انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 13 - 20 غافر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 13 تا 20

 هـو الّذى يريكم اياته و ينزل لكم من السماء رزقا و ما يتذكر الا من ينيب (13)

 فادعوا اللّه مخلصين له الدين و لو كره الكافرون (14)

 رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح مـن امـره عـلى مـن يـشـاء من عباده لينذر يوم التلاق (15)

 يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه مـنـهـم شـى ء لمـن المـلك اليـوم لله الواحـد القـهـار (16)

 اليـوم تـجـزى كـل نـفـس بـمـا كـسـبـت لا ظـلم اليـوم ان اللّه سـريـع الحساب (17)

 و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (18)

 يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور (19)

 و اللّه يقضى بالحق و الّذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء ان اللّه هو السميع البصير (20)

ترجمه آيات

او هـمـان خـدايـى اسـت كـه آيـات خـود را هـمواره به شما نشان مى دهد و براى شما از بالا رزقـى مـى فـرسـتـد امـا جـز كسانى كه به خدا رجوع پى در پى دارند كسى متذكر نمى شود (13).

پـس خـدا را بـخـوانيد در حالى كه دين را خالص براى او بدانيد هر چند كه كفار بدشان آيد (14).

خدايى كه داراى درجاتى بلند و صاحب عرش است روح را كه از فرمان خودش است بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل و القا مى كند تا مردم را از روز ديدار بترساند (15).

روزى كـه هـمـه مـردم از پـرده برون مى افتند و از ايشان هيچ سرى بر خدا پوشيده نمى ماند در آن روز گفته مى شود: امروز ملك از آن كيست ؟ از آن خداى واحد قهار (16).

امروز هر كسى به آنچه كه كرده است جزا داده مى شود امروز ديگر ظلمى نيست چون كه خدا سريع الحساب است (17).

اى پـيـامـبـر ايـشـان را از روز آزفـه بـتـرسـان، از آن وقتى كه دلها از شدت ترس به گـلوگـاه مـى رسـد و دچـار تـرس و اندوه شديد مى گردد روزى كه براى ستمكاران هيچ دوست و هيچ شفيعى كه شفاعتش پذيرفته شود نيست (18).

او نگاه زير چشمى چشمها را مى داند و از آنچه در سينه ها نهفته است خبر دارد (19 ).

و خـدا بـه حـق داورى مـى كـنـد و خـدايـانـى كـه بـه جـاى خدا مى خوانند هيچ گونه داورى ندارند، به درستى خدا شنوا و بينا است (20).

بيان آيات

در اين آيات بر مسأله توحيد احتجاج شده، و بعد از آنكه مردم را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى آنهايى كه به سوى خدا رجوع مى كنند، و راه او را پيروى مى نمايند، و يكى هم آنـهـايـى كـه آيـات او را تـكـذيـب نـمـوده و در مـقـابـل آن بـه باطل جدال مى كنند، آنگاه اين طايفه را انذار مى فرمايد.

اقامه دو حجت بر توحيد، با بيان اينكه ارسـال و انزال رزق فقط از ناحيه خداى سبحان است

هو الّذى يريكم آياته...

مـراد از (آيـات ) در ايـنـجـا عـلايـم و حـجـتـهـايـى اسـت كه بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت دلالت مى كند، به دليل تفريعى كه - به زودى مى آيد - بر آن مى نـمـايـد و مـى فـرمـايـد: (فـادعـوا اللّه مـخـلصـيـن له الديـن حـال كـه چـنـيـن اسـت پـس خدا را در حالى بخوانيد كه دين را خالص براى او بدانيد). و كـلمـه (آيـات ) چـون مطلق است، هم شامل آيات تكوينى و ديدنى عالم مى شود، كه هر انـسـان صـحيح الادراكى آن را مى بيند و هم شامل آيات و معجزاتى كه به دست انبيا جارى مى شود و هم براهينى كه انبيا از طريق وحى اقامه مى كردند.

و ايـن جـمـله مـشتمل است بر يك برهان، به اين بيان كه اگر در واقع معبودى بوده باشد كـه پـرسـتـش او بـر انـسـان واجـب بـاشـد و نـيـز در پـرسـتـش او كمال و سعادت آدمى تاءمين شود، تماميت و كمال تدبير او اقتضا مى كند كه انسانها را به سوى خود هدايت كند و آن معبودى كه آيات هستى بر ربوبيت و الوهيت او دلالت مى كند

و انـبـياء و رسولان هم با دعوت خود و معجزاتشان آن آيات را تأييد مى كنند، (خداى ) سبحان است و اما آلهه مشركين كه مشركين آنها را به جاى خدا مى پرستند و مى خوانند، هيچ آيـات و دليـلى از نـاحـيـه آنـهـا نـيـست كه بر الوهيت آنها دلالت كند. پس همان (خداى ) سـبحان معبودى است يگانه و بى شريك - و امير المؤمنين (عليه السلام) هم در اين كلام خـود كـه فـرموده: (لو كان لربك شريك لاتتك رسله اگر پروردگار تو شريكى مى داشت، رسولان آن شريك هم به سويت مى آمدند)، به اين برهان اشاره فرموده.

جمله (و ينزل لكم من السماء رزقا) هم، حجتى ديگر بر يگانگى خداى تعالى است، و ايـن حـجـت از جـهـت رزق اقـامـه شـده، مـى فـرمـايد: رزق دادن به بندگان يكى از شؤ ون ربـوبيت و الوهيت است و چون همه مى دانند كه رزق از ناحيه خداست، نه از ناحيه شركاى ايشان، پس تنها او رب و اله است.

مـفـسرين (رزق ) در آيه را به باران و كلمه سماء را به سمت بالا تفسير كرده اند. و بعيد نيست مراد از (رزق ) خود آن ارزاقى باشد كه مردم با آن ارتزاق مى كنند، و مراد از نـازل شـدن آن از آسـمـان اين باشد كه ارزاق از غيب به شهود مى آيند، همچنان كه آيه شريفه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) آن را افاده مى كند.

(و مـا يـتذكر الا من ينيب ) - اين جمله جمله اى است معترضه كه در بين احتجاجات اين معنا را مـى رسـاند كه: متذكر شدن به اين حجتها تنها شان يكى از دو طايفه اى است كه قبلا نام برده شدند، يعنى انابه كنندگان رجوع كننده به سوى خدا. و اما مجادلين كفر پيشه از ايـن دو طـايـفه متذكر نمى شوند، براى اينكه كفر و لجبازى استعداد تذكر به حجيت و پيروى حق را به كلى باطل مى كند.

 

فادعوا اللّه مخلصين له الدين و لو كره الكافرون

مـنـاسـبـتـر بـا سـيـاق ايـن اسـت كـه خـطـاب عـمـومـى و شـامـل مؤمنـيـن و غـيـر مؤمنـيـن، و مـتـفـرع بـر حـجـت قـبـلى بـاشـد، ولى شـامـل كـفـارى كـه در آخـر آيـه نـامـبـرده شـده انـد، يـعـنى تكذيب كنندگان و مجادلين به باطل نمى شود.

گـويـا فـرمـوده: وقـتـى آيـات بر وحدانيت خداى تعالى دلالت كرد و معلوم شد كه تنها رازق او است، ناگزير بر همه مردم - البته غير آن كفارى كه آيات را تكذيب كرده، و مجادله نمودند - لازم است كه او را بخوانند، در حـالى كه دين را خالص براى او بدانند و اما كفارى كه از دين توحيد بدشان مى آيد، آنـها مورد گفتار نيستند، چون اميدى به آنها نيست و هيچ آيت و حجتى مفيد به حالشان واقع نـگـشـتـه و قـانـعـشـان نـمـى كـنـد. پـس شـمـا خـدا را بـا اخـلاص بپرستيد، و كفار را به حال خودشان واگذاريد، چون از اين دين كراهت دارند.

 

رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده...

در ايـن آيـه شريفه سه صفت از صفات خداى تعالى را به عنوان سه خبر براى يك مبتدا ذكر فرموده، و آن مبتدا ضمير در جمله (هو الّذى يريكم آياته ) مى باشد، و سياق اين آيه و آيه بعدش براى انذار است.

معناى اينكه خداى تعالى (رفيع الدرجات) است

مـفـسرين براى جمله (رفيع الدرجات ) معانى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند: مـعـنـايـش (رافـع الدرجـات ) است، يعنى او درجات انبياء و اولياء را در بهشت بالا مى برد. و بعضى ديگر گفته اند: رافع آسمانهاى هفتگانه اى است كه ملائكه از آن آسمانها به سوى عرش خدا بالا مى روند.

و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نردبانهاى صعود به سوى عرشش رفيع و بلند اسـت. بـعضى ديگر گفته اند: اصلا معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه اين جمله كنايه است از رفعت شان و سلطنت خداى تعالى.

ولى آنـچـه بـا دقت از آيه شريفه استفاده مى شود اين است كه: اين آيه و آيه بعدش ملك خدا بر خلقش را توصيف مى كند به اين بيان كه خداى تعالى داراى عرشى است كه زمام تـمـامـى امـور مـخـلوقـات در آنـجـا جـمـع مـى شـود و اوامـر راجـعـه بـه خـلق از آنـجـا نـازل مـى شـود، البـتـه آن مقام هم، بر حسب مراتبى كه در خلق خدا هست، داراى مراتبى و درجـاتـى اسـت مـتعالى، و شايد آن مراتب عبارت باشد از آسمانها كه در كلام مجيدش به عـنـوان مـسـكـن مـلائكـه مـعـرفـى شـده كـه امـر خـدا از عـرش بـه سـوى ايـشـان نـازل مـى شـود و هـمـيـن آسـمـان هـايـنـد كـه بـيـن مـردم و عـرش خـدا حائل شده اند.

آنـگـاه مـى فرمايد: روزى - كه همان روز تلاقى و ديدار باشد - فرا خواهد رسيد كه در آن روز ديـگـر حـجـابى بين خدا و مردم نمى ماند، روزى است كه از جلو چشم و بصيرت مـردم كـشـف غـطـا مـى شـود و پـرده ها كنار زده مى شود و در همان روز است كه به دست خدا آسـمـانـها در هم پيچيده مى گردد و عرش خدا براى مردم هويدا مى شود، آن روز براى همه روشن مى شود كه تنها حاكم بر هر چيز او بوده و ملكى جز ملك او نيست، در چنين روزى او در بين مردم حكم مى كند.

پـس مـراد از (درجـات ) بـنـابراين بيان، درجاتى است كه از آنجا به سوى عرش خدا بـالا مـى رونـد و آن وقـت جـمـله (رفـيـع الدرجـات ذو العـرش ) كـنايه استعارى است از بـلنـدى عـرش مـلك خـدا، از افـق خـلق و غـايـب بـودن آن از خـلق قبل از قيامت، آنهم غايب بودن به درجاتى بس رفيع و مسافتى بس دور.

مراد از اينكه خداوند بر هر كس كه بخواهد، از امر خود روح القاء مى كند

يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده

ايـن جـمله اشاره دارد به امر رسالت كه يكى از شؤ ون آن انذار است. و اگر روح را به قـيـد (من امره ) مقيد كرد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مراد از (روح ) همان روحـى اسـت كـه در آيـه (قـل الروح مـن امـر ربـى ) آمـده، و همان روحى است كه در آيه (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا)، بدان اشاره فرموده.

در نـتـيـجـه مـراد از (القـاى روح بـر هـر كـس كـه خـدا بـخـواهـد) نـازل كـردن آن بـا مـلائكـه وحـى اسـت بـر آن كـس. و مـراد از جـمـله (من يشاء من عباده ) رسـولانـى هـسـتـند كه خدا ايشان را براى رسالت خود برگزيده. و در معناى روح القاء شده بر نبى اقوال ديگرى هست ، كه قابل اعتنا نيستند.

وجه تسميه روز قيامت به (يوم التلاق)

(لينذر يوم التلاق ) - منظور از (يوم التلاق) روز قيامت است. و بدين جهت آن را به اين نام ناميده كه در آن روز خلايق يكديگر را ملاقات مى كنند، و يا خالق و مخلوق بهم بر مى خورند، و يا اهل آسمان و زمين با هم تلاقى مى كنند، و يا ظالم و مظلوم به يكديگر مى رسند، و يا در آن روز هر كسى به عمل خود مى رسد - البته براى هر يك از اين وجوه قائلى هست -.

و مـمـكن است قول دوم را يعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى كه مكرر در قرآن آمده تأييد كـرد و آن مـضـمـون عـبـارت از همين است كه روز قيامت مردم پروردگار خود را مى بينند. يكى از آيات كه اين مضمون را خاطر نشان مى سازد آيه (بلقاء ربهم لكافرون ) است.

يـكى ديگر آيه (انهم ملاقوا ربهم) است و يكى ديگر آيه (يا ايّها الانسان انك كادح الى ربـك كـدحـا فملاقيه) است. و معناى لقاء اين است كه: در آن روز تمامى سببهايى كـه در دنـيـا مـردم را به خود مشغول مى كرد از كار مى افتند و در آن روز اين حقيقت فاش و روشن مى شود كه تنها حق مبين خداست، و در آن روز حقيقت هر كسى نيز براى خدا بروز مى كند.

مقصود از بروز مردم براى خدا در روز قيامت

يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شىء...

اين آيه شريفه كلمه (يوم التلاق) را تفسير مى كند، مى فرمايد: يوم التلاق روزى است كه باطن مردم ظاهر مى شود. و معناى بروز مردم براى خدا اين نيست كه خدا در دنيا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مى شود، بلكه معنايش اين است كه: مردمى كه در دنـيـا بـه خـاطـر اشتغال به سببهاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و مـتـوجـه نـبـودند كه ملك خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاكم بر آنان خداست، و يگانه در ربـوبـيـت و الوهـيـت اسـت، روز قـيـامت به خاطر از كار افتادن آن سببهاى موهوم اين معانى برايشان بروز مى كند.

پـس جـمـله (يـوم هـم بارزون) اشاره است به از بين رفتن هر سببى كه در دنيا حاجب و مـانـع از درك حـقـايـق بـود. و جـمـله (لا يـخفى على اللّه منهم شىء) تفسير همان بروز بـراى خـداسـت و مـعناى آن را توضيح مى دهد، و مى فهماند كه دلها و اعمالشان همه زير نـظـر خـدا بـوده، ظـاهـر و بـاطـنـشـان بـراى خدا ظاهر بوده و آنچه به ياد دارند و آنچه فراموش كرده اند، همه براى خدا مكشوف و هويداست.

(لمـن المـلك اليـوم لله الواحـد القـهـار) - ايـن جـمـله سـؤ ال و جـوابـى اسـت از نـاحـيـه خـداى سـبـحـان كـه بـا ايـن سـؤ ال و جـواب حـقـيـقت روز قيامت را بيان مى كند كه روز ظهور ملك و سلطنت خدا بر خلق است، ملك و سلطنت على الاطلاق.

و اگـر در ايـن جـمـله خـدا را بـه صـفـت (واحـد قـهـار) تـوصيف كرد، براى اين است كه انحصار ملك در خدا را تعليل كند كه چرا گفتيم ملك تنها و تنها براى خداست مى فرمايد: بـديـن جـهـت كـه مـلك خدا به سبب سلب استقلال از هر چيز قاهر و مسلط بر آن چيز است، و چون خدا واحد است، پس ملك هم تنها براى اوست.

 

اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ان اللّه سريع الحساب

حـرف (باء) در جمله (بما كسبت ) به اصطلاح باى صله است، و مراد بيان يكى از خـصـايـص روز قـيـامت است و آن اين است كه: در آن روز به هر نفسى عين آنچه را كه كرده بـه عـنـوان جـزاى كـرده هـايـش مـى دهـنـد. پـس جـزاى هـر كـس هـمـان عـمـل اوسـت، همچنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: (يا ايّها الّذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ).

تـوضـيـحـى در مـورد (لا ظـلم اليـوم) و تـعـليـل آن بـه (ان الله سريع الحساب)

و جمله (ان اللّه سريع الحساب) تعليل نفى ظلم است كه جمله (لا ظلم اليوم) از آن خـبـر مـى داد، مـى فرمايد: اينكه گفتيم در امروز هيچ ظلمى نيست، بدين علت است كه خداى تعالى در محاسبه سريع است، چنان نيست كه رسيدگى به حساب يك نفر او را از حساب افراد ديگر باز بدارد، تا در نتيجه به اشتباه بيفتد و جزاى اين را به آن و پاداش آن را به اين بدهد، و در نتيجه ظلمى پيش ‍ بيايد.

و ايـن تـعـليـل نـاظـر بـه ايـن اسـت كه ظلم ناشى از اشتباه را نفى مى كند، و اما ظلم عمدى احـتـيـاج بـه نـفـى نـدارد، بـراى ايـنـكـه وقـتـى بـنـا شـد عـيـن عمل انسان را به عنوان جزا به انسان بدهند، ديگر چنين ظلمى تصور ندارد.

 

و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين...

كـلمـه (آزفـه ) از اوصـاف روز قـيامت، و به معناى نزديك است. پس معناى اين جمله آن است كه مردم را از روز نزديك انذار كن ، و اين معنا يعنى نزديك بودن قيامت در آيه (انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا) نيز آمده.

(اذا القـلوب لدى الحـنـاجـر) - (حناجر) جمع (حنجره ) به معناى سر حلق است. ايـن جـمـله كـنـايه است از نهايت درجه ترس، گويا كار مردم از شدت وحشت به جايى مى رسـد كـه گـويـى دلهـايـشـان از جـاى خـود كـنده مى شود و تا حنجره بالا مى آيد. و كلمه (كاظمين ) اسم فاعل از (كظم ) است و (كظم ) به معناى شدت اندوه است.

(مـا للظـالمـيـن مـن حـمـيـم و لا شـفـيـع يـطـاع ) - كـلمـه (حميم ) به معناى نزديك و خـويشاوند است، و معناى جمله اين است كه كفار خويشاوند و نزديكى ندارند كه به يارى آنـان بـپـا خـيـزد و حـمـيـت قـرابـتـش به هيجان آيد. و اين معنا در جمله (افلا انساب بينهم يومئذ) نيز آمده.

و معناى جمله (و لا شفيع يطاع ) اين است كه: كفار شفاعت پذيرفته ندارند.

 

يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور

بعضى گفته اند: كلمه (خائنة ) مصدر است، مانند (خيانت ) نظير كلمه (كاذبة ) و (لاغـيـة ) كـه اولى بـه مـعناى (كذب ) و دومى به معناى (لغو) است، و مراد از (خـائنـة الاعـيـن ) تـمـامـى گـناهان نيست، بلكه تنها آن گناهانى منظور است كه براى ديـگـران هـويـدا نـباشد، و از آنان پوشيده باشد، مانند (سارقة النظر) كه به معناى نگاههاى زير چشمى و پنهانى است، به دليل اينكه جمله (خائنة الاعين ) با جمله (و ما تخفى الصدور) آمده.

بعضى ديگر گفته اند جمله مزبور از باب اضافه صفت به موصوف است و لازمه آن اين است كه علم خدا به (خائنة الاعين ) به معناى معرفت باشد و معناى آيه چنين باشد كه: خـدا چـشـمـهـاى خـائن را مـى شـنـاسـد. ولى مـعـنـاى صـحـيـح هـمـان مـعـنـاى اول است.

و جـمـله (و مـا تخفى الصدور) به معناى وجوه كفر و نفاق و گناهان است كه صاحبش آن را در نفس خود پنهان مى داشت.

احتجاج بر توحيد با بيان اينكه خدا قضاى به حق مى كند

و اللّه يقضى بالحق و الّذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء...

ايـن جـمـله حـجـت ديگرى است بر يگانگى خداى تعالى در الوهيت، كه آن را بعد از داستان انـحصار ملك در خدا در روز قيامت، نيز بعد از ذكر اينكه خدا (خائنة الاعين ) را مى داند، آورده، تا آن دو جمله مقدمه براى جمله مورد بحث بوده باشند.

و حـاصـل ايـن حـجـت آن اسـت كـه: يـكى از لوازم ضرورى و بديهى الوهيت اين است كه اله بـايـد در بـنـدگـان خـود و در بـيـن آنان به حق داورى كند و خداى سبحان در قيامت در بين خـلقـش بـه حق داورى مى كند، اما خدايانى كه شما مشركين اتخاذ كرده ايد، هيچ حكمى نمى كـنـنـد، نـه بـه حـق و نه به باطل ؛ براى اينكه اين آلهه خود مملوك خدايند، و هيچ چيز را مالك نيستند.

و يـكـى از مـوارد قـضـاى خـداى تعالى تدبير جزئيات امور بندگان است كه از راه خلقت چـيـزى بـعـد از خـلقـت چيز ديگر انجام مى دهد، آرى اين تدبير خود مصداقى از حكم و قضا اسـت، بـه شـهـادت ايـنـكـه يـك جـا مـى فـرمـايـد: (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان يقول له كن فيكون )، و جايى ديگر همين خلقت و تدبير را تعبير به قضا كرده فرموده (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) و غير خداى تعالى هيچ كس و هيچ چيز سهم و نصيبى از اين قضا ندارد.

و يكى ديگر از موارد قضاى او تشريع دين است، دينى كه آن را براى رساندن خلق به سوى خود راهى پسنديده دانسته و فرموده: (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ).

(ان اللّه هو السميع البصير) - يعنى خدا داراى حقيقت علم به مسموعات و به مبصرات اسـت و ايـن عـلمـش ذاتـى اوست و غير از او هيچ كس چنين نيست. و هر كس هر قدر از اين علم را دارا بـاشـد، خـدا بـه او تمليك كرده و اجازه اش را به وى داده، نه اينكه خودش ذاتا چنين باشد.

بحث روايتى

رواياتــى دربـاره (يـوم التـلاق)، فـانـى شدن دنيا به هنگام قيامت، توبه ، و (خانة الاعين)

در تـفـسـيـر قـمـى، در ذيل جمله (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده ) مى گويد: مـنـظـور (روح القـدس ) اسـت كـه مـخـصـوص ‍ رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و ائمـه اهل بيت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) است.

و در معانى الاخبار به سند خود از حفص ابن غياث از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كـه فـرمـود: (يـوم التـلاق ) روزى اسـت كـه اهـل آسـمـان بـا اهل زمين تلاقى مى كنند.

مؤلف: ايـن روايـت را قمى هم در تفسير خود آورده، با اين تفاوت كه نه سند آن را ذكر كرده و نه نام امام (عليه السلام) را برده.

و در تـوحـيـد بـه سـنـد خـود از ابـن فـضـال از حـضـرت رضـا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى مـى فـرمـايـد: (لمـن المـلك اليـوم ) در پـاسـخش ارواح انبيا و رسولانش و حجتهايش مى گـويـنـد: (لله الواحـد القـهـار) آنـگـاه خـداى جـل جـلاله مـى فـرمايد: (اليوم تجزى كل نفس بما كسبت ).

و در نـهـج البـلاغـه مـى فـرمـايـد: خـداى سـبـحـان بـعـد از فـنـاى دنـيـا مـانـنـد روز ازل تـنـهـا مـى مـانـد، ديـگـر هـيـچ چـيـز بـا او نـخـواهـد بـود، هـمـانـطـور كـه قـبـل از آغـاز خـلقـت تـنـهـا بود، بعد از فناى آن نيز تنها مى شود، در حالى كه ديگر نه وقـتـى مـى مـانـد و نـه زمـانى و نه حينى و نه مكانى. در آن هنگام است كه اجلها و مدتها و سـالهـا و سـاعـتـهـا هـمـه معدوم مى شوند، چيزى وجود ندارد به غير از خداى واحد قهار كه بـازگـشـت هـمـه امور به سوى اوست. بدون قدرت خود آنها خلقتشان آغاز گشت، و بدون امـتـنـاعشان از هستى نابود مى شوند و اگر قدرت بر امتناع از نيستى مى داشتند بقايشان دوام مى يافت.

و در تفسير قمى به سند خود از ثوير بن ابى فاخته از على بن الحسين (عليهما السلام) روايـت كـرده كـه شـخـصـى از آن جـنـاب از فـاصـله بين دو نفخه پرسيد كه چقدر است ؟ فرمود: هر قدر كه خدا بخواهد.

آنـگاه امام (عليه السلام) كيفيت نفخ و مردن اهل زمين و آسمان را بيان كرده، تا آنجا كه مى فـرمـايد: پس خلق همچنان در اين حال مى مانند تا خدا بخواهد، آنگاه به آسمان امر مى كند تا مضطرب گردد و به كوهها دستور مى دهد تا به راه افتند، همچنان كه خودش ‍ فرموده: (يـوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا) يعنى كوهها پهناور شوند و زمين غير اين زمين شود، يعنى زمينى گردد كه ديگر بر پشت آن گناهى نشود، زمين فاش گردد كه ديـگـر نه كوهى بماند و نه گياهى، عينا مانند آن روزى كه زمين را براى اولين بار مى گـسـتـرد، و نـيـز عرش خدا هم مانند روز نخست بر آب قرار گيرد، به سبب عظمت و قدرت خدايى.

آنـگـاه امـام فـرمـود: در ايـن هـنـگـام اسـت كـه جـبـار - جـل جـلاله - با صوتى بسيار بلند كه از ناحيه او برمى خيزد، ندا مى كند، ندايى كه هـمه اقطار آسمانها و زمين آن را مى شنوند: (لمن الملك اليوم امروز ملك از آن كيست ؟) و كـسـى جـوابـش نـمـى گويد. در اين هنگام جبار - عزّوجلّ) پاسخ خود را چنين مى گويد: (لله الواحد القهار ملك از آن خداى يكتاى قهار است ).

مؤلف: دقـت در سـه روايـت اخير انسان را به اين نكته راهنمايى مى كند كه آنچه از خلق فانى مى شود، عبارت است از استقلال وجودشان و روابط و نسبتهايى كه در بين آنها است، همچنان كه آيات قرآنى نيز اين معنا را افاده مى كند و نيز به اين نكته رهنمون مى شود كه ارواح نمى ميرند،

و بـيـن دو نـفـخـه هـم وقـت و زمـانـى وجـود نـدارد، (چـون وقـتـى آسـمان متلاشى شد، ديگر خـورشـيـدى و حركتى نمى ماند، تا از حركت آن شب و روز و صبح و شامى درست شود) - پس از اين نكات غفلت مورز.

و در روايـات ايـن بـاب اشـارات لطـيـفـى بـه كـار رفـتـه كـه تـنـهـا اهـل تـدبـر مـتـوجـه آنـهـا مـى شـونـد، و در ضـمـن نـكـاتـى هـسـت كـه ظـاهـرش با روايات قبل مخالفت دارد.

و در روضه كافى به سند خود از ابن ابى عمير، از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايـتـى نـقل كرده كه در ضمن آن فرموده: اى ابو احمد! هيچ مؤمنى در دنيا گناهى مرتكب نـمـى شـود و مـگـر آنـكـه از ارتـكـاب آن نـاراحـت مـى شـود و پـشـيـمـان مـى گـردد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم) هـم فـرمـوده: (كـفى بالندم توبة براى توبه همين كافى است كه گنهكار پشيمان گردد) و نيز فرموده: (من سرته حسنته و سـاءتـه سيئته فهو مؤمن كسى كه كار نيكش خرسندش كند و كار بدش ناراحتش سازد، او مؤمن اسـت ) بـنابراين اگر كسى از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نشود، مؤمن نيست و شفاعتى برايش واجب نمى شود و او از ستمكاران است كه خداى تعالى درباره شان فرموده: (مـا للظـالمـيـن مـن حـمـيم و لا شفيع يطاع براى ستمكاران نه دوست دلسوزى هست و نه شفيعى كه شفاعتش ‍ پذيرفته شود).

و در مـعـانـى الاخـبار به سندى كه به عبد الرحمان بن سلمه جريرى دارد روايت كرده كه گـفـت: من از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: معناى اين كلام خداى تعالى چيست كه مى فـرمـايـد: (يعلم خائنة الاعين ) فرمود: مگر نمى بينى كه گاهى انسان به چيزى نظر مى كند و چنين وانمود مى كند كه آن را نمى بيند، اين همان (خائنة الاعين ) است.

و در الدر المنثور است كه ابو داوود، نسايى و ابن مردويه از سعد روايت كرده اند كه گفت: چـون روز فـتـح مـكه شد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) همه مردم را امان داد، مـگـر چهار مرد، و دو زن را كه درباره آنان دستور داد هر جا ديديد به قتلشان برسانيد، حتى اگر به پرده كعبه آويخته بودند. و يكى از آن چهار نفر عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح بود كه او خود را نزد عثمان بن عفان پنهان كرد.

و چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مردم را دعوت به بيعت فرمود، عثمان عبد اللّه را آورد، و عـرضه داشت: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با عبد اللّه بيعت كن.

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) فـقـط نـگـاهـى بـه او كرد، و از بيعت امتناع ورزيد. بار دوم و سوم عثمان سخن خود را تكرار كرد، و بعد از بار سوم بيعت كرد. آنگاه رو به اصحاب خود نموده فرمود: چطور يك مرد رشيد در بين شما پيدا نشد كه وقتى ديد مـن از بـيـعـت ايـن مـرد خـوددارى كـردم بـرخـيـزد و او را بـه قـتل برساند. عرضه داشتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ما چه خبر از نيت درونى شما داشتيم. چرا با چشم به ما اشاره ننمودى ؟ فرمود: براى اينكه براى يك پيغمبر شايسته نيست كه (خائنة الاعين ) داشته باشد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -