا مى افکند,گردابهاى سخت ژرف و کران ناپیدا.

 

خرد اگر از وحى جدا بیفتد, مى فسرد, تاریکى آن را فرامى گیرد, به بن بست, نمى تواند راه به سعادت بگشاید سعادتى که هم دنیاى انسان را شکوفان سازد و هم آخرت وى را.

 

خرد اگر از وحى بِبُرد و به راهى غیر از راه وحى گام بگذارد, شاید جسم انسان را بپروراند در آسایش و رفاه اش قرار دهد; اما بى گمان نمى تواند روح او را سیراب سازد; حقیقت انسان, چیزى که انسان بدون آن و یا با مرگ آن, از انسانیت فرو مى افتد و به حیوانیت فرو مى غلطد, دنیاى سخت هراس انگیز, تاریک.

 

خرد, از وحى جدا نمى افتد. خردى جدا مى افتد که آمیخته به جهل است, یا جهل خردنماست. خرد آمیخته به جهل, جهانى را که بنا مى کند, هیچ گاه تمام زوایا, افقها, کرانه ها و ساحتهاى آن روشن و شفاف نیست, نیمى از آن را تاریکى فراگرفته و نیمى را روشنایى, روشنایى که کم کم تیرگى و تاریکى بر آن چیره مى گردد;زیرا وحى دمادم بر آن نمى تابد. خرد وقتى از تابش وحى برکنار ماند, روز به روز, آن به آن, کم نورتر, تاریک تر و سردتر مى گردد.[۷۷]

 

نتیجه این تعامل میان عقل و وحی آنست که عقل و وحى هر دو براى اداره زندگى بهينه انسانها در هر مرتبه و درجهاى كه باشد، در هر عصرى از اعصار، لازم و ملزوم يكديگر بوده و همآهنگ، با يكديگر مىتوانند تمام مسائل مربوط بزندگى خواه مادّى و خواه معنوى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى را در هر عصرى پاسخگو باشند. واین راز جاودانگی و خاتمیت دین مبین اسلام است که خاتم ادیان و به نحو دقیق و لطیفی تعامل میان عقل و وحی را ایجاد و ما را به شکوفائی عقل در پرتو تبعیت از آموزه های وحی دعوت نموده است و البته این مهم در ذیل تبعیت حقیقی از بندگان برگزیده خدا که استمرار بخش نبوت هستند یعنی ائمه معصومین ‰  در کامل ترین وجه ، متحقق خواهد شد و الا فلا .

 

لذا باید تصریح نمود که غایت عقل منیر  و به فعلیت رسیده در مسیر کمالی اش، در عبادت و اطاعت خداست که سرآمد آن ائمه معصومین و اولیاء ایشان هستند چرا که خود فرموده اند : عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِu قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ  قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ قَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ  وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْل.[78]

 

از بعض اصحاب امامیه است که به سوی امام صادق علیه السلام نامه نوشتند و تقاضا کردند که عقل چیست ؟ امام علیه السلام فرمودند : عقل آنست كه بوسيله آن خداى رحمان مورد پرستش قرار گيرد و بواسطه آن بهشت كسب شود، سؤال كردند: آن چیزی که در معاویه بود از زیرکی و برتری در سیاست چه بود ؟ آيا معاويه عقل نداشت؟ امام فرمود: آن شيطنتى شبيه بعقل  است و عقل نیست .

 

نتیجه :

 

از جمله چالش های بنیادین و دامنه دار در حوزه اندیشه معاصر جهان اسلام و بلکه تمام ادیان سماوی  تعارض و چالشی هست که بدوا میان عقل و خرد انسانی و وحی خداوندی مشاهده می شود که سرمنشاء تعارضات و تقابلات بسیاری شده و تاریخی به درازی تاریخ انسان دارد . تحقیق حاضر به قدر توان و وسع ناچیز نگارنده به رابطه عقل و وحی پرداخته است که البته در محدوده دین مبین اسلام و خصوصا با استفاده از تعالیم مذهب شیعه امامیه بوده است . با ملاحظه آنچه که در این تحقیق بدان پرداخته شد مشخص میشود که عقل موهبت عظیم خداوند برای تشخیص و تمیز حق از باطل و سره از ناسره است و چنین عقلی  هم به موجب جنبه تشخیص و تمیز حق از باطل ، حجت درونی خدا بر هر انسانی هست لذا عقل به خودی خود حجیت دارد و انسان با فرض وجود عقل و داشتن این قوه، مخاطب دستورات حجج بیرونی خدا از انبیاء و رسل قرار می گیرد .  البته این موهبت به صورت قوه ای  در انسان موجود بوده و الزاماً باید مراتب کمالی خویش را طی نماید تا به سرمنزل فعلیت و اتصال با عقل اول و وصول به عالم عقل که عالم مجردات است، نائل آید  و لذا عقل باید در دو حیث نظری و عملی اش رشد یابد .

 

رشد و کمال عقل از ناحیه خودش نیست چرا که عقل بما هو عقل نیازمند هدایت و دستگیری خالقِ عقل است و لذا خداوند متعال بر عقل آدمی منت نهاده است و آنرا با وحی و نبوتِ رسولانی از جانب خودش  تایید و تسدید نموده است و آنرا در مسیر کمالی اش قرار داده است .  با ملاحظه آنچه که گفته شد مشخص می گردد که رابطه عقل و وحی یک رابطه تعارض و تقابل نیست بلکه باید گفت تعامل سازنده ای میان عقل و وحی برقرار است به صورتی که عقل سلیم و به شرط سلامت فطرت خدا نهادش  به تایید وحی خدا و تبعیت از آن می پردازد. وحی هم به کمک عقل در رشد و ارتقایش می آید و عقل را در مسیر کمال مختص به عقل یاری می نماید.

 

از خوانندگان ارجمند و فرهیخته تذکر کاستیها و نقائص تحقیق حاضر، انتظار می رود ، به هرصورت از تذکرات ایشان استفاده بلیغ خواهد شد. و ماتوفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب . و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سیدنا محمد و علی آله الطاهرین .

 

شعبان المعظم ۱۴۳۵ هجری قمری

 

منابع :

 

قرآن کریم ( با خط عثمان طه )

اربلى، على بن عيسى ، كشف الغمة في معرفة الأئمة‰ ( ط- القديمة)، تحقیق و تصحیح رسولى محلاتى، ۲جلد ، تبريز، بنى هاشمى، اول ، ۱۳۸۱ ق،

الطريحي ، شیخ فخر الدين ، مجمع البحرين، تحقيق السيّد الحسيني، المكتبة المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، طهران، الطبعة الثانية، ۱۳۶۲ ش.

برقى، احمد بن محمد بن ، المحاسن، محقق و مصحح: جلال الدين محدث، ۲ جلد، دار الكتب الإسلامية، دوم ،قم ۱۳۷۱ ق

بهبهانى، محمد باقر بن محمد اكمل‌ ،حاشية الوافي‌ ، مؤسسة العلامة المجدد الوحيد البهبهاني‌ ۱۴۲۶ ه‍ ق‌، چاپ اول‌ ،قم

بهبهانى، محمد باقر بن محمد اكمل‌ ،مصابيح الظلام‌ (شرح بر مفاتيح الشرائع فيض کاشانی ) ،۱۱ جلد‌، مؤسسة العلامة المجدد الوحيد البهبهاني‌، ۱۴۲۴ ه‍ ق‌، چاپ اول‌ ، قم

حسينى طهرانى ، علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين ، نور ملکوت قرآن ،دوم ،مشهد مقدس ، انتشارات نور ملکوت قرآن ،۱۴۲۱

حسينى طهرانى ، علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين ، مهرتابان ، سوم ، مشهد مقدس ، انتشارات علامه طباطبايى ، ۱۴۲۳

حسينى طهرانى، آية الله حاج سيد محمد محسن، افق وحى ، قم، مكتب وحى، اول ، ۱۴۳۰ ه.ق

حقانى، حسين، شرح نهاية الحكمة علامه طباطبایی € ، ۲جلد ، تهران ، دانشگاه الزهراءƒ ، اول،  ۱۳۷۸

راغب الاصفهانی ، علامه ، مفردات الفاظ القرآن ، تحقیق صفوان عدنان داودی ، الثانیه ، قم، انتشارات ذوی القربی، ۱۴۲۳

صدر الدين شيرازى،حکیم محمد بن ابراهيم ،شرح أصول الكافي، محقق و مصحح: محمد خواجوى،۴ جلد ، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، ۱۳۸۳ ش، چاپ اول

صدر الدين شيرازى، حکیم محمد بن ابراهيم ،الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه ،مع حواشی الحکیم السبزواری،تعلیق و تصحیح سید جلال الدین سبزواری ، ۲ جلد در یک مجلد ، موسسه مطبوعات دینی ،اول ، ۱۳۸۲

