انهار
انهار
مطالب خواندنی

هل من ناصر؟

بزرگ نمایی کوچک نمایی

هل من ناصر؟ 

از دودمان حسین ، عباس ، على اکبر، قاسم و دیگر پسران امام مجتبى وپسران دلاور زینب قهرمان و نیز فرزندانى از مسلم و دیگران از بنى هاشم به شهادت رسیده اند و همگى ، رسالت خون بنیاد خویش را در برابر مکتب و عقیده و ایمان خود و نسبتبه امام و رهبر خویش ، به خوبى و به کمال ، به انجام رسانده اند و اکنون ، وارث همه این شهادتها و شهیدان ، حسین بن على علیهما السّلام  مانده است .  

و... تنهاست و غریب !

میدان ، از رزم آوران بنى هاشم و دیگر اصحاب فداکار و جانباز، تهى است و پیکر درخون تپیده فداییان امام ، در میان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسین ، قهرمان این نهضت ومرد شماره یک این حرکت خونین و حماسى و جنبش الهى که تنها مطلوب سپاه عمر سعد است وکشتن او را که حاضر به بیعت نشده و حکومت جور را به رسمیت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سر دارند. او را یکه و تنها،بدون هیچ یاور و همرزمى ، در برابر خود مى بینند و سرنوشت ، آنان را به لحظه امتحان  کشانده است و کربلا صحنه آزمایش  است و صحنه نمایاندن جوهره هر کس بر خود و دیگران ، تا روشن شود که سره است یا ناسره ؟

کربلا محک تجربه است ، تصفیه گاه است ، فتنه  است  تا معلوم گرددکه چه کس شایسته ماندن و درخشیدن بر تارک قرنها و جا داشتن در دلها و اندیشه هاست وچه کس باید به زباله دانى تاریخ  افکنده شود.

کربلا تجلى گاه با ارزش ترین خصلتهاى انسانى همچون : ایمان ، فداکارى ، ایثار،دل آگاهى ، حق خواهى و مرگ کشى است و مدرسه  است و آموزشگاه  و عصاره تاریخو فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاریخ و پهناى زمین .
و حسین ، تنهاست .

و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آمیز فرو رفته است . بیگمان او در اینحال ، به فلسفه بلندى مى اندیشد که خود و یارانش بر سر آن ، جان را مایه گذاشته اند.

امام رو به دشمن ، فریاد هل من ناصر مى زند تا طنین آن ، ذرّه اى انسانیت و وجدان خفته را نیز اگر در آن سو موجود است بیدار کند:

آیا یارى کننده اى براى ما هست ؟

و آیا حق طلب و دادخواهى هست که به خدا روى آورد؟

آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟

آیا فریادرسى هست که به خاطر خدا به یارى ما بشتابد؟.

و جواب ... سکوت !

به خیمه ها برمى گردد و با اهل حرم سخنها مى گوید، سپس ، فرزند شیرخوار خود را به نام عبدالله مى طلبد تا براى آخرین بار با او وداع کند. جلو خیمه ها مى نشیند وکودک را در دامان مى گیرد. مى خواهد که از لبهاى کودکش بوسه برگیرد که ناگاه ...از سوى سپاه دشمن ، که روح یزیدى و فرهنگ اموى سراسر آن لشکرگاه و لشکر راتسخیر کرده است و هیچ انسانیت و شرفى در آن یافت نمى شود، تیرى جانسوز برمى خیزد و بر گلوى عبداللّه  مى نشیند و تیر،قبل از امام ، گلوى نازک او را بوسه مى دهد.

جنایت هولناکى ، رخ مى دهد

امام ، همچنان که پیکر خونین فرزند کوچک خود را که اینک در شمار شهیدان بزرگ درآمده است در آغوش دارد، مشتى از خون این گلوى نازک برمى گیرد و به آسمان مى پاشد یعنى که :

خداوندا! این خون را نیز بپذیر. سپس مى گوید:

خدایا! اگر نصرت آسمان ، براى ما مقدّر نیست ، پس بهتر از آن را براى ما قرار بده وبه سود ما از این ستمگران انتقام

بگیر...

و کودک را به خواهر مبارز و صبورش زینب  مى دهد تا در کنار دیگر کشته ها ازدودمانش نهاده شود

حسین ، قبل از اینکه مبادرت به حمله عمومى کند، جنگ تن به تن مى کند. وقتى وارد میدان مى شود هماورد مى خواهد. هنگامى که حسین علیه السّلام  براى پیکار وارد میدان مى شود،جسد یاران مقتول خویش را مى بیند ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران ، عزم او رابراى نبرد، سست مى کند، نه مشاهده اجساد یاران شهیدش که نتوانسته است جنازه آنان را ازمیدان کارزار خارج نماید.

روحیه اى بسیار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، به عشق شهادت ...

یکى از حاضران صحنه کربلا که حسین بن على علیهما السّلام  را در آن آخرین ساعت رزم ، پس از شهادت یاران و فرزندان ، تنها درحال نبرد مشاهده کرده بود، با اعجاب و شگفتى از روحیه پرتوان آن حضرت ، این گونه یاد مى کند:

به خدا سوگند! من هرگز هیچ انسان مغلوبى را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشد، قویدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جراءت و با شهامت تر از حسین ندیده ام ، نه در گذشته و نه پس از آن روز.

در حالى که به شدّت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره کرده بودند، باهمان حال ، وقتى با شمشیر به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، فرار کرده ،میدان را خالى مى ساختند.

پس از این حمله ها و تاراندن مهاجمان ، حضرت به جایگاه و مرکز اصلى خویش برمى گشت و مى گفت : لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظی مِ

میدان ، صحنه حماسه آفرینى هاى قهرمان کربلاست .

در این روز، امام ، از بامداد تا موقعى که آخرین مرد کاروان او به قتل رسید، پیاپى دچار مرگ عزیزان و دوستانش شده است ولى وقتى وارد میدان مى شودچنان با صداى بلند، هماورد مى خواهد و مبارز مى طلبد که در سپاه عراق ، همه حیرت مىکنند، سپس رجزهاى حماسى مى خواند و عمرسعد فرمانده سپاه دشمن را به جنگ مىطلبد.

عمر سعد، هفت سال از امام جوانتر است ولى جراءت نمى کند به جنگ حسین علیه السّلام بیاید. امام با استفاده از نقطه ضعف او، به نبرد تن به تن دعوتش مى کند و این نیز یک شکست روانى براى دشمن است .

به جاى او کس دیگرى وارد میدان مى شود و پیغام مى آورد که عمر سعد خواسته است تسلیم شوى تا جان سالم به در برى !
امام حسین علیه السّلام فریاد مى زند چنانچه خودعمرسعدهم مى شنود:

عمر سعد مرا چنان ترسو و سست و خائن پنداشته که در این لحظه سرنوشت ، تسلیم شوم و پس از آن همه قربانى دادن ، در مقابل کفر و ستم و فسق ، سر فرود آرم و به همه فرزندان و خویشان و یاران سلحشور و پرشکیبى که در راه خدا و وفادارى به من ،قتل عام شدند، خیانت کنم ؟!....

صداى رساى حسین ، روحیه قوى و اراده تزلزل ناپذیر او را به خوبى نشان مى دهد. دریک نبرد سخت و حساس ، حسین علیه السّلام  هماورد دلیر خودش را به نام تمیم ازپاى مى افکند و حریف دیگرى با شتاب به میدان مى آید و همچنین حریف سوم ... و در همه اینها، حسین علیه السّلام  چهره پیروز و فاتح نبرد است .

فرصت از دست مى رود و هنگام آن فرا رسیده است که حمله عمومى آغاز شود، پیش از اینکه فرمان یورش همگانى و حمله عمومى از سوى فرمانده سپاه دشمن صادر شود، حسین ازمیدان مراجعت مى کند تا آخرین دیدار خود را با بازماندگان در این کاروان کوچک ،به انجام برساند.

حسین علیه السّلام  اینک با همه هستى اش و همه مظاهر تعلّقات دنیوى به مناى دوست آمده است .

حسین علیه السّلام  اکنون ابراهیمى است که نه یک تن ، بلکه هفتاد و دو قربانى عزیز،و ذبح عظیم ، به قربانگاه دوست آورده است .
مگر نه اینکه در جلوه گاه خدا، خودى ها رنگ مى بازد؟!

حسین علیه السّلام  اینک با یک دنیا اخلاص و ایمان و جذبه و شور، به مسلخ عشق آمده است .

پیوند او با خدا، او را همچون امّتى راست قامت و استوار ساخته است ، هر چند که بى یاوراست .

یک تنه ، با خصم بى شمار، برابر...

با صدور فرمان حمله از سوى سپاه دشمن ، سپاه کوفه یکباره از جا کنده مى شود و حمله عمومى آغاز مى گردد.
اینک ، حسین  بایستى به تنهایى در برابر عده اى بیشمار از خود دفاع کند.این گروه مى توانند در چند لحظه او را محاصره کنند و از پشت سر و رو به رو و طرفراست و چپ ، ضرباتى بر او وارد سازند و او را به شهادت برسانند.

حسین ، براى اینکه محاصره نشود، پیوسته درحال شمشیر زدن ، اسب مى تازد و اسلوب جنگى او جنگ با تحرک  است و طورى از جلوسواران سپاه بین النهرین مى گذرد که نتوانند محاصره اش کنند.

امام ، به هر سو حمله مى کند، از دشمن خالى مى گردد و هرکس از نبرد با او به خود مى لرزد و خوددارى مى کند، لیکن او با فریاد:

 اَلْمَوت اَوْلى مِنْ رُکُوبِ الْعارِ؛   

کشته شدن ، از ننگ بهتر است ، باز حمله مى کند.

شمشیرهاى دشمن ، تشنه خون اوست و کینه هاشان زبانه مى کشد و رگبار تیر، از هرطرف مى بارد. ضربه هاى تیر و نیزه ، آن حضرت را مجروح مى سازد. حسین مجروح وخونین بر زمین افتاده است که یک دسته از سواران سپاه بین النهرین به سوى کاروان حسین به راه مى افتند تا خیمه ها را غارت و چپاول کرده و زنان واطفال را اسیر کنند. اما حسین علیه السّلام  خشمگین مى شود و چنان فریاد مى زند که درمیان هیاهو و غوغاى گوشخراش میدان جنگ ، فریاد او به گوشعده اى از افراد دشمن مى رسد. شمر مى پرسد: چه مى گویى ؟ امام پاسخ مى دهد:

گیرم که دین و آیینى ندارید و از روز جزا و قیامت هراستان نیست ،لااقل در زندگى خود، جوانمردى و آزادگى داشته باشید آنگاه ، عنان اسب را به طرف خیمه ها برمى گرداند تا از غارت خیمه ها به دست این بى شرافت مردمان بدسرشت و فرومایه جلوگیرى کند؛ چون چنین مى بینند، یا از روى هراس و یا به خاطر بعضى تعصب ها از حمله به خیمه هاى امام دست مى کشند.
کربلا رنگ مرگ دارد و بوى خون مى دهد و هوا چون سرب ، سنگین است .

تنهایى حسین در این دشت پر از دشمن ، محسوس است . و چه جانکاه و دردآور.

نداى حسین علیه السّلام  خطاب به یاران بزرگش ، همچون مسلم بن عقیل ، هانى بن عروه ، حبیب بن مظاهر، زهیر بن قین ، مسلم بن عوسجه ... است .

آنان را که به شهادت رسیده اند، یاد مى کند و ندا در مى دهد:

اى قهرمانان صفا!

اى تکسواران نبرد!

چرا ندایم را جواب نمى دهید؟...

از بدنهاى غرقه در خون دلیران آن دشت خونین ، جوابى نمى شنود.

ولى خونشان ، گویاست و جوشان !

امام به نبرد پر شور خویش ادامه مى دهد. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندین تیغ وتیغ زن ، مقابل شمشیر امام حسین علیه السّلام  است .

قبضه شمشیر را با انگشتان خونین خود مى فشرد. دستش مدام در حرکت است . اسبش پیوسته بدون لحظه اى درنگ و توقف مى دود و در کام امواج سپاه دشمن فرو مى رود ودگر باره بیرون مى آید، حسین ، این رزم آور دلیر و این آزاده مرد آزاداندیش ، که شرافت و شجاعت را همراه شیر، از مادر گرفته است ، رو در روى تابش خورشید، برق تیغش رابه چشم دشمن مى زند و بدون وقفه ، پویا و پرتلاش ، با آن روبه صفتان مى جنگد.قدرت ایمان ، به او توانى وصف ناپذیر بخشیده است که در این تلاش و تکاپوى دایمى اش ، خسته نمى شود. و هنگام حمله به جبهه سیاه سپاه دشمن از عمق جان ، بانگ مىزند:
اللّه اکبر! ...

اللّه اکبر! ...

تیر از هر طرف بر او مى بارد. زهى از کمانى کشیده مى شود و تیرى بر پیشانى قهرمان کربلا مى نشیند. امام با دستش آن را بیرون مى کشد اما از جاى آن ، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت او جارى مى گردد.

اکنون ، دیگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بیند. مى خواهد با گوشه لباس ، خونها را از چشم و روى خود پاک کند که در همین دم ، تیرى بر سینه اش مىنشیند و در قلب او نفوذ مى کند و کانون آن همه مهر و ایمان و مرکز آن همه شور و حماسه و عزت و شرافت ، آسیب مى بیند. هر کس با هر چه که در دست دارد بر امام  ضربتى مى زند.

و بدین گونه توان امام پایان مى یابد و همچون نگینى بر زمین کربلامى افتد.

اینک ، کربلا خونرنگ است .

دشت ، از خون حسین علیه السّلام  سرخ فام است .

خون او، ترسیم خطّ حائل میان حق و باطل است .

خون ، خط مى کشد و خط و راه ، از خون سرچشمه مى گیرد.

و به خون ، ختم مى گردد و خون عاشوراییان ،

محک شناخت صادقان و مدّعیان در طول تاریخ مى شود.

این خون  که امروز بر خاک  مى ریزد، بر سر راه ستمگران خار مى رویاند و پیشپاى آزادگان لاله مى کارد.

آویزه عرش  بر زمین افتاده است .

ازدحامى مى شود... غبارى برمى خیزد... و... فرو مى نشیند... و حسین ، طپیده در خون گرم خویش ... در حالى که آخرین دقایق را مى گذراند، مى گوید:

خدایا! ...

راضیم و جز تو معبودى نمى شناسم .

 ... رِضىً بِقَضائِکَ وَلا مَعْبُودَ سِواک.

چهره حسین علیه السّلام  از التهاب عشق الهى ، در آستان شهادت ، درخشش خاصّى دارد.

هلال بن نافع ، که در کنار عمر سعد ایستاده است ، وقتى خبر برزمین افتادن حسین رامى شنود، خود را به کنار این بزرگ مرد در خون طپیده مى رساند.

منظره اى را که مى بیند، این گونه ترسیم مى کند:

حسین را دیدم ، جان مى داد، به خدا قسم ! هرگز کشته به خون آغشته اى را چون حسین بن على ، زیباروى و جذاب و درخشنده ندیده ام ، درخشش سیمایش ‍ و شکوه جمال او در آن لحظه مرا چنان به خود مشغول داشت که از فکر کشته شدن اوغافل شدم ...

سیدالشهداعلیه السّلام  چشمان خون گرفته اش را به آسمان مى دوزد، در واپسین دم ،با آفریدگار خویش ، راز و نیاز مى کند.
و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و این قلب تپنده  از حرکت بازمى ایستد و همهچیز پایان مى یابد.

نه ! نه ! بلکه آغاز مى گردد.

حسین ، فقط روز ولادت دارد، چرا که او هرگز نمرده است .

شهادت هم میلاد سرخ است .

در کربلا هرگز چیزى تمام  نمى شود.

این پایانى است براى آغازى دیگر...

و اگر پایانى است ، در سخن ماست ، نه در حیات حسین علیه السّلام .  

سر امام از پیکرش جدا مى شود و بر فراز نیزه اى بلند افراشته مى گردد، چشمان خونبار امام ، بر فراز نى ، آیت بلندى حق است .
امام جان  خویش را در راه بقاى ایمان و دین مى دهد و براى رسوا ساختن نظام ستم ،قامت اعتراض برمى افرازد و چون نمى خواهد سایه سیاه ذلت و بردگى را بر سر خودو مردمش ببیند، نام  را بر ننگ  بر مى گزیند و به استقبال مرگ مى شتابد و به همراه یارانى سراپا اخلاص و پایمردى و وفا، که زینت اسلام و افتخار قرآنند، با انتخاب شهادت  رسالت بزرگ خویش را انجام مى دهد، تابه مردمى که هنوز نمى دانند یزید دین ندارد و مسلمان نیست بلکه از اسلام به عنوان پوششى براى تبهکارى و فریب و خیانت استفاده مى کند، آگاهى و بیدارى و بصیرتبدهد و به ما و همه نشستگان در کلاس تاریخ و تمامى فرزندان خَلفِ اسلام بیاموزد کهچگونه باید زندگى کنیم و چگونه باید بمیریم .

این درس بزرگ ، به قیمتى سنگین فراهم مى آید...

عاشورا هرچه قساوت دارد یکباره بر آنان فرو مى ریزد و صحرایى را که آسمان ازباریدن بر آن بخل مى ورزد از باران سرخ خون ، سیراب مى کند و بیشتر، که رود خون در آن جارى مى سازد و درختانى را که ریشه در خون شهیدان صدر اسلام در رزمگاههاى بدر و احد و خیبر و مرج عذراء و... دارد، به ثمر مى رساند.

اکنون سکوتى مرموز بر این دشت حاکم است . کاروان ، غارت گشته و به آتش کشیده شده است و کاروانیان ، اسارت  را استقبال کرده اند؛


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -