کد967
آدرس/نام فایل
عنوانخلفاى معاصر امام سجاد علیه السلام
محتوا
امام على بن الحسین علیهما السلام در دوران امامت خود با زمامداران یاد شده در زیر معاصر بوده است:
1- یزید بن معاویه (61ـ 64ق ) (3-1).
2ـ عبد الله بن زبیر(61ـ 73) (4-1).
معاویه بن یزید(چند ماه از سال 64)
مروان بن حکم (نه ماه از سال 65)
عبد الملک بن مروان (65ـ 86)
6ـ ولید بن عبد الملک (86ـ 96)
حکومت سیاه عبدالملک
دوران امامت حضرت سجاد، مصادف با یکى از سیاهترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. گر چه پیش از آن حضرت نیز حکومت اسلامى دستخوش انحراف گشته به یک حکومت استبدادى و خود کامه تبدیل شده بود، اما زمان امام چهارم، این تفاوت را با ادوار سابق داشت که سر دمداران حکومت در این زمان، به صورت آشکار و بدون هیچ گونه پرده پوشى، به مقدسات اسلامى دهن کجى مى کردند، و آشکارا اصول اسلامى رازیر پا مى گذاشتند و هیچ کس هم جرأت کوچکترین اعتراض را نداشت
بیشترین دوران امامت حضرت سجاد علیه السلام مصادف بود با دوران خلافت عبدالملک بن مروان که مدت بیست و یک سال طول کشید. مورخان از عبدالملک به عنوان فردى زیرک، با احتیاط و دور اندیش، ادیب، باهوش و دانشمند یاد کرده اند
مولف«الفخرى» مى گوید: «عبدلملک فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، ادیب، باهوش، جبار، بسیار باهیبت، فوق العاده سیاستمدار، و داراى حسن تدبیر بود» «هندشاه» مى نویسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصیح و فقیه، و علم اخبار و دقایق اشعار، نیکو دانستى و صاحب رأى و تدبیر بود»
او پیش از رسیدن به قدرت، یکى از فقهاى مدینه به شمار مى رفت. و به زهد و عبادت و دیندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مى کرد به طورى که به او «حمامة المسجد» کبوتر مسجد مى گفتند!
گویند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى که خلافت به او رسید، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین من و تو جدایى افتاد! و دیگر با تو کارى ندارم»!.
او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش مسخ شخصیت گردید که مورخان از کارنامه سیاه حکومت او بتلخى یاد مى کنند.
«سیوطى» و «ابن اثیر» مى نویسند: در طى تاریخ اسلام عبدالملک نخستین کسى بود که غدر و خیانت ورزید عمر و بن سعید بن العاص را پس از امان دادن کشت و نخستین کسى بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و نخستین کسى بود که از امر به معروف جلوگیرى کرد.
او دو سال پس از شکست دادن عبدلله بن زبیر در مکه در سال 75 هجرى در جریان سفر حج وارد مدینه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنین گفت: من نه همچون خلیفه خوار شده عثمان، نه همچون خلیفه آسانگیر معاویه و نه مانند خلیفه سست خرد یزید هستم، من این مردم را جز با شمشیر درمان نمى کنم، شما از ما کارهاى مهاجران را مى خواهید، اما، مانند آنان رفتار نمى کنید ما را به پرهیزگارى مى خوانید و خود به آن عمل نمى کنیدبه خداسوگند از این پس هر کس مرا به تقوا امر کند، گردن او را خواهم زد!
جمله اخیر را براى آن گفت که خطیبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» پرهیزگار باش آغاز مى کردند.
پیدا است وقتى کسى که خود را خلیفه پیامبر قلمداد مى کرد، در شهر پیامبر و کنار مدفن او چنین سخنانى بگوید و بر سنت او اینگونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ایالتهاى دور افتاده چگونه خواهد بود
عبدالملک در مدت حکومت طولانى خود، آنچنان با ظلم و فساد و بیدادگرى خو گرفت که نور ایمان در دل او بکلى خاموش گشت. وى روزى خود به این امر اعتراف کرد و به «سعید بن مسیت» چنین گفت:
«چنان شده ام که اگر کار نیکى انجام دهم خوشحال نمى شوم، و اگر کار بدى از من سر زند، ناراحت نمى گردم»! سعید بن مسیب گفت: مرگ دل در تو کامل شده است!
عبدلملک غالبا با زنى بنام «ام الدردأ» گفتگو مى کرد. روزى «ام الدردأ» به وى گفت: «اى امیر المومنین! شنیده ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشیده اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام»!!
او که روزى از لشگر کشى یزید به مکه جهت سرکوبى عبدالله بن زبیر به خدا پناه مى برد و ابراز نفرت مى کرد، پس از رسیدن به حکومت، نه تنها این عملیات را ادامه داد، بلکه شخص سفاکى چون حجاج را مأمور این کار کرد و او مسجد الحرام و کعبه را که پسر زبیر در آنجا متحصن شده بود با منجنیق سنگباران کرد!
عُمّال ستمگر
نمایندگان عبدالملک نیز در مناطق مختلف کشور اسلامى، به پیروى از او، حکومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى کردند
«مسعودى» مى نویسد: «عبدالملک فردى خونریز بود. عمال او ماند «حجاج» حاکم عراق، «مهلب» حاکم خراسان، و «هشام بن اسماعیل» حاکم مدینه نیز همچون خو وى سفاک و بیرحم بودند»
هشام بن اسماعیل که حاکم مدینه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پیامبر را آزار داد که وقتى ولید بعد از مرگ پدرش به حکومت رسید، ناچار شد او را از کار برکنار نماید
بدتر از همه آنان حجاج بود که جنایات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز مکه و مدینه و طائف منصوب کرد.
حجاج در مدینه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالک»، «سهل بن ساعدى» و جمعى دیگر را به قصدخوار کردن آنان داغ نهاد!. دستاویز او در این کار آن بود که اینان کشندگان عثمانند!
او هنگام ترک مدینه چنین گفت:
«خدا را سپاس مى گویم که مرا از این شهر گنده بیرون مى برد. این شهر از همه شهرها پلیدتر و مردم آن نسبت به امیرالمومنین دغلکارتر و گستاخترند. اگر سفارش امیرالمومنین نبود. این شهر را با خاک یکسان مى کردم. در این شهر چز پاره چوبى که منبر پیامبر خوانند و استخوان پوسیده اى که قبر پیامبر مى دانند، چیزى نیست»؟!
حجّاج در عراق
پس از آنکه حجاج مکه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملک دانست آن که مى تواند عراقیان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حکومت عراق کوفه و بصره را به وى سپرد. حجاج چون به «کوفه» در آمد، همچون حاکمى که از سوى خلیفه آمده باشد رفتار نکرد، بلکه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شکافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت که این کیست؟ یکى گفت: او را سنگسار کنیم. گفتند: نه، صبر کن ببینیم چه مى گوید؟
همین که سکوت همه جا را فراگرفت، حجاج روى خود را گشود و چنین آغاز سخن کرد:
«مردم کوفه! سرهایى را مى بینم که چون میوه رسیده، موقع چیدن آن ها فرارسیده است و باید از تن جداگردد، و این کار به دست من انجام مى گیرد، و خوانهایى را مى بینم که میان عمامه ها و ریشها مى درخشد...»
آنگاه سخنان تهدیدآمیز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند که بى اختیار سنگ ریزه از دست مردى که مى خواست او را سنگسار کند، بر زمین ریخت!
ورود حجاج به «بصره» نیز همچون ورود وى به کوفه بود. «ابن قتیبه دینورى» ورود او را به «بصره» چنین توصیف مى کند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهیان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نیروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصمیم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره کنند و در کنار هر یک از درهاى مسجد که بالغ بر هیجده در بود، صد نفر بایستند و شمشیرهایشان را زیر لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنکه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر کس خواست از مسجد بیرون برود، کارى کنید که سر بریده اش جلوتر از تنش بیرون رود!
ماموران در کنار درها مستقر شدند و به انتظار ایستادند. حجاج همراه دویست نفر مسلح که صد نفرشان پیشاپیش وى، و صد نفر دیگر پشت سر او حرکت مى کردند و شمشیرها را زیر لباس مخفى ساخته بود
حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شدیم، من براى مرم سخنرانى خواهم کردو آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى که دیدید من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هایم گذاشتم، شمشیر را از نیام بکشید و آنها را از دم تیغ بگذرانید !
با این نقشه، وقتى که موقع نماز رسید، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امیر المومنین عبدالملک مرا به حکمرانى شهر شما و تقسیم بیت المال در میان شما منصوب کرده است، و به من دستور داده است که به داد مظلومان برسم و ظالمان را کیفر دهم، نیکوکاران را تقدیر و بدکاران را مجازات کنم... خلیفه وقتى مرا به این سمت منصوب کرد، دو شمشیر به من داد: یکى شمشیر رحمت، و دیگرى شمشیر عذاب و کیفر. شمشیر رحمت در راه از دستم افتاد، امام شمشیر عذاب اینک در دست من است!...»
مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران کردند. در این هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بیدرنگ به جان مردم افتادند. مردم که وضع را چنین دیدند، به بیرون مسجد هجوم بردند، اما هر کس گام از در مسجد بیرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدین ترتیب فراریها را مجبور به بازگشت به درون مسجد کردند و در آنجا آن ها را کشتند به طورى که جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازیر گردید!
بدین ترتیب حجاج در سراسر عراق حکومت وحشت برقرار ساخت، و بسیارى از بزرگان و مردمان پارسا و بیگناه را کشت. او چنان ترسى در دلها افکند که نه تنها عراق، بلکه سراسر خوزستان و شرق را فراگرفت.
موج کشتار و اختناق
«مسعودى»، مورخ مشهور مى نویسد: حجاج بیست سال فرمانروایى کرد و تعداد کسانى که در این مدت با شمشیر دژخیمان وى یا زیر شکنجه جان سپرد ند، صد و بیست هزار نفر بود! وتازه غیر از کسانى بودند که ضمن جنگ با حجاج به دست نیروهاى او کشته شدند
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى که از شنیدن نام آن لرزه بر اندامها مى افتاد پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند که شانزده هزار نفر آنها عریان و بى لباس بودند!
حجاج زنان و مردان را یک جا زندانى مى کرد و زندانهاى وى بدون سقف بود از اینرو زندانیان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند
نقاط تاریک و روشن کارنامه ولید بن عبدالملک
پس از مرگ، عبدالملک، پسر وى «ولید» به خلافت رسید. برخى از مورخان از ولید تمجید نموده او را بر پدرش عبدالملک و جدش «مروان» و بسیارى دیگر از خلفاى بنى امیه ترجیح داده اند، زیرا غیر از «عمر بن عبدالعزیز» هیچ یک از خلفاى اموى در دوران زمامداران خود، به اندازه او کارهاى عام المنفعه و امور خیریه انجام نداده است. ولید در دوران زمامدارى خود در تاسیس و توسعه و تعمیر مساجد و اماکن مقدس کوشش مى کرد و استانداران و فرمانداران خود را به کارها تشویق مى نمود
مورخان مى گویند:
ولید مسجد جامع «دمشق» را بناکرد و مسجد پیامبر و مسجد الاقصى را توسعه داد. به دستور او در هر شهرى که محلى براى اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وى همچنین براى دفاع از مرزهاى کشور اسلامى پایگاهها و دژهاى گوناگون ایجاد نمود، راههاى راتباطى متعدد احداث کرد، در نقاط مختلف کشور چاههاى آب حفر نمود، مدارس و بیمارستانهایى تاسیس کرد، صدقات و اعانه هاى پراکنده را لغو نموده مقررى ثابتى از بیت المال براى بیماران زمینگیر و معلولین و نیازمندان معین کرد
او آسایشگاههایى براى نگهدارى نابینایان و افراد از پا افتاده و جذامیان احداث کرد و پزشکان و پرستارانى براى مراقبت از آنها معین نمود و دستور داد به غذا و استراحت آن ها رسیدگى نمایند. نیز دارالایتامهایى جهت نگهدارى و تربیت و تعلیم کودکان بى سر پرست و یتیم به وجود آورد. غالب اوقات شخصا از شهر و بازار دیدن مى کرد وافزایش یا کاهش نرخها را کنترل مى نمود.
آلودگیهاى ولید
بر رغم نقاط روشنى که در زندگى و زماندارى ولید به چشم مى خورد، وى داراى نقاط ضعف و تاریک بسیار و انحرافهاى آشکارى بود که در بررسى زندگى و زمامداراى وى نباید ناگفته بماند. بنابه گفته مورخان، ولید مردى ستمگر و جبار بود، پدرو مادرش او را در کودکى، با هوسرانى و بى قیدى پرورش دادند، از اینرو وى فاقد ادب و شایستگى انسانى بود.
او با علم نحو و ادبیات عرب آشنایى نداشت و تا آخر عمر نمى توانست قواعد عربى را به کار ببرد و هنگام گفتگو، از لحاظ دستور زبان، مرتکب اشتباهات فاحش مى شد
روزى در مجلس پدرش و در حضور عده اى، هنگام گفتگو با یک نفر عرب، جمله بسیار ساده اى را غلط ادا کرد! پدرش اورا مورد مواخذه قرار داد و گفت: «هر کس زبان مردم عرب را بخوبى نداند، نمى تواند برآن ها حکومت کند.» ولید به دنبال این جریان، همراه عده اى از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقى شد و دررا به روى خود بست و مدت شش ماه مشغول فراگرفتن این علم شد، ولى پس از این مدت، نادانتر از روز نخست بیرون آمد!
شاید یکى از علل این مسئله که وى به گسترش علوم و فنون توجه نشان مى داد، محرومیت خود او از دانش بود و مى خواست از این رهگذر، بر نقطه ضعف خویش سرپوش گذارد!
فرمانروایان ستمگر
ولید عناصر فاسد و جنایتکار را، به عنوان امیر و فرماندار و حاکم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط کرده بود و این عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. یکى از عمال او «حجاج بن یوسف» بود که وى را پس از مرگ عبدالملک، در پست خود ابقا کرد
در آن زمان، منطقه شام زیر نظر خود ولید بود. در عراق «حجاج»، در حجاز «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شریک» حکمرانى مى کردند و هر یک از اینها در بیدادگرى مشهور بودند و «عمر بن عبدالعزیز» برادر زاده ولید که تا حدى دوستدار عدل و انصاف بود، با اشاره به حکومت این چند نفر در این مناطق مى گفت: زمین پر از ظلم و ستم شده است، خدایا مردم را از این گرفتارى نجات بده!
گویا با توجه به این بیدادگریهاى سردمداران و مظلومیت و بى پنهاى مسلمانان بود که امام سجاد ع طى بیانى، مردم آن زمان را به شش دسته تقسیم کرده، زمامداران را به شیر و مسلمانان را به گوسفندانى تشبیه مى نماید که در بین شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک گیر کرده گوشت و پوست و استخوانشان توسط شیر دریده مى شود!
منبع: مهدی پیشوایی / سیره پیشوایان،
صفحه والدویژه نامه امام سجاد علیه السلام, 961
نوع محتوا
کلیدواژه ها
شرح مختصر
کاربر2
تاریخ ایجاد
تاریخ ویرایش2012/10/07