صدوق ، شیخ ابی جعفر ابن بابويه القمی ، التوحید ، تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی طهرانی ، چ هفتم ، قم ، انتشارات اسلامی ، ۱۴۲۲ ه . ق

صدوق ، شیخ ابی جعفر ابن بابويه القمی ، محمد بن على ، معاني الأخبار، به تحقیق وتصحیح: علی اکبر غفارى، چاپ اول ،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ۱۴۰۳ ه.ق

طباطبائي ، حضرت علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين ، نهاية الحكمة ، تحقيق ، تصحيح وتعليق ، الشيخ عباس علي الزارعي السبزواري ، الطبعة الرابعة عشره المنقحه ، قم ، ،مؤسسه النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفه،۱۴۱۷

طباطبائی، حضرت علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين ، الميزان في تفسير القرآن، ۲۰ مجلد ، اسماعيليان ، قم ، چاپ دوم ، ۱۳۷۱

طباطبائی، حضرت علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين ، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، پانزدهم، قم ، دفتر انتشارات اسلامی، تابستان ۱۳۸۱

طباطبائی، حضرت علامه آيه الله حاج سيد محمد حسين، قرآن در اسلام ، دار الكتب الاسلاميه ، دوم ، تهران، ۱۳۵۳

طوسى،شیخ الطائفه محمد بن الحسن ،الأمالي، دار الثقافة ، قم ، چاپ اول، ۱۴۱۴ ه.ق

فيض كاشانى، محدث و حکیم محمد محسن بن شاه مرتضى، الوافي ، 26 جلد، اصفهان، كتابخانه امام أمير المؤمنين على u، اول ، 1406 ق

قمى، الشیخ المحدث على بن ابراهيم، تفسير القمي، محقق و مصحح: طيّب موسوى جزائرى، ، ۲ جلد، دار الكتاب ، قم، چاپ سوم ۱۴۰۴ ق

كليني ، ثقه الاسلام الشيخ ، اصول كافي ، با ترجمه و شرح حاج سید جواد مصطفوی ، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام ، تهران ، بی تا

مجلسی ، علامه محمد باقر ، بحارالأنوار ، چ ۳ ،بیروت دار احیاء التراث العربی ، ۱۴۰۳

مجله حوزه سال ۱۳۸۳ شماره ۱۲۳، مقاله پیوند عقل و وحى راز ماندگارى شریعت محمدى ، جناب آقای محمدمجتبی احمدی،

مطهری، استاد شهید مرتضی ، مجموعه آثار ، ۲۱ جلد ، سوم ، تهران ، صدرا ، ۱۳۸۱

مظفر ، العلامه الشیخ محمد رضا ، اصول الفقه ، ۴ جلد ، الاولی ، قم ، موسسه النشر الاسلامی ، ۱۴۲۲ه.ق

میشل ، توماس ، کلام مسیحی ، ترجمه حسین توفیقی ، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب ، قم ، چاپ اول ، ۱۳۷۷

مولوى رومی ، مولانا جلال الدین محمد ، مثنوی معنوی ، به تصحیح نیکلسون ، چ چهارم ، تهران ، انتشارات هرمس ،۱۳۸۶

نرم افزارهای کتابخانه اهل بیت علیهم السلام ، نرم افزارهای موسسه نور، نرم افزار آثار استاد شهید مطهری و نرم افزار کیمیای سعادت

هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، به اهتمام آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله محمد باقر کمره ای ، به تصحیح و تحقیق ابراهيم ميانجى، ۲۱ جلد ، مكتبة الإسلامية، تهران چاپ چهارم ، ۱۴۰۰ ه.ق

 

[۱] –   المفردات فی الفاظ القرآن ، ص: ۵۷۸

 

[۲] –   المفردات، ص: ۵۷۸

 

[3] – حکیم ملاصدرا در شرح نفیس خود بر اصول کافی هم اشارتی به این ابیات امام u نموده و هم به اقسام عقل و فرموده است : و الاول هو المراد من قول النبي … لعلى u كما روى عنه: ما خلق اللّه تعالى خلقا هو اكرم عليه من العقل، و الثانى هو المراد بقوله لعلى u: اذا تقرب الناس الى اللّه عز و جل بانواع البر تقرب انت بعقلك، مراد از اولین قسم عقل همان عقلی است که در روایت پیامبر خدا به امیر مومنان بدان اشارت شده که خود امام از پیامبر روایت نموده است : خداوند متعال مخلوقی ، گرامی تر از عقل نیافریده است و مراد از دومین قسم همان عقلی است که پیامبر خدا به امیر المومنین فرمود: ای علی زمانی که مردمان با انواع اعمال صالحه به خدا تقرب می جویند ، ای علی تو با عقل خویش به خدا تقرب جو . شرح أصول الكافي ج2 ص 417

 

[۴] –  آیه ۴۳ عنكبوت

 

[۵] – صدر و ذیل آية ۱۷۱، بقره

 

[۶] –   المفردات، ص: ۵۷۸

 

[7] – محدثین و حکماء و علماء لغت در باب عقل و معنایابی آن به این اشعار مولا علی u استشهاد نموده اند، رجوع به الوافي( محدث و حکیم فیض کاشانی )، ج1، ص: 55 و شرح أصول الكافي (حکیم صدرالمتالهین ) ج2 ص418  و کتب لغت معتبره

 

[۸] – آیه ۱۷۱ بقره

 

[۹] – مجمع البحرين،ج۵ ،۴۲۷

 

[۱۰] – همان، ص۴۲۶

 

[۱۱] – ذیل اولین روایت از کتاب عقل و جهل اصول کافی شیخ کلینی از محمد بن مسلم از امام محمد باقر علیه افضل السلام و الصلوة  قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ  اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ  ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ.ترجمه : چون خدا عقل را آفريد، او را به سخن در آورد و سنجيد، به او گفت: پيش بیا، پيش آمد و  به او گفت: دور شو ، پس رفت، سپس خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقى نيافريدم كه از تو نزد من  محبوبتر باشد، تو را به كسى می دهم كه دوستش دارم همانا جهت امر و نهى من با تو است و كيفر و پاداشم به حساب تو است.( در این روایت به وضوح روشن است که عقل مناط و ملاک و معیار دستورات و اوامر و نواهی و تشریع الهی است و بالنتیجه ثواب و عقاب هم بر عقل مترتب است و لاغیر ، اینجاست که حدیث شریف و مشهور عند الفریقین معنا و مفاد خود را به خوبی نشان میدهد :عن امیرالمومنین علی بن ابیطالب عن رسول الله … : رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثَةٍ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يَبْرَأَ وَ عَنِ الْغُلَامِ حَتَّى يُدْرِكَ وَ عَنِ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظ : قلم تكليف از سه دسته برداشته شده است : از شخص ديوانه در تمام دوران ديوانگى تا زمانى كه به عقل بيايد و از بچه تا زمانی که به درجه بلوغ و ادراک برسد و از انسان خواب تا زمانی که بیدار شود . رجوع به كشف الغمة في معرفة الأئمة ‰ (شیخ على بن عيسى اربلى) ج۱ ص ۱۱۱ وهمچنین سایر کتب معتبر روایی فریقین .

 

[۱۲] –  تفسير الميزان، ج۱، ص: ۴۰۵

 

[۱۳] – ترجمه تفسير الميزان، ج۱، ص: ۶۱۱

 

[۱۴] – بقره آیه ۲۸۶ ترجمه : خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند. آنچه [از خوبى] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى] به دست آورده به زيان اوست.

 

[۱۵] – مفردات الفاظ القرآن ص ۸۵۸

 

[۱۶] – الشورى/ ۵۱

 

[۱۷] – القصص/ ۷

 

[۱۸] – النحل/ ۶۸

 

[۱۹] – مفردات الفاظ القرآن ص ۸۵۸

 

[20] – ترجمه  بخشی از حدیث مشهور رسول خدا … که امام باقرu آنرا ایراد فرموده اند و برای اصل آن  رجوع به الوافي( محدث فیض کاشانی)، ج17، ص: 56 و سایر مجامع روایی معتبر گردد.

 

[۲۱] – علامه طباطبایی در قرآن در اسلام(طبع قديم)، ص: ۱۲۵

 

[۲۲] –  شيعه در اسلام، ص: ۱۰۰  ، در این بیان علامه طباطبایی به خوبی ارتباط و تعامل عقل و وحی نشان داده شده است. که بالتبع این تعامل به محدوده عقل و شرع نیزادامه می یابد واین خود مبنای قاعده اصولیه مشهور ذیل  می شود : كُلُّ مَا حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ؛ وَ كُلُّ مَا حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ (هر چيزى را كه عقل بدان حكم نموده است؛ شرع به آن حكم كرده است. و هر چيزى را كه شرع بدان حكم نموده است، عقل برآن حكم كرده است.) لذا فقیه نامدار و مجددالاصول  وحید بهبهانی که به حق احیاء گر عقل در حوزه اصول فقه در قرون اخیره بوده درشرح خود بر مفاتيح الشرائع فيض کاشانی فرموده اند : معنى هذه العبارة المعروفة: «كلّ ما حكم به الشرع حكم به العقل» هو أنّ الأحكام الشرعيّة بشكل بحيث أنّ لها أسرار و رموز لو بيّنت تلك الأسرار للعقل لأقرّ العقل ضرورة تلك الأحكام.( مصابيح الظلام، المقدمة، ص: ۲۳) معنی قاعده هر آنچه که که شرع بدان حکم نموده است ، عقل برآن حکم کرده است، اینست که احکام شرع به صورتی است که برای آن اسرار و رموز و حقائقی نگفته و نهفته است که اگر آن اسرار و حقائق آشکار و بیان شود حتما عقل به ضرورت آن احکام حکم خواهد کرد.انتهی

 

به بیان دیگر شرع انور اقدس با پشتوانه نفس الامری و واقعی خود ، عقلانی است و عقل سلیم و فطرت پاک انسان به شرع به دیده تجلیل می نگرد و طریق تعبد را در پیش می گیرد .

 

[۲۳] – النحل/ ۱۲

 

[۲۴] – انعام ۱۵۱

 

[۲۵] – سوره ملك، آيه ۱۰

 

[۲۶] – سوره حج، آيه ۴۶

 

[۲۷] – سوره انبياء: آيه ۶۷

 

[۲۸] –   مهرتابان، علامه حسینی طهرانی  ص: ۱۱۳

 

[۲۹] – سوره زمر ذيل آيه ۱۷ و آيه ۱۸

 

[۳۰] – فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج‌۲۱، ص: ۴۸۵‌

 

[۳۱] – بحار الانوار» طبع حروفى، ج ۱، باب حقيقة العقل و كيفيّته و بدو خلقه، ص ۹۷، حديث هشتم

 

[32] – این روایت بخشی از روایت مفصل و مشهور هشام بن حکم از امام کاظمu است که حقا جای بسط و تفصیل مطلوبی می طلبد. اصول كافى شیخ کلینی ج 1، ص 13 تا 19 . محقّق فیض كاشانى در وافى ج 1، ص 86 تا 93به تفصیل به شرح و بسط این روایات شریفه پرداخته است و استناد بسیاری هم به کلام استاد خود ، فیلسوف وعالم ربانی صدرالمتالهین نموده است و فرموده است : كذا أفاد أستادنا رحمه اللَّه و أكثر ما كتبناه في شرح هذه الفقرة (يعني قوله:« و ما تمّ عقل امرئ» … الخ) استفدناه من كلامه.* و این نشان می دهد که یگانه طریق در فهم عقلانی  مکتب وحی و عقل و بالتبع توابع آن از نقل و عقل ، ایمان و عقل و نظائر آن ، طریق فلاسفه الهی و عرفای ذوی القدر و الاعتبار است چرا که ایشان با دو بال علم و عمل در مسیر فهم و ادراک عقلی و شهودی معارف وحیانی گام برداشته و راهی به سرمنزل مقصود به مدد الهی و عنایت مقام ولایت کلیه الهیه یافته اند. شکر الله مساعیهم الجمیله و رزقنا من علومهم، و جعلنا من تابعيهم فى القول و العمل، بمحمّد سيّد المرسلين، و بوصيّة أمير المؤمنين، و بالائمّة الاوصياء من ذرِّيّته سلام الله عليهم أجمعين.

 

* الوافي، ج۱، ص: ۱۰۳

 

[۳۳] – ترجمه شیوای این حدیث مبارک المفاد که دلالت تمام برافضلیت عقل و اقسام و نتایج عقل چه عقل نظری و چه عقل عملی دارد از مرحوم علامه حسینی طهرانی قدس الله سره می باشد درنور ملكوت قرآن، ج۲، ص: ۴۴۵و ۴۴۶

 

[۳۴] – بحار الانوار، باب حقيقة العقل و كيفيّته و بدو خلقه ، ج ۱، كتاب العقل و الجهل، حديث هفتم، ص ۱۰۹؛ و حديث سىام، ص ۱۵۸

 

[۳۵] – همان

 

[۳۶] – سوره زمر ذيل آيه ۱۷ و آيه ۱۸

 

[۳۷] -سوره عنکبوت آیه ۴۳

 

[۳۸] – آری در شرافت و فضیلت عقل همین بس که ناخدا و سکاندار وجود انسان است .

 

[۳۹] – اصول كافى ج ۱، ص ۱۳ تا ص ۱۹؛ و وافى محدث كاشانى، طبع حروفى، ج ۱، ص ۸۶ تا ص ۹۳

 

[۴۰] – رجوع به شرح اصول کافی صدرالمتالهین و الوافی محدث فیض کاشانی مجلدات اولیه و شرح پیرامون روایات مربوط به عقل

 

[۴۱] – سوره شورى آيه ۵۲

 

[۴۲] – سوره نجم آيه ۱۲

 

[۴۳] – قرآن در اسلام علامه طباطبایی(طبع قديم)، ص: ۱۵۱

 

[۴۴] – الأمالي (للطوسي)، النص، ص: ۶۶۳

 

[۴۵] – توحيد صدوق، ص ۱۱۵

 

[۴۶] – سوره اسرآء ذيل آيه ۱.

 

[۴۷] – الشواهد الرّبوبيّة، المشهد الخامس، صدرالدين شيرازى، ص ۳۵۱ و ۳۵۲.

 

[۴۸] – اشارتی لطیف و مختصر از قوس نزول و صعود  در بیان حکیم ملاصدرا که در بیانات عرفاء الهی و حکمای الهی  به کرات و مرات آمده است و حقیقتا جای بحث و بسط را دارد که به جهت ضیق مجال ، از آن معذور هستیم .

 

[۴۹] – ترجمه برگرفته از  افق وحى، صص ۲۲۶ الی ۲۳۰

 

[۵۰] – مثنوی معنوی ، مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی  دفتر اول

 

[۵۱] – همان ، دفتر چهارم

 

[۵۲] –   تفسير الميزان، ج۱۱، ص: ۲۷۱

 

[۵۳] –   تفسير الميزان، ج۱۱، ص: ۲۷۱

 

[۵۴] – ترجمه تفسير الميزان، ج۱۱، ص: ۳۷۰. فتامل فی هذه النکته الدقیقه اللطیفه فی حقیقة الوجودیة  الطولیه للانسان  و یطلب البسط فی محله

 

[۵۵] – لازم بذکر است که تعابیر در باب اول ماخلق الله متفاوت است و باید برای فهم آن به مجموع آیات و روایات و براهین فلسفی مراجعه نمود و بهترین بحثی که بنده به آن برخورده ام از علامه طباطبایی € است که در پاسخ  از اول ماخلق الله و مراد ازآن فرموده اند:  در روايات أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ به چند چيز آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابر ، يا أوّل ما خَلَق عقل است يا ماء است يا لوح است و يا قلم و چنين تصوّر مىكنم كه از ميان اين احاديث آنچه از همه قوىتر و روشنتر است همان أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابرُ است. و در آخر سوره الشُّورى (حم* عسق) است: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَبُ وَ لَا الْإِيمَنُ وَ لَكِن جَعَلْنَهُ نُورًا نَّهْدِى بِهِ مَن نَّشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرطٍ مُّسْتَقِيمٍ. و از اينجا بدست مىآيد كه درايت ايمان و كتاب، بواسطه وحى كردن خدا روح را برسول الله بوده است. و اين بواسطه اتّصال روح آنحضرت است به همان خلق اعظم كه روح است، و بنابراين، روح رسول الله از آنجا بوجود آمده است؛ و آن أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ است. و در لسان حكمت مىتوان مراد از عقل اوّل را روح گرفت، امّا مشروط براينكه خواصّش از دستش گرفته نشده باشد؛ يعنى بهمان تجرّد و اطلاق باقى باشد، و گرنه عقل اوّل نيست، و هر چه پائين بيايد و تعيّن بيشترى پيدا كند عقول ديگر خواهد بود؛ و هر چه پائينتر بيايد سعه و اطلاقش را بيشتر از دست مىدهد. در مرتبه قوس صعود، روح رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم رسيده است به همان جائى كه از آنجا آمده است و نازل شده است؛ و همان روح است. چون أوَّلُ ما خَلَق، نور رسول الله است كه همان روح است. بعداً در قوس نزول، عوالم را طىّ نموده و به عالم طبع و مادّه رسيد؛ و بعداً بواسطه طىّ قوس صعود مىرسد به همان جا، و ازل و ابد با يكديگر واحد مىشوند. اين روح همينجور سرازير مىشود تا مىرسد به عالم مادّه، به مادّه جزئيّه و بعد كم كم شروع مىكند به حركت جوهرى و پيشرفت مىكند بسوى كمال خود، تا رفته رفته برسد به همان معنائى كه مىفرمايد: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابرُ، و چيز تازهاى بوجود نيامده است؛ همان همانست كه هست، فقط يك نزول و صعودى پيدا شده است. مراجعه به مهر تابان، علامه حسینی طهرانی، صص  ۳۴۹-۳۵۱

 

[۵۶] – بقره آیه ۷۳

 

[۵۷] – بقره آیه ۲۲۱

 

[۵۸] – انعام آیه ۶۵

 

[۵۹] – شرح نهاية الحكمة ( علمى )، ص: ۳۰۳ ، به نقل از طبيعيّات الشفاء، ص ۳۴۷

 

[۶۰] – شرح نهاية الحكمة ( علمى )، ص: ۳۰۴ به نقل از رسائل الشيخ، ص ۲۰۵

 

[۶۱] – همان . لازم بذکر است که حکماء و فلاسفه الهی به مراتب عقل نظری و مراتب عقل عملی  و همچنین اقسام آنها تفصیلا پرداخته اند که مجال طرح آن در این مقال کوتاه نیست . و اجمالا مرحوم علامه طباطبایی در نهایة الحکمة فصل ششم با عنوان فی مراتب العقل بدان اشارت نموده اند ص ۳۰۶

 

[۶۲] –    تفسير الميزان، ج۲۰، ص: ۱۴

 

[۶۳] – تفسير الميزان، ج ۱۸ ، ص ۴۸

 

[۶۴] –   همان، ج۱، ص: ۳۸۳

 

[۶۵] –  مثنوی معنوی ، ملای رومی ، دفتر چهارم، صفحهى ۵۷۴

 

[۶۶] – مثنوی معنوی ، مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی ، دفتر دوم

 

[۶۷] – آیات ۵۰ و ۵۱ سوره مبارکه انعام

 

[68] – اشارتی است به فقره آخرروایت مشهور امام صادق که در نفی قیاس و استحسان آمده است که آنرا شارح نهج البلاغه  مرحوم خوئی به نقل از کافی آورده است و تمام روایت اینست : قال أبو شيبة الخراساني: سمعت أبا عبد اللّه u يقول: إنّ أصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس من الحقّ إلّا بعدا و انّ دين اللّه لا يصاب بالعقول، رواه في الكافي. (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)  ج10  ص : 214)

 

[۶۹] – أصولالفقه، علامه مظفر ، ج ۱، صفحه ۲۴۰

 

[۷۰] – ترجمه تفسير الميزان، ج۱، ص: ۱۳۵

 

[۷۱] – ترجمه تفسير الميزان، ج۱، ص: ۲۷۷

 

[۷۲] – ترجمه : و از آن روز كه كسى بكار كسى نيايد بپرهیزید .

 

[۷۳] –   تفسير الميزان، ج۱، ص: ۴۱۲

 

[۷۴] – برگرفته از آیه ۴۴ سوره فرقان :  أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ سَبيلاً : آيا مىپندارى بيشترشان مىشنوند يا مىفهمند و تعقل می نمایند ؟كه آنها جز به مانند حيوانات نيستند بلكه روش و راه آنان گمراهانهتر است.

 

[۷۵] – شرح أصول الكافي (صدرا)    ج۱    ۷۴

 

[۷۶] – کلام مسیحی ، توماس میشل ، ترجمه حسین توفیقی ، ص ۱۳۹،

 

[۷۷] – پیوند عقل و وحى راز ماندگارى شریعت محمدى ، مقاله جناب آقای محمدمجتبی احمدی، مجله حوزه سال ۱۳۸۳ شماره ۱۲۳

 

[۷۸] – معانی الاخبار، شیخ صدوق ، ص : ۲۳۸ و ۲۳۹.

پایگاه اینترنتی انهار

پس از ویرایش و زیبا ازی به نقل از:

افق اندیشه


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -