انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 101-129 توبه

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و ممن حولكم من الا عراب منفقون و من اءهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إ لى عذاب عظيم (101)
 


ترجمه :

101 - و از (ميان ) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند جمعى از منافقانند و از اهل (خود) مدينه (نيز) گروهى سخت به نفاق پاى بندند كه آنها را نمى شناسى و ما آنها را مى شناسيم ، به زودى آنها را دوباره مجازات مى كنيم (مجازاتى به وسيله رسوائى اجتماعى ، و مجازاتى به هنگام مرگ ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت ) فرستاده مى شوند.
تفسير :
بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده مى گويد (در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند گروهى از منافقان وجود دارند) (و ممن حولكم من الاعراب منافقون )
يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد، بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.
كلمه (اعراب ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم معمولا به عربهاى باديه نشين گفته مى شود.
سپس اضافه مى كند (در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند)! (و من اهل المدينة مردوا على النفاق ).
(مردوا) از ماده (مرد) (بر وزن سرد) به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معنى (برهنگى و تجرد) آمده ، و بهمين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروئيده است (امرد) مى گويند (شجرة مرداء) يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و (مارد) بمعنى شخص سركش است كه بكلى از اطاعت فرمان خارج شده است .
بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معنى (تمرين ) نيز گفته اند (از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است ).
و اين شايد بخاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست .
به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اينكه كسى متوجه آنها بشود.
اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان (داخلى ) و (خارجى ) در آيه فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.
لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: (تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم ) (لا تعلمهم نحن نعلمهم ).
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است ، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه : (ما بزودى آنها را دوباره مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد) (سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم ).
در اينكه (عذاب عظيم ) اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است شكى نيست ، ولى در اينكه ، آندو عذاب ديگر چه نوع عذابى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند.
ولى بيشتر چنين بنظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها بخاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند، و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم ، و در بعضى از احاديث نيز آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت !.
و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده ، آنجا كه مى فرمايد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم ... (هر گاه كافران را بهنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند، و مجازات مى كنند، به حال آنها تاءسف خواهى خورد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتيهاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان ، دامن اين گروه را گرفت .

آيه و ترجمه


و ءاخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و ءاخر سيا عسى الله اءن يتوب عليهم إ ن الله غفور رحيم (102)
 


ترجمه :

102 - و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد خداوند غفور و رحيم است .
شاءن نزول :
در مورد شان نزول آيه فوق رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها بنام (ابو لبابه ) انصارى برخورد مى كنيم ، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شركت در جنگ (تبوك ) خود دارى كردند، اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بستند و هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين كند، رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد.
آيه فوق نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از ستون مسجد باز كرد.
آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقديم داشتند، و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خود دارى كرده ايم ، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن !.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است ، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قسمتى از اموال آنها را برگيرد، و مطابق بعضى از روايات يك سوم از اموال آنها را پذيرفت .
در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيه فوق درباره (ابو لبابه ) و راجع به داستان (بنى قريظه ) است بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بشوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را بستون مسجد بست و بعد آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت .
تفسير:
توبه كاران
پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند مى كند و مى فرمايد: (گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند) (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ).
(و اعمال صالح و ناصالح را بهم آميختند) (خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا)
سپس اضافه مى كند (اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد) و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عسى الله ان يتوب عليهم ).
(زيرا خداوند آمرزنده و مهربان ) است و داراى رحمتى وسيع و گسترده (ان الله غفور رحيم ).
تعبير به (عسى ) در آيه فوق كه معمولا در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى توام با احتمال عدم پيروزى گفته مى شود شايد به خاطر آنست كه آنها را در ميان بيم و اميد و خوف و رجاء كه دو وسيله تكامل و تربيت است قرار دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به (عسى ) اشاره باين باشد كه علاوه بر توبه و ندامت و پشيمانى بايد در آينده شرائط ديگرى را انجام دهند و گذشته را با اعمال نيك خود جبران نمايند.
ولى با توجه باينكه آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند جنبه اميدوارى در آن غلبه دارد.
اين نكته نيز روشن است كه نزول آيه درباره (ابو لبابه ) و يا ساير متخلفان جنگ تبوك مفهوم وسيع آيه را تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند فرا مى گيرد.
و لذا از بعضى دانشمندان نقل كرده اند كه گفته اند آيه فوق اميدبخشترين آيات قرآن است كه درها را بروى گنهكاران گشوده ، و توبهكاران را به سوى خود دعوت مى كند.
آيه و ترجمه


خذ من اءمولهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم إ ن صلوتك سكن لهم و الله سميع عليم (103)
اء لم يعلموا اءن الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأ خذ الصدقت و اءن الله هو التواب الرحيم(104)
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون و ستردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (105)

 


ترجمه :

103 - از اموال آنها صدقه اى (زكات ) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى ، و به آنها (هنگام گرفتن زكات ) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است .
104 - آيا نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى گيرد و خداوند توبه پذير و مهربان است .
105 - بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤ منان اعمال شما را مى بينند و به زودى به سوى كسى باز مى گرديد كه پنهان و آشكار را مى داند و شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهد.
تفسير:
زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است ، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه (از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير) (خذ من اموالهم صدقة ).
كلمه (من ) كه براى بيان (تبعيض ) است ، نشان مى دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مى دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده مى فرمايد (تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نمو مى دهى ) (تطهرهم و تزكيهم بها)
آنها را از رذائل اخلاقى ، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى كنى ، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى .
از اين گذشته ، مفاسد و آلودگيهائى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله
طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى چينى ، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى .
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه ها تاءمين مى گردد.
بنابراين حكم زكات هم (پاك كننده فرد و اجتماع ) است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه ، و اين رساترين تعبيرى است كه درباره زكات مى توان گفت : از يكسو آلودگيها را مى شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است .
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل (تطهرهم ) زكات باشد، و فاعل تزكيهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنابراين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى دهى ، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم ، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مى كند (هنگامى كه آنها زكات مى پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست ) (و صل عليهم ).
اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آوردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمله اللهم صل عليهم به آنها دعا مى كرد.
بعد اضافه مى كند (كه اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست ) (ان صلاتك سكن لهم ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود، آنگونه
كه آنرا احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا كسانى كه در جاى او قرار مى گيرند و زكات اموال مردم را مى پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى بخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده اند بهتر از آن را بدست آورده اند.
جالب اينكه تا كنون نشنيده ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحب در برنامه هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه هاى انسانى در اين دستورها است .
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد: (خداوند شنوا و دانا است ) (و الله سميع عليم ).
هم دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى شنود، و هم از نيات زكات دهنده گان آگاه است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى شود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه (ابو لبابه ) و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبه هايشان اموال خود را نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت .
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته اند درست نيست ، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته ايم .
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت ، در حالى كه مقدار زكات در هيچ - مورد يك سوم نيست ، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است ، و در طلا و نقره تقريبا 5 2 درصد مى باشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى رسد.
اما اين سؤ ال را مى توان چنين پاسخ گفت كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث ، به عنوان كفاره گناهانشان ، پذيرفت .
بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مى رسيده است .
2 - دستور (خذ) (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه .
3 - جمله (صل عليهم ) گر چه خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مى كند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ‍ ثابت شود).
بنابراين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى توانند با جمله (اللهم صل عليهم ) به زكات دهنده گان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مستقلا جائز نمى دانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤ منين ) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مى شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى خواهد نه جواز آن ، بعلاوه همانگونه
كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى دهد كه درباره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ولى ، چه مى توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى گيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست .
(آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد (ا لم يعلموا ان الله هو يقبل التوبه عن عباده ) نه تنها پذيرنده توبه او است ، بلكه زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند، نيز خدا مى گيرد) (و ياخذ الصدقات ).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام (عليهالسلام ) و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق ، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گوئى خداوند اين صدقات را مى گيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى پذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است .
اين تعبير يكى از لطيف ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مى سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است ، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار
گيرد، و يا آنچنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم (ان الصدقة تقع فى يد الله قبل ان تصل الى يد السائل ): (صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد)!
در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب (صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد) (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى رسد).
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى رسد!
اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل : (هيچ كس از شما صدقه اى از در آمد حلالى نمى پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى كند - مگر اينكه خداوند با دست راست خود آنرا مى گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگتر از كوه شود).
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است .
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى گيرند خاضع مى كند كه گوئى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است !
مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مى بوسيدند سپس آنرا به نيازمند مى دادند، و يا اينكه نخست آنرا به نيازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آنرا مى بوسيدند و مى بوئيدند و به او باز مى گردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند!
اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى كنند و يا با خشونت و بى اعتنائى با آنها رفتار مى كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى ادبى پرتاب مى كنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفته ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه اى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم ، بيماران و مانند آنها كه توانائى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بى نياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاءكيد مى فرمايد: (و خداوند توبه پذير و مهربان است ) (و ان الله هو التواب الرحيم ).
توبه و جبران
همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى شود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست ، بلكه بايد تواءم با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنانكه در آيات فوق ، و در داستان (ابو لبابه ) خوانديم .
و اين تفاوت نمى كند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم ، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه ، با عمل صالح و شايسته اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تاءكيد مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن (و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤ منان اعمال شما را خواهند ديد) (و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده اى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يكنفر مراقب او است وضع خود را چنان مى كند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان از اعمال او آگاه مى شوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است ، لذا به دنبال اين جمله مى افزايد: و به زودى به سوى كسى كه آگاه
از پنهان و آشكار است باز مى گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد و بر طبق آن جزا خواهد داد (و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - مساءله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت (عليهمالسلام ) با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان از اعمال همه امت آگاه مى شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى كنيم :
از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: تعرض الاعمال على رسول الله اعمال العباد كل صباح ، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ، و سكت : (تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى شود، اعمال نيكان و بدان ، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ، اين را فرمود و ساكت شد).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض ‍ على نبيه العمل القبيح ! (تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى شود، بنابراين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه شود شرم كنيد).
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى كنم ؟ و الله ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله (بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود).
راوى اين حديث مى گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود: ا ما تقرا كتاب الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ، هو و الله على بن ابى طالب : (آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى خوانى كه مى گويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤ منان عمل شما را مى بينند بخدا سوگند منظور از مؤ منان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى باشد).
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ميان آمده و در پاره اى از على (عليهالسلام )، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده اند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى شمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفته اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى تواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤ سسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته ، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى دهند.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مى توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفته اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه نا خواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منان از طرق عادى از آن آگاه مى شوند.
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى شود و مى دانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى شود و در پرده استتار غالبا پوشيده مى ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است .
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى شود سخنى بسيار گزاف گفته ايم .
بنابراين آگاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مى خوانيم فينبئكم بما كنتم تعملون (خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده ايد آگاه مى سازد) شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى شود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است ، بنابراين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى شود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست .
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى گويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤ منان نسبت به همه اعمال بحث مى كند، يكى مرحله آگاهى است ، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است .
ثالثا: تكيه روى مؤ منان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤ منان مى بينند و هم غير مؤ منان .
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى شود كه منظور از مؤ منان در اين آيه - همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است - تمام افراد با ايمان نيست ، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه ، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساءله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم ، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤ سسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى شود و آنها از همه آنها با خبر مى گردند.
آيا رؤ يت در اينجا به معنى ديدن است
2 - معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤ يت در جمله فسيرى الله عملكم ... به معنى معرفت است ، نه به معنى علم ، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى دانيم كه اگر رؤ يت به معنى علم باشد دو مفعول مى گيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤ يت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى علم و نه به معنى معرفت ، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست ، و اما در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا ميدانيم اعمال انسان فانى نميشود بلكه تا
قيامت باقى ميماند.
3 - شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى الله مى گويد به زودى خدا اعمال شما را مى بيند اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است .
آيه و ترجمه


 


و ءاخرون مرجون لا مر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم (106)
 


ترجمه :

106 - گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده اند يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد (هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام هلال بن اميه و مرارة بن ربيع و كعب بن مالك نازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود كه آيه فوق درباره بعضى از كفار است كه در ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند حمزه سيد الشهداء و امثال او را شهيد كردند سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.
تفسير :
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست ، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى ماءيوس بود.
لذا قرآن درباره آنها مى گويد: (گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد) (و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم ).
(مرجون ) از ماده (ارجاء) به معنى (تاءخير) و (توقيف ) است و در اصل از (رجا) كه به معنى اميدوارى است گرفته شده ، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى به تاءخير مى اندازد اين كلمه به معنى تاءخير آمده است ، ولى تاءخيرى كه با يكنوع اميدوارى تواءم است .
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست ، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به روى آنان كشيد و آنها را شقاوتمند دانست ، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات روحى و موقعيت آنان ) با آنها چه معامله كند؟
و در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه (خداوند عليم و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى پيش مى آيد كه مفسران كمتر به بحث جامع
پيرامون آن پرداخته اند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟
هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود توبه كردند (زيرا گروه اول با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و گروه دوم از جمله (اما يتوب عليهم ) استفاده مى شود كه آنها نيز توبه نموده اند).
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان (خوف ) و (رجاء) قرار دارند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه بگوئيم از دو راه مى توان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد:
1 - گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابولبابه خود را بستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود را براى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت خواستند بسادگى از گناهان بزرگ خود بگذرند اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا اشاره شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجا باقيماندند و لذا مى بينيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و با آنها قطع ارتباط كنند، اين وضع ، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و سر انجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند و چون قبولى توبه اين گونه اشخاص در آن زمان بايد با نزول آيه اى اعلام شود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همچنان در انتظار وحى بود، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه آنان پذيرفته شد.
لذا مى بينيم در ذيل آيه اى كه درباره گروه اول است جمله ان الله غفور
رحيم كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده ، ولى درباره گروه دوم تا زمانى كه مسيرشان را عوض نكرده اند جمله و الله عليم حكيم آمده است كه هيچ نشانه اى از قبول توبه در آن نمى باشد.
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آيات قرآن ، ندامت و پشيمانى ، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه و سپس نزول آيه اى دائر بر قبولى توبه ، شرط باشد.
2 - فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروه اول هر چند از يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى از اسرار جنگى را به دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن (حمزه ) سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران ، خداوند توبه آنها را پذيرفت ، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آنرا جبران نمود، لذا نجات اين گروه بسته به فرمان خدا است كه آيا آنها را مشمول عفوش مى سازد و يا مجازات مى كند؟.
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شاءن نزول آيه وارد شده و آيه مورد بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مى كند سازگار است ، در حالى كه پاسخ دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده و مى گويد اين آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها است موافقت دارد(1).
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير آيه منظور گردد.
آيه و ترجمه


و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكذبون (107)
لا تقم فيه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين (108)
افمن اسس بنينه على تقوى من الله و رضون خير ام من اسس بنينه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين (109)
لا يزال بنينهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله عليم حكيم (110)

 


ترجمه :

107 - (گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان ) و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايم اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!
108 - هرگز در آن قيام (و عبادت ) مكن ، آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوى بنا شده شايسته تر است كه در آن قيام (و عبادت ) كنى ، در آن مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.
109 - آيا كسى كه شالوده آنرا بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا كسى كه اساس آنرا بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.
110 - (اما) اين بنائى را كه آنها كردند همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد در دلهاى آنها باقى مى ماند مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند و گر نه از دل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
آيات فوق درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد (ضرار) معروف شد.
اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه در جزئيات آن تفاوتهائى ديده مى شود.
خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است : گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شبهاى بارانى كه گروهى از مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، و اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عازم جنگ تبوك بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بيائيد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من فعلا عازم سفرم ، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مى آيم و نماز در آن مى گزارم .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى و در آنجا نماز بگزارى ، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد دروازه مدينه نشده بود.
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت ، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آنرا ويران كنند، و جاى آنرا محل ريختن زباله هاى شهر سازند!
اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز
دچار حيرت خواهيم شد، مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و مواقع اضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى كار بدى است كه چنين دستورى درباره آن صادر شده .
اما هنگامى كه چهره باطنى مسئله را بررسى كنيم خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شده بوده است .
توضيح اينكه : در زمان جاهليت مردى بود بنام (ابو عامر) كه آئين نصرانيت را پذيرفته و در سلك راهبان در آمده بود، و از عباد و زهاد بشمار مى رفت و نفوذ وسيعى در طائفه خزرج داشت .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را گرفتند و كار اسلام بالا گرفت ، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركان پيروز شدند ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود اطراف خود را خالى ديد، و به مبارزه با اسلام برخاست و از مدينه بسوى كفار (مكه ) گريخت ، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استمداد جست و از قبائل عرب دعوت كرد.
او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ (احد) را ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور داد در ميان دو صف لشكر گودالهائى بكنند كه اتفاقا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يكى از آنها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست .
هنگامى كه غزوه احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن روبرو شدند آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد او از مدينه فرار كرد و به سوى (هرقل ) پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنيها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لقب (فاسق ) به او داده بود.
بعضى مى گويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با هرقل در ميان
بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم كه او با هرقل تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد!.
به هر حال او پيش از آنكه بميرد نامهاى براى منافقان مدينه نوشت و به آنها نويد داد كه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد، مخصوصا توصيه و تاكيد كرد كه مركزى براى او در مدينه بسازند تا كانون فعاليتهاى آينده او باشد.
ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در مدينه بنام دشمنان اسلام عملا امكانپذير نبود منافقان بهتر اين ديدند كه در زير نقاب مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران ، اين برنامه را عملى سازند.
سرانجام مسجد ساخته شد و حتى مى گويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان بنام (مجمع بن حارثه ) (يا مجمع بن جاريه ) به امامت مسجد برگزيدند.
ولى وحى الهى پرده از روى كار آنها برداشت و شايد اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدت عمل در مقابل آنها به خرج دهند براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشنتر شود، و هم در سفر تبوك ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.
هر چه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد، بلكه همانگونه كه گفتيم بعضى از مسلمانان (مالك بن دخشم ، و معنى بن عدى ، و عامر بن سكر، يا عاصم بن عدى ) را ماءموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند، آنها چنين كردند نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند و بعد ديوارها را ويران ساختند و سر انجام محل آنرا مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند(2).
تفسير :
بتخانه اى در چهره مسجد!
در آيات گذشته به وضع گروههاى مختلفى از مخالفان اشاره شد، و آيات مورد بحث گروه ديگرى از آنها را معرفى مى كند، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده وارد ميدان شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت ، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.
در نخستين آيه مى گويد (گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند) كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند، (و الذين اتخذوا مسجدا).
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:
1 - منظور آنها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند (ضرارا).
(ضرار) به معنى زيان رسانيدن تعمدى است ، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه هدفشان تاءمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است ، مى خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند.
2 - تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (و كفرا).
3 - ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان ، زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد (قبا) كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از آن فاصله
داشت از رونق مى افتاد (و تفريقا بين المؤ منين ).
از اين جمله - آنچنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند - چنين بر مى آيد كه نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنابراين آنها كه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، و جماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.
4 - آخرين هدف آنها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاه نفاق ، برنامه هاى خود را عملى سازند (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل ).
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند، و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم (و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى ).
و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهرا زيبا متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند.
ولى قرآن اضافه مى كند خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند (و الله يشهد انهم لكاذبون ).
در اين جمله انواع تاءكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد نخست اينكه (جمله اسميه ) است ، و ديگر اينكه كلمه (ان ) براى تاكيد است ، و نيز لام (لكاذبون ) كه به اصطلاح لام ابتدا و براى تاكيد مى باشد و همچنين ذكر
(كاذبون ) بجاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه دروغگوئى آنان مى باشد، و به اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند!.
خداوند در آيه بعد تاءكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده ، به پيامبرش صريحا دستور مى دهد كه هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن و نماز مگزار (لا تقم فيه ابدا).
بلكه بجاى اين مسجد (شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است ) (لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه ).
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بيدينى و تفرقه بنا شده است .
كلمه (احق ) (شايسته تر) گر چه افعل التفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى نيامده بلكه (شايسته ) و (ناشايسته اى ) را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن و احاديث و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد.
مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم پاكى و درستكارى براى تو بهتر است ، معنى اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكه مفهومش اين است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است .
مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن نماز بخواند همان مسجد (قبا) است كه منافقان مسجد ضرار را در نزديك آن ساخته بودند.
البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا همه
مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه به تعبير (اول يوم ) (از روز نخست ) و با توجه به اينكه مسجد (قبا) نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد(3) احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز سازگار است .
سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده ، (گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد) (فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين ).
در اينكه منظور از اين پاكيزگى ، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، در روايتى كه در تفسير (تبيان ) و (مجمع البيان ) در ذيل اين آيه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود (ماذا تفعلون فى طهركم فان الله تعالى قد احسن عليكم الثناء، قالوا نغسل اثر الغائط): (شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است ؟ گفتند ما اثر مدفوع را با آب مى شوئيم ).
رواياتى به همين مضمون از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است ولى همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم اينگونه روايات دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست ، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه ، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.
در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤ منان كه مساجدى
همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آنرا بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است .
نخست مى گويد: (آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است ، يا كسى كه شالوده آنرا بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه بزودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد)! (افمن اسس ‍ بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير امن اسس بنيانه على شفا جرف هار فانها ربه فى نار جهنم ).
(بنيان ) مصدرى است به معنى (اسم مفعول ) يعنى بنا و ساختمان و (شفا) به معنى لبه چيزى است ، و (جرف ) به معنى (حاشيه ) نهر و يا چاه است كه آب زير آنرا خالى كرده باشد، و (هار) به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است .
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.
ماءمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آنرا از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آنرا به كلى خالى كرده و هر آن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده .
اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوائى بيانجامد.
پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است .
اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدائى از قوانين آفرينش بدون ترديد
عامل زوال و فناست .
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه ، در آخر آيه مى فرمايد (خداوند ظالمان را هدايت نمى كند) (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
همانگونه كه بارها گفته ايم هدايت الهى يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن به مقصد، تنها شامل حال گروهى مى شود كه شايستگى و استحقاق و آمادگى آنرا داشته باشند، اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند هرگز مشمول چنين لطفى نخواهند بود زيرا خداوند حكيم است و مشيت و اراده اش روى حساب .
در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده مى گويد آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان ، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى (بنائى را كه خودشان برپا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا يك نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اينكه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند) (لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم ).
آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم بسر مى برند، و اين كانون نفاق و مسجد ضرارى كه برپا كرده بودند به صورت يك عامل لجاجت و ترديد در روح آنها همچنان باقى مى ماند، هر چند آن بنا را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسوزاند و ويران كند، اما گوئى نقش آن از دل پر ترديدشان زائل نمى گردد.
و در آخر آيه مى گويد (و خداوند دانا و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به - جانبى را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد
نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زائيده يك هيجان و عصبانيت .
نكته ها
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد
درس بزرگ
1 - داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ، گفتار خداوند و عمل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق بجانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.
مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان ، در هر مكان ، و در هر لباس و چهره بشناسد حتى اگر در چهره دين و مذهب ، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!
استفاده از (مذهب بر ضد مذهب ) چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمارگران ، و دستگاههاى جبار، و منافقان ، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند از همان گرايش براى اغفال ، و سپس استعمار آنها استفاده كنند، و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.
اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.
بديهى است در محيطى مانند (مدينه ) آنهم در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لا مذهبى را در لفافه مذهب ، و باطل را در لباس حق به پيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب شوند، و نيات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد.
ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب اينگونه ظواهر را بخورد، بايد با دقت در عوامل و دستهائى كه براى اينگونه برنامه ها
شروع به كار مى كند، و بررسى قرائن ديگر به ماهيت اصلى پى ببرد، و چهره باطنى افراد را در پشت چهره ظاهرى ببيند.
مسلمان كسى نيست كه هر ندائى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه ظاهرا حق بجانب باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد، مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش دراز شد آنرا بفشارد، و هر حركت ظاهرا دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود، و هر كسى پرچمى بنام مذهب برافراشت پاى آن سينه زند، و هر بنائى بنام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد.
مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آيندهنگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.
ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان ظاهرا دوست آماده سازد.
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر عمل بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گر چه نيت يك امر باطنى است ، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
و از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن عظمت مقام دستور داد مسجد يعنى خانه خدا را آتش بزنند، و مسجدى كه يك ريگ آنرا نمى توان بيرون برد ويران سازند، و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فورا تطهير كنند مزبله گاه شهر سازند!
پاسخ همه اين سؤ الها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود در واقع بتخانه بود، مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود، و هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد.
اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همه مسلمانان براى همه اعصار و قرون داد.
از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام بقدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز نامقدس است .
نفى به تنهائى كافى نيست !
2 - دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان بلكه در مسجدى كه پايه آن بر شالوده تقوا بنا شده است نماز بخوان .
اين (نفى ) و (اثبات ) كه از شعار اصلى اسلام (لا اله الا الله ) تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوههاى آن است ، اين واقعيت را بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد، تا جامه عمل بخود بپوشد، اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم ، بايد در مقابل آن كانونهاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم ، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم بايد وسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم ، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايد وسائل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم .
آنها كه تمام قدرت خود را در نفى بكار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از اثبات نيست ، يقين داشته باشند كه نفيشان هم كمتر بجائى خواهد رسيد.
چرا كه اين سنت آفرينش است كه بايد همه غرائز و احساسات را از طريق
صحيح اشباع كرد، چرا كه اين برنامه مسلم اسلام است كه (لا) بايد با (الا) توام گردد تا از آن توحيدى حياتبخش متولد شود.
و اين درسى است كه متاءسفانه بسيارى از مسلمانان آنرا بدست فراموشى سپرده اند و باز هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه اسلام منحصر به نفى نيست آنچنانكه آنها خيال مى كنند، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند پيشرفتشان حتمى بود.
دو شرط اساسى
3 - سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل گردد نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد (اسس على التقوى من اول يوم ).
و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسانهائى پاك و درستكار و با ايمان و مصمم باشند (فيه رجال يحبون ان يتطهروا).
از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است .
آيه و ترجمه


ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرءان و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم (111)
التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين (112)

 


ترجمه :

111 - خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد (به اين گونه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين پيروزى بزرگى (براى شما) است .
112 - (مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند، و عبادتكاران ، و سپاسگويان و سياحت كنندگان ، و ركوع كنندگان ، و سجده آوران ، و آمران به معروف ، و نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده (به اينچنين ) مؤ منان !
تفسير :
يك تجارت بى نظير
از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين دو آيه مقام والاى مجاهدان با ايمان ، با ذكر مثال جالبى ، بيان شده است .
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤ منان را فروشنده معرفى كرده و مى گويد (خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند، و در برابر اين متاع ، بهشت را به آنان مى دهد) (ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة )
و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت (پنج ركن اساسى ) وجود دارد كه عبارتند از خريدار، فروشنده ، متاع ، قيمت و سند معامله ، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است .
خودش را (خريدار) و مؤ منان را (فروشنده ) و جانها و اموال را (متاع ) و بهشت را (ثمن ) (بها) براى اين معامله قرار داده است .
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: (آنها در راه خدا پيكار مى كنند، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند) (يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون )
در حقيقت دست خدا در ميدان جهاد براى تحويل گرفتن اين متاع اعم از جان ، و يا اموالى كه در جهاد مصرف مى شود آماده است !.
و به دنبال آن به (اسناد) معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده مى فرمايد: (اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و قرآن آمده است ) (وعدا عليه حقا فى التورات و الانجيل و القرآن ).
البته با توجه به تعبير (فى سبيل الله ) به خوبى روشن مى شود كه خداوند خريدار جانها و تلاشها و كوششها و مجاهدتهاايست كه در راه او صورت مى گيرد يعنى در راه پياده كردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها از چنگال كفر و ظلم و فساد.
سپس براى تاءكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند (چه كسى وفادارتر
به عهدش از خدا است ؟ (و من اوفى بعهده من الله ).
يعنى گر چه بهاى اين معامله فورا پرداخته نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارد! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانائى و بى نيازى از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است ، نه فراموش مى كند، نه از پرداخت عاجز است ، و نه كارى بر خلاف حكمت انجام مى دهد كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ بالله خلاف مى گويد، بنابراين هيچگونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش ، و پرداختن بها در راس موعد، باقى نمى ماند.
و از همه جالبتر اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است ، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پر سودى براى او مى خواهد و مى گويد: (بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد) (فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به )
(و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است ) (و ذلك هو الفوز العظيم ).
نظير همين مطلب به عبارات ديگرى در سوره صف ، در آيات 10 و 11 آمده است ، آنجا كه مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ). يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم )
در اينجا انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار در حيرت فرو مى رود، خداوندى كه مالك همه عالم هستى ، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است ،
و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد، در مقام خريدارى همين مواهبى كه به بندگان بخشيده بر مى آيد و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد.
عجيبتر اينكه جهادى كه باعث سر بلندى خود انسان و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتى است ، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان پرداخت اين متاع شمرده است .
و با اينكه بايد در مقابل متاع و بها معادله اى باشد اين تعادل را ناديده گرفته و سعادت جاويدان را در برابر يك متاع ناپايدار كه به هر حال فانى شدنى است (خواه در بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ ) قرار داده .
و ازين مهمتر، با اينكه خدا از همه راستگويان راستگوتر است و نياز به هيچگونه سند و تضمينى ندارد، مهمترين اسناد و تضمينها را براى بندگانش قائل شده است .
و در پايان اين معامله بزرگ به آنها تبريك مى گويد و بشارت مى دهد، آيا لطف و محبت و مرحمت از اين بالاتر تصور مى شود؟!
و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد؟
لذا در حديثى از (جابر بن عبد الله انصارى ) مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مسجد بود، حضرت آيه را با صداى بلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند، مردى از انصار پيش آمد از روى تعجب از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد: راستى اين آيه بود كه نازل شد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود آرى .
مرد انصارى گفت (بيع ربيح لا نقيل و لا نستقيل ): چه معامله پر سودى ؟ نه اين معامله را باز مى گردانيم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم !
همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگذار مى كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در دومين آيه مورد بحث مؤ منان را كه فروشنده گان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1 - (آنها توبه كارانند) و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند (التائبون ).
2 - (آنها عبادت كارانند و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خود سازى مى كنند). (العابدون )
3 - (آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مى گويند) (الحامدون ).
4 - (آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند) (السائحون ).
و به اين ترتيب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت ، در محيط محدودى خلاصه نمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنها است ، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند.
(سائح ) در اصل از ماده (سيح ) و (سياحت ) به معنى جريان و استمرار گرفته شده .
و در اينكه منظور از سائح در آيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاى عبادت گرفته اند، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (سياحة امتى فى المساجد) (سياحت امت من در مساجد است ).
بعضى ديگر (سائح ) را به معنى (صائم ) و روزه دار گرفته اند، زيرا روزه يك كار مستمر در سراسر روز است ، در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود (ان السائحين هم الصائمون ): (سائحان روزه دارانند).
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهده آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام كه انديشه انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند.
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مى دانند، و حديث نبوى معروف را (ان سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله ) (سياحت امت من جهاد در راه خدا است ) شاهد آن گرفته اند.
و سر انجام بعضى آنرا به معنى سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى ، و عوامل سعادت و پيروزى ، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند.
ولى با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده معنى اول مناسبتر از همه به نظر مى رسد، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه ، نيز كاملا ممكن است ، زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است .
5 - (آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند) (الراكعون ).
6 - (آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند) (الساجدون ).
7 - (آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند) (الامرون بالمعروف ).
8 - (آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند) (و الناهون عن المنكر).
9 - و (آنها كه پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى حفظ حدود الهى ، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند) (و الحافظون لحدود الله ).
پس از ذكر اين صفات نه گانه ، خداوند بار ديگر چنين مؤ منان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد (اين مؤ منان را بشارت ده ) (و بشر المؤ منين ).
و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است ، مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد، يعنى آنها را به هر خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده !.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از اين صفات نه گانه (شش صفت اول ) مربوط به جنبه هاى خودسازى و تربيتى افراد است ، و قسمت ديگرى (دو صفت هفتم و هشتم ) به وظائف حساس اجتماعى و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند، و آخرين صفت حكايت از مسؤ وليتهاى همگانى در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالانه در مسائل مثبت سياسى دارد.
آيه و ترجمه


ما كان للنبى و الذين ءامنوا اءن يستغفروا للمشركين و لو كانوا اءولى قربى من بعد ما تبين لهم اءنهم اءصحب الجحيم (113)
و ما كان استغفار إ برهيم لا بيه إ لا عن موعدة وعدها إ ياه فلما تبين له اءنه عدو لله تبراء منه إ ن إ برهيم لا وه حليم (114)

 


ترجمه :

113 - براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند، پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه اصحاب دوزخند.
114 - و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان روايتى به اين مضمون در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس ‍ حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.
در شان نزول اين آيات مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد.
تفسير:
لزوم بيگانگى از دشمنان
آيه نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد: (شايسته نيست كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند) (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ).
سپس براى تاءكيد و تعميم اضافه مى كند (حتى اگر از نزديكانشان باشند) (و لو كانوا اولى قربى ).
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد (بعد از آنكه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد) (من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم ).
اين كارى است بيهوده و آرزوئى است نابجا چرا كه مشرك بهيچ وجه قابل آمرزش نيست و آنان كه راه شرك را پوئيدند راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.
بعلاوه استغفار و طلب آمرزش يكنوع اظهار محبت و پيوند و علاقه با مشركان است و اين همان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است .
و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن ، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده بودند كه ابراهيم براى (عمويش ) آزر استغفار كرد، فورا اين سؤ ال ممكن بود در ذهن آنها پديد آيد كه مگر آزر مشرك نبود؟ اگر اين كار ممنوع است چرا اين پيامبر بزرگ خدا انجام داد؟!
لذا در آيه دوم به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: (استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى
او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد) (و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ).
در پايان آيه اضافه مى كند: (ابراهيم كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان ، و مردى بزرگوار و حليم و بردبار بود) (ان ابراهيم لاواه حليم )
اين جمله ممكن است دليلى براى وعده ابراهيم به آزر در زمينه استغفار بوده ، باشد، زيرا حلم و بردبارى از يك سو، و اواه بودن او كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم بودن است از سوى ديگر، ايجاب مى كرد كه حد اكثر تلاش و كوشش را براى هدايت آزر انجام دهد، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق دليل براى اين موضوع باشد كه ابراهيم به خاطر خضوع و خشوعى كه داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود براى دشمنان حق استغفار كند، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه اميد هدايت آزر را در دل مى پروراند، لذا به محض آشكار شدن عداوت او از اين كار صرف نظر كرد.
اگر سؤ ال شود مسلمانان از كجا مى دانستند كه ابراهيم براى آزر استغفار كرد.

در پاسخ مى گوئيم اين آيات سوره توبه همانگونه كه در آغاز اشاره كرديم در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مريم آيه 47 خوانده بودند كه ابراهيم با جمله (سا ستغفر لك ربى ) به آزر وعده استغفار داده بود و مسلمان پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيهوده وعده نمى دهد، و هرگاه وعده داده به وعده اش وفا كرده است ، و نيز در سوره ممتحنه آيه 4 خوانده بودند كه ابراهيم به او گفت
(لاستغفرن لك ) (من براى تو استغفار خواهم كرد) همچنين در سوره شعرا كه از سوره هاى مكى است استغفار ابراهيم براى پدرش صريحا آمده است آنجا كه مى گويد (و اغفر لابى انه كان من الضالين ) (آيه 86)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - يك روايت مجعول
بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از (سعيد بن مسيب ) از پدرش نقل كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر او وارد گرديد، در حالى كه ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: اى عمو! تو لا اله الا الله بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تو دفاع (و شفاعت ) كنم ، در اين هنگام ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالب كردند و گفتند: تو مى خواهى از آئين (پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى ؟ ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا اين پيشنهاد را به او كرد اما ابو جهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند، آخرين سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود: (بر آئين عبد المطلب )! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه از آن نهى شوم ، در اين هنگام آيه فوق (ما كان للنبى و الذين آمنوا ...) نازل گرديد.
ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا:
اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت در سال نهم هجرت نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، در حالى كه مورخان نوشته اند وفات ابو طالب در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاق افتاد!
بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پا افتاده اند، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است ! يك بار در مكه ، و يك بار در مدينه سال نهم هجرت ! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد را برطرف سازند.
و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالب نازل شده باشد بعدا به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سوره توبه قرار داده شده است ، در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى از دليل است .
آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك ، در روايت مزبور و صحت آن ترديد كنند؟.
ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را از دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترين مصاديق اظهار محبت و دوستى است ، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيا برود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تو استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟!
عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونه مسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه در مدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان براى او استغفار مى كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد، سپس مى گويد چه مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان تا آن زمان مجاز بوده باشد؟!
فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكان ندارد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشرك استغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود هر گونه
مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود
ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده (سعيد بن مسيب ) است و دشمنى او با امير مؤ منان على (عليهالسلام ) معروف است ، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او در باره على (عليهالسلام ) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد.
مرحوم (علامه امينى ) پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدى نقل مى كند كه قابل توجه است مى گويد: (سعيد بن مسيب ) از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) گذشت و بر آن نماز نگزارد (و با عذرى واهى ) از اين كار صرفنظر كرد، اما هنگامى كه به گفته ابن حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاج نماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج نماز مى خوانيم !.
رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورد و مدارك و دلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه درباره عدم ايمان ابو طالب گفته اند تهمتى بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمندان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد (در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى (در ارشاد السارى ) و زينى دحلان (در حاشيه تفسير حلبى ) به آن تصريح كرده اند.
و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميه بر ضد على (عليهالسلام ) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آن حضرت ارتباط و پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع ابو طالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليهالسلام ) پيشواى بزرگ اسلام
بود، مگر (ابوذر) آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليهالسلام ) و مبارزه اش با مكتب عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند؟!
(براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همين تفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد)
2 - چرا ابراهيم به آزر وعده استغفار داد؟
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه ابراهيم به عمويش آزر وعده استغفار داد و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد به اين وعده وفا كرد، با اينكه او هرگز ايمان نياورد و در صف مشركان و بت پرستان بودو استغفار براى چنين كسانى ممنوع است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم انتظار داشته است كه آزر از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيد شود، و استغفار او در حقيقت اين بوده است (كه خداوند او را هدايت كن ، و گناهان گذشته او را ببخش ).
اما هنگامى كه آزر در حال شرك چشم از جهان فرو بست ، و براى ابراهيم مسلم شد كه او با حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته ، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نمانده است ، استغفار خود را قطع كرد.
طبق اين معنى مسلمانان نيز مى توانند براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيد حياتند و اميد هدايت آنها مى رود، استغفار كنند يعنى از خدا براى آنها هدايت و آمرزش هر دو بطلبند، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر، ديگر جائى براى استغفار باقى نمى ماند.
اما اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه امام صادق (عليهالسلام ) فرمود ابراهيم
(عليهالسلام ) وعده داده بود كه اگر آزر اسلام بياورد براى او استغفار كند ( نه اينكه پيش از اسلام آوردن ) و هنگامى كه براى او روشن شد كه او دشمن خدا است ، از وى بيزارى جست و بنابراين وعده ابراهيم مشروط بود و چون شرط آن حاصل نشد او هرگز استغفار نكرد.
اين روايت علاوه بر اينكه روايت مرسل و ضعيفى است مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآن است ، زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است كه ابراهيم استغفار كرد و صريح آيه 86 سوره (شعراء) اين است كه ابراهيم از خداوند تقاضاى آمرزش او را كرد آنجا كه مى گويد (و اغفر لابى انه كان من الضالين ).
شاهد ديگر اين سخن جمله معروفى است كه از ابن عباس نقل شده كه ابراهيم كرارا براى آزر مادامى كه در حيات بود استغفار كرد، اما هنگامى كه در حال كفر از دنيا رفت ، و عداوت او نسبت به آئين حق مسلم شد، از اين كار خوددارى نمود.
و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايل بودند براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر مرده بودند استغفار كنند قرآن صريحا آنها را نهى كرد و تصريح نمود كه وضع ابراهيم با آنها كاملا متفاوت بوده ، او در حال حيات آزر، و به اميد ايمان او، چنين كارى را مى كرد، نه پس ‍ از مرگش !
3 - هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود
آيه مورد بحث تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مى گويد، بلكه از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هر گونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنها است .
و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى نمى تواند آنرا نفى كند، اين درسى بود براى ديروز و امروز و همه اعصار و قرون .
آيه و ترجمه


 


و ما كان الله ليضل قوما بعد إ ذ هدئهم حتى يبين لهم ما يتقون إ ن الله بكل شى ء عليم (115)
إ ن الله له ملك السموت و الا رض يحى و يميت و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير(116)

 


ترجمه :

115 - چنان نبوده كه خداوند قومى را پس از هدايت (و ايمان ) مجازات كند مگر آنكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند) زيرا خداوند به هر چيزى دانا است .
116 - حكومت آسمانها و زمين براى او است ، (او) زنده و مى ميراند، و جز خدا ولى و ياورى نداريد.
شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه اين آيه در مورد استغفار مسلمانان براى مشركان و اظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابق نازل شده است ، زيرا اين موضوع ، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود، آيه فوق نازل شد و به آنها اطمينان داد كه استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى موجب مؤ اخذه و مجازات نخواهد بود.
تفسير:
مجازات پس از تبيين
نخستين آيه فوق اشاره به يك قانون كلى و عمومى است ، كه عقل نيز آنرا تاءييد مى كند و آن اينكه مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده و توضيحى در شرع پيرامون آن نرسيده است هيچكس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد، و به تعبير ديگر تكليف و مسئوليت همواره بعد از بيان احكام است ، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده (قبح عقاب بلا بيان ) مى شود.
لذا در آغاز مى فرمايد: (چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اينكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند) (و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم الله حتى يبين لهم ما يتقون ).
منظور از (يضل ) كه در اصل به معنى گمراه ساختن است ، يا حكم به گمراهى مى باشد، آنچنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند (همانند تعديل و تفسيق كه به معنى حكم به عدالت و حكم به فسق است ).
و يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداشهاى روز قيامت است ، كه در واقع به مفهوم مجازات كردن خواهد بود.
و يا اينكه منظور از (اضلال ) همانست كه در سابق نيز داشته ايم و آن بر گرفتن نعمت توفيق ، و رها ساختن انسان به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است ، و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه همواره گناهان سرچشمه گمراهى بيشتر و دور ماندن از طريق هدايت است .
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيزى دانا است ) (ان الله بكل شيى ء عليم ).
يعنى علم و دانائى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است ، كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤ اخذه نكند.
پاسخ به يك سؤ ال
بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند كه آيه فوق دليل بر اين است كه مستقلات عقليه (آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريق عقل خود درك مى كند، همانند زشتى ظلم و خوبى عدالت و يا بدى دروغ و سرقت و تجاوز و قتل نفس و مانند اينها) تا از طريق شرع تبيين نگردد كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد.
و به تعبير ديگر تمام احكام عقل بايد بوسيله حكم شرع تاءييد گردد، تا براى مردم تكليف و مسئوليت ايجاد كند، و بنابراين قبل از نزول شرع مردم هيچگونه مسئوليتى حتى در برابر مستقلات عقليه ندارند.
ولى بطلان اين پندار روشن است . زيرا جمله حتى يبين لهم (تا براى آنان تبيين كند و روشن سازد) پاسخ آنها را مى دهد و روشن مى كند كه اين آيه
و مانند آن مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده و نياز به تبيين و روشنگرى دارد، و مسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود، زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالت موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.
كسانى كه چنين مى گويند توجه ندارند كه اگر اين سخن درست باشد هيچ لزومى ندارد كه مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند و براى پى بردن به صدق آنها به مطالعه در دعوت مدعى نبوت و معجزاتش بپردازد: چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براى آنان روشن نشده ، بنابراين لزومى ندارد كه ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند.
لذا همانگونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت به حكم عقل و فرمان خرد است ، و به اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد، ساير مسائلى را كه عقل و خرد آنها را به روشنى درك مى كند نيز واجب الاتباع است .
شاهد اين سخن تعبيرى است كه در بعضى از احاديث كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده استفاده و به چشم مى خورد، در كتاب توحيد از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه فرمود: حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه يعنى خداوند كسى را مجازات نمى كند تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزها موجب خشنودى او است و چه چيزها موجب خشم و غضب او.
و به هر حال اين آيه و مانند آن پايه اى براى يك قانون كلى اصولى محسوب مى شود كه مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم هيچگونه مسئوليتى در برابر آن نداريم ، و به تعبير ديگر همه چيز براى ما مجاز است مگر آنكه دليلى بر وجوب يا تحريم آن اقامه شود، و اين همانست كه نام آنرا (اصل برائت ) مى گذارند.
در آيه بعد روى مساءله تكيه و تاءكيد مى كند كه : (حكومت آسمانها و زمين براى خدا است ) (ان الله له ملك السماوات و الارض ).
و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است ، او است كه (زنده مى كند و مى ميراند) (يحى و يميت ).
و بنابراين (هيچ ولى و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد) (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
اشاره به اينكه با توجه به اين موضوع كه همه قدرتها و تمام حكومتها در عالم هستى بدست او و به فرمان او است ، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد.
آيه و ترجمه


لقد تاب الله على النبى و المهجرين و الا نصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم إ نه بهم رءوف رحيم (117)
و على الثلثة الذين خلفوا حتى إ ذا ضاقت عليهم الا رض بما رحبت و ضاقت عليهم اءنفسهم و ظنوا اءن لا ملجأ من الله إ لا إ ليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إ ن الله هو التواب الرحيم(118)

 


ترجمه :

117 - خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر، و (همچنين ) مهاجران و انصار كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك ) از او پيروى كردند، نمود، پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند) سپس خدا توبه آنها را پذيرفت كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است .
118 - (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد وحتى ) جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
شان نزول :
يك درس بزرگ !
مفسران گفته اند كه آيه نخست در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسائى
كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده ، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند.
از جمله كسانى كه مى گويند آيه در مورد او نازل شده (ابو حيثمه ) است ، كه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، نه از منافقان ، ولى بر اثر سستى از حركت به سوى ميدان تبوك به اتفاق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كرد.
ده روز از اين واقعه گذشت . هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى كه سايبانهاى او را مرتب و آماده و آب خنك مهيا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند، او ناگهان در فكر فرو رفت و به ياد پيشواى خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتاد و گفت : رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هيچ گناهى ندارد و خداوند گذشته و آينده او را تضمين فرموده ، در ميان بادهاى سوزان بيابان اسلحه به دوش گرفته ، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده ، ابو حيثمه را ببين كه در سايه خنك و كنار غذاى آماده و زنان زيبا قرار گرفته است ، اين انصاف نيست .
سپس رو به همسران خود كرد و گفت به خدا قسم با هيچكدام از شما يك كلمه سخن نمى گويم ، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم ، تا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ملحق شوم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه برگرفت و بر شتر خود سوار شد و حركت كرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند او كلمه اى بر زبان جارى نكرد، و همچنان به حركت ادامه داد تا به نزديكى تبوك رسيد.
مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد اما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اى سوار! ابو حيثمه باشى بهتر است .
هنگامى كه نزديك شد و مردم او را شناختند گفتند آرى ابو حيثمه است ، شتر خود را بر زمين خواباند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام گفت ، و ماجراى خويش را بازگو كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او خوش آمد گفت و براى او دعا فرمود.
به اين ترتيب او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابت قدم گردانيد.
در مورد آيه دوم شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصه اش چنين است :
سه نفر از مسلمانان به نام (كعب بن مالك ) و (مرارة بن ربيع ) و (هلال بن اميه ) از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ، خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند، اما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.
آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند؛ تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند.
فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند
از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مى گويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند!
خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند.
مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم ).
آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به اين ترتيب سر انجام پس ‍ از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد.
تفسير:
زندان محاصره اجتماعى گنهكاران
اين آيات نيز همچنان از جنگ تبوك و مطالب گوناگونى كه پيرامون اين رويداد بزرگ اسلامى به وقوع پيوست ، سخن مى گويد.
در نخستين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده ، مى گويد: رحمت خدا شامل حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و بحرانى از او پيروى كردند، شد (لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة ).
سپس اضافه مى كند: (اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود گروهى از مسلمانان از جاده حق باز گردند) (و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند) (من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ).
دگر بار تاءكيد مى كند كه (بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت ، و توبه آنها را پذيرفت ، زيرا او نسبت به مؤ منان مهربان و رحيم است ) (ثم تاب عليهم انه بهم رؤ ف رحيم ).
نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد، بلكه آن سه نفر را كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد (و على الثلاثة الذين خلفوا).
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه اين سه نفر (كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن امية كه شرح حالشان در شان نزول گذشت ) در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، (آنچنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد) (حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت ).
و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گوئى (جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند) تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند (و ضاقت عليهم انفسهم ).
و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، (و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست ) ( و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ).
(بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت ، تا توبه كنند) (ثم تاب عليهم ليتوبوا).
چرا كه (خداوند توبه پذير و رحيم است ) (ان الله هو التواب الرحيم ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
نكته ها
1 - منظور از توبه خدا بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيست ؟
در نخستين آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مهاجران و انصار توبه كرد و توبه آنها را پذيرا شد.
بدون شك پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبه او را بپذيرد (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوقرا دليل بر صدور لغزشى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى تبوك گرفته اند).
ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد، زيرا اولا توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است ، و در مفهوم آن ، گناه و يا لغزش نيست ، چنانكه در سوره نساء بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام ، مى فرمايد: يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله عليم حكيم : (خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايسته كه قبل از شما بودند شما را هدايت كند، و بر شما توبه كند، و خداوند عالم و حكيم است ).
در اين آيه و پيش از آن سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده ، بلكه طبق تصريح همين آيه سخن از تبيين احكام و هدايت به سنتهاى ارزنده پيشين در ميان است ، و اين خود نشان مى دهد كه توبه در اينجا به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است .
ثانيا در كتب لغت نيز يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است ،
در كتاب معروف قاموس يكى از معانى توبه چنين ذكر شده (رجع عليه بفضله و قبوله ).
و ثالثا در آيه مورد بحث ، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤ منان نسبت مى دهد با اينكه توبه الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه توبه خدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست ، بلكه همان رحمت خاص الهى است كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منان بدون استثناء از مهاجران و انصار آمد، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت ،
2 - چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟!
(ساعت ) از نظر لغت به معنى بخشى از زمان است ، خواه كوتاه باشد يا طولانى ، البته به زمانهاى خيلى طولانى ، ساعت گفته نمى شود، و (عسرت ) به معنى مشقت و سختى است .
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان هيچگاه به اندازه جريان تبوك در فشار و زحمت نبودند.
زيرا از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود.
و از سوى ديگر خشكسالى مردم را به ستوه در آورده بود.
و از سوى سوم فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع آورى و براى طول سال خود آماده كنند.
از همه اينها گذشته فاصله ميان مدينه و تبوك بسيار طولانى بود.
و دشمنى كه مى خواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى ، يكى از نيرومندترين قدرتهاى جهان روز بود.
اضافه بر اينها، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه
گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند، بعضى از پياده ها حتى كفش بپانداشتند، و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگهاى سوزان بيابان بگذرند، از نظر غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت ، در دهان گرفته و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند، و يك جرعه آب را چند نفر مى نوشيدند.
ولى با تمام اين اوصاف مسلمانان غالبا روحيه قوى و محكم داشتند و على رغم تمام اين مشكلات به سوى دشمن همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردند و با اين استقامت و پايمردى عجيب درس بزرگى براى همه مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار به يادگار گذاشتند، درسى كه براى همه نسلها كافى بود، و وسيله پيروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ و مجهز و خطرناك .
شك نيست در ميان مسلمانان افرادى بودند كه روحيه ضعيفترى داشتند، و همانها بودند كه فكر بازگشت را در سر مى پروراندند كه قرآن از آن تعبير به (من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ) كرده است (زيرا (يزيغ ) از ماده (زيغ ) به معنى تمايل و انحراف از حق به سوى باطل است ).
ولى همانگونه كه ديديم روحيه عالى اكثريت ، و لطف پروردگار آنها را نيز از اين فكر منصرف ساخت ، و به جمع مجاهدان راه حق پيوستند.
نكته 3
3 - در آيات فوق درباره آن سه نفر از مسلمانان سست و سهل انگار تعبير به (خلفوا) شده است ، يعنى (پشت سر گذارده شده اند).
اين تعبير يا به خاطر آن است كه مسلمانان هنگامى كه اينگونه اشخاص سستى مى كردند آنها را پشت سر گذارده ، و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد پيش مى رفتند، و يا به خاطر آنست كه هنگامى كه براى عذرخواهى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند، عذر آنها را نپذيرفت و قبول توبه آنها را به عقب انداخت .
4 - يك درس بزرگ براى هميشه
از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود، مساءله مجازات مجرمان و فاسدان از طريق محاصره اجتماعى و قطع رابطه ها و پيوندها است . ما به خوبى مى بينيم كه اين قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوك به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد كه از هر زندانى براى آنها سختتر بود، آنچنان كه جان آنها از فشار اين محاصره اجتماعى به لب رسيدند، و از همه جا قطع اميد كردند.
اين موضوع آنچنان انعكاس وسيعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت كه بعد از آن كمتر كسى جرئت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود.
اين نوع مجازات نه دردسر و هزينه زندانها را دارد، و نه خاصيت تنبل پرورى و بدآموزيهاى آنها را، ولى تاثير آن از هر زندانى بيشتر و دردناكتر است .
اين در واقع يكنوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه در برابر افراد فاسد است اگر مسلمانان در برابر (متخلفان از وظائف حساس ‍ اجتماعى ) دست به چنين مبارزه اى بزنند به طور قطع در هر عصر و زمانى پيروزى با آنها خواهد بود، و براحتى مى توانند جامعه خود را پاكسازى كنند.
اما روح مجامله و سازشكارى كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى به صورت يك بيمارى تقريبا همه گير درآمده است ، نه تنها جلو اين گونه اشخاص را نمى گيرد، بلكه آنانرا در اعمال زشتشان تشجيع مى كند.
5 - غزوه تبوك و دستاوردهايش
(تبوك ) دورترين نقطه اى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در غزوات خود به آنجا گام نهاد، اين كلمه در اصل نام قلعه محكم و بلندى بود كه در نوار مرزى حجاز
و شام قرار داشت ، و به همين سبب آن سرزمين به نام سرزمين تبوك ناميده شد.
نفوذ سريع اسلام در جزيره عربستان سبب شد كه آوازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام كشورهاى اطراف بپيچد، و با اينكه تا آن روز براى حجاز اهميتى قائل نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه حجاز را در زير يك پرچم بسيج كرده بود، آنها را از آينده كار خود بيمناك ساخت .
روم شرقى كه هم مرز با حجاز بود فكر مى كرد ممكن است يكى از نخستين قربانيان پيشرفت سريع اسلام باشد، لذا سپاهى در حدود چهل هزار نفر با اسلحه كافى و مجهز، آنچنانكه درخور دولت نيرومندى همانند امپراطورى روم در آن زمان بود، گردآورى كرد، و در مرز حجاز متمركز ساخت ، اين خبر وسيله مسافران به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، و پيامبر براى اينكه درس عبرتى به روم و ساير همسايگان بدهد بى درنگ فرمان آماده باش صادر كرد سخنگويان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه و نقاط ديگر صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به گوش مردم رساندند و چيزى نگذشت كه سى هزار نفر براى پيكار با روميان آماده شدند كه از ميان آنها ده هزار سوار و بيست هزار پياده بود.
هوا به شدت گرم شده بود، و انبارها از مواد غذائى خالى و محصولات كشاورزى آن سال هنوز جمع آورى نشده بود و حركت در چنين شرائطى براى مسلمانان بسيار مشكل بود، ولى فرمان خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و به هر حال بايد حركت كرد، و بيابان طولانى و پر مخاطره ميان مدينه و تبوك را پيمود!.
اين لشكر كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى و از نظر مسير طولانى ، و بادهاى سوزان سموم ، و طوفانهاى كشنده شن ، و نداشتن مركب كافى به جيش العسرة ! (لشكر مشكلات !) معروف شد تمام سختيها را تحمل كرد و در آغاز ماه شعبان ، سال نهم هجرت ، به سرزمين تبوك رسيد، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليهالسلام ) را بجاى خود در مدينه گذارده بود، و اين تنها غزوه اى بود كه
على (عليهالسلام ) در آن شركت نكرد.
اين اقدام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك اقدام بسيار بجا و ضرورى بود، زيرا بسيار محتمل بود بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان مدينه كه ببهانه هائى از شركت در ميدان تبوك سر باز زده بودند، از غيبت طولانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سربازانش استفاده كنند، و به مدينه حمله ور شوند، زنان و كودكان را بكشند و مدينه را ويران سازند، ولى وجود على (عليهالسلام ) در مدينه سد نيرومندى در برابر توطئه هاى آنها بود.
بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تبوك رسيد اثرى از سپاهيان روم نديد، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجيبى كه در جنگها نشان داده بودند و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود با خبر شدند، صلاح در اين ديدند كه ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده چنين وانمود كنند كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه ، شايعه بى اساسى بيش نبوده است ، چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت داشتند.
ولى حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان تبوك چند درس به دشمنان اسلام داد:
اولا - اين موضوع به ثبوت رسيد كه روحيه جنگى سربازان اسلام آنچنان قوى است كه از درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد.
ثانيا - بسيارى از قبائل و امراى اطراف تبوك به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و پيمان عدم تعرض با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امضا كردند و فكر مسلمانان از ناحيه آنان آسوده شد.
ثالثا - امواج اسلام به داخل مرزهاى امپراطورى روم نفوذ كرد و به عنوان يك واقعه مهم روز اين صدا همه جا پيچيد، و زمينه را براى توجه روميان
به اسلام فراهم ساخت .
رابعا - مسلمانان با پيمودن اين راه و تحمل آن زحمات ، راه را براى فتح شام در آينده هموار ساختند و معلوم شد كه اين راه سرانجام پيمودنى است .
و اين فوائد بزرگ چيزى بود كه به زحمت لشگركشى مى ارزيد.
به هر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشت مشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم يا باز گرديم ، راى بيشتر آنها بر آن قرار گرفت كه بازگشت بهتر است و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص كه سپاهيان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه خسته و كوفته شده بودند، و مقاومت جسمانى آنها تضعيف شده بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين نظر را تصويب كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت .
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصدقين (119)
 


ترجمه :

119 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.
تفسير:
با صادقان باشيد
در آيات گذشته ، سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكسته ، و عملا اظهارات خود را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند!
اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده ، دستور مى دهد كه
رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.
نخست مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ).
و براى اينكه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه مى كند: (با صادقان باشيد) (و كونوا مع الصادقين ).
در اينكه منظور از (صادقين ) چه كسانى است ، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم ، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات متعددى (صادقين ) را تفسير كرده است .
در سوره بقره مى خوانيم : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (بقره - 177).
در اين آيه مى بينيم پس از آنكه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مساءله تغيير قبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند: ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران ، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان و محرومان ، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات ، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه اينها مى گويد: كسانى كه اين صفات را دارا باشند، صادقان و پرهيزگارانند.
و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و بدنبال
آن عمل در تمام زمينه ها باشد.
و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون .
(مؤ منان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده ، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند (و علاوه بر اين ) با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، اينها صادقان هستند.
اين آيه نيز (صدق ) را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچگونه ترديد و تخلفى نباشد معرفى مى كند.
و در آيه 8 سوره حشر مى خوانيم : للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون .
در اين آيه مؤ منان محرومى كه على رغم همه مشكلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.
از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه (صادقين ) آنهائى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كه ما نام آنها را معصومان مى گذاريم ، و بعضى در مراحل پائينتر.
آيا منظور از صادقين تنها معصومان است ؟
گر چه مفهوم صادقين همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، مفهوم وسيعى است ، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا تنها معصومين هستند.
سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند: كه روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين ) را نازل كرد سلمان گفت : اى رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ماءمورين به اين دستور همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام ) و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است .
هنگامى كه على (عليه السلام ) اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند آرى اين سخن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيديم .
(نافع ) از (عبد الله بن عمر) در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند، سپس فرمود: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته (با پيامبر اسلام و خاندانش ).
گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار ذيل روايت فوقرا به اين صورت نقل كرده اند مع محمد و اصحابه .
ولى با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در كتب شيعه از عبد الله بن عمر نقل شده صحيحتر به نظر مى رسد.
نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد: (موفق بن احمد) به اسناد خود از (ابن عباس ) در ذيل آيه فوق چنين
نقل كرده : هو على بن ابى طالب (او على بن ابى طالب است ).
سپس مى گويد: همين مطلب را (عبدالرزاق ) در كتاب (رموزالكنوز) نيز آورده است .
اما مساءله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين ، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤ منان راستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقين باشيد، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد).
اين خود قرينه روشنى است كه (صادقين ) در آيه به معنى گروه خاصى است .
از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آنها باشد.
آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟!
بنابراين آنچه را از روايات استفاده كرديم ، با دقت و تاءمل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد.
جالب توجه اينكه مفسر معروف (فخررازى ) كه به تعصب و شك آورى معروف است ، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن ، با سكوت ، از اين مساءله گذشته اند!) و مى گويد: (خداوند مؤ منان را به همراه بودن با صادقين دستور داده ، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد كه : آنها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است ، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، و هيچ دليلى بر اختصاص آن
به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم ).
ولى بعدا اضافه مى كند: (قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد!، و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤ منين و عدم خطاى مجموع امت است ):
به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده ، اما در نيمه دوم گرفتار اشتباه شده است ، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه را نيز بطور صحيح مى پيمود، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين (پيرو) نيز جزء آن مجموع است ، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان ، و تابعان از متبوعان جدا هستند (دقت كنيد).
نتيجه اينكه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.
تنها سؤ الى كه باقى مى ماند اين است كه (صادقين ) جمع است و بايد در هر عصرى معصومان ، متعدد باشند.
پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعى از صادقين خواهند بود، و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معصومى وجود دارد، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد.
شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جز او كسى
كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت ، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤ منان زمان او مى شود، بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه زمانهاست .
آيه و ترجمه


ما كان لا هل المدينة و من حولهم من الا عراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل الله و لا يطون موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صلح ان الله لا يضيع اجر المحسنين (120)
و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون (121)

 


ترجمه :

120 - سزاوار نيست كه اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آنها هستند از رسول خدا تخلف جويند، و براى حفظ جان خويش از جان او چشم بپوشند، اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگى به آنها نمى رسد، و نه خستگى ، و نه گرسنگى در راه خدا، و هيچ گامى كه موجب خشم كافران شود برنمى دارند، و ضربهاى از دشمن نمى خورند، مگر اينكه به واسطه آن عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.
121 - و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه ) انفاق نمى كنند و هيچ سرزمينى را (به سوى ميدان جهاد و يا در بازگشت ) نمى پيمايند، مگر اينكه براى آنها نوشته مى شود تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد.
تفسير :
مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند
در آيات گذشته بحثهائى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خود دارى كرده بودند، به ميان آمد، اين دو آيه مورد بحث به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، بحث نهائى را روى اين موضوع مى كند.
نخست مى گويد: (مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر كه مركز و كانون اسلام است زندگى مى كنند حق ندارند، از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تخلف جويند) (ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله ).
(و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند) (و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ).
چرا كه او رهبر امت ، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است ، و تنها گذاردن او نه فقط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خطر مى افكند، بلكه آئين خدا و علاوه بر آن موجوديت و حيات خود مؤ منان را نيز در خطر جدى قرار خواهد داد.
در واقع قرآن با استفاده از يك بيان عاطفى ، همه افراد با ايمان را به ملازمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق مى كند، مى گويد: جان شما از جان او عزيزتر، و حيات شما از حيات او باارزشتر نيست آيا ايمانتان اجازه مى دهد او كه پرارزشترين وجود انسانى است ، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بيفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خويش از فداكارى در راه او مضايقه كنيد؟!
مسلم است تاكيد و تكيه روى مدينه و اطرافش به خاطر آن است كه در آن
روز كانون اسلام مدينه بود، و الا اين حكم نه اختصاصى به مدينه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش ، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است .
سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداشش انگشت مى گذارد و مى گويد:
(اين به خاطر آن است كه هيچگونه تشنگى به آنها نمى رسد) (ذلك بانهم لا يصيبهم ظما)
(و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند) (و لا نصب ).
(و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد) (و لا مخمصة فى سبيل الله )
(و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پر مخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند) (و لا يطؤ ن موطئا يغيظ الكفار).
(و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود) (و لا ينالون من عدو نيلا)
(مگر اينكه در ارتباط با آن ، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود) (الا كتب لهم به عمل صالح ).
و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت ، (زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچگاه ضايع نمى كند) (ان الله لا يضيع اجر المحسنين ).
(همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى كنند) (و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة )
(و هيچ سرزمينى را براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت زير پا نمى گذارند، مگر اينكه تمام اين گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى شود) (و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ).
(تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد) (ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - جمله (لا ينالون من عدو نيلا) را غالب مفسران همانگونه كه در بالا ذكر شد تفسير كرده اند و گفته اند منظور آن است كه مجاهدان راه خدا هر ضربه اى از دشمن از جراحت ، و قتل ، و اسارت و مانند آن ببينند در نامه اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد، و متناسب هر يك اجرى خواهند داشت ، و البته با توجه به اينكه آيه مشكلات مجاهدان را بر مى شمرد، مناسب همين معنى است .
ولى اگر روى تركيب بندى خود اين جمله بخواهيم تكيه كنيم و متناسب با لغات ، آنرا تفسير نمائيم معنى جمله چنين است كه آنها هيچ ضربه اى بر پيكر دشمن وارد نمى كنند، مگر اينكه در نامه اعمالشان نوشته خواهد شد، زيرا جمله (نال من عدوه ) در لغت به معنى ضربه زدن به دشمن است . ولى توجه به مجموع آيه قرينه بر تفسير گذشته خواهد بود.
2 - مفسران براى جمله (احسن ما كانوا يعملون ) دو گونه تفسير ذكر كرده اند كه يكى بر اساس اين است كه كلمه (احسن ) وصف براى افعال آنها باشد، و ديگرى وصف پاداش آنها.
در تفسير اول كه ما در بالا انتخاب كرديم و با ظاهر آيه نيز موافقتر است اينگونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترين اعمال دوران حياتشان شناخته شده ، و خداوند پاداش آنرا متناسب با آن مى دهد.
و در تفسير دوم كه احتياج به (تقدير) گرفتن كلمه (من ) بعد از كلمه (احسن ) دارد، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده و تقدير جمله چنين است (ليجزيهم الله احسن مما كانوا يعملون ) يعنى خداوند آنها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش ‍ مى دهد.
3 - آيات فوق تنها براى مسلمانان ديروز نبود، بلكه براى ديروز و امروز و همه قرون و اعصار است .
بدون شك شركت در هر نوع جهاد خواه كوچك باشد يا بزرگ ، مشكلات و ناراحتيهاى گوناگون دارد، مشكلات جسمى و روحى و مشكلات مالى و مانند آن ، ولى هر گاه مجاهدان دل و جان خود را با ايمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند، و بدانند هر نفسى ، و هر سخنى ، و هر گامى ، در اين راه بر مى دارند گم نمى شود، بلكه حساب همه آنها بدون كم و كاست و در نهايت دقت محفوظ است و خداوند، در برابر آنها به عنوان بهترين اعمال از درياى بيكران لطفش شايسته ترين پاداشها را مى دهد. با اين حال هرگز از تحمل اين مشكلات سر باز نمى زنند و از عظمت آنها نمى هراسند، و هيچگونه ضعف و فتورى هر چند جهاد طولانى و پر حادثه و پر مشقت باشد به خود راه نمى دهند.
آيه و ترجمه


 


و ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم إ ذا رجعوا إ ليهم لعلهم يحذرون (122)
 


ترجمه :

122 - شايسته نيست ، مؤ منان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهى ، طايفه اى از آنان كوچ نمى كند (و طايفه اى بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام ) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.
شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از ابن عباس چنين روايت كرده است كه هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند، اما پس از آنكه آياتى در مذمت منافقان نازل شد و مخصوصا متخلفان جنگ تبوك را به باد ملامت گرفت ، مؤ منان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدانهاى جهاد كرد، حتى در جنگهائى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا شركت نمى كرد (سريه ها) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تنها مى گذاردند، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند (بلكه گروهى در مدينه بمانند، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بياموزند، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند).
همان مفسر بزرگ شان نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است
كه گروهى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه نشين رفتند، باديه نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند و به آنها نيكى كردند، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را رها كرديد و به سراغ ما آمديد، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند و به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد.
شان نزول سومى نيز در تفسير (تبيان ) براى آيه فوق نقل شده و آن اينكه باديه نشينان هنگامى كه مسلمان شدند براى فرا گرفتن احكام اسلام همگى به سوى مدينه حركت كردند، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق و مشكلات و گرفتاريهاى ديگرى براى مسلمانان مدينه شد، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد، لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند و براى فهم معارف اسلام به مدينه بيايند، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند.
تفسير :
جهاد با جهل و جهاد با دشمن
آيه فوق كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اينكه : گر چه جهاد بسيار پر اهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه ، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همه مؤ منان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا در مدينه باقى مانده (نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند)
(و ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ).
(و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند) (و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم ).
(باشد كه اين برنامه موجب شود كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند و وظائف خويش را انجام دهند) (لعلهم يحذرون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - آنچه در تفسير آيه گفته شد علاوه بر اينكه با شان نزول معروف آن سازگار است ، با ظاهر جمله هاى آيه نيز از هر تفسير ديگر موافقتر است ، تنها چيزى كه در آن است ، اين است كه بايد جمله (لتبقى طائفة ) بعد از (من كل فرقة طائفة ) در تقدير گرفته شود، يعنى از هر فرقه اى گروهى بروند، و گروه ديگرى بمانند، و البته اين موضوع با توجه به قرائن موجود در آيه مشكلى ايجاد نخواهد كرد (دقت كنيد).
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه در آيه هيچگونه تقديرى وجود ندارد، و منظور آن است كه گروهى از مسلمانان به عنوان واجب كفائى به ميدان جهاد بروند، و در صحنه جهاد به تعليمات اسلام آشنا شوند، و پيروزى مسلمانان را بر دشمنان كه نمونه اى از آثار عظمت و حقانيت اين آئين است با چشم خود ببينند، و به هنگام مراجعت به دوستان خود گوشزد كنند.
احتمال سومى كه بعضى ديگر از مفسران داده اند اين است كه آيه حكم مستقلى را جدا از مباحث جهاد بيان مى كند و آن اينكه مسلمانان وظيفه دارند كه به عنوان يك واجب كفائى از هر قوم و جمعيتى عده اى برخيزند، و براى فرا گرفتن معارف و تعليمات اسلام به مراكز بزرگ اسلامى بروند، و پس از فرا گرفتن علوم ، به شهر و ديار خود بازگردند، و به تعليم ديگران بپردازند.
ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول به مفهوم آيه نزديكتر است هر چند اراده همه اين معانى نيز چندان بعيد نيست .
2 - بعضى چنين تصور كرده اند كه ميان اين آيه و آيات سابق نوعى منافات ديده مى شود، زيرا در آيات گذشته به همه دستور شركت در ميدان جهاد داده شده ، و تخلف كنندگان به شدت مورد سرزنش قرار گرفتند، ولى در آيه مورد بحث ، دستور مى دهد كه همه نبايد به سوى ميدان جهاد حركت كنند.
اما روشن است كه اين دو دستور با توجه به شرائط مختلف صادر شده ، مثلا در مورد جنگ تبوك و روبرو شدن با ارتش نيرومند امپراطورى روم ، چاره اى جز اين نبود كه همه مسلمانان آماده جهاد شوند، ولى در مورد مقابله با گروههاى كوچكتر، ضرورتى ندارد كه همه مسلمانان حركت كنند، مخصوصا در مواردى كه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه مى ماند، نبايد مدينه را خالى نمايند، و خطرات احتمالى آنرا ناديده بگيرند، و از فرا گيرى معارف و احكام اسلام غافل بمانند.
بنابراين هيچگونه نسخ در آيات فوق وجود ندارد، و اينكه بعضى چنين تصور كرده اند، اشتباه است .
3 - شك نيست كه منظور از (تفقه ) در دين فراگيرى همه معارف و احكام اسلام اعم از اصول و فروع است ، زيرا در مفهوم تفقه ، همه اين امور جمع است ، بنابراين آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام يك واجب كفائى بايد به تحصيل علم و دانش در زمينه تمام مسائل اسلامى بپردازند، و پس از فراغت از تحصيل براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف ، مخصوصا به قوم و جمعيت خود بازگردند، و آنها را به مسائل اسلامى آشنا سازند.
بنابراين آيه فوق دليل روشنى است بر وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى ، و به تعبير ديگر هم تحصيل را واجب مى كند، و هم ياد دادن را، و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى كند، قرآن در چهارده قرن پيش علاوه بر آن بر معلمين نيز اين وظيفه را فرض كرده است .
4 - گروهى از علماى اسلامى به آيه فوق بر مساله جواز تقليد استدلال كرده اند، زيرا فراگيرى تعليمات اسلام و رساندن آن به ديگران در مسائل فروع دين و لزوم پيروى شنوندگان از آنها همان تقليد است .
البته همانگونه كه گفتيم آيه فوق ، تنها از فروع دين بحث نمى كند و مسائل اصولى را نيز شامل مى شود، ولى به هر حال فروع دين را نيز در بر دارد.
تنها اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه آن روز سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود و آنها كه مسائل اسلامى را فرا مى گرفتند و به ديگران مى رساندند، حكم مساله گوهاى زمان ما را داشتند نه حكم مجتهدان را، يعنى مساله را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفته و عينا بدون هيچگونه اظهار نظر براى دگران نقل مى كردند.
ولى با توجه به اينكه اجتهاد و تقليد، مفهوم وسيعى دارد مى توان اشكال فوق
را پاسخ داد.
توضيح اينكه : شك نيست كه علم فقه با وسعتى كه امروز دارد در آن زمان وجود نداشت ، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آموختند، ولى با اين حال چنان نبوده كه همه بزرگان اسلام در حكم مساله گويان زمان ما باشند، زيرا بسيارى از آنها به عنوان قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى رفتند و طبعا مسائلى پيش مى آمد كه عين آنرا از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشنيده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد، وجود داشت ، مسلما آنها با تطبيق كليات بر جزئيات ، و به اصطلاح علمى (رد فروع به اصول ) و (رد اصول بر فروع )، احكام آنها را درك مى كردند و اين يكنوع اجتهاد ساده بوده است (دقت كنيد).
مسلما اين كار و امثال آن در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده و بهمين دليل ريشه اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت ، هر چند همه ياران و اصحاب در اين حد نبودند.
و از آنجا كه آيه فوق يك مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مساله گويان را شامل مى شود، و هم قبول قول مجتهدان را، و به اين ترتيب با عموم آيه مى توان استدلال بر جواز تقليد كرد.
5 - مساله مهم ديگرى كه از آيه مى توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مساله (تعليم ) و (تعلم ) قائل شده است ، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است ، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست ، بلكه تا مسلمانان در مساله جهاد با جهل ، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به
شكست است .
يكى از مفسران معاصر در ذيل اين آيه مطلب جالبى دارد، او مى گويد: من در (طرابلس ) مشغول تحصيل علم بودم ، روزى فرماندار آنجا كه خود از معارف اسلامى اطلاعات قابل ملاحظه اى داشت ، به من گفت : چرا دولت ، علما و طلاب علوم دينى را از خدمت سربازى معاف مى كند، در حالى كه اين خدمت مقدس ، شرعا بر همه واجب است ، و طلاب علوم دينى از همه مردم به انجام اين فريضه دينى شايسته ترند، آيا اين كار اشتباه نيست ؟
من بدون مقدمه به فكر آيه فوق افتادم و گفتم اين كار ريشه اى در قرآن مجيد دارد، آنجا كه مى گويد: گروهى جهاد كنند و گروهى به تحصيل علم پردازند!
او بسيار از اين جواب لذت برد، بخصوص اينكه از يك فرد مبتدى مانند من كه در آن روز تازه مشغول به تحصيل شده بودم صادر شده بود.
آيه و ترجمه


يا ايها الذين امنوا قتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان الله مع المتقين(123)
 


ترجمه :

123 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد (و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزديك غافل نكند) و آنها بايد در شما شدت و خشونت احساس كنند، و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است .
تفسير :
دشمنان نزديكتر را دريابيد!
در آيه فوق به تناسب بحثهائى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر
شده به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است . نخست روى سخن را به مؤ منان كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد) (يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار).
درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد، و تفاوتى در اين وجود ندارد، ولى از نظر تاكتيك و روش مبارزه ، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديكتر شروع كرد، چرا كه خطر دشمنان نزديكتر بيشتر است همانگونه كه به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدايت مردم به آئين حق بايد از نزديكتر شروع كردپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش ‍ شروع كرد و سپس مردم مكه را تبليغ فرمود، بعد از آن به سراسر جزيره عرب ، مبلغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت ، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديكتر است .
البته هر قانونى استثنائى دارد، ممكن است مواقع فوق العاده اى پيش بيايد كه دشمن دورتر به مراتب خطرناكتر باشد، و قبلا بايد به دفع او شتافت ، اما همانگونه كه گفتيم اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى .
و اما اينكه گفتيم پرداختن به دشمن نزديكتر لازمتر است ، دلائلش واضح است زيرا.
اولا خطر دشمن نزديك از خطر دشمنان دور بيشتر مى باشد.
ثانيا - آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزديكتر افزونتر است و اين خود به پيروزى كمك مى كند.
ثالثا پرداختن به دور و رها كردن نزديك اين خطر را نيز دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز درهم بكوبند.
رابعا وسائل و هزينه مبارزه با نزديك ، كمتر و ساده تر، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به اين جهات و جهات ديگر دفع اينگونه دشمنان ، لازمتر است .
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد: در آن موقع كه آيه فوق نازل شد، اسلام تقريبا همه جزيره العرب را گرفته بود و بنابراين نزديكترين دشمن در آن روز شايد امپراطورى روم شرقى بود كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به تبوك شتافتند.
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه آيه فوق گر چه از (پيكار مسلحانه )، و از (فاصله مكانى ) سخن مى گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان ، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است ، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و ماديگرى همه جوامع را تهديد مى كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اينكه آنها فراموش ‍ شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد
دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در آيه فوق مى خوانيم ، دستور شدت عمل است ، آيه مى گويد دشمنان بايد در شما يكنوع خشونت احساس كنند (و ليجدوا فيكم غلظة ).
اشاره به اينكه تنها شجاعت و شهامت درونى ، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن كافى نيست ، بلكه بايد اين آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهيد، و آنها بدانند در شما چنين روحيه اى هست ، و همان سبب عقب نشينى و شكست روحيه آنان گردد، و به تعبير ديگر وجود قدرت كافى نيست ، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.
و لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم كه به هنگام آمدن مسلمانان به مكه براى مراسم زيارت خانه خدا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلكه بدوند و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند.
و نيز در داستان فتح مكه مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بيابان آتش ‍ بيفروزند تا مردم مكه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا اين كار در روحيه آنها اثر گذاشت و نيز دستور داد كه ابو سفيان بزرگ مكه را در گوشه اى نگهدارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است .
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توام با تقوا باشد، و هيچگاه از حدود انسانى تجاوز نكند.
آيه و ترجمه


و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمنا فاما الذين امنوا فزادتهم ايمنا و هم يستبشرون (124)
و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كفرون (125)

 


ترجمه :

124 - و هنگامى كه سورهاى نازل مى شود بعضى از آنان (به ديگران ) مى گويد اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ؟ (به آنها بگو) اما كسانى كه ايمان آورده اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهى ) خوشحالند.
125 - و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.
تفسير :
تاثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده
به تناسب بحثهائى كه درباره منافقان و مؤ منان گذشت ، در اين دو آيه اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است .
نخست مى گويد: (هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند: ايمان كداميك از شما به خاطر نزول اين سوره افزون شد)؟! (و اذا ما انزلت سوره فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا).
و با اين سخن مى خواستند عدم تاثير سوره هاى قرآن و بى اعتنائى خود را نسبت به آنها بيان كنند، و بگويند اين آيات ، محتواى مهم و چشمگيرى ندارد، و مسائلى است عادى و پيش پا افتاده !.
اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه ، مى گويد: (اما كسانى كه ايمان آورده اند نزول اين آيات بر ايمانشان مى افزايد و آثار شادى و خوشحالى را در چهره هايشان آشكار مى سازد) (فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون ).
(و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى نفاق و جهل و عناد و حسد است ، پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد)! (و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ).
(و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت ) (و ماتوا و هم كافرون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - قرآن در دو آيه بالا اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست ، بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.
آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است ، كه مى دانيم در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس !
آنها كه با روح تسليم و ايمان و عشق به واقعيت به آن مى نگرند، از هر سوره ، بلكه از هر آيه اى ، درس تازه اى فرا مى گيرند كه ايمانشان را پرورش مى دهد و صفات بارز انسانيت را در آنها تقويت مى كند.
ولى كسانى كه از پشت شيشه هاى تاريك لجاجت و كبر و نفاق به اين آيات مى نگرند نه تنها از آنها بهره نمى گيرند، بلكه بر شدت كفر و عنادشان افزوده مى شود.
و به تعبير ديگر در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند، و در مقابل هر دستورى سركشى تازه اى ، و در مقابل هر حقيقت ، لجاجت جديدى ، و اين سبب تراكم عصيانها، و نافرمانيها و لجاجتها، در وجودشان مى شود، و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد كه سر انجام در حال كفر مى ميرند، و راه بازگشت به روى آنها به كلى بسته مى شود!
و باز به تعبير ديگر: در هيچ برنامه تربيتى تنها (فاعليت فاعل ) كافى نيست ، بلكه روح پذيرش و (قابليت قابل ) نيز شرط اساسى است .
2 - (رجس ) در لغت به معنى موجود پليد و ناپاك است ، و به گفته (راغب )
در كتاب (مفردات )، اين پليدى چهار گونه است : گاهى از نظر غريزه و طبع ، و گاهى از نظر فكر و عقل ، و گاهى از جهت شرع ، و گاهى از تمام جهات .
البته شك نيست كه پليدى ناشى از نفاق و لجاجت و سرسختى در مقابل حق يكنوع پليدى باطنى و معنوى است كه اثرش در تمام وجود انسان و سخنان و كردارش سر انجام آشكار مى گردد.
3 - جمله (و هم يستبشرون ) با توجه به ريشه كلمه (بشارت ) كه به معنى سرور و خوشحالى است كه آثارش در چهره انسان ظاهر گردد، نشان مى دهد بقدرى اثر تربيتى آيات قرآن در مؤ منان آشكار بود كه فورا علائمش در چهره هايشان نمايان مى گشت .
4 - در آيات فوق ، (نفاق ) و صفات زشتى كه لازمه آن است به عنوان بيمارى قلبى شمرده شده ، و همانگونه كه سابقا هم گفته ايم (قلب ) در اينگونه موارد به معنى روح و عقل است ، و بيمارى قلبى ، در اين موارد به معنى رذايل اخلاقى و انحرافات روانى است ، و اين تعبير نشان مى دهد، انسان اگر از روحيه سالمى برخوردار باشد، هيچيك از اين صفات زشت نبايد در وجود او ريشه بدواند، و اينگونه اخلاق همچون بيمارى جسمانى بر خلاف طبيعت انسان مى باشد، و بنابراين آلودگى به اين صفات دليل بر انحراف از مسير اصلى طبيعى و بيمارى روحى و روانى است .
5 - آيات فوق درس عجيبى به همه ما مسلمانان مى دهد، زيرا اين واقعيت را بيان مى كند كه مسلمانان نخستين با نزول هر سوره اى از قرآن روح تازه اى پيدا مى كردند، و تربيت نوينى مى يافتند، آنچنان كه آثارش بزودى در چهره هاشان نمايان مى گشت ، در حالى كه امروز افراد به ظاهر مسلمانى را مى بينيم كه نه تنها
خواندن يك سوره در آنها اثر نمى گذارد بلكه از ختم تمام قرآن نيز در آنها كمترين اثرى ديده نمى شود.
آيا سوره ها و آيات قرآن اثر خود را از دست داده اند؟ و يا آلودگى افكار و بيمارى دلها و وجود حجابها كه از اعمال سوء ما ناشى مى شود چنين حالت بى تفاوتى و نفوذناپذيرى را به قلبهاى ما داده است ، بايد از اين حال به خدا پناه ببريم و از درگاه پاكش بخواهيم كه قلبى همچون قلب مسلمانان نخستين به ما ببخشد.
آيه و ترجمه


او لا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون (126)
و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعض هل يرئكم من احد ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون (127)

 


ترجمه :

126 - آيا آنها نمى بينند كه در هر سال يك يا دو بار آزمايش مى شوند؟ باز توبه نمى كنند و متذكر هم نمى شوند!
127 - و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود بعضى از آنها (منافقان ) به يكديگر نگاه مى كنند و مى گويند آيا كسى شما را مى بيند (و اگر از حضور پيامبر بيرون رويم متوجه ما نمى شوند) سپس منصرف مى شوند (بيرون مى روند) خداوند دلهايشان را (از حق ) منصرف ساخته چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند (و بى دانشند).
تفسير :
در اين آيات نيز سخن را درباره منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد
سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد: (آيا آنها نمى بينند كه در هر سال ، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى گيرند)! (اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ).
و عجب اينكه با اينهمه آزمايشهاى پى در پى (از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند) (ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون ).
در اينكه منظور از اين آزمايش سالانه كه يك يا دو بار تكرار مى شود چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آنرا بيماريها.
و بعضى گرسنگى و شدائد ديگر.
بعضى مشاهده آثار عظمت اسلام و حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در ميدانهاى جهاد كه منافقان به حكم اجبار محيط در آن شركت داشتند.
و بعضى پرده برداشتن از اسرار آنها، مى دانند.
اما با توجه به اينكه در آخر آيه مى خوانيم آنها متذكر نمى شوند، روشن مى شود كه آزمايش از نوع آزمايشهائى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد.
و نيز از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن روبرو مى شوند.
با توجه به اين موضوع به نظر مى رسد كه تفسير چهارم يعنى پرده بردارى از اعمال سوء آنها و ظاهر شدن باطنشان ، به مفهوم آيه نزديكتر است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه (افتنان و امتحان ) در آيه مورد بحث ، مفهوم جامعى داشته باشد كه شامل همه اين موضوعات بشود.
سپس اشاره به قيافه انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده مى گويد: (هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود، آنها
با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به يكديگر نگاه مى كنند، و با حركات چشم ، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند) (و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الى بعض ).
ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره ، رسوائى جديدى برايشان فراهم سازد و يا به خاطر آن است كه بر اثر كوردلى چيزى از آن نمى فهمند، و انسان دشمن چيزى است كه نمى داند.
و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤ ال مى كنند: آيا كسى متوجه ما نيست ، (آيا كسى شما را مى بيند)؟! (هل يريكم من احد)
و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشغولند و متوجه آنها نيستند (از مجلس ‍ بيرون مى روند) (ثم انصرفوا).
جمله (هل يريكم من احد) (كسى شما را مى بيند) را، يا با زبان مى گفتند، و يا با اشاره چشمها، در صورت دوم جمله (نظر بعضهم الى بعض ) با اين جمله يك مفهوم را بيان مى كند و در حقيقت (هل يريكم من احد) تفسيرى است براى نگاهشان به يكديگر.
در پايان آيه ، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد: آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و بخاطر گناهانشان ) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند) چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند (صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون ).
در مورد جمله صرف الله قلوبهم ، مفسران دو احتمال داده اند: نخست اينكه جمله خبريه باشد آنچنان كه در بالا تفسير كرديم ، ديگر اينكه جمله انشائيه
و به معنى نفرين باشد يعنى خداوند دلهاى آنها را از حق منصرف كند، ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رءوف رحيم (128)
فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (129)

 


ترجمه :

128 - رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است ، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است .
129 - اگر آنها روى (از حق ) بگردانند (نگران مباش ) بگو خداوند مرا كفايت مى كند هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است .
تفسير :
آخرين آيات قرآن مجيد
آيات فوق كه به گفته بعضى از مفسران ، آخرين آياتى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، و با آن سوره برائت پايان مى پذيرد، در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت .
زيرا از يكسو به تمام مردم اعم از مؤ منان و كافران و منافقان گوشزد مى كند كه سختگيريهاى پيامبر و قرآن و خشونتهاى ظاهرى كه نمونه هائى از آن در اين سوره بيان شد، همه به خاطر عشق و علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هدايت و تربيت و تكامل آنها است .
و از سوى ديگر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز خبر مى دهد كه از سركشى ها
و عصيانهاى مردم كه نمونه هاى زيادى از آن نيز در اين سوره گذشت نگران و ناراحت نباشد و بداند كه در هر حال خداوند پشتيبان و يار و ياور او است .
لذا در نخستين آيه ، روى سخن را به مردم كرده ، مى گويد: (پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد)! (لقد جائكم رسول من انفسكم ).
مخصوصا اينكه بجاى (منكم ) در اين آيه (من انفسكم ) آمده است . اشاره به شدت ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردم است ، گوئى پاره اى از جان مردم و از روح جامعه در شكل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهر شده است .
به همين دليل تمام دردهاى آنها را مى داند، از مشكلات آنان آگاه است ، و در ناراحتيها و غمها و اندوهها با آنان شريك مى باشد، و با اين حال تصور نمى شود سخنى جز به نفع آنها بگويد و گامى جز در راه آنها بردارد، و اين در واقع نخستين وصفى است كه در آيه فوق براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده است .
و عجب اينكه گروهى از مفسران كه تحت تاثير تعصبات نژادى و عربى بوده اند گفته اند مخاطب در اين آيه نژاد عرب است ! يعنى پيامبرى از اين نژاد، به سوى شما آمد!.
به عقيده ما اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كرده اند، زيرا مى دانيم چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست ، مساله (نژاد) است ، همه جا خطابات قرآن با (ياايهاالناس ) و (يا ايها الذين آمنوا) و امثال آنها شروع مى شود، و در هيچ موردى (يا ايها العرب ) و (يا قريش ) و مانند آن وجود ندارد.
به علاوه ذيل آيه كه مى گويد: (بالمؤ منين رؤ ف رحيم ) به روشنى اين تفسير را نفى مى كند، زيرا در آن سخن از همه مؤ منان است ، از هر قوم و ملت و نژادى كه باشند.
جاى تاسف است كه بعضى از دانشمندان متعصب قرآن را از آن اوج جهانى و بشرى فرود آورده ، و مى خواهند در محدوده هاى كوچك نژادى محصور كنند.
به هر حال پس از ذكر اين صفت (من انفسكم ) به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره مى كند.
نخست مى گويد: (هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است (عزيز عليه ما عنتم ).
يعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمى شود، بلكه بى تفاوت هم نخواهد بود، او به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد، و اگر اصرار بر هدايت شما و جنگهاى طاقت فرساى پر زحمت دارد، آن هم براى نجات شما، براى رهائيتان از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است .
ديگر اينكه (او سخت به هدايت شما علاقمند است )، و به آن عشق مى ورزد، (حريص عليكم )
(حرص ) در لغت به معنى شدت علاقه به چيزى است ، و جالب اينكه در آيه مورد بحث به طور مطلق مى گويد: (حريص بر شما است ) نه سخنى از هدايت به ميان مى آورد و نه از چيز ديگر، اشاره به اينكه به هر گونه خير و سعادت شما، و به هر گونه پيشرفت و ترقى و خوشبختيان عشق مى ورزد (و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم است )
بنابراين اگر شما را به ميدانهاى پر مرارت جهاد، اعزام مى دارد، و اگر منافقان را تحت فشار شديد، مى گذارد، همه اينها به خاطر عشق به آزادى ، به شرف ، به عزت و به هدايت شما و پاكسازى جامعه شماست .
سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده ، مى گويد او نسبت به مؤ منان رؤ ف و رحيم است ) (بالمؤ منين رؤ ف رحيم ).
بنابراين هر گونه دستور مشكل و طاقت فرسائى را مى دهد (حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان ، با گرسنگى و تشنگى ، براى
مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك ) آن هم يكنوع محبت و لطف از ناحيه او است .
در اينكه رؤ ف و رحيم با هم چه تفاوتى دارد، در ميان مفسران گفتگو است ولى به نظر مى رسد بهترين تفسير آن است كه رؤ ف اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است ، در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مى باشد.
ولى نبايد فراموش كرد كه اين دو كلمه هنگامى كه از هم جدا شوند، ممكن است در يك معنى استعمال شود اما به هنگامى كه همراه يكديگر ذكر شوند، احيانا دو معنى متفاوت مى بخشند.
در آيه بعد كه آخرين آيه سوره است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم ، دلسرد و نگران نشود، مى گويد: (اگر آنها روى از حق بگردانند نگران نباش و بگو خداوند براى من كافى است چرا كه او بر هر چيزى توانا است ) (فان تولوا فقل حسبى الله ).
(همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست ) و بنابراين تنها پناهگاه او است (لا اله الا هو).
آرى (من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام ، و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام (عليه توكلت ).
(و او پروردگار عرش بزرگ است ) (و هو رب العرش العظيم ).
جائى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آنهمه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت او است ، چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟
خداوندا هم اكنون كه اين سوره را به پايان مى رسانيم و اين سطور را مى نگاريم دشمنان ما را احاطه كرده و ملت رشيد و قهرمان ما براى بر چيدن ظلم و فساد و استبداد بپاخاسته است ، يكپارچگى بى نظير و اتحادى كه هيچگاه تصور نمى شد در ميان همه صفوف و قشرها بدون استثناء پيدا شده ، حتى كودكان و خردسالان نيز در اين مبارزه شريكند، و هيچكس از هيچ نوع فداكارى مضايقه ندارد.
پروردگارا تو همه اينها را مى دانى ، و مى بينى و تو كانون مهر و محبتى ، و تو به مجاهدان وعده پيروزى داده اى ، نصرت و ياريت را نزديك كن ، و پيروزى نهائى را به ما مرحمت فرما، و اين تشنگان و شيفتگان را با زلال ايمان و عدل و آزادى سيراب فرما. انك على كل شى قدير.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -