انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 103 - 111 یوسف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 103 تا 111 سوره يوسف

و ما اكثر الناس و لو حرصت بمومنين (103)

و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر للعالمين (104)

و كاين من آيه فى السموت و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون (105)

و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (106)

افامنوا ان تاتيهم عاشيه من عذاب اللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون (107)

قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين (108)

و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون (109)

حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين (110)

لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يؤمنون (111)

ترجمه آيات

وبيشتر مردم هر چند تو حرص بورزى ايمان نخواهند آورد(103).

تو براى پيغمبرى از آنان مزدى نمى خواهى، كه آن جز يادآورى براى جهانيان نيست (104).

چه بسيار آيه ها و نشانه ها در آسمان و زمين هست كه بر آن مى گذرند، و از آن روى گرداندند (105).

و بيشترشان به خدا ايمان نيارند، جز اينكه مشرك باشند(106).

مگر ايمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ايشان برسد، يا قيامت ناگهان و در حالى كه خبر ندارند بر آنان درآيد؟(107).

بگو راه من اين است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را بسوى خدا مى خوانيم، خداى يكتا منزّه است، و من از مشركان نيستم (108).

پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل دهكده ها را كه به آنها وحى مى كرده ايم چرا در اين سرزمين نمى گردند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنان بوده اند، چسان بوده است ؟ و، سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند بهتر است، چرا تعقل نمى كنند؟(109).

(پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا رسولان ماءيوس شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مومنان ) به آنها دروغ گفته اند، در اين هنگام يارى ما فرا رسيد، پس هر كس را كه خواستيم نجات داديم، و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى شود(110).

در سرگذشت آنان براى صاحبان خرد عبرتى هست، اين سخنى نيست كه ساخته باشند بلكه تصديق كتابيست كه پيش از آن بوده و توضيح همه چيز است، با هدايت و رحمتى براى گروهى كه ايمان دارند(111).

بيان آيات

اين آيات، خاتمه سوره يوسف است، و در آن اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه ايمان كامل كه همان توحيد خالص باشد مقام عزيز، و فضيلت كميابى است كه جز تعداد اندكى از مردم به آن نمى رسند، و اما اكثر مردم ايمان آور نيستند، هر چند كه تو (رسول خد) به ايمان ايشان حريص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف كنى.

و آن اقليتى هم كه ايمان مى آورند، ايمانشان آميخته به شرك است، پس براى ايمان محض و توحيد خالص باقى نمى ماند مگر تعداد اندكى از مردم.

و اين توحيد خالص همان راهى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و همچنين پيروانش با بصيرت بدان دعوت مى كردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤمنين پيرو او از مهالك است، و از مهالكى كه توحيد و ايمانشان را تهديد مى كند و از عذاب استيصال و ريشه كنى كه (وعده داده بود) بزودى گريبانگير مشركين شده مستاصل و منقرضشان مى كند، نجاتشان مى دهد همچنانكه سنت خدا درباره انبياى گذشته اش هم بطورى كه از داستانهايش برمى آيد چنين بوده است.

و در داستانهاى ايشان عبرت، بيان حقيقت، و هدايت و رحمت است براى مؤمنين.

و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين

زيرا مگر غير اين است كه وضع بيشتر مردم بخاطر افتادنشان به روى جيفه دنيا و دلدادگيشان به زينت هاى آن و از ياد بردنشان آن وديعه ها را كه خدا در فطرتشان قرار داده از قبيل علم به خدا و آيات او، چنين است كه به خدا ايمان نياورند هر چند اى رسول گرامى من، حرص و پافشارى به خرج دهى، و دوست بدارى كه ايمان بياورند، (دليل بر اين معنايى كه براى آيه كرديم آيات بعدى است ).

و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر للعالمين

(واو)، در اول اين آيه واو حاليه است كه چنين معنايى به آيه مى دهد: ايشان ايمان آور نيستند با اينكه تو از ايشان در برابر ايمانشان و يا در برابر اين قرآن كه بر تو نازل شده و دارى برايشان تلاوت مى كنى اجر و مزدى طلب نكرده اى، تا بگوييم غرامت و ضرر مالى ايشان را از ايمان آوردن جلوگيرى مى كند، و علاقه اى كه به مال خود دارند نمى گذارد آنرا در قبول دعوت تو و ايمان به آن خرج كنند، و اينكه فرمود: (ان هو الا ذكر للعالمين ) بيان شان واقعى قرآن است، مى خواهد بفرمايد: قرآن محضا و فقط مايه تذكر عالميان است، كه بوسيله آن بياد مى آورند آنچه را كه خداوند در دلهاى جماعات بشرى به وديعه سپرده از قبيل علم به خدا و آيات او، پس ‍ قرآن چيزى جز ذكر نيست، بوسيله آن متذكر چيرهايى مى شوند كه غفلت و اعراض از يادشان برده، آرى قرآن از كالاهايى نيست كه بوسيله آن مال به دست آورند و يا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.

و كاين من آيه فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون

واوى كه در اول اين آيه است حاليه است، و احتمال هم دارد استينافيه باشد و جمله را جمله اى ابتدائى بسازد، و (مرور بر هر چيز) به معناى رسيدن به آن و گذشتن از آن و رسيدن به موجود بعدى آن است، بنابراين مرور به آيات آسمانى و زمينى به معناى مشاهده يكى پس از ديگرى آنها است.

و معناى آيه اين است كه بر سر راه زندگى بشر آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجود دارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آنها جارى است دلالت بر توحيد پروردگارشان مى كند، و اين مردم اين آيات را يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آنها برايشان مكرر است، و در عين حال از آنها اعراض نموده متنبه نمى شوند.

اشاره اى به دلالت جمله: (يمرّون عليه) بر حركت زمين

و اگر جمله (يمرون عليه) را حمل بر تصريح (و مرور معمولى ) كنيم، نه كنايه از ديدن و اعراض كردن، در آنصورت جمله مذكور از ادله فرضيه هيئت جديد خواهد شد، كه مى گويد:

مى گويد: زمين داراى حركت وضعى و انتقالى است، زيرا از آن استفاده مى شود كه بشر بوسيله حركت انتقالى و وضعى زمين از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طور كه حس ما مى پندارد كه زمين ما ايستاده و اجرام بر ما مى گذرند.

و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون

ضمير در (اكثرهم ) به (ناس ) برمى گردد، به اعتبار ايمانشان، به اين معنا كه اكثر مردم ايمان آور نيستند هر چند تو از ايشان مزدى نخواهى، و هر چند بر آيات آسمانى و زمينى با همه زياديش مرور كنند، و آنهايى كه از ايشان ايمان آوردند (كه همان اقليت باشند) اكثر ايشان ايمانشان آميخته به شرك است.

توضيحى در مورد نسبى و اضافى بودن ايمان و شرك و امكان اجتماع بعض مراتب آن دو باهم

و اگر بپرسى چگونه ممكن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به شرك، با اينكه ايمان و شرك دو معناى مقابل همند كه در محل واحد جمع نمى شوند؟ جواب مى گوييم: اين اجتماع، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقيات متضاد است، و از اين نظر ممكن است كه اينگونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزديكى، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند، مثلا (قرب ) و (بعد) اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا درباره مكه، هم دورى صادق است و هم نزديكى، دورى از شام، و نزديكى به مدينه، همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه شود از شام دور هست، ولى اگر با بغداد مقايسه شود به شام نزديك خواهد بود.

ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارتست از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغير او از چيرهايى كه مالك خود و چيز ديگرى نيستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف مى شوند.

(آرى اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم در بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو هر يك در يك نقطه قرار دارند) پس همانطور كه ممكن است دل آدمى يكسره بستگى به زندگى دنياى فانى و زينت هاى باطل آن پيدا كرده و بكلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند مخلصين از اولياى خدا از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشته به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد. همچنين ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد،

زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه منزلهاى بسيارى است كه از جهت نزديكى و دورى به يكى از آن دو مختلفند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع، يكجا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب كم و يا بيش، سهمى از ايمان و سهمى از شرك را دارند).

از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى را بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، و حال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد.

و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان دارد به اينكه: (ان العزه للّه جميعا - عزّت همه اش ‍ مال خداست ) مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است با اين حال در خانه هر كس و ناكس ‍ را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كه مى كند بصير است، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست، اما در عين حال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين.

پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند.

بنابراين اينكه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركين در آيه، مشركين مكه هستند صحيح نيست، و همچنين اينكه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان، منافقين هستند، زيرا صاحب اين دو قول اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند.

افامنوا ان تاتيهم غاشيه من عذاب اللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون

غاشيه صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است، چون كلمه (عذاب ) دلالت بر آن حذف شده مى كرده، و تقدير كلام چنين است: (تاتيهم عقوبه غاشيه - آيا ايمنند از اينكه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطه كند؟).

كلمه (بغته ) به معناى فجاه و ناگهانى است، و جمله (و هم لا يشعرون ) حال از ضمير جمع است، يعنى قيامت بناگهانى بيايد در حالى كه ايشان از آمدنش خبر نداشته باشند، چون آمدن قيامت مسبوق به علامتى كه وقت آنرا تعيين كند نيست.

استفهامى كه در آيه است استفهام تعجب است، و معنايش اين است كه امر ايشان در اعراضشان از آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت، بسيار عجيب است، مگر اينها ايمنند از اينكه عذاب خدا بناگهانى احاطه شان كند؟.

اعلام راه: (هذه سبيلى) بيان راه: (ادعوا الى الله على بصيرة) دعوت كنندگان: رسول الله (صلى الله عليه و آله) و پيروان او

قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين

خداى سبحان بعد از آنكه فرمود ايمان محض و توحيد خالص بسيار عزيز الوجود و اندك است، و هر كسى بدان نمى رسد، با اينكه ايمان و توحيد، حق و حقيقت صريح و واضحى است كه آيات آسمانها و زمين بدان دلالت مى كنند، اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آن عبارتست از دعوت به چنين توحيدى، دعوتى كه از روى بصيرت است.

پس اينكه فرمود: (قل هذه سبيلى ) اعلام راه اوست، و جمله (ادعوا الى اللّه على بصيره ) بيان راه اوست، و جمله (سبحان اللّه ) جمله معترضه است كه در آن خدا را تقديس مى كند، و جمله (و ما انا من المشركين ) تاكيد معناى دعوت به خدا و بيان اين جهت است كه اين دعوت بسوى خدا دعوتى نيست كه بهر طورى كه شد صورت گيرد بلكه دعوتى است كه بر اساس توحيد خالص ‍ صورت مى گيرد، و بهيچ وجه، از توحيد بسوى شرك گرايش نمى كند.

و اما اينكه فرمود: (انا و من اتبعنى )، خواسته بفرمايد: بار اين دعوت تنها بدوش من نيست، بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كرده اند هست، پس با اين جمله دعوت را توسعه و تعميم داده و مى فهماند با اينكه راه، راه رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است، ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نيست.

(گو اينكه از ظاهر خود آيه اين توسعه و تعميم فهميده مى شود) و ليكن سياق دلالت مى كند بر اينكه شركت دادن پيروان، به اين عموميتى هم كه از جمله (و من اتبعنى ) استفاده مى شود نيست، زيرا سبيلى كه در آيه شريفه آمده همان دعوت با بصيرت و يقين بسوى ايمان محض و توحيد خالص است و معلوم است كه در چنين سبيلى تنها كسانى شركت دارند كه در دين مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمين و داراى بصيرت و يقين بوده باشند، و چنين نيست كه هر كس كه كلمه (تابع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )) بر او صادق بود او نيز شريك در اين دعوت بوده باشد، و نيز چنين مقام مقامى نيست كه حتى آن پيروان و مومنينى هم كه خدا در آيه قبلى از مشركينشان خواند و به غفلت از پروردگار و ايمنى از مكر او و اعراض از آيات او مذمتشان كرده بود به آن نائل شوند.

آرى كسى كه غافل از خدا و ايمن از عذاب خدا و اعراض كننده از آيات او و از ياد او است چگونه ممكن است داعى بسوى او باشد؟ با اين كه خداى تعالى در آيات بى شمارى دارندگان اين اوصاف را به ضلالت و كورى و خسران توصيف كرده، و اين سنخ اوصاف با هدايت و ارشاد بهيچ وجه جمع نمى شود.

و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى...

تطبيق دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) با دعوت پيامبران پيش از آن حضرت

بعد از آنكه خداى سبحان حال مردم را در ايمان به خود و سپس حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دعوت مردم بيان نموده، خاطرنشان ساخت كه دعوت پيامبر ناشى از رسالت الهى است، و از اغراض مادى كه بدان وسيله مزدى به دست آورده نفعى كسب كند نيست، اينك در اين آيه اين معنا را بيان مى كند كه آنچه گفتيم يك مطلب تازه و جديدى نبوده، بلكه سنت الهى بوده كه همواره در دعوت هاى دينيش جريان داشته است، انبياى گذشته نيز فرشته نبوده اند، بلكه از ميان همين مردم مبعوث مى شدند، مردانى از اهالى آباديهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاست ميكردند و همه ايشان را مى شناختند، با اين تفاوت كه خداوند به ايشان وحى فرستاده و ايشان را بسوى آنان گسيل مى داشته تا بسوى او دعوتشان كنند عينا همينطور كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور شده و دارد دعوت مى كند، براى قوم او هم مؤ ونه زيادى ندارد تا بگفته هاى او ايمان پيدا كنند، مؤ ونه اش ‍ همين است كه در روى زمين سير و تفكر كنند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از ايشان مى زيسته اند به كجا كشيد كه اگر چنين سيرى را شروع كنند خواهند ديد كه بلاد ايشان بصورت مخروبه ها درآمده، خانه هايشان خالى و ويران گشته است، و آن آثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام كار آن اقوام خبر داده، اثر كفر و لجاجت و تكذيب آيات خدا را نشان مى دهد.

پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جز به آنچه انبياى سلف دعوت مى كردند به چيز ديگرى دعوت نمى كند، و دعوت نمى كند مگر به چيزى كه خير و صلاح مردم در آن است، و آن اين است كه تقوى پيشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته به سعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقى نائل آيند، و خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوى پيشه كنند، آيا (باز هم ) تعقل نمى كنيد؟.

پس جمله (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبيق مى كند، حاصل اينكه توصيف ايشان به اينكه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى اين است كه بفهماند: انبياء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائكه و حتى از غير خود ايشان نبودند و در ميان آنان زندگى مى كردند و نزد ايشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ايشان نشست و برخاست داشته اند.

مؤ يّد اين معنا توصيفى است كه از ايشان كرده و فرمود (مردانى بودند)، زيرا مردان از زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند.

و در جمله (افلم يسيروا فى الارض...)، امّت پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را انذار مى كند يعنى همان انذارى كه امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آنان نشنيدند و در نتيجه وزر و بال كار خود را چشيدند.

و جمله (و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون ) بيان نصيحت است، و اينكه آنچه كه بدان دعوت مى كنند كه همان تقوى باشد بدنبالش چيزى جز تمامى خيرات و همه سعادات نيست.

حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا...

علماى لغت مى گويند: كلمه (ياس ) و كلمه (استيئاس ) هر دو به يك معنى است ليكن بعيد نيست بگوييم دومى از جهت اينكه از باب استفعال است به معناى نزديك شدن به ياس است، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاى آن، و نزديك شدن به ياس را هم عرفا ياس مى گويند، ولى ياس حقيقى و قاطع نيست.

جمله (حتى اذا استيئس...) متعلق غايتى است كه از آيه قبلى استفاده مى شد.

معناى آيه: (حتى اذا استيأس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا..)

و معناى مجموع آن اين است كه: اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو از اهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است، اين رسولان، قوم خود را همچنان دعوت مى كردند، و مردم، هم، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود ماءيوس شدند (و يا نزديك بود ماءيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفته عذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت، پس هر كه را خواستيم نجات داديم، و آنها همان مؤمنين بودند، و باس ما يعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت.

اما ماءيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده و فرموده: (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن )

و نيز فرموده: (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفار) و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و موسى (عليه السلام) نيز ديده مى شود.

و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيز نظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند: (بل نظنكم كاذبين ) و همچنين در داستان هود و صالح آورده، و در داستان موسى و فرعون فرموده (فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا).

و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤمنين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه: (و كان حقا علينا نصر المومنين ). مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده: (نجينا هودا و الذين آمنوا معه ) و در داستان قوم صالح فرموده: (نجينا صالحا و الذين آمنوا معه ) و در داستان قوم شعيب فرموده: (نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه ) و همچنين در داستانهاى ديگر.

و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى و خصوصى ذكر شده، در آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) و آيه (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال ) و همچنين آيات ديگر ذكر شده.

اين بود بهترين معناهايى كه براى آيه مورد بحث ذكر كرده اند، دليل بر آن هم اين است كه آيه شريفه همانطور كه گفتيم با مضمونى كه دارد غايت و سرآمد مضمون آيه قبلش است، و در اين ميان معانى ديگرى براى آيه آورده اند كه خالى از اشكال نيست، و ما متعرض ‍ نشدن به آن را بهتر دانستيم.

لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب...

راغب در مفردات مى گويد: اصل كلمه (عبر) به معناى تجاوز از حالى به حالى است، و اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است... و (اعتبار) و (عبره ) مخصوص به حالتى است كه انسان بوسيله آن از شناختن چيزى كه قابل مشاهده است به چيزى كه قابل مشاهده نيست مى رسد. همچنانكه خداى تعالى فرمود: (ان فى ذلك لعبره - در اين آيات عبرت است )

ضمير در (قصصهم ) به انبياء، كه يكى از ايشان يوسف، صاحب داستان اين سوره است برمى گردد، احتمال هم دارد كه به يوسف و برادرانش برگشته و معنا چنين باشد: (قسم مى خورم كه در داستانهاى انبياء و يا يوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبان عقل )، و اين داستان كه در اين سوره آمده حديثى افترائى نبود، ليكن تصديق كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات است.

(و تفصيل كل شى ء...) - هم بيان و تميز هر چيزى است از آنچه كه مردم در دينشان كه اساس سعادت دنيا و آخرتشان است بدان نيازمندند، و هم هدايت بسوى سعادت و رستگارى است، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى كه بدان ايمان آورند، آرى از اين نظر رحمت خاص الهى است كه مردم با هدايت او بسوى صراط مستقيم هدايت مى شوند.

بحث روايتى

رواياتى در معناى جمله ! (ما يؤمن اكثرهم بالله الّا و هم مشركون)

در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله (ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) فرموده: مقصود از آن، شرك طاعت است، نه شرك در عبادت، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعت است و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند.

و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد.

و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه فرموده: مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك شده بودم، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم، و اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك او شريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مى گويد عرض كردم: حال اگر كسى چنين بگويد: (اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاك مى شدم ) چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد.

و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت: از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) پرسيدم چه مى فرمائى در آيه (و ما يؤمن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )؟ فرمود: يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو.

مؤلف: مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را به نحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست، و اخبار در اين باره زياد است.

دو روايت در بيان اينكه مراد از: (من اتّبعنى) در آيه:(قل هذه سبيلى ...) على (عليه السلام) است

و در كافى به سند خود از (سلام بن مستنير) از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) فرمود: مقصود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤمنين و اوصياى بعد از آن حضرتند.

و نيز در همين كتاب به سند خود از (ابى عمرو زبيرى ) از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل همان آيه فرموده: مقصود على است كه اولين پيرو او در ايمان به خدا و تصديق نبوت اوست، و از ميان امتى كه او در آن امّت و بسوى آن امّت مبعوث شده اولين كسى كه قبل از همه خلق به آنچه او از ناحيه خدا آورده ايمان آورده و هرگز به خدا شرك نورزيده ايمان خود را مشوب و آميخته با ظلم (كه همان شرك باشد) نكرده على است.

مؤلف: اين دو روايت مؤ يّد آن بيانى است كه در ذيل آيه گذرانديم، و در معناى آندو، روايات ديگرى نيز هست، كه بعيد نيست ذكر مصداق در همه آنها از باب تطبيق باشد.

و نيز در كافى به سند خود از هشام بن حكم روايت آورده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: مقصود خداوند از اينكه فرمود: (سبحان اللّه ) چيست ؟ فرمود: بلند داشتن خداست، يعنى اظهار پاكى خدا از هر بدى از روى غيرت بندگى.

و نيز در همين كتاب به سند خود از هشام جواليقى روايت كرده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) از معناى كلام خدا كه فرموده: (سبحان اللّه ) سؤ ال كردم، فرمود: معنايش اين است كه خدا منزّه است.

و در كتاب معانى به سند خود از (سيار) از حسن بن على از پدرانش از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى وى را مخاطب قرار داده فرمود: مگر تاكنون ندانستى كه خداوند دنيا را هرگز از پيغمبر و يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته ؟ مگر خداوند نبوده كه فرموده: (و ما ارسلنا من قبلك ) - يعنى بسوى خلق - (الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ) كه خبر داده از اينكه هيچوقت ملائكه را بسوى زمين مبعوث نكرده، و ايشان را ائمه و حكام قرار نداده، و اگر فرستاده، بسوى انبياء فرستاده.

چند روايت در معناى آيه: (حتى اذا استيأس الرّسل...)

و در عيون به سند خود از (على بن محمد بن جهم ) روايت كرده كه گفت: در مجلس ماءمون حاضر شدم، در حالى كه رضا على بن موسى (عليهما السلام ) نزد او بود، ماءمون از آنجناب پرسيد: يا بن رسول اللّه مگر شما نمى گوييد كه انبياء معصومند؟ فرمود: چرا، راوى حديث را همچنان ادامه داده تا آنجا كه مى گويد: ماءمون به ابى الحسن عرض كرد: پس بفرما معناى آيه (حتى اذا استيئس ‍ الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرن) چيست ؟ رضا (عليه السلام) فرمود: خداوند مى فرمايد: تا آنكه رسولان از قوم خود ماءيوس شدند، و قوم ايشان گمان كردند كه به رسولان دروغ خبر داده اند، در اين موقع بود كه يارى ما ايشان را دريافت.

مؤلف: اين روايت مؤ يّد معنايى است كه ما براى آيه كرديم، و بعضى از روايات كه دارد رسولان احتمال دادند كه نكند آن كسى كه براى ايشان وحى آورده شيطان بوده كه خود را بصورت فرشته درآورده، روايات قابل اعتمادى نيست.

و در تفسير عياشى از زراره روايت كرده كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم: چطور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نترسيد از اينكه مبادا آنچه از ناحيه خدا برايش مى آيد از القاآتى باشد كه شيطان در دلش بيندازد؟ فرمود: خداوند وقتى يكى از بندگان خود را رسول خدا بگيرد، سكينه و وقار را بر او نازل مى كند، و آنچه كه از ناحيه خدا برايش مى آيد عينا مانند چيرهايى كه به چشم مى بيند يقين آور است.

و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابراهيم از ابى حمزه جزرى روايت كرده اند كه گفت: غذايى درست كردم و عدّه اى از اصحابمان را كه از آنجمله سعيد بن جبير و ضحاك بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم، (در آن ميان ) جوانى از قريش از سعيد بن جبير پرسيد يا ابا عبداللّه ! اين حرف را چگونه قرائت مى كنى: (حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبو)؟ زيرا من هر وقت بدينجا مى رسم آرزو مى كنم اى كاش اين سوره را نخوانده بودم سعيد گفت: درست است و معنايش اين است كه تا آنكه رسولان از تصديق قوم خود ماءيوس شدند و مردمى كه آن رسولان بسويشان گسيل شده بودند چنين پنداشتند كه به رسولان دروغ خبر داده اند. ضحاك گفت: اگر براى حل اين اشكال تا يمن رفته بودم كم بود.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -