آیات 151 تا 169 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 151 و 152


كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم ءايتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون
(151
(152)فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون


ترجمه :

151- همانگونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را تزكيه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.
152- پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم ، و شكر مرا گوئيد و كفران (در برابر نعمتها) نكنيد.


تفسير:
برنامه هاى رسول الله

خداوند در آخرين جمله از آيه گذشته يكى از دلائل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنان بيان كرد، در آيه مورد بحث با ذكر كلمه كما اشاره به اين حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنها نعمت خدا بر شما نبود، بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى به شما داده است (همانگونه كه رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم ) (كما ارسلنا فيكم رسولا منكم ).
كلمه
(منكم ) (از شما) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه او از نوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است
و يا منظور اين است كه او از نژاد شما و هموطن شما است ، زيرا عربهاى جاهلى بر اثر تعصب شديد نژادى ممكن نبود زير بار پيامبرى از غير نژاد خود بروند، چنانكه در آيه 198 و 199 سوره شعراء مى خوانيم : و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين :
(اگر ما قرآن را بر مردى از غير عرب نازل مى كرديم و بر آنها مى خواند هرگز به او ايمان نمى آوردند) و اين براى آنها نعمت مهمى محسوب مى شد كه پيامبر از خودشان باشد.
البته اين براى آغاز كار بود، اما سر انجام مساءله نژاد و وطن (جغرافيائى ) از برنامه ها حذف شد و دستور اصلى و جاودانه اسلام كه جهان را وطن ، و انسانيت را نژاد معرفى مى كند، اعلام گرديد بعد از ذكر اين نعمت به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر عايد مسلمين شد اشاره مى كند:
1-
(آيات ما را بر شما مى خواند) (يتلوا عليكم آياتنا).
(يتلو) از ماده (تلاوت ) به معنى پى در پى در آوردن است لذا هنگامى كه عباراتى پى در پى (و روى نظام صحيح ) خوانده شود از آن تعبير به تلاوت مى كنند، يعنى پيامبر، سخنان خدا را روى نظام صحيح و مناسبى پى در پى بر شما مى خواند تا قلوبتان را آماده پذيرش معانى آن كند، بنابراين تلاوت منظم و حساب شده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى ايجاد آمادگى در برابر تعليم و تربيت است كه در جمله هاى بعد به آن اشاره مى شود .
2-
(او شما را پرورش مى دهد) (و يزكيكم ).
(تزكيه ) در اصل (چنانكه راغب در مفردات گويد) به معنى افزودن و نمو دادن است ، يعنى او با كمك گرفتن از آيات خدا بر كمالات معنوى و مادى ، شما مى افزايد، و روحتان را نمو مى دهد ، گلهاى فضيلت را بر شاخسار وجودتان آشكار مى سازد و انواع صفات زشت را كه در عصر جاهليت ، جامعه شما را فرا
گرفته بود ميزدايد.
3- و كتاب و حكمت به شما مى آموزد (و يعلمكم الكتاب و الحكمة ).
گرچه
(تعليم ) بطور طبيعى مقدم بر (تربيت ) است ، اما همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نهائى (تربيت ) است غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است :
فرق ميان
(كتاب ) و (حكمت )، ممكن است از اين نظر باشد كه كتاب اشاره به آيات قرآن و وحى الهى است كه به صورت اعجاز بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، ولى حكمت سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تعليمات او است كه سنت نام دارد.
و نيز ممكن است
(كتاب ) اشاره به اصل دستورات باشد و حكمت اشاره به (اسرار) فلسفه ها، علل و نتائج آن باشد.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه حكمت اشاره به حالت و ملكه اى باشد كه از تعليمات كتاب حاصل مى شود، و با داشتن آن انسان مى تواند هر كار را بجاى خود انجام دهد نويسنده تفسير
(المنار) بعد از ذكر تفسير نخست (منظور از حكمت (سنت ) است ) آن را نادرست مى شمرد، و به آيه 39 سوره اسراء ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة (اينها از امورى است كه پروردگارت از حكمت به تو وحى فرستاده ) استدلال مى كند.
ولى به عقيده ما پاسـخ اين ايراد روشن است زيرا حكمت ، معنى وسيعى دارد و ممكن است به آيات قرآن و اسرارى كه از اين طريق بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده اطلاق گردد، ولى آنجا كه
(حكمت ) در برابر كتاب (قرآن ) قرار مى گيرد (مانند آيه مورد بحث و آيات مشابه آن ) مسلما منظور از آن غير از كتاب است و آن چيزى جز (سنت ) نخواهد بود.
4
(و آنچه را نمى دانستيد به شما تعليم مى دهد (و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ).
گرچه اين موضوع در جمله قبل كه تعليم كتاب و حكمت است وجود داشته ولى قرآن مخصوصا آن را تفكيك مى كند، تا به آنها به فهماند اگر پيامبران نبودند بسيارى از علوم براى هميشه از شما مخفى بود، آنها تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى نبودند، بلكه پيشواى علمى نيز بودند كه بدون رهبرى آنها علوم انسانى نضج نمى گرفت .
با توجه به نعمتهاى مختلف الهى كه در اين آيه بيان شد، در آيه بعد به مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آورند و با بهره گيرى صحيح از اين نعمتها، حق شكر او را ادا كنند، مى فرمايد:
(مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا بجا آوريد و كفران نكنيد) (فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون ).
بديهى است جمله مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم اشاره به يك معنى عاطفى ميان خدا و بندگان نيست ، آن گونه كه در ميان انسانها است كه به هم مى گويند: به ياد ما باشيد تا به ياد شما باشيم بلكه اشاره به يك اصل تربيتى و تكوينى است ، يعنى بياد من باشيد، به ياد ذات پاكى كه سرچشمه تمام خوبيها و نيكيها است و به اين وسيله روح و جان خود را پاك و روشن سازيد و آماده پذيرش رحمت پروردگار، توجه شما به اين ذات پاك شما را در فعاليتها مخلص تر مصمم تر، نيرومندتر، و متحدتر مى سازد.
همانگونه كه منظور از
(شكرگزارى و عدم كفران ) تنها يك مساءله تشريفاتى و گفتن با زبان نيست ، بلكه منظور آن است كه هر نعمتى را درست به جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده به كار
گيريد تا مايه فزونى رحمت و نعمت خدا گردد.

نكته ها
نكته 1- گفتار مفسران در تفسير جمله

(فاذكرونى اذكركم )
مفسران در شرح اين جمله ، و اينكه منظور از يادآورى بندگان چيست و يادآورى خداوند چگونه است تفسيرهاى متنوعى ذكر كرده اند كه فخر رازى در تفسير كبير خود آن را در ده موضوع خلاصه كرده :
1- مرا به
(اطاعت ) ياد كنيد، تا شما را به (رحمتم ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 132 سوره آل عمران است كه مى گويد: اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون ).
2- مرا به
(دعا) ياد كنيد، تا شما را به (اجابت ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 60 سوره است كه مى گويد: ادعونى استجب لكم )
3- مرا به
(ثنا و طاعت ) ياد كنيد، تا شما را به (ثنا و نعمت ) ياد كنم .
4- مرا در
(دنيا) ياد كنيد تا شما را در (جهان ديگر) ياد كنم .
5- مرا در
(خلوتگاه ها) ياد كنيد تا شما را در جمع ياد كنم .
6- مرا به
(هنگام وفور نعمت ) ياد كنيد، تا شما را در (سختيها) ياد كنم .
7- مرا به عبادت ياد كنيد تا شما را به كمك ياد كنم (شاهد اين سخن جمله اياك نعبد و اياك نستعين است ).
8- مرا به
(مجاهدت ) ياد كنيد، تا شما را به (هدايت ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 69 سوره عنكبوت است كه مى فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا).
9- مرا به
(صدق و اخلاص ) ياد كنيد شما را به (خلاص و مزيد اختصاص )
ياد مى كنم .
10- مرا به
(ربوبيت ) ياد كنيد شما را به رحمت ياد مى كنم مجموعه سوره حمد مى تواند گواه اين معنى باشد).
البته هر يك از اين امور جلوهاى از جلوه هاى معنى وسيع اين آيه است و آيه فوق همه اين معانى و حتى غير آن را نيز شامل مى شود: مرا به
(شكر) ياد كنيد تا شما را به (زيادى نعمت ) ياد كنم ، چنانكه در آيه 7 سوره ابراهيم مى خوانيم لئن شكرتم لازيدنكم .
بدون شك هر گونه توجه به خداوند چنانكه گفتيم يك اثر تربيتى دارد كه در پرتو ياد خدا در وجود انسان پرتوافكن مى شود، و روح و جان او بر اثر اين توجه آمادگى نزول بركات جديدى كه متناسب با نحوه ياد او است پيدا مى كند.

نكته 2- ذكر خدا چيست ؟
مسلم است منظور از ذكر خدا تنها يادآورى به زبان نيست ، كه زبان ترجمان قلب است ، هدف اين است با تمام قلب و جان به ذات پاك خدا توجه داشته باشيد، همان توجهى كه انسان را از گناه باز مى دارد و به اطاعت فرمان او دعوت مى كند.
به همين دليل در احاديث متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه منظور از ذكر خدا يادآورى عملى است ، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به على (عليه السلام ) وصيت فرمود و از جمله وصايايش اين بود: ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواساة للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه ، و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و لكن اذا ورد على ما يحرم الله عليه خاف الله تعالى عنده و تركه :
(سه كار است كه اين امت توانائى
انجام آن را (بطور كامل ) ندارند، مواسات و برابرى با برادر دينى در مال ، و اداى حق مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران ، و خدا را در هر حال ياد كردن ، منظور سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل او قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد.
ولى به هر حال چه جالب است كه خداوند با آن عظمت ، ذكر بندگان را در كنار ذكر خود قرار مى دهد، بندگان در آن عالم محدود و كوچكشان و خداوند بزرگ در آن عالم نامحدود و بى انتها با آن همه رحمتها و بركات !


آيات 153 و 154


(153)يايها الذين ءامنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصبرين
(154)و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموت بل احياء و لكن لا تشعرون


ترجمه :

153- اى افراد با ايمان از صبر (و استقامت ) و نماز (در برابر حوادث سخت زندگى ) كمك بگيريد (زيرا) خداوند با صابران است
154- و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مرده مگوئيد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.

شان نزول
بعضى از مفسران از ابن عباس در شان نزول دومين آيه مورد بحث چنين نقل كرده اند كه اين آيه درباره كشته شدگان ميدان جنگ بدر نازل گرديد، آنها چهارده تن بودند، شش نفر از مهاجران ، و هشت نفر از انصار، بعد از پايان جنگ عده اى تعبير مى كردند فلانكس مرد، آيه فوق نازل شد و با صراحت آنها را از اطلاق كلمه (ميت ) بر شهيدان نهى كرد.

تفسير:
شهيدان زنده اند...

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعليم وتربيت و ذكر و شكر بود وبا توجه به معنى بسيار وسيعى كه اين مفاهيم دارند، غالب دستورات دينى را در بر مى گيرند.
در نخستين آيه مورد بحث سخن از صبر و پايدارى به ميان مى آورد، كه بدون آن ، مفاهيم گذشته هرگز تحقق نخواهد يافت .
نخست مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد از صبر و نماز كمك بگيريد) (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ).
و با اين دو نيرو (استقامت و توجه به خدا) به جنگ مشكلات و حوادث سخت برويد كه پيروزى از آن شما است
(زيرا خداوند با صابران است ) (ان الله مع الصابرين ).
به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند،
(صبر) هرگز به معنى تحمل بدبختيها و تن دادن ذلت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست ، بلكه صبر و شكيبائى به معنى پايدارى و استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه است .
لذا بسيارى از علماى اخلاق براى
(صبر) سه شاخه ذكر كرده اند:
صبر بر اطاعت (مقاومت در برابر مشكلاتى كه در راه طاعت وجود دارد).
صبر بر معصيت (ايستادگى در برابر انگيزه هاى گناه و شهوات سركش و طغيانگر).
و صبر بر مصيبت (پايدارى در برابر حوادث ناگوار و عدم خود باختگى و شكست روحى و ترك جزع و فزع ).
كمتر موضوعى را در قرآن مى توان يافت كه مانند
(صبر) تكرار و مورد تاءكيد قرار گرفته باشد در قرآن مجيد در حدود هفتاد مورد از صبر، سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد از آن به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اختصاص دارد.
تاريخ مردان بزرگ گواهى مى دهد كه يكى از عوامل مهم يا مهمترين عامل پيروزى آنان استقامت و شكيبائى بوده است افرادى كه از اين صفت بى بهره اند در گرفتاريها بسيار زود از پا در مى آيند و مى توان گفت نقشى را كه اين عامل در پيشرفت افراد و جامعه ها ايفا مى كند، نه فراهم بودن امكانات دارد
و نه استعداد و هوش و مانند آن .
به همين دليل در قرآن مجيد روى اين موضوع با مؤ كدترين بيان تكيه شده است ، آنجا كه مى گويد: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب :
(صابران پاداش خود را بى حساب مى گيرند) (زمر 10).
و در مورد ديگر بعد از ذكر
(صبر در برابر حوادث ) مى خوانيم : ان ذلك من عزم الامور: (اين كار از محكمترين كارها است ) لقمان 17).
اصولا ويژگى استقامت و پايمردى ، اين است كه فضائل ديگر بدون آن ارج و بهائى نخواهد داشت كه پشتوانه همه آنها صبر است و لذا در
(نهج البلاغه ) در (كلمات قصار) مى خوانيم : و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه : (بر شما باد به صبر و استقامت كه صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن ، تن بى سر فايدهاى ندارد، همچنين ايمان بدون صبر ناپايدار و بى نتيجه است ).
در روايات اسلامى عاليترين صبر را آن دانسته اند كه به هنگام فراهم آمدن وسائل عصيان و گناه انسان مقاومت كند و از لذت گناه چشم بپوشد.
در آيه مورد بحث مخصوصا به مسلمانان انقلابى نخستين كه دشمنان نيرومند و خونخوار و بى رحم از هر سو آنها را احاطه كرده بودند، دستور داده شده است كه در برابر حوادث مختلف از قدرت صبر و پايمردى كمك بگيرند، كه نتيجه آن استقلال شخصيت و اتكاء به خويشتن و خود يارى در پناه ايمان به خدا است و تاريخ اسلام اين حقيقت را به خوبى نشان مى دهد كه همين اصل اساسى پايه اصلى همه پيروزيها بود.
موضوع ديگرى كه در آيه بالا به عنوان يك تكيه گاه مهم در كنار صبر،
معرفى شده
(صلوة ) (نماز) است ، لذا در احاديث اسلامى مى خوانيم : كان على (عليه السلام ) اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلى هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة ...: (هنگامى كه على (عليه السلام ) با مشكلى روبرو مى شد به نماز برمى خاست و پس از نماز به دنبال حل مشكل مى رفت و اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و استعينوا بالصبر و الصلوة ...)
از اين موضوع هرگز نبايد تعجب كرد، زيرا هنگامى كه انسان در برابر حوادث سخت و مشكلات طاقت فرسا قرار مى گيرد، و نيروى خود را براى مقابله با آنها ناچيز مى بيند، نياز به تكيه گاهى دارد كه از هر جهت نامحدود و بى انتها باشد، نماز او را با چنين مبدئى مربوط مى سازد، و با اتكاء بر او مى تواند با روحى مطمئن و آرام امواج سهمگين مشكلات را در هم بشكند.
بنابراين آيه فوق در حقيقت به دو اصل توصيه مى كند يكى اتكاى به خداوند كه نماز مظهر آن است و ديگرى مساءله خود يارى و اتكاى به نفس كه به عنوان صبر از آن ياد شده است .
و به دنبال مساءله صبر و استقامت در آيه بعد، سخن از حيات جاويدان شهيدان مى گويد كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.
نخست مى گويد:
(هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند و شربت شهادت مى نوشند مرده مگوئيد) (و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات ).
سپس براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند:
(بلكه آنها زندگانند، اما شما درك نمى كنيد!) (بل احياء و لكن تشعرون ).
اصولا در هر نهضتى گروهى راحت طلب و ترسو خود را كنار مى كشند و علاوه بر اينكه خودشان كارى انجام نمى دهند سعى در دلسرد كردن ديگران دارند
همين كه حادثه ناگوارى رخ مى دهد، اظهار تاسف مى كنند و آن را دليل بر بى نتيجه بودن آن قيام مى پندارند، غافل از اينكه هيچ هدف مقدس و گرانبهائى بدون دادن قربانى يا قربانيها بدست نيامده و اين يكى از سنن اين جهان است .
قرآن كريم كرارا از اين دسته سخن به ميان آورده و آنها را سخت سرزنش مى كند.
گروهى از اين قماش مردم در آغاز اسلام بودند كه هر گاه كسى از مسلمانان در ميدان جهاد به افتخار شهادت نائل مى آمد مى گفتند فلانى مرد! و با اظهار تاسف از مردنش ، ديگران را مضطرب مى ساختند.
خداوند در پاسـخ اين گفته هاى مسموم پرده از روى يك حقيقت بزرگ بر مى دارد و با صراحت مى گويد: شما حق نداريد كسانى را كه در راه خدا جان مى دهند مرده بخوانيد آنها زنده اند زنده جاويدان ، و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى گيرند، با يكديگر سخن مى گويند، و از سرنوشت پربارشان كاملا خشنودند، اما شما كه در چهار ديوارى محدود عالم ماده محبوس و زندانى هستيد اين حقايق را نمى توانيد درك كنيد.

نكته ها
نكته 1- چگونگى حيات جاودانى شهيدان

در اينكه حيات و زندگى شهيدان چگونه است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بدون شك ظاهر آيه اين است كه آنها داراى يكنوع حيات برزخى و روحانى هستند چرا كه جسمشان از هم متلاشى شده و به گفته امام صادق (عليه السلام ) آن حيات با بدنى است مثالى (بدن مجرد از ماده معمولى و همگون اين بدن ) كه تفسير آن در سوره مؤ منون آيه 100 و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون خواهد آمد.
بعضى از مفسران اين زندگى را به عنوان يك حيات غيبى و مخصوص به شهداء دانسته اند و گفته اند ما توضيح بيشترى درباره چگونگى اين زندگى و طرز استفاده از آن را در اختيار نداريم .
بعضى ديگر حيات را در اينجا به معنى هدايت ، و مرگ را به معنى گمراهى دانسته اند، و گفته اند معنى آيه اين است كه هر كس كشته شد نگوئيد گمراه است ، بلكه او هدايت شده است بعضى ديگر حيات جاويد شهيدان را زنده ماندن نام آنها و مكتب آنها مى دانند.
ولى با توجه به آنچه در تفسير اول گفتيم روشن مى شود كه هيچيك از اين احتمالات قابل قبول نيست ، نه لزومى دارد كه آيه را به معانى مجازى تفسير كنيم و نه مساءله حيات برزخى را مخصوص شهيدان بدانيم ، بلكه شهيدان داراى حيات روحانى و برزخى هستند با اين امتياز كه در قرب رحمت پروردگارند و متنعم به انواع نعمتهاى او مى باشند.

نكته 2- مكتبى كه به شهادت افتخار مى كند
اسلام با ترسيمى كه از مساءله شهادت در آيه فوق و آيات ديگر قرآن كرده است عامل بسيار مهم تازهاى را در مبارزه حق در برابر باطل وارد ميدان ساخته است ، عاملى كه كاربرد آن از هر سلاحى بيشتر، و تاثير آن از همه برتر است ، عاملى كه مى تواند خطرناكترين و وحشتناكترين سلاحهاى عصر و زمان ما را در هم بشكند، چنانكه در تاريخ انقلاب اسلامى كشور ما ايران با كمال وضوح اين حقيقت را با چشم ديديم كه عشق به شهادت على رغم تمام كمبودهاى ظاهرى عامل پيروزى سربازان اسلام در برابر قدرتهاى بزرگ شد.
و اگر در تاريخ اسلام و حماسه هاى جاويدان جهادهاى اسلامى و شرح ايثارگريهاى كسانى را كه با تمام وجودشان در راه پيشبرد اين آئين پاك جانفشانى
كردند دقت كنيم مى بينيم يك دليل مهم همه آن پيروزيها همين بود كه اسلام در تعليمات خود اين درس بزرگ را به آنها آموخته بود كه شهادت در راه خدا و در طريق حق و عدالت به معنى فناء و نابودى و مرگ نيست ، بلكه سعادت است و زندگى جاويدان و افتخار ابدى .
سربازانى كه چنين درسى را در اين مكتب بزرگ آموخته اند هرگز قابل مقايسه با سربازان عادى نيستند، سرباز عادى به حفظ جان خود مى انديشد، اما آنها براى حفظ مكتب پيكار مى كنند و پروانه وار مى سوزند و قربانى مى شوند و افتخار مى كنند.

نكته 3 زندگى برزخى و بقاى روح
ضمنا از اين آيه موضوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانها (زندگى پس از مرگ و قبل از رستاخيز) به روشنى اثبات مى شود و پاسـخ صريحى است به كسانى كه مى گويند قرآن به مساءله بقاى روح و زندگى برزخى اشارهاى نكرده است شرح بيشتر درباره اين موضوع و همچنين مساءله حيات جاويدان شهيدان و پاداش مهم و مقام والاى كشتگان راه خدا را در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 168 (ذيل آيه 169 سوره آل عمران مطالعه فرمائيد.

آيات 155 تا 157


و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءمول و الاءنفس و الثمرت و بشر الصبرين (155)
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون(156)

اولئك عليهم صلوت من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (157)


ترجمه :

155- قطعا همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى ، و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان !
156- آنها كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم !
157- اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدايت يافتگان .


تفسير:
جهان صحنه آزمايش الهى است

بعد از ذكر مساءله شهادت در راه خدا، و زندگى جاويد شهيدان ، و همچنين مساءله صبر و شكر كه هر كدام يكى از چهره هاى آزمايشهاى الهى است ، در اين آيه به مساءله آزمايش به طور كلى و چهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند
و به عنوان يك امر قطعى و تخلف ناپذير مى فرمايد: به طور مسلم ما همه شما را با امورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم (و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ).
و از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى فرمايد: و بشارت ده صابران و پايداران را (و بشر الصابرين ).
آنها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است ، اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشها سيه روى در مى آيند.
آيه بعد صابران را معرفى كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ).
توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى دهد كه از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم ، چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم ، يكروز مى بخشد و روز ديگر مصلحت مى بيند و از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است .
و توجه به اين واقعيت كه ما همه به سوى او باز مى گرديم به ما اعلام مى كند كه اينجا سراى جاويدان نيست زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت وفور آنها همه زودگذر است ، و همه اينها وسيله اى است براى پيمودن مراحل تكامل توجه به اين دو اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بديهى است منظور از گفتن جمله انا لله و انا اليه راجعون تنها ذكر
زبانى آن نيست ، بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يكدنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است .
و در آخرين آيه مورد بحث الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه از عهده اين امتحانات بزرگ بر آمده اند بازگو مى كند و مى گويد: اينها كسانى هستند كه لطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنها است (اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة
اين الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پر خوف و خطر گرفتار اشتباه و انحراف نشوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: و آنها هستند هدايت يافتگان (و اولئك هم المهتدون ).
و به اين ترتيب فشرده اى از مساءله بزرگ امتحان و هدف نهائى و چهره هاى مختلف ، و عوامل پيروزى و همچنين نتائج آن را در اين چند جمله كوتاه روشن مى سازد.

نكته ها
نكته 1- چرا خدا مردم را آزمايش مى كند ؟

در زمينه مساءله آزمايش الهى بحث فراوان است ، نخستين سؤ الى كه به ذهن مى رسد اين است كه مگر آزمايش ‍ براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم ؟ اگر چنين است
خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيز آگاه است ، غيب آسمان و زمين را با علم بى پايانش مى داند، چرا امتحان مى كند ؟ مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟!
پاسـخ اين سو ال مهم را در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است .
آزمايشهاى ما همانست كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است ، اما آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است .
توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتيجه پرورش ‍ دادن بندگان آنان را مى آزمايد، يعنى همانگونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گدازند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به كار باغبانى پر تجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمينهاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به نمو و رشد مى كنند، تدريجا با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند در برابر طوفانهاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يا درختى تنومند و پر ثمر بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشكلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.
و اين است رمز آزمايشهاى الهى .
قرآن مجيد به اين حقيقت در جاى ديگر تصريح كرده مى گويد و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات الصدور: او آنچه را شما در سينه داريد مى آزمايد تا دلهاى شما كاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است (آل عمران 154).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) تعريف بسيار پر معنى در زمينه فلسفه امتحانات الهى دارد مى فرمايد: و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب : گرچه خداوند به روحيات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است از آنها ظاهر گردد.
يعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معيارى براى ثواب و عقاب گردد مگر آن زمانى كه در لابلاى اعمال انسان خودنمائى كند، خداوند بندگان را مى آزمايد تا آنچه در درون دارند در عمل آشكار كنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و كيفر او گردند.
اگر آزمايش الهى نبود اين استعدادها شكوفا نمى شد و درخت وجود انسان ميوه هاى اعمال بر شاخسارش نمايان نمى گشت و اين است فلسفه آزمايش الهى در منطق اسلام .

نكته 2- آزمايش خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با ميوه بروز مى دهند همه مردم از انبياء گرفته تا ديگران طبق اين قانون عمومى
مى بايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند.
گرچه امتحانات الهى متفاوت است ، بعضى مشكل ، بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نيز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش براى همه هست ، قرآن مجيد به امتحان عمومى انسانها اشاره كرده مى فرمايد: ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون : آيا مردم گمان مى كنند بدون امتحان رها مى شوند، نه هرگز بلكه همگى بايد امتحان دهند (عنكبوت آيه 1) قرآن نمونه هائى از امتحانات پيامبران را نيز بازگو كرده است آنجا كه مى فرمايد: و اذ ابتلى ابراهيم ربه : خداوند ابراهيم را امتحان كرد (بقره 124).
در جاى ديگر آمده است : فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ا اشكر ام اكفر: هنگامى كه يكى از پيروان سليمان تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر كرد، سليمان گفت اين لطف خدا است براى اينكه مرا امتحان كند آيا شكرگزارى مى كنم يا كفران ؟ (نمل 40 ).

نكته 3- طرق آزمايش
در آيه فوق نمونه هائى از امورى كه انسان با آنها امتحان مى شود بيان شده ، از قبيل : ترس ، گرسنگى ، زيانهاى مالى ، و مرگ ... ولى وسائل آزمايش خداوند منحصر به اينها نيست بلكه امور ديگرى نيز در قرآن به عنوان وسيله امتحان آمده است ، مانند فرزندان ، پيامبران ، و دستورات خداوند، حتى بعضى از خوابها ممكن است از وسائل آزمايش ‍ باشد شرور و خيرها نيز از آزمايشهاى الهى محسوب مى شوند (و نبلوكم بالشر و الخير) (انبياء 35).
بنا بر اين مواردى كه در آيه شمرده شده جنبه انحصارى ندارد، هر چند از
نمونه هاى روشن و زنده آزمايشهاى الهى است .
و مى دانيم كه مردم در برابر آزمايشهاى خداوند به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى از عهده امتحانات بر آمده و گروهى مردود مى شوند.
مثلا مساءله ترس كه پيش مى آيد گروهى خود را مى بازند و به خاطر اينكه كوچكترين ضررى به آنها نرسد شانه از زير بار مسئوليت خالى مى كنند در جنگها فرار مى كنند، يا راه سازشكارى پيش مى گيرند، و با عذرتراشيهائى همچون نخشى ان تصيبنا دائرة : ما مى ترسيم ضررى به ما متوجه شود از تكليف الهى سرباز مى زنند (سوره مائده آيه 5)
اما گروهى ديگر در برابر عوامل ترس با ايمان و توكل بيشترى خود را براى هر گونه فداكارى مهيا مى كنند چنانكه در قرآن آمده است : الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل وقتى كه به مردم با ايمان مى گفتند اوضاع خطرناك است ، و دشمنان شما مجهزند، شما عقب نشينى كنيد بر ايمان و توكل آنها افزوده مى شد! (آل عمران 173).
در برابر سائر مشكلات و عوامل امتحان كه در آيه آمده است همچون گرسنگى و زيانهاى مالى و جانى نيز همه مردم يكسان نيستند نمونه هائى از اين امتحانات در متن قرآن آمده است و در آيات مناسب به آن اشاره خواهيم كرد.

نكته 4- رمز پيروزى در امتحان
در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد و آن اينكه : حال كه همه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفقيت در اين آزمايشها چيست ؟ پاسـخ اين سو ال را قسمت آخر آيه مورد بحث و آيات ديگر قرآن مى دهد:
1- نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه
و پر معنى و بشر الصابرين در آيه فوق آمده است ، اين جمله با صراحت مى گويد: رمز پيروزى در اين راه ، صبر و پايدارى است و به همين دليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
2- توجه به گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش و اينكه اين جهان گذرگاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب كه در جمله انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا باز مى گرديم ) آمده است .
اصولا اين جمله كه از آن به عنوان كلمه استرجاع ياد مى شود، عصارهاى است از عاليترين درسهاى توحيد و انقطاع الى الله و تكيه بر ذات پاك او در همه چيز و در هر زمان ، و اگر مى بينيم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت اين جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجيد تكرار مى كردند براى اين بوده است كه شدت مصيبت آنها را تكان ندهد و در پرتو ايمان به مالكيت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوى او، اين حوادث را در خود هضم كنند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين جمله مى فرمايد: ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك : اينكه ما مى گوئيم انا لله اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك اوئيم و اينكه مى گوئيم و انا اليه راجعون اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى دگر است .
3- استمداد از نيروى ايمان و الطاف الهى عامل مهم ديگرى است ، كسانى هستند كه هر وقت دستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حيرت و سرگردانى ، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى دهند، خدا نيز
روشن بينى بيشترى به آنها مى دهد كه در انتخاب راه صحيح دچار اشتباه نشوند، چنانكه قرآن مى گويد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلناكسانى كه در راه ما به جهاد برخيزند ما آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم (عنكبوت 69).
4- توجه به تاريخ پيشينيان و بررسى موضع آنان در برابر آزمايشهاى الهى براى آماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسيار مؤ ثر است .
اصولا اگر انسان در مسائلى كه براى او پيش مى آيد احساس تنهائى كند از نيروى مقاومتش كاسته خواهد شد، اما توجه به اين حقيقت كه اين مشكلات طاقتفرسا و آزمايشهاى سخت الهى براى همه اقوام و ملتها در طول تاريخ وجود داشته سبب افزايش نيروى پايدارى انسان مى گردد به همين دليل قرآن مجيد كرارا براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تقويت روحيه او و مؤ منان اشاره به تاريخ گذشتگان و حوادث دردناك زندگى آنها مى كند مثلا مى گويد: و لقد استهزء برسل من قبلك : اگر تو را استهزاء كنند نگران مباش ، پيامبران پيشين نيز گرفتار استهزاى جاهلان بودنداما با نيروى استقامت بر آنها پيروز شدند (انعام 10).
در جاى ديگر مى فرمايد: و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا: اگر تو را تكذيب كنند تعجب نيست ، پيامبران پيشين را نيز تكذيب كردند آنها در برابر تكذيب مخالفان پايدارى و شكيبائى به خرج دادند، و آزار شدند تا سرانجام نصرت و يارى ما به سراغشان آمد (انعام 34).
5- توجه به اين حقيقت كه همه اين حوادث در پيشگاه خداوند رخ مى دهد و او از همه چيز آگاه است عامل ديگرى براى پايدارى است .
كسانى كه در يك مسابقه مشكل و طاقت فرسا شركت دارند همين كه احساس مى كنند جمعى از دوستانشان در اطراف ميدان مسابقه آنها را مى بينند
تحمل مشكلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بيشترى به نبرد با حوادث بر مى خيزند.
جائى كه وجود چند نفر تماشاچى چنين اثرى در روح انسان بگذارد توجه به اين حقيقت كه خداوند مجاهدتهاى ما را در صحنه هاى آزمايش مى بيند، چه عشق و شورى به ادامه اين جهاد در ما ايجاد خواهد كرد.
قرآن مى گويد: به هنگامى كه نوح (عليه السلام ) تحت شديدترين فشارها از سوى قومش ماءمور به ساختن كشتى شد خداوند به او دستور داد و اصنع الفلك باعيننا: در برابر ما اقدام به ساختن كشتى كن (هود 37).
جمله باعيننا (در برابر ديدگان علم ماچنان قوت قلبى به نوح (عليه السلام ) بخشيد كه فشار و استهزاى دشمنان ، كمترين خللى در اراده نيرومند او ايجاد نكرد.
از سالار شهيدان و مجاهدان راه خدا امام حسين (عليه السلام ) همين معنى نقل شده كه در صحنه كربلا به هنگامى كه بعضى از عزيزانش با فجيعترين وجهى شربت شهادت نوشيدند فرمود: هون على ما نزل بى انه بعين الله : همين كه ميدانم اين امور در برابر ديدگان علم پروردگار انجام مى گيرد تحمل آن بر من آسان است .

نكته 5- آزمايش به وسيله نعمت و بلا
امتحانات الهى هميشه به وسيله حوادث سخت و ناگوار نيست ، بلكه گاه خدا بندگانش را با وفور نعمت و كاميابيها آزمايش مى كند، چنانكه قرآن مى گويد و نبلوكم بالشر و الخير فتنة : ما شما را به وسيله بديها و خوبيها امتحان مى كنيم (انبياء 35).
و در جاى ديگر از قول سليمان (عليه السلام ) مى خوانيم : هذا من فضل ربى ليبلونى اءاشكرام اكفر: اين از فضل پروردگار من است او مى خواهد مرا آزمايش كند كه من در برابر اين نعمت شكرگزارى يا كفران مى كنم ؟ (سوره نمل آيه 40)
توجه به چند نكته ديگر نيز در اينجا ضرورى است يكى اينكه لازم نيست همه مردم با همه وسائل آزمايش شوند، بلكه ممكن است امتحان هر گروهى به چيزى باشد، چرا كه تناسب با روحيه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اينجا شرط است .
ديگر اينكه ممكن است يك انسان از عهده پاره اى از امتحانات به خوبى بر آيد در حالى كه در برابر امتحانات ديگر سخت رفوزه شود.
و نيز ممكن است امتحان فردى ، وسيله امتحان ديگرى باشد، مثلا خداوند كسى را با مصيبت فرزند دلبندش مورد آزمايش قرار مى دهد، اين آزمايش پاى ديگران را هم به ميدان امتحان مى كشد كه آيا آنها در مقام همدردى بر مى آيند و در تخفيف آلام شخص مصيبت زده مى كوشند يا نه ؟
آخرين نكته اينكه : همانگونه كه اشاره كرديم امتحانات الهى ، جنبه عمومى و همگانى دارد و حتى پيامبران نيز از آن مستثنى نيستند، بلكه آزمايش آنها با توجه به سنگينى مسئوليتشان به درجات سختتر از آزمايش ديگران است .
آيات سوره هاى مختلف قرآن گوياى اين حقيقت است كه هر يك از پيامبران به سهم خود در كوران آزمايشهاى شديدى قرار گرفتند، حتى جمعى از آنان قبل از رسيدن به مقام رسالت ، يك دوران طولانى از آزمايشهاى مختلف داشتند تا كاملا ورزيده شوند، و براى رهبرى و هدايت خلق آمادگى كامل پيدا كنند.
در ميان پيروان مكتب انبياء نيز نمونه هاى درخشانى از صبر و پايدارى در صحنه امتحان ديده مى شود كه هر كدام الگو و اسوهاى مى تواند باشد.
زن مسلمان باديه نشينى بود بنام ام عقيل كه دو ميهمان بر او وارد
شد، فرزندش همراه شتران در باديه بود، در همان لحظه به او خبر دادند كه شتر خشمگين فرزندش را در چاه انداخته و بدرود حيات گفته ، زن با ايمان به كسى كه خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت از مركب پياده شو، و به پذيرائى از مهمانها كمك كن ، گوسفندى حاضر داشت به او داد تا آن را ذبح كند و سرانجام غذا آماده شد و به نزد ميهمانان گذاشت آنها مى خوردند و از صبر و استقامت اين زن در شگفت بودند، يكى از حاضران مى گويد: هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شديم ، زن با ايمان نزد ما آمد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه از قرآن به خوبى آگاه باشد، يكى از حاضران گفت : بلى من آگاهم ، گفت آياتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مايه تسلى خاطر من گردد، او مى گويد: من اين آيات را براى او خواندم و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون .
زن خداحافظى كرد سپس رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز گذارد، سپس عرض كرد اللهم انى فعلت ما امرتنى ، فانجز لى ما وعدتنى : خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم ، و رشته شكيبائى را رها نساختم ، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات به من وعده داده اى بر من ارزانى دار.
سپس اضافه كرد: اگر بنا بود در اين جهان كسى براى كسى بماند ... يكى از حاضران مى گويد من فكر كردم مى خواهد بگويد فرزندم براى من باقى مى ماند، اما ديدم چنين ادامه داد پيامبر اسلام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى امتش باقى مى ماند!.


آيه 158


ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله
)شاكر عليم (158)


ترجمه :

158- صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است بنا بر اين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى صفا و مروه انجام دهند، هرگز اعمال بيرويه مشركان كه بتهائى بر اين دو كوه نصب كرده بودند از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد) و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند خداوند در برابر عمل آنها شكرگزار و از افعال آنها آگاه است .

شان نزول
پيش از ظهور اسلام و همچنين مقارن آن مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به مكه مى آمدند، و مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم (عليه السلام ) بود ولى با مقدار زيادى از خرافات و شرك آميخته بودند انجام مى دادند كه از جمله وقوف به عرفات ، قربانى طواف ، سعى صفا و مروه بود، البته اين اعمال با وضع خاصى صورت مى گرفت .
اسلام با اصلاح و تصفيهاى كه در اين برنامه به عمل آورد اصل اين عبادت بزرگ و مراسم صحيح و خالص از شرك آن را امضا نمود و بر روى خرافات خط بطلان كشيد.
از جمله اعمال و مناسكى كه انجام مى شد، سعى يعنى حركت ميان دو كوه معروف صفا و مروه بود.
در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده ، چنين مى خوانيم كه در عصر جاهليت مشركان در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند بنام اساف و بر كوه مروه بت ديگر بنام نائله و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى كردند، مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرائط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست .
آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند است اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.
ضمنا در اينكه آيه شريفه در چه موقع نازل شد، گفتگو است ، طبق پاره اى از روايات به هنگام عمرة القضا (در سال هفتم هجرى ) بوده است و يكى از شرائط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با مشركان در اين سفر اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند، آنها نيز به اين شرط عمل كردند ولى بعد آنها را به جاى خود باز گرداندند! همين عمل سبب شد كه بعضى از مسلمانان از سعى صفا و مروه خوددارى كنند كه آيه شريفه آنها را نهى كرد.
بعضى احتمال داده اند كه آيه در حجة الوداع (آخرين حج پيامبر در سال دهم هجرى ) نازل شده است ، اگر اين احتمال را قبول كنيم مسلما در آن زمان نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت ، بلكه در محيط مكه نيز از بت اثرى نبود، بنا بر اين بايد قبول كنيم اين ناراحتى مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع گذشته آنها بوده كه بت اساف و نائله بر آنها قرار داشت .


تفسير:
اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد

اين آيه با توجه به شرائط خاص روانى كه در شاءن نزول گفته شد نخست به مسلمانان خبر مى دهد كه صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
و از اين مقدمه چنين نتيجه گيرى مى كند: كسى كه حج خانه خدا يا عمره را بجا آورد گناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند (فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما).
هرگز نبايد اعمال بيرويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند از اهميت اين دو مكان مقدس ‍ بكاهد.
و در پايان آيه مى فرمايد: كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند خداوند شاكر و عليم است (و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكر مى كند، و از نيتهاى آنها به خوبى آگاه است ، ميداند چه كسانى به بتها علاقمندند و چه كسانى از آن بيزار.

نكته ها
نكته 1- صفا و مروه

صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه مسجد الحرام در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجر الاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد، مى باشد.
اين دو كوه كوچك به فاصله تقريبا 420 متر در برابر يكديگر قرار دارد و اكنون اين فاصله به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى درآمده كه حجاج در زير
سقف آن به سعى مى پردازند، ارتفاع كوه صفا پانزده متر و مروه هشت متر است .
دو لفظ صفا و مروه گرچه فعلا نام اين دو كوه است (و به اصطلاح علم مى باشد) اما در لغت صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است .
شعائر جمع شعيره به معنى علامت است و شعائر الله علامتهائى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند.
اعتمر از ماده عمره در اصل به معنى قسمتهاى اضافى است كه به ساختمان ملحق مى كنند و باعث تكامل آن مى شود اما در اصطلاح شرع به اعمال مخصوصى گفته مى شود كه بر مراسم حج افزوده مى گردد (و گاهى نيز به طور جداگانه تحت نام عمره مفرده انجام مى گيرد) البته عمره از جهات زيادى با حج شباهت دارد، و تفاوت آن نيز كم نيست .

نكته 2- قسمتى از اسرار سعى صفا و مروه
درست است كه خواندن و شنيدن تاريخ زندگى مردان بزرگ انسان را به سوى خط آنها سوق مى دهد، ولى راه صحيحتر و عميقترى نيز وجود دارد، و آن مشاهده صحنه هائى است كه مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و ديدن مراكزى است كه وقايع اصلى در آنجا اتفاق افتاده است .
اين در واقع تاريخ زنده و جاندار محسوب مى گردد، نه مانند كتب تاريخ كه خاموش و بيجان است ، در اين گونه مراكز، انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه به حضور در مكان اصلى ، خود را در متن حادثه احساس ‍ مى كند و گويا با چشم خود همه چيز را مى بيند.
اثر تربيتى اين موضوع هرگز قابل مقايسه با اثرات تربيتى سخنرانى
و مطالعه كتب و مانند اينها نيست ، اينجا سخن از احساس است نه ادراك ، تصديق است نه تصور، و عينيت است نه ذهنيت .
از طرفى مى دانيم در ميان پيامبران بزرگ كمتر كسى همچون ابراهيم (عليه السلام ) در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمايش سخت قرار گرفته است تا آنجا كه قرآن درباره او مى گويد:
ان هذا لهو البلاء المبين : اين آزمايشهاى آشكارو بزرگى است (منافات 106).
و همين مجاهده ها، مبارزه ها و آزمايشهاى سخت و سنگين بود كه ابراهيم را آنچنان پرورش داد كه تاج افتخار امامت بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقيقت يك دوره كامل از صحنه هاى مبارزات ابراهيم و منزلگاه هاى توحيد و بندگى و فداكارى اخلاص را در خاطره ها مجسم مى سازد.
اگر مسلمانان به هنگام انجام اين مناسك به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاى مختلف سمبوليك آن بينديشند يك كلاس بزرگ تربيتى و يك دوره كامل خداشناسى و پيامبرشناسى و انسانشناسى است .
با توجه به اين مقدمه به جريان ابراهيم و جنبه هاى تاريخى صفا و مروه باز مى گرديم : با اينكه ابراهيم (عليه السلام ) به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را اسماعيل گذارد.
همسر اول او ساره نتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد
ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه كه در آن روز سرزمين خشك ، و بى آب و علفى بود و حتى پرندهاى در آنجا پر نمى زد برد همين
كه خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم را تكان داد، دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! من بخاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم ، تا نام تو بلند و خانه هاى تو آباد گردد اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت .
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد، بيتابى كودك شيرخوار و نگاه هاى تضرع آميز او مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى بدست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست ، نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، برق سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين برق را بر كوه صفا ديد و به سوى آن باز گشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه ى حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد در آخرين لحظات كه طفل شير خوار شايد آخرين دقائق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او با نهايت تعجب چشمه زمزم جوشيدن گرفت ! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.
از آنجا كه آب رمز حيات است ، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك ، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
امروز در كنار خانه خدا حريمى براى هاجر و فرزندش اسماعيل باز شده (به نام حجر اسماعيل ) كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ
آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئى از كعبه قرار دهند.
كوه صفا و مروه به ما درسى مى دهد كه : براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آئين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميديها بسى اميدها است ، هاجر مادر اسماعيل در جائى كه آبى به چشم نمى خورد تلاش كرد خدا هم از راهيكه تصور نمى كرد او را سيراب نمود.
سعى صفا و مروه به ما مى گويد: روزگارى بر سر آنها بتهائى نصب بود اما امروز در اثر فعاليتهاى پيگير پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شب و روز در دامنهاش بانگ لا اله الا الله طنين انداز است .
كوه صفا حق دارد بخود ببالد و به گويد من اولين پايگاه تبليغات پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بودم ، هنگامى كه شهر مكه در ظلمت شرك فرو رفته بود آفتاب هدايت از من طلوع كرد شما كه امروز سعى صفا و مروه مى كنيد بخاطر داشته باشيد كه اگر امروز هزاران نفر در كنار اين كوه دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را اجابت كرده اند روزگارى بود كه پيغمبر در بالاى اين كوه مردم را به خدا دعوت مى كرد كسى او را اجابت نمى نمود، شما نيز در راه حق گامى برداريد و اگر از كسانى كه اميد استقبال داريد جوابى نيافتيد مايوس نشويد و به كار خود همچنان ادامه دهيد.
سعى صفا و مروه بما مى گويد: قدر اين آئين و مركز توحيد را بدانيد افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند.
به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانهاش واجب كرده با لباس و وضع مخصوص و عارى از هر گونه امتياز و تشخص 7 مرتبه براى تجديد آن
خاطره ها بين اين دو كوه را به پيمايد.
كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بر دارند و ممكن نبود در خيابانها به سرعت راه بروند در آنجا بايد بخاطر امتثال فرمان خدا گاهى آهسته و زمانى هروله كنان با سرعت پيش بروند و بنا به روايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است !.
به هر حال بعد از آنكه فرمود صفا و مروه دو نشانه بزرگ و مركز بندگى مردم و از شعائر الهى است ، اضافه مى كند هر كس حج خانه خدا مى كند يا عمره انجام دهد باكى بر او نيست بين اين دو كوه طواف كند، منظور از كلمه طواف در اينجا سعى است و اين با معنى لغوى طواف مخالفتى ندارد زيرا هر حركتى كه انسان در پايان بجاى اول باز گردد به آن طواف گفته مى شود خواه حركت دورانى باشد يا نه .

نكته 3- پاسـخ به يك سو ال
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد: و آن اينكه از نظر فقه اسلام سعى ميان دو كوه صفا و مروه واجب است خواه در اعمال حج باشد يا عمره ، در صورتى كه ظاهر از لفظ (لا جناح ) آن است كه سعى بين صفا و مروه بيمانع است ، اما دلالت بر وجوب ندارد.
پاسـخ اين سو ال را از رواياتى كه در شاءن نزول بيان شد به روشنى در مى يابيم چه اينكه مسلمانان گمان مى كردند كه با آن سابقه اى كه اين دو كوه داشته و زمانى جايگاه بت اساف و نائله بوده و كفار در سعى خود آنها را مسح مى كردند ديگر سزاوار نيست كه مسلمانان ميان آن دو سعى كنند.
اين آيه به آنها مى فرمايد باكى نيست كه شما سعى كنيد چون اين دو كوه
از شعائر خدا است و به عبارت روشنتر تعبير به لا جناح براى بر طرف كردن آن كراهت بكار برده شده است .
علاوه بر اين در قرآن كريم دستورات واجب ديگرى با اين تعبير و مانند آن بيان شده است مثلا درباره نماز مسافر مى خوانيم : و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة : (اگر مسافر بوديد مانعى ندارد كه نماز را شكسته بجا آوريد).
سوره نساء آيه 101 با اينكه مى دانيم نماز قصر بر مسافر واجب است نه اينكه فقط بى مانع باشد، بطور كلى كلمه لا جناح در مواردى گفته مى شود كه سابقه ذهنى شنونده نسبت به آن چيز آميخته با احساس نگرانى و منفى است .
امام باقر (عليه السلام ) نيز در حديثى كه در كتاب من لا يحضر از آن حضرت نقل شده بهمين روش اشاره مى فرمايد.

نكته 4- تطوع چيست ؟
تطوع در لغت به معنى قبول طاعت و پذيرفتن دستور است ، و در عرف فقها، معمولا به اعمال مستحب گفته مى شود، روى همين جهت غالب مفسران اين جمله را اشاره به انجام حج و عمره و يا طواف مستحبى و يا هر نوع عمل نيك مستحب دانسته اند، يعنى هر كس عمل نيكى انجام دهد و فرمان خدا را در مورد آن امتثال كند خداوند از كار او آگاه و در برابر آن پاداش لازم خواهد داد.
ولى احتمال مى رود كه اين جمله تكميل و تاءكيد جمله هاى قبل باشد و منظور از تطوع پذيرفتن طاعت در آنجا كه بر انسان مشكل است مى باشد.
بنابراين معنى جمله چنين مى شود كسانى كه سعى صفا و مروه را با تمام زحمتى
كه دارد انجام دهند و بر خلاف ميل باطنى كه از اعمال اعراب جاهليت سرچشمه مى گيرد، حج خود را با آن تكميل نمايند خداوند پاداش لازم به آنها خواهد داد.

نكته 5 شكرگزارى خداوند
ضمنا بايد توجه داشت كه تعبير به شاكر در مورد پروردگار تعبير لطيفى است كه از نهايت احترام خداوند به اعمال نيك انسانها حكايت مى كند جائى كه او در برابر اعمال بندگان شكرگزار باشد تكليف آنها در برابر يكديگر و در برابر خداوند معلوم است .


 

آيات 159 و 160


ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينت و الهدى من بعد ما بينه للناس فى الكتب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللعنون
(159
(160)الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم


ترجمه :

159- كسانى كه دلائل روشن و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان ساختيم كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مينمايند
160- مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند و (اعمال بد خود را با اعمال نيك ) اصلاح نمودند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار ساختند كه من توبه آنها را مى پذيرم كه من تواب و رحيمم .

شان نزول
جلال الدين سيوطى در اسباب النزول از ابن عباس چنين نقل مى كند: كه چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زيد سؤ الاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشت ) كردند، آنها واقع مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى
كردند، آيه فوق درباره آنها نازل شد، (و مسئوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد).


تفسير:
كتمان حق ممنوع !

گرچه روى سخن در اين آيه طبق شاءن نزول ، به علماى يهود است ، ولى اين معنى هرگز مفهوم آيه را كه يك حكم كلى و عمومى درباره كتمان كنندگان حق بيان مى كند محدود نخواهد كرد.
آيه شريفه ، اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى گويد: كسانى كه دلائل روشن و وسائل هدايت را كه نازل كرده ايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى ، كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند (نه فقط خدا بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه هم خدا، و هم تمامى بندگان خدا و فرشتگان او از اين كار بيزارند، و به تعبير ديگر كتمان حق عملى است كه خشم همه طرفداران حق را بر مى انگيزد، چه خيانتى از اين بالاتر كه دانشمندان ، آيات خدا را كه امانتهاى او است به خاطر منافع شخصى خويش كتمان كنند و مردم را به گمراهى بكشانند
جمله من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اشاره به اين است كه اين گونه افراد در واقع زحمات پيامبران و فداكارى مردان خدا را در نشر آيات پروردگار با اين عمل خود بر باد مى دهند، و اين گناهى است بزرگ و غير قابل اغماض .
ضمنا بايد توجه داشت كلمه يلعن كه به خاطر تاءكيد دو مرتبه در آيه ذكر شده فعل مضارع است و چنانكه مى دانيم فعل مضارع معنى استمرار را دارد، بنا بر اين معنى آيه چنين مى شود: لعن و نفرين خدا و تمام لعن كنندگان براى هميشه و به طور دائم متوجه كسانى است كه حقايق را كتمان مى كنند، و اين شديدترين مجازاتى است كه ممكن است براى انسانى تعيين گردد.
بينات و هدى ، معنى وسيعى دارد كه همه وسائل هدايت و دلائل روشن كه مايه آگاهى و بيدارى و نجات مردم است در بر مى گيرد.
و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچگاه روزنه اميد و راه بازگشت را به روى مردم نمى بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا ماءيوس نمى كند، در آيه بعد راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ را چنين بيان مى كند:
مگر آنها كه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند و در مقام جبران و اصلاح اعمال خود بر آيند، و حقايقى را كه پنهان كرده بودند براى مردم آشكار سازند من اينگونه افراد را مى بخشم و رحمت خود را كه از آنها قطع كرده بودم تجديد مى كنم ، چرا كه من بازگشت كننده و مهربانم (الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم ).
جمله انا التواب الرحيم مخصوصا با توجه به اين كه بعد از جمله فاولئك اتوب عليهم قرار گرفته دلالت بر نهايت محبت و كمال مهربانى پروردگار نسبت به توبه كاران مى كند، مى گويداگر آنها باز گردند من هم باز مى گردم ، آنها بازگشت به اطاعت و بندگى كنند و حق را افشا نمايند، من نيز بازگشت به رحمت مى كنم و مواهبى را كه قطع كرده بودم مجددا به آنها مى بخشم .
جالب اينكه نمى گويد شما توبه كنيد تا توبه شما را پذيرا شوم مى گويد
شما باز گرديد من نيز باز مى گردم و فرق ميان اين دو تعبير روشن است بعلاوه هر يك از كلمات جمله و انا التواب الرحيم آنچنان مهرافشانى مى كند كه حسابى براى آن نيست .
توضيح اينكه تعبير انا كه ضمير متكلم وحده است در مواردى به كار مى رود كه گوينده در مقام بيان رابطه مستقيم خود با شنونده مى باشد، مخصوصا اگر شخص بزرگى بگويد: من خودم اين كار را براى شما مى كنم بسيار فرق دارد تا بگويد ما چنين خواهيم كرد، لطف و محبتى كه در تعبير اول نهفته است بر هيچكس پوشيده نيست .
كلمه تواب نيز صيغه مبالغه است و به معنى كسى است كه بسيار بازگشت كننده مى باشد، اين تعبير آنچنان روح اميد در انسان مى دمد كه پرده هاى ياس و نوميدى را از آسمان جان او به كلى كنار مى زند، به خصوص اينكه با كلمه رحيم كه اشاره به رحمت ويژه پروردگار است همراه شده .

نكته ها
نكته 1- مفاسد كتمان حق

موضوعى كه از دير زمان باعث حق كشى هاى فراوان در جوامع انسانى گرديده ، و اثرات مرگبار آن تا امروز هم ادامه دارد مساءله كتمان حق است ، آيات فوق گرچه در حادثه خاصى نازل شد ولى همانگونه كه گفتيم بدون شك حملات آن متوجه همه كسانى است كه سهمى در اين كار دارند.
تهديد و مذمتى كه در آيه مورد بحث نسبت به كتمان كنندگان حق آمده در قرآن منحصر به فرد است ، چرا چنين نباشد؟ مگر نه اين است كه اين عمل زشت مى تواند امتها و نسلهائى را در گمراهى نگهدارد ؟ همانگونه كه اظهار حق مى تواند مايه نجات امتها بشود.
انسان فطرتا خواهان حق است و آنها كه حق را كتمان مى كنند در واقع جامعه انسانى را از سير تكامل فطرى باز مى دارند.
اگر به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن ، دانشمندان يهود و نصارى در مورد بشارتهاى عهدين افشاگرى كامل كرده بودند و آنچه را در اين زمينه خود مى دانستند در اختيار ساير مردم مى گذاردند ممكن بود در مدت كوتاهى هر سه ملت زير يك پرچم گرد آيند، و از بركات اين وحدت برخوردار شوند.
كتمان حق مسلما منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه هاى نبوت نيست بلكه اخفاى هر چيزى كه مردم را مى تواند به واقعيتى برساند در مفهوم وسيع اين كلمه درج است .
حتى گاه سكوت در جائى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مى شود، و اين در موردى است كه مردم نياز شديدى به درك واقعيتى دارند و دانشمندان آگاه مى توانند با بيان حقيقت اين نياز مبرم را برطرف سازند.
به تعبير ديگر افشا كردن حقايق در مسائل مورد ابتلاى مردم ، مشروط به سؤ ال نيست ، و اينكه نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مورد بحث از بعضى نقل كرده : كتمان مخصوص جائى است كه سؤ ال از چيزى شود درست به نظر نمى رسدبه خصوص اينكه قرآن تنها از مساءله كتمان سخن نمى گويد، بلكه بيان و تبيين حقايق را نيز لازم مى شمرد، و همين اشتباه شايد سبب شده كه جمعى از دانشمندان از بازگو كردن حقايق لب فرو بندند به عذر اينكه كسى از آنها سؤ الى نكرده است ، در حالى كه قرآن مجيد مى گويد: و اذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه : خداوند از كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده پيمان گرفته است كه آن را حتما براى مردم بيان كنيد و كتمان ننمائيد (آل عمران 187).
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه سرگرم ساختن خلق خدا به مسائل
جزئى و فرعى كه سبب شود مسائل اصلى و حياتى را فراموش كنند نيز نوعى كتمان حق است ، و اگر فرضا تعبير كتمان حق شامل آن نشود بدون شك ملاك و فلسفه تحريم كتمان حق در آن وجود دارد.

نكته 2- كتمان حق در احاديث اسلامى
در احاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده ، از جمله پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: من سئل عن علم يعلمه فكتم لجم يوم القيامة بلجام من نار: (هر گاه از دانشمندى چيزى را كه مى داند سؤ ال كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند)!. مجددا تكرار مى كنيم كه گاه همان حالت نياز و ابتلاى مردم به يك مساءله جانشين سؤ ال آنها مى شود و افشاگرى واجب است .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پرسيدند: من شر خلق الله بعد ابليس و فرعون ...:
(بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون ... كيست ؟)
امام در پاسـخ فرمود: العلماء اذا فسدوا، هم المظهرون للاباطيل ، الكاتمون للحقايق ، و فيهم قال الله عز و جل اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ...:

(آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى كنند و همانها هستند كه خداوند بزرگ درباره آنها فرموده : لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود)!.
نكته 3- لعن چيست ؟
(لعن ) در اصل به معنى طرد و دور ساختنى است كه آميخته با خشم و غضب باشد، بنابراين لعن از ناحيه خداوند يعنى دور ساختن كسى را از رحمت خويش و از تمام مواهب و بركاتى كه از ناحيه او به بندگان مى رسد، و اينكه بعضى از بزرگان اهل لغت گفته اند لعن در آخرت به معنى عذاب و عقوبت و در دنيا به معنى سلب توفيق است در واقع از قبيل بيان مصداق مى باشد، نه اينكه مفهوم لعن منحصر به اين دو موضوع گردد.
واژه
(اللاعنون ) (لعن كنندگان ) معنى وسيعى دارد كه نه تنها فرشتگان و مؤ منان را شامل مى شود، بلكه علاوه بر آن ، هر موجودى كه با زبان حال يا قال ، سخنى مى گويد، او هم در اين مفهوم وسيع داخل است ، بخصوص اينكه در پاره اى از روايات مى خوانيم كه (مثلا) دعاى خير و استغفار همه موجودات زمين و آسمان حتى ماهيان دريا شامل حال طالبان علم و دانش است (و انه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و من فى الارض حتى الحوت فى البحر).
جائى كه آنها براى دانش طلبان استغفار كنند براى كتمان كنندگان دانش لعن خواهند كرد!
4- واژه
(تواب ) كه صيغه مبالغه است ، اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه اگر وسوسه هاى شيطانى انسان را فريب داد و توبه خود را شكست باز هم درهاى توبه به روى او بسته نخواهد شد، مجددا بايد توبه كند و به سوى خدا باز گردد و حق را افشا نمايد، چرا كه خدا بسيار بازگشت كننده است ، و هرگز نبايد از عفو و رحمت او ماءيوس گشت .

آيات 161 تا 163


(161)ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين
(162)خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون
(163)و الهكم اله وحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم


ترجمه :

161- كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
162- هميشه در آن ( لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند، نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود و نه مهلتى خواهند داشت .
163- خداى شما خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست (زيرا) او است بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاص ).


تفسير:
آنها كه كافر مى ميرند

در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ،آيات مورد بحث در تكميل آن اشاره به افراد كافرى مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى دهند، نخست مى گويد: (كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود) (ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان
و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعا راه بازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.
سپس اضافه مى كند:
(آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود بى آنكه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تاءخيرى به آنها داده شود) (خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ).
و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختيها پايان مى دهد در آخرين آيه مورد بحث مى گويد:
(معبود شما خداوند يگانه است ) (و الهكم اله واحد).
باز براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند:
(هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچكس غير او شايسته پرستش نمى باشد) (لا اله الا هو).
و در آخرين جمله به عنوان بيان و دليل و علت مى فرمايد:
(او خداوند بخشنده مهربان است )(الرحمن الرحيم ).
آرى كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤ منان رحمت ويژه اى قرار داده ، آرى او شايسته عبوديت نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج .

نكته ها
نكته 1 آيات متعددى از قرآن اين نكته را روشن مى سازد كه هر كس درحال كفر و دشمنى با حق از دنيا برود، هيچگونه راه نجاتى براى او نيست ، و بايد همچنين باشد، زيرا با توجه به اينكه سعادت و بدبختى جهان ديگر نتيجه مستقيم اندوختههائى است كه از اين جهان با خود مى بريم ، اين حقيقت آشكار مى شود،
زيرا كسى كه بال و پر خود را با آتش كفر و دشمنى با حق سوخته مسلما در آن جهان قدرت پرواز ندارد، و سقوطش در
(دركات دوزخ ) حتمى است ، و چون عالم ديگر جاى تحصيل وسيله نيست براى هميشه در چنين وضعى خواهد ماند.
اين موضوع درست به آن مى ماند كه انسان بر اثر شهوترانيها و هوسبازيها از روى علم و عمد چشمهاى خود را از دست بدهد و تا پايان عمر مجبور شود، نابينا بماند.
بديهى است اين سرنوشت مخصوص كافرانى است كه از روى علم و عمد راه كفر و دشمنى با حق را بپيمايند (توضيح بيشتر را درباره مساءله خلود در جلد 9 صفحه 239 ذيل آيه 107 و 108 سوره هود مطالعه فرمائيد).
نكته 2 اين آيه يكتائى خداوند را به طورى كه هر گونه انحراف و شرك را نفى مىكند بيان كرده است ، گاه و بى گاه به موجوداتى كه داراى صفات منحصر به فرد وبه اصطلاح يكتا هستند برخورد مى كنيم ، اما ناگفته پيدا است كه همه آنها در يك يا چندصفت مخصوص به خود ممكن است منحصر به فرد و يكتا باشند، اما خداوند در ذات يكتااست ، در صفات يكتاست ، در افعال يكتاست ، يكتائى خدا عقلاقابل تعدد نيست ، او يكتائى است ازلى و ابدى يكتائى است كه حوادث در يگانگى او اثرنمى كند يكتائى او هم در ذهن است و هم در بيرون ذهن ، كوتاه سخن اينكه او در يكتائى خودهم يكتاست !

نكته 3- مگر لعن خدا كافى نيست ؟
در آيه فوق علاوه بر لعن خداوند، لعن همه لعن كنندگان نيز نثار افرادى شده بود كه حق را كتمان مى كنند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر لعن خدا به تنهائى كافى نيست ؟
پاسـخ اين سو ال روشن است ، زيرا اين در واقع يكنوع تاءكيد و ابراز تنفر
و بيزارى همه جهانيان از افرادى است كه مرتكب چنين گناه بزرگى مى شوند.
و اگر گفته شود چرا ناس (مردم ) به طور عموم گفته شده ، در حالى كه لااقل افرادى كه شريك اين جرمند به اين مجرمين لعن نمى كنند؟
مى گوئيم حتى آنها نيز از نفس اين عمل متنفرند، بهمين دليل اگر كسى حق را در مورد خودشان كتمان كند مسلما ناراحت مى شوند و بر او لعن و نفرين مى فرستند! منتها آنجا كه پاى منافع خودشان در ميان است ، استثنائا چشم مى پوشند.


آيه 164


ان فى خلق السموات و الاءرض و اختلاف اليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الاءرض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين
)السماء و الاءرض لايات لقوم يعقلون (164)


ترجمه :

164 -در آفرينش آسمانها و زمين ، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهائى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده ، و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين ) در تغيير مسير بادها و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند، نشانه هائى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.


تفسير:
جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى

از آنجا كه آخرين آيه بحث گذشته سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد آيه مورد بحث در واقع دليلى است بر همين مساءله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.
مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا نظم و انسجام دليل بر وجود علم و دانش است ، و همه جا هماهنگى دليل بر وحدت و يگانگى است .
روى اين اصل كه شرح آن را در كتابهاى خداشناسى گفته ايم ، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين
دستگاه هاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدء علم و قدرت يگانه و يكتائى مى شويم كه اين همه آوازه ها از او است .
فى المثل هنگامى كه هر يك از پرده هاى هفتگانه چشم را با ساختمان ويژه و ظريفش بررسى مى كنيم مى دانيم كه طبيعت بى شعور و كور و كر محال است بتواند مبدء چنين اثر بديعى باشد، سپس هنگامى كه همكارى و هماهنگى اين پرده هاى هفتگانه را با يكديگر، و هماهنگى مجموع چشم را با كل بدن انسان و هماهنگى يك انسان را با ساير انسانها، و هماهنگى كل جامعه انسانيت را با مجموعه نظام هستى در نظر مى گيريم مى دانيم كه همه اينها از يكجا سرچشمه گرفته است ، و همه آثار قدرت يك ذات پاك است
آيا يك شعر زيبا و نغز و پر محتوى ما را به ذوق و قريحه سرشار شاعر هدايت نمى كند؟
و آيا هماهنگى كامل قطعه هاى شعر موجود در يك ديوان با يكديگر دليل بر اين نيست كه همه از قريحه يك شاعر توانا تراوش كرده ؟!
با در نظر گرفتن اين مقدمه فشرده و كوتاه به تفسير آيه باز مى گرديم : در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از آن مبدء بزرگ است اشاره شده :
1-
(در آفرينش آسمان و زمين ...) (ان فى خلق السماوات و الارض ...).
آرى آفرينش اين آسمان پرشكوه ، و اينهمه كرات عالم بالا يعنى مليونها مليون آفتاب درخشان ، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاى پر معنى خود با ما سخن مى گويند، و يا در پشت تلسكوپهاى عظيم خود را به ما نشان مى دهند، با آن نظام دقيق و عجيب خود، كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك رشته زنجير به هم پيوسته است ، و همچنين
آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان ، جلوه گر شده ، همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت و علم و يگانگى او هستند.
عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مى رود، عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مى شود، و معلوم نيست اين گسترش علمى تا كى ادامه خواهد يافت ؟!.
امروز دانشمندان به ما مى گويند هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است ، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها مليونها سياره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده !، وه چه عظمت چه قدرتى ؟!
2-
(و نيز در آمد و شد شب و روز ...) (و اختلاف الليل و النهار ...).
آرى اين دگرگونى ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنائى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى ، گام به گام طى مى كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
اگر اين تغيير تدريجى نبود، و يا اين تغييرات تواءم با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگى از صفحه كره زمين به كلى برچيده مى شد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود.
3-
(و كشتيهائى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى آيند ... (و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس ...).
آرى انسان به وسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك ، صحنه اقيانوسها را مى نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين ، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند، اين حركت مخصوصا با كشتيهاى بادبانى ، معلول چند نظام است : نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوسها مى وزد (اعم از وزشهاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوى خط استواء و از خط استواء به سوى قطب شمال و جنوب در حركتند و بنام آليزه و كنتر آليزه معروفند، يا وزشهاى منطقه اى كه تحت برنامه هاى معينى حركت مى كنند و به كشتيها امكان مى دهند، از اين نيروى فراوان و رايگان طبيعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند (همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب ، شناور مى سازد، و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسى زمين ، كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند، آرى تا همه اين نظامها دست بدست هم ندهند، استفاده از كشتيها با آن فوائد سرشارشان امكانپذير نيست و در نتيجه اينها نيز آيتى است براى ذات پاك او.
عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتيهاى موتورى از عظمت اين معنى كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده است چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتيهاى غول پيكرى هستند كه گاهى به اندازه يك شهر وسعت
دارند، و در آن ، ميدانها و مراكز تفريح و زمين بازى و حتى بازار وجود دارد و يا بر عرشه آن فرودگاه عظيمى است براى نشستن و برخاستن هواپيماهاى زياد.
4-
(و آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن ، زمينهاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ...) (و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة ...).
آرى دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت اين آب تصفيه شده طبيعى به هر جا مى ريزد، زندگى و حيات مى پاشد، و حركت و بركت و آبادى و نعمت ، همراه خود مى آورد، اين آب كه با نظام خاصى ريزش ‍ مى كند و آنهمه موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان ، جان مى گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
5-
(و حركت دادن و وزش منظم بادها...) (و تصريف الرياح ...).
كه نه تنها بر درياها مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند، بلكه سطح خشكيها كوه ها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهى گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى كنند ميوه ها به ما هديه مى كنند و بذرهاى گوناگون را مى گسترانند.
و زمانى با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مى آميزند تا محيط آماده اى براى زيست موجودات زنده دريا فراهم گردد.
و گاه با انتقال دادن گرماى مناطق گرمسير به مناطق سردسير، و انتقال سرماى مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواى كره زمين مى كنند.
و زمانى با جابجا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.
آرى وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات ، نشانه ديگرى از حكمت و لطف
بى پايان او است .
6-
(و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند ...) (و السحاب المسخر بين السماء و الارض ...).
اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان ، معلق نگاه داشته ، و آنها را از هر نقطه به نقطه ديگر مى برند، بى آنكه كمترين خطرى ايجاد كنند، خود نشانه اى از عظمت اويند.
بعلاوه اگر آبيارى و منصب آبدهى آنها نبود در سرتاسر خشكيهاى روى زمين نه قطره آبى براى نوشيدن وجود داشت و نه چشمه و جويبارى براى روئيدن گياه ، همه جا ويرانه بود و كوير بود و بر همه جا خاك مرده پاشيده مى شد، اين نيز جلوه ديگرى از علم و قدرت او است .
آرى همه اينها
(نشانه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى انديشند) (لايات لقوم يعقلون ).
نه براى بيخبران سبك مغز و چشمداران بى بصيرت و گوشداران كر!.


آيات 165 تا 167


و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله والذين ءامنوا اشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون
)العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب (165)
اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا وراوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب (166)
و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرامنهم كما تبرءو امنا كذلك يريهم الله اعملهم حسرت عليهم و ما هم بخارجين
)من النار (167)


ترجمه :

165- بعضى از مردم معبودهائى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى كنند، و آنها را همچون خدا دوست مى دارند، اما آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان شديدتر است ، و آنها كه ستم كردند (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب خدا را مشاهده كنند خواهند دانست كه تمام قدرت به دست خدا است ، و او داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند).
166- در آن هنگام رهبران (و معبودهاى انسانى و شيطانى ) از پيروان خود بيزارى مى جويند و كيفر خدا را مشاهده مى كنند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود.
167- و (در اين موقع ) پيروان مى گويند كاش بار ديگر ما به دنيا برمى گشتيم تا از اين پيشوايان گمراه بيزارى جوئيم آنچنان كه آنها (امروز از ما بيزارى جستند (آرى ) اين چنين خداوند اعمال آنها را بصورت حسرتزائى به آنها نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ ) خارج نخواهند شد.


تفسير:
بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود!

در آيات قبل سخن از دلائل وجود خدا و اثبات يگانگى او از طريق نظام آفرينش بود، و در آيات مورد بحث روى سخن متوجه كسانى است كه از اين دلائل روشن و قاطع چشم پوشيده و در راه شرك و بت پرستى و تعدد خدايان گام نهاده اند، سخن از كسانى است كه در مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مى ورزند، عشقى كه تنها شايسته خداوند است كه منبع همه كمالات و بخشنده همه نعمتها است .
نخست مى گويد:
(بعضى از مردم معبودهائى غير خدا براى خود انتخاب مى كنند) (و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه
(آنچنان به آنها عشق مى ورزند كه گوئى به خدا عشق مى ورزند) (يحبونهم كحب الله ).
(اما كسانى كه ايمان به خدا آورده اند عشق و علاقه بيشترى به او دارند) (و الذين آمنوا اشد حبا لله ).
چرا كه آنها مردمى انديشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاك او را كه منبع
همه كمالات است رها نمى كنند، هر ميل و محبتى در برابر عشق خدا در نظرشان بى ارزش و ناچيز است ، اصلا آنها غير او را شايسته عشق و محبت نمى بينند، جز به خاطر او، و در راه او كار نمى كنند، در درياى بيكران عشق خدا آنچنان غوطه ورند كه على وار مى گويند: فهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك !:
(گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم اما با فراق و دورى تو چه كنم ).
اساسا عشق حقيقى هميشه متوجه نوعى از كمال است ، انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود، بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد و به همين دليل آنكس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.
كوتاه سخن اينكه همانطور كه آيه فوق مى گويد: عشق و علاقه افراد با ايمان نسبت به خدا از عشق و علاقه بت پرستان به معبودهاى پنداريشان ريشه دارتر و عميقتر و شديدتر است .
چرا چنين نباشد آيا كسى كه واقعيتى را دريافته و به آن عشق مى ورزد با كسى كه گرفتار خرافه و تخيل است مى تواند يكسان باشد؟ عشق مؤ منان از عقل و علم و معرفت سرچشمه مى گيرد اما عشق كافران از جهل و خرافه و خيال !.
و باز به همين دليل عشق نخست به هيچ وجه متزلزل نمى گردد ولى عشق مشركان ثبات و دوامى ندارد.
لذا در ادامه آيه مى فرمايد:
(اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند و مى دانند كه تمام قدرتها به دست خدا است و او داراى مجازات شديد است در آن هنگام متوجه زشتى اعمال خود و بدى عاقبت كارشان مى شوند و اعتراف مى كنند كه انسانهاى منحرفى بوده اند (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون
العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب ).
در اين هنگام پرده هاى جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و به اشتباه خود پى مى برند، ولى از آنجا كه هيچ تكيه گاه و پناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى اختيار دست به دامن معبودان و رهبران خود مى زنند اما
(در اين هنگام رهبران گمراه آنها دست رد به سينه آنان مى كوبند و از پيروان خود تبرى