انهار
انهار
مطالب خواندنی

عبدالملك بن مروان دوران بعد از خلافت

بزرگ نمایی کوچک نمایی
عبدالملک بعد از این­که پدرش دمشق را ترک کرد و برای جنگ مرج راهط عازم مصر شد، او نائب حکومت شد و در روزی که پدرش مرد(رمضان سال 65 هجری)، مردم دمشق با او در همان روز بیعت کردند.[1]
در زمانی که ناآرامی جهان اسلام را در بر گرفته بود و حکومت اموی در آستانه سقوط بود، عبدالملک به خلافت رسید، توانست آن را از هرج و مرج به در آورد و بنی­امیه را دوباره به قدرت رساند، آن گونه که در زمان خلفای اموی سابقه نداشت.
اوضاع سیاسی در آغاز دوران عبدالملک
چهار گروه اسلامی در آغاز دوران عبدالملک وجود داشتند که برای رسیدن به حکومت مبارزه می­کردند.
نشانه این تقسیم­بندی در جهان اسلام این است که به سال 68 در موسم حج چهار پرچم برافراشته شد: پرچم عبدالملک­ بن ­مروان، پرچم محمد بن­حنفیه، پرچم نجده بن عامر رهبر خوارج یمامه و پرچم عبدالله بن زبیر.[2]
افزون بر آن، درگیری­های داخلی بین خاندان اموی این اوضاع را پیچیده­تر می­کرد.
با همه این مشکلات عبدالملک توانست، بر اوضاع فائق آمده و گستره جغرافیایی حکومتش را گسترش داده و اقتدار کامل یابد.
رخدادهای سیاسی داخلی
الف) قیام توابین
بعد از مرگ یزید و فرار ابن­زیاد از کوفه فضایی فراهم شد تا شیعیانی که به هر دلیلی در واقعه کربلا حاضر نبودند، به خون خواهی حسین بن علی(ع) قیام کنند. نخست جلساتی را به ریاست سلیمان بن صرد خزائی برای شروع قیام و نحوه انجام آن تشکیل دادند و پس از توبه و طلب مغفرت و زیارت قبر ابی­عبدالله(ع) بر علیه حکومت اموی قیام کردند.[3]
سليمان بن صرد خزاعى و مسيب بن نجبه با گروهى از شيعيان عراق در جايى بنام عين­الورده به خون خواهى حسين بن على(ع) خروج كردند، مردمى بسيار به پیروی ايشان قيام كردند. مروان، عبيدالله بن زياد را برای سرکوبی ايشان فرستاد و گفت: اگر بر عراق دست يافتى، امير آن باش. عبيدالله با سليمان بن صرد روبرو شد و با او جنگيد تا او را كشت و گفته شده: سليمان در دوران مروان كشته نشد؛ بلكه در زمان عبدالملك كشته شد چون در آن زمان مروان به قتل رسیده بود و ابن­زیاد پس از اطلاع از مرگ مروان نامه عبدالملک را دریافت کرد که با تایید توافق ابن­زیاد و مروان خواستار ادامه ماموریت ابن­زیاد شد.[4]
ب) قیام مختار
آغاز فعالیت مختار بعد از مرگ یزید در سال 64و با پیوستن به اردوگاه ابن­زبیر بود و بعد از این­که رضایت ابن­زبیر را برای بازگشت به کوفه و مقابله با لشگر ابن­زیاد گرفت،[5]­ ماهیت سیاسی خود را با دعوت به نام محمد بن حنفیه به عنوان مهدی آشکار کرد.[6] او نخست با جلب رضایت ابراهیم بن اشتر و توجه به نیروی بالقوه موالیان(ایرانیان مقیم کوفه واطراف) توانست، نیرویی عظیم،[7] همراه با باورهای دینی از جمله خونخواهی امام حسین(ع)[8] و مهدویت ابن حنفیه[9] گرد آورد و در اولین اقدام با اخراج عمال ابن­زبیر از کوفه،[10] توانست لشگر شام را به فرماندهی ابن­زیاد در منطقه جزیره و موصل شکست دهد و عبیدالله بن زیاد نیز کشته شود تا محکم­ترین ضربه را به عبدالملک در آغاز حکومتش وارد کند. سپس کوفه را از اکثر قاتلین سیدالشهدا(ع) پاکسازی کرد.[11] ابن­زبیر که از خطر مختار آگاه شد برای مقابله با او، برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد که مختار در این نبرد، کشته شد و قیام او پایان یافت. هر چند تفکرات او در باب مهدویت توسط گروهی، که به آنان کیسانیه می­گفتند، ادامه یافت.[12]
ج) ابن زبیر
بعد از آن­ که ابن­زبیر از بیعت با یزید امتناع کرد،[13] یزید، مسلم بن عقبه ملقب به مسرف را برای سرکوب اهل حجاز فرستاد که منجر به واقعه حره در مدینه شد. پس از آن مسرف به سمت مکه حرکت کرد تا ابن­زبیر را وادار به بیعت کند که اجل به او مهلت نداد و در میان راه مکه هلاک شد و حصین بن نمیر جانشین او شد و مکه را محاصره کرد. ابن­زبیر در کعبه متحصن شد که در همین حال خبر مرگ یزید رسید و جنگ با توافق دو طرف مختومه شد. با مرگ یزید اوضاع به نفع ابن­زبیر تغییر کرد و درگیری در مرکز حکومت بر سرجانشینی یزید بالا گرفت و این فرصتی شد تا ابن­زبیر توانست، بر همه سرزمین اسلامی غیر از بخشی از شامات و مصر  مسلط شود[14] تا جایی که مروان می­خواست به نفع ابن­زبیر کنار رود که با مشورت با عبیدالله بن زیاد، منصرف شد و عبیدالله را برای جنگ با ابن­زبیر به عراق فرستاد که در همین زمان مروان کشته شد[15] و عبدالملک با ادامه کار ابن­زیاد عملا با ابن­زبیر درگیر شد با درگیری بین مختار و ابن­زبیر و کشته شدن مختار که به نفع عبدالملک انجامید، لشگر شام توانست دوباره قدرت خود را بازیابی کند که در نهایت با خدعه عبدالملک و خریدن فرماندهان مصعب بن زبیر بر سپاه ابن­زبیر در عراق چیره شود و سپس بر حجاز مسلط شد و مکه را توسط حجاج محاصره کرد، ابن­زبیر به کعبه پناه برد که حجاج با منجنیق­هایی که برکوه ابوقبیس نصب کرد، بخشی از کعبه را ویران کرد، سپس ابن­زبیر را در حرم کشت و این چنین عبدالملک رقیب سرسخت خود را از صحنه قدرت از بین برد.[16]
د) خوارج
در زمانی که عبدالملک مشغول سرکوب مخالفان بود، توانست انسجام لازم را در خاندان اموی با از بین بردن مدعیان حکومت؛ همچون عمر بن سعید برقرار کند؛ اما هم­چنان گروهی که به خوارج مشهور بودند، سد راه آنان بود.
خوارج بعد از بیعت با ابن­زبیر و سپس بیزاری ابن­زبیر از آنان به چند شعبه تقسیم شدند که این تقسیم­بندی بر اساس دیدگاهای اعتقادی و سیاسی صورت گرفت. از جمله مهم­ترین انشعابات این گروه ازارقه، صفریه و اباضیه بودند.
ازارقه به رهبری نافع بن ازرق از اوضاع نابسامان سیاسی حکومت اموی استفاده کرده و توانست بر بصره چیره شود؛ ولی اهالی بصره او را نپذیرفتند و با یارانش به سوی اهواز رفت و به تهاجمات نظامی اقدم کرد، که در یکی از حملاتش به بصره در سال 65 کشته شد.[17]
در زمانی که خوارج ازارقه بصره را تهدید می­کردند، خوارج صفریه به رهبری صالح بن مسرح از شمال موصل کوفه را هدف حملات خود قرار داد. در نهایت پس از چند سال جنگ و درگیری توسط حجاج سرکوب شدند.[18]
گروهی دیگر به رهبری نجده بن عامر حنفی از سال 65 به بحرین و دیگر مناطق اطراف آن رفته و شروع به حمله بر ضد ابن­زبیر و عبدالملک کردند که نهایتا توسط عبدالملک محاصره و سرکوب شدند.[19]
رخداد های خارجی
در نخستین روزهای حکومت عبدالملک، پادشاه روم با نقض پیمان صلح با مسلمانان به سرزمین­های شام حمله­ور شد.[20] عبدالملک که خطر رومیان را احساس کرد، مجبور به پرداخت باج به رومیان شد و مقرر شد هر جمعه هزار دینار به آنان بپردازد.[21] پس از فراقت عبدالملک از آشوب­های داخلی، مسلمانان به سرزمین­های روم حمله کرده و مناطق زیادی را به تصرف درآوردند. به این ترتیب پیمان صلح نقض شد.[22]
از طرف دیگر عبدالملک به شمال آفریقا متوجه شده و فتوحات را در این سرزمین آغاز کرد که پس از یک وقفه کوتاه، به فرماندهی حسان بن نعمان غسانی شمال آفریقا را در نوردید و رومیان را که بر آن سرزمین حکومت می­کردند به عقب راندند. در آن هنگام رومیان به کمک ناوگان دریایی تلاش کردند قرطاچنه را که نیرومندترین پایگاه نظامی رومی­ها که توسط حسان فتح شده بود، باز پس بگیرند؛ اما حسان آنان را بیرون راند وبرای این­که آرزوی­شان را در بازگشت مجدد ناکام کند آن شهر را کاملا ویران کرد و در شرق آن شهری اسلامی به نام تونس بنا نمود.[23] 
نظام اداری مالی
با توجه به گسترش جغرافیای سرزمینی و انسانی در زمان عبدالملک قوانین حاکم برنظام قبیله­ای جواب­گوی مشکلات مدیرتی آن روز نبود. هر چند در دوران خلفای قبلی جهش به سمت اداره جهانی مملکت اسلامی آغاز شد؛ ولی با توجه به نزاع­های داخلی و اختلافات سیاسی گرو­های اسلامی، این امر محقق نشد. از طرفی دیگر جامعه عرب که هیچ­گونه تجربه­ای در اداره یک حکومت نداشت مجبور بود، از روش­های متداول و مرسوم در آن روزگار استفاده کند؛ لذا نهضت ترجمه و واردات الگوهای مدیریتی در بخش­های مختلف و همچنین استفاده از کارشناسان با تجربه برای اجرای آن که عمدتا از نیروهای ایرانی و رومی بودند بیشتر از هر زمان دیگر ضروری به نظر می­رسید. عبدالملک با توجه به عنصر عرب و تحقیر دیگر نژادها که ویژگی همه حاکمان اموی بود،[24] در خارج کردن امثال این امور از دست غیر عرب تلاش بسیار کرد. عبدالملک نخست به متحول کردن دستگاه اداری و فعال نمودن آن و دوم، عربی کردن دیوان­ها و پول مملکت اسلامی که تحت عنوان نهضت عربی کردن نام گرفت، پرداخت.[25]
عربی­ کردن اداره یا دیوان
حکومت از همان آغاز به تربیت کارمندان اداری عرب برای پر کردن و جایگزینی کارمندان قبلی که ایرانی و رومی بودن مبادرت کرد.
مشکل زبان در بین سطوح مختلف اداره جامعه رخ می­نمود؛ از جمله آن، رد و بدل کردن نامه ثبت معاملات و غیره نیاز به زبان مشترک را دو چندان می­نمود؛[26] لذا عبدالملک دستور عربی کردن دیوان­ها را صادر کرد و خود بر آن نظارت کرد. این اقدام چند سال طول کشید تا سرانجام زبان عربی زبان رسمی شد.[27]
عربی کردن مسکوکات
از یک طرف عبدالملک نبود، سیستم پولی مستقل و پیروی از سیاست­های پولی دیگر نظام­ها از جمله رومیان را عامل ضعف خود در برابر آنان می­دانست[28] و از طرفی وجود پول­های متعدد در کنار سکه­های ایرانی و رومی که باعث آشفتگی بازار و تجارت می­شد، عبدالملک را بر آن داشت تا در سال 74 دستور ضرب سکه را صادر کند. همچنین از سال 84 درهم و دینار اسلامی ضرب کرد و این نخستین پول اسلامی مستقل بود که ضرب شد.[29]
مسئله جانشینی
عبدالملك بن مروان تصميم گرفت، برادر خود عبدالعزيز بن مروان را از ولايت‏عهدى عزل كند و براى دو پسر خود وليد و سليمان به وليعهدى پس از خود بيعت بگيرد. قبيصة بن ذؤيب او را از اين كار بازداشت و گفت: چنين مكن كه فريادى پر هياهو براى خود بر مى‏انگيزى. شايد مرگ او فرا رسد و از او آسوده شوى. شبی قبيصه آمد و گفت: اى امير مؤمنان خدايت در مرگ برادرت پاداش دهد.
عبدالملك پرسيد: درگذشت؟ گفت: آرى. عبدالملك انالله گفت، سپس پسر خود عبدالله را به امارت مصر گماشت و براى پسران دیگرخود وليد و سليمان فرمان وليعهدى پس از خود را نگاشت و بر همه شهرها نامه فرستاده شد و مردم با آن دو بيعت كردند. مرگ عبدالعزيز در ماه جمادى­الاولى به سال هشتاد و پنج هجرت بود.[30]
سرانجام عبدالملك بن مروان در دمشق در روز پنجشنبه نيمه شوال سال هشتاد و شش در حالى كه شصت سال داشت درگذشت.[31]
[1]. أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى (م 774)؛ البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986، ج‏8، ص260.
[2]. عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف­به­ ابن الأثير (م 630)،  الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 138/1965، ج‏4، ص296.
[3]. ابن اثیر؛ پیشین، ج‏4، ص159.
[4]. اليعقوبى؛ تاريخ اليعقوبى، (م بعد 292)، بيروت، دار صادر، بى تا، ج2، ص257.
[5]. یعقوبی؛ پیشین، ج‏2، ص259 .
[6]. ابن اثیر؛ پیشین، ج‏4، ص169.
[7]. ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى (م 282)؛ الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص289.
[8]. همان، ص289.
[9]. أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري (276) الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء،، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990، ج‏2، ص31.
[10]. ابن اثیر؛ پیشین، ج‏4، ص212.
[11]. ابن اثیر؛ پیشین، ج‏4، ص229.
[12]. أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)؛ تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، ق1387 ج‏6، ص77-78.
[13]. ابن قتیبه؛ پیشین، ص263.
[14]. ابن کثیر؛ پیشین، ‏8، ص225-238.
[15]. ابن قتیبه؛ پیشین، ص285 .
[16]. محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)؛ الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990، ج‏5، ص177.
[17]. ابن اثیر؛ پیشین، ج‏4، ص194.
[18]. أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى (م 279)؛ كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دار الفكر، ط الأولى، 1417/1996، ج‏8، ص8.
[19]. محمد بن جریر؛ پیشین، ج‏7، ص462.
[20]. همان، ج‏6، ص150.
[21]. طبری؛ پیشین، ج‏6، ص150.
[22]. أبو الحسن أحمد بن يحيى البلاذرى (م 279)؛ فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988، ص188.
[23]. شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م 626)؛ معجم البلدان، بيروت، دار صادر، ط الثانية، 1995، ج‏2، ص61.
[24]. البلاذرى؛ پیشین، ص192.
[25]. محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقى(م 709)، الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، تحقيق عبد القادر محمد مايو، بيروت، دار القلم العربى، ط الأولى، 1418/1997، ص123.
[26]. ابن خلدون  ج‏1، ص467.
[27]. عبد الرحمن بن محمد بن خلدون (م 808)؛ تاریخ ابن خلدون، تحقيق خليل شحادة، بيروت، دار الفكر، ط الثانية، 1408/1988، ج‏1، ص303.
[28]. فتوح‏البلدان، ص237.
[29]. ابن قتیبه الدينورى، پیشین، ص316.
[30]. ابن سعد؛ پیشین، ج‏5، ص183.
[31]. همان ج5، ص182.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -