انهار
انهار
مطالب خواندنی

عالمان شیعه که منادی وحدت بودند (۱)

بزرگ نمایی کوچک نمایی
بسم الله الرحمن الرحیم
عالمان شیعه که منادی وحدت بودند (۱)
    
به گزارش فتن، وحدت بین مسلمین و حفظ وحدت علی الخصوص در زمانه حاضر از موضوعات بسیار مهمی هست که همگی مسلمین باید بدان اهتمام داشته باشند. البته این وحدت به هیچ وجه بدین معنی نیست که مسلمین دست از عقاید خویش بردارند یا مباحث علمی حول مسائل اختلافی در بین مسلمین جریان نداشته باشد. بلکه حفظ وحدت بدین معنی است که مسلمین از هر فرقه و مذهبی کاری نکنند که احساسات دیگر مسلمین جریحه‌دار شود و به تفرقه و تشتت امت اسلامی بینجامد یا از آن بالاتر خدای نکرده به قتل و کشتار در بین امت اسلامی بینجامد.
در بین علما نیز چه علمای شیعه و چه علمای أهل تسنن مسأله وحدت و اهتمام به آن از مسائل اساسی بوده است که مورد توجه همگی علمای امت اسلامی از گذشته تا کنون بوده است. البته در قرن اخیر با توجه به شرایط بوجود آمده در بین امت اسلامی این نیاز به حفظ وحدت بیش از پیش احساس می‌شود. و به همین خاطر علمای قرن اخیر در این زمینه فعالیت و مواضع بیشتری داشته‌اند.
    
بررسی مواضع برخی از علمای بزرگ شیعه در مورد وحدت:
{۱} میرازی شیرازی(۱۲۳۰-۱۳۱۲ق)
سید محمدحسن حسینی شیرازی معروف به «میرازی شیرازی» یا «میرزای بزرگ» یا «میرزای مجدد» از مراجع بزرگ شیعه بود که از پس از ارتحال شیخ اعظم انصاری(ره) در ۱۲۸۱ق که مرجعیت عام شیعه را داشت؛ مرجعیت عام شیعه به ایشان منتقل شد و ایشان به مدت ۳۰ عهده‌دار این امر بودند. فتوای معروف ایشان در تحریم تنباکو شهره‌ی عام و خاص است. اما فعالیت‌های سیاسی-اجتماعی ایشان فقط به همین یک مورد خلاصه نمی‌شود.
ایشان با انتقال حوزه تشیع از نجف به سامراء که شهری سنی‌نشین بود نقش بسزایی در ایجاد مودت و دوستی و روابط حسنه بین شیعه و أهل تسنن داشت. ایشان در آنجا به طلاب أهل تسنن نیز شهریه می‌دادند.
در زمان اقامت ایشان در سامراء حوادثی بوجود آمد که می‌توانست به وحدت بین شعیان و أهل تسنن ضربه اساسی وارد کند که میرزا (ره) با درایت و تیزهوشی خودش مانع از آن کار شد. به ۳ نمونه از این مسائل اشاره می‌شود:
قتل فرزندش به دست یکی از معاندین میرزا(ره) از أهل تسنن
آقابزرگ تهرانی (ره) صاحب کتاب وزین الذریعه نقل می‌کند: یکی از ساکنین سنی مذهب سامرا که از میرزای شیرازی رنجشی در دل داشت و به علل نامعلومی به آن رادمرد تاریخ، کینه می‏ورزید، در یک فرصت مناسب میرزا محمد شیرازی فرزند ارشد میرزای شیرازی را مضروب ساخته و او در اثر ضربات وارده درگذشت. میرزای شیرازی در آن واقعه سکوت کرده و کمترین واکنشی نشان نداد.
دشمنان مسلمانان و عوامل خارجی آنان که برای ایجاد اختلاف میان گروه های مسلمان لحظه شماری کرده و از هر فرصتی سود می‏بردند، خواستند از این حادثه به نفع خویش بهره‏برداری کرده و فتنه‏ای ایجاد نمایند. آنان به سامرا رفته و خواستار دستورات میرزای بزرگ در رابطه با قتل فرزندشان شدند. اما آن بزرگوار با دوراندیشی خاصی انگیزه آنان را از این قضیه فهمیده و با کمال قاطعیت به آنان فرمود: می‏خواهم خوب بفهمید که شما حق ندارید در هیچ یک از امور مربوط به ما مسلمانان و سرزمین های ما مداخله کنید. این یک قضیه ساده است که میان دو برادر اتفاق افتاده است.
هنگامی که این ماجرا در استانبول به خلیفه سنی مذهب عثمانی رسید، از موضع هوشمندانه مرجع شیعیان شادمان گشته و به والی بغداد دستور داد که شخصا به حضور میرزا رسیده و ضمن تشکر بخاطر بزرگواری و دوراندیشی وی، از وقوع حادثه عذرخواهی و از میرزای شیرازی دلجویی نماید.
انتقال یک طلبه‌ی شیعه تندرو از سامراء به نجف
حضرت آیت‌الله شبیری در همین رابطه نقل می‌کند: حاج آقا رضا صدر از حاج انصاری مرحوم، واعظ معروف و ایشان از آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل می‌کرد که در اواخر که ریاست میرزا خیلی بالا گرفته بود، دسترسی به ایشان مشکل بود؛ چون مراجعه زیاد بود. خوب سنشان هم بالا بود؛ گرفتاری هم زیاد؛ لذا برای اینکه خیلی‌ها علاقه داشتند میرزا را ملاقات کنند، هر چند روزی یک مرتبه، بار عام می‌داد که اشخاص بتوانند بیایند و میرزا را زیارت کنند. در یکی از این بار عام‌ها که اشخاص می‌آمدند برای زیارت، می‌بینند که نظر میرزا به شخص معینی معطوف است. هر چند اشخاص جلو می‌آیند و بعد از دست‌بوسی میرزا می‌روند، باز هم توجه میرزا به همین شخص و همان نقطه است؛ تا اینکه بالأخره نوبت به آن شخص مورد نظر می‌رسد. او می‌آید دست میرزا را می‌بوسد. میرزا از او سؤال می‌کند که مثلاً اهل کجایی؟ می‌گوید: اهل کربلا. می‌پرسد: برای چه اینجا آمده‌ای؟ میگوید: برای تحصیل. میرزا میگوید: من به شما حکم می‌کنم که همین حالا مراجعت کنید به کربلا، و شهریه و حقوقی هم که در اینجا به طلبه‌ها داده می‌شود، در کربلا به شما داده می‌شود، و همین حالا برگردید.
میرزا نوکرش را صدا می زند و به او می گوید: قطار کی حرکت می‌کند؟ می‌گوید: مثلاً نیم ساعت دیگر. می‌فرماید: این اقا را الآن ببرید پای قطار و آنجا باشید تا ایشان مشرف بشوند کربلا، و بعد مراجعه کنید. نیم ساعت بعد، یک ساعت بعد میرزا مرتب می پرسد: خادم نیامد؟ و همین طور منتظر بوده و دقیقه شماری می‌کرده که خادم برگردد. بالأخره خادم برمی‌گردد. میرزا می‌گوید: «او را راه انداختی؟» می‌گوید: بله. می‌گوید: «خودت آنجا بودی موقع حرکت قطار» می‌گوید: بله. می‌گوید:«قطعی شد حرکتش؟» می‌گوید: بله. میرزا خیلی استنطاق می‌کند تا قطعی شود که آن شخص به کربلا برگشته است.
بعداً بعضی از اصحاب ایشان می پرسند: چرا این شخص را با این اهتمام به کربلا برگرداندید؟ میرزا می‌فرماید: از خصوصیات قیافه این شخص فهمیدم که اگر او در اینجا بماند، کار دست ما می‌دهد و از آن لعن‌های کذایی می‌خواند، و ما که زحمت کشیدیم و مشکله اختلاف بین شیعه و سنی را به زحمت حل کردیم، او با یک عملش ممکن است این زحمات را از بین ببرد، یک لعن در حرم بخواند و تمام این زحمات به هدر برود.
بعد که خود آن شخص را دیده بودند، گفته بود: خوش انصاف میرزا، نگذاشت اقلاً یک صنمی قریشی بخوانیم.
ممانعت میرزا از دخالت انگلیس در امور مسلمین
از جمله چیزهایی که همه قبول دارند و مورد اختلاف نیست،« نبوغ عقلی» میرزای شیرزای است و راجع به این موضوع قضایای خیلی زیادی منقول است؛ مثلاً یک وقت(در سامرا) بین شیعه و سنی اختلاف شدیدی می‌شود و فی‌الجمله کشتاری هم اتفاق می‌افتد و به صورتی اوضاع آشفته بود که مرحوم آقای مجتهدی تبریزی از قول حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل می‌کرد که ایشان می گفتند: یک‌ باری در سرداب بود که قرار بود بالا بیاورند تا به جای دیگری منتقل شود، هر چه به یکی از حمال‌های سامره گفتیم: «برو این بار را بیاور بالا»، حاضر نشد و می ترسید که اگر به سرداب برود، گرفتار شود و او را بکشند.
خلاصه اوضاع در آن زمان این‌قدر آشفته بوده است. از طرف انگلیسی‌ها پیش میرزا می‌آیند و برای کمک به ایشان می‌گویند که «هر چه امر می‌فرمایید در اختیار شما قرار می‌دهیم و از شما اطاعت می‌کنیم». میرزا می‌فرماید: «بحث ما یک بحث داخلی خانوادگی است، دو تا برادر با هم مسائلی دارند. این صحیح نیست که غیر بیاید مداخله بکند. خود ما حل می‌کنیم و مسئله ای نیست که شما بخواهید دخالت کنید.»
خلاصه به اینها، رو نمی‌دهد. همین مسئله به سلطان عثمانی می‌رسد. او هم اطلاع می‌دهد که «میرزا هر امری که در این‌باره دارد، مطاع است و طبق دستور او عمل کنید».
{۲} علامه شرف‌الدین(۱۲۹۰-۱۳۷۷ق)
علامه سید عبدالحسین شرف‌الدین(ره) صاحب کتاب معروف «المراجعات» نیز از دیگر علمای وحدت‌گرای امامی بوده است. وی نخستین عالم شیعی بود که در مسجدالحرام به امامت پرداخت و همه به او اقتدا کردند. نخستین فعالیت ایشان در راه وحدت امت اسلامی، تألیف کتاب گران قدر «الفصول المهمه فی تألیف الامه» بود که در سال ۱۳۲۷ قمری از وی چاپ شد.
علامه شرف‌الدین(ره) در عین حالی که اهتمام زیادی به مسأله وحدت و الفت بین مسلمین داشت در عین حال معتقد به بحث علمی و بیان حقایق البته به شیوه مودبان و جدال احسن بود. شاهد این مسأله کتاب «المراجعات» می‌باشد که حاصل نامه‌نگاریهای ایشان با شیخ سلیم بشری (۱۲۴۸-۱۳۳۵ق) رئیس وقت الأزهر است. در این کتاب می توان زمینه های وحدت معقول را جست و جو کرد. ایشان در این کتاب بسیار مودبانه و با رعایت احترام با شیخ بشری صحبت کرده‌اند. ماجرای تألیف این کتاب بدین صورت است که علامه شرف‌الدین در ۱۳۳۱ق به مصر رفته و با شیخ سلیم بشری، رئیس دانشگاه الازهر دیدار می‌کند. این دیدار باعث مباحثه آن دو در حول اعتقادات شیعه و سنی می‌شود که به صورت ۱۱۲ نامه ادامه پیدا می‌کند.
علامه شرف‌الدین(ره) در ابتدای این کتاب می‌نویسد: «آن چه ما با یک دیگر توافق داشتیم این بود که هر دو دسته( شیعه و سنی ) مسلمان هستیم و در مطالبی که رسول خدا صلی الله علیه و اله بیان فرموده اند، اختلافی نداریم و مطلبی که ریشه اساسی اسلام را فاسد کند در بین ما وجود ندارد، فقط در بین ما نزاع های مختصری است که منتهی به اختلاف نظر می گردد و این اختلاف نظر در بین مجتهدان در قسمتی از احکام اسلامی وجود دارد و این اختلاف در اثر استفاده از قرآن و روایات به وجود آمده است و یا از اجماع و عقل… بدون تردید، این گونه « اختلافات جزئی » نباید به اختلافات عمیق اجتماعی منتهی گردد. آیا راستی چه علتی بوده است که این اختلاف جزئی را دامن زده و شرار آن بالا گرفته و ملت مسلمان را با دو نام متمایز ( شیعه و سنی ) متمایز ساخته است. یکتا سبب این اختلاف ریشه دار از هیجان عقیده و دفاع از نظریه تعصب رأی سرچشمه گرفته است.»
افراد زیادی با خواندن کتاب المراجعات به مذهب حقه اثنی عشری شیعه گرویده‌اند و بر حقانیت این مذهب واقف گشته‌اند که از جمله این شخصیت‌های بزرگ اهل تسنن می‌توان به استاد شیخ «محمد مرعی الامین سوری» و برادرش شیخ احمد اشاره کرد که این دو بزرگوار از علمای بسیار متعصب اهل سنت بوده‌اند که در ابتدا حتی اجازه نگاه کردن به صفحات کتاب را به خود نمی‌دادند اما بر اثر اتفاقاتی آن را مطالعه و هر دو منقلب گشته به مذهب شیعه اثنی عشری را برگزیدند.
خود شیخ سلیم نیز در انتها و پس از پایان نامه‌ نگاری ها می‌گوید: «پـوشـیـده هـا نـمـایان، حقیقت از مخفى‌گاه خود ظاهر و روشنایى صبح براى هر بینائى پدیدار گـشـت. خدا را شکر مى کنم که ما را به دین خود هدایت و توفیق عمل در راه خود را به ما عنایت نمود و صلوات و سلام خدا بر پیامبر و آل او باد.»
از دیگر ویژگی‌های علامه شرف‌الدین (ره) این بود که شرف الدین، بحث خلافت و امامت را موضوعی پایان یافته نمی دانست. او بر این نظر بود: این گذشته تاریخی، بخشی از هویت جمعی شیعه است. احساس آن را داشت که تشیع، در یک اعتراض و نقد تاریخی، بروز و ظهور یافت و اگر پشتوانه های این نقد، فهم نشود و استمرار نیابد، به بریدگی و گسست هویتی می انجامد و شیعیان را در نقطه خلأ وجودی قرار می دهد.
به دیگر بیان، شیعه هم برای خویش و هم برای دیگران، بایستی پاسخ این پرسش را بیابد که چرا امامان اهل بیت و پیروان ایشان، راه جمهور را نپیمودند و راهی جدا و مستقل برگزیدند؟
حیات و هویت شیعه، به ارزیابی تاریخی این پرسش، گره خورده است از این روی، شیعه نمی تواند خود را از گذشته جدا کند و نقد علمی تاریخی را به یک بار، وانهد.
شرف الدین، در آثار بسیار خود، کوشید این نکته را ثابت و پابرجا کند که تشیع، نه یک شعبه و فرقه، که ادامه اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) است و این جریانهای سلطه و قدرت بودند که با اجتهاد و تأویل، تصویری جدید از اسلام ساختند و پرداختند. او در النص والاجتهاد، یکصد موضوع را برمی شمرد که نمایه ای از انبوه تأویلها و تحریفهای تاریخی است.
تقریب گرایان تندرو، از بازگویی این خاطرات تلخ، فاصله می گیرند و گمان می برند، با در بوته سکوت گذاردنِ این برهه تاریخی، می توانند از زمینه های جدایی و پراکندگی بکاهند و راه های نزاع و اختلاف را ببندند.
اما سید شرف الدین، با حفظ اصول وحدت و ضرورت ادبیات درست و منطق علمی رویارویی، روش فوق را نپسندید و اعتقاد داشت: غفلت از این برهه تاریخی، می تواند کیان تشیع را به مخاطره بیفکند. به هضم هویت شیعی در چنبره اکثریت تاریخی و جمعیتی بینجامد.
به دیگر سخن، اگر تشیع، مولود اعتراض به گونه نقل و انتقال قدرت و نیز تغییر مرجعیت علمی تفسیر کتاب و سنت بود. این هویت اعتراضی و نقدی، در صورتی معنی می یابد که زمینه های تاریخی آن عصر، مفهوم شود و بدرستی تبیین گردد تا تشیع اصیل، با ابهام تأسیسی و هویتی روبه رو نشود.
سید شرف‌الدین (ره) با نقد رویه أهل تسنن در عدم مراجعه به أهل‌البیت (علیهم السلام) که به حکم حدیث متواتر عندالفریقین ثقلین همگی مسلمین موظف به رجوع به آنها هستند؛ می‌گوید: برادران اهل سنت، از مذهب اهل بیت (علیهم السلام) روی گردانند، به آرا و انظار ایشان در اصول و فروع دین اعتنایی ندارند. در تفسیر قرآن کریم، به دیدگاه های آنان مراجعه ای ندارند. در تفسیر، به اقوال مقاتلِ بن سلیمان (که مرجئی و جزو اهل تجسّم بود) بیش از آراء اهل بیت توجه دارند. از پیشوایان خوارج، اهل تشبیه، مرجئه و قدریه بیش از ایشان نقل حدیث می کنند. ایشان احصاء و استقراء به این نکته پی می برد که مثلاً آن چه، بخاری از (عکرمه) (که از دروغگویان و جزو خوارج بود) نقل کرده است، از تمامی روایاتی که در کتابهای روایی اهل سنت از اهل بیت عصمت و طهارت آمده است، بیش تر است!
شگفت آور آن که بخاری در صحیح روایی خود، به روایات اهل بیت (علیهم السلام) استناد نمی کند. او روایتی از امام صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری (علیه السلام) نقل نمی کند. با آن که معاصر امام عسکری است.
ایشان در ادامه می‌گوید: کاش پیروان مذاهب چهارگانه، در بیان اختلاف اقوال، آرای اهل بیت (علیهم السلام) را یاد می‌کردند، همان گونه که عقاید مذاهب دیگر را نقل می کنند. اما چنین رویکردی را در هیچ عصری از ایشان نمی یابیم. آنان با آرا و مکتب ایشان، چنان برخورد می کنند که گویا خداوند آنان را نیافریده و یا دانش و حکمت از آنان تراوش نیافته است.
    
پایگاه اینترنتی انهار به نقل از فِتَن

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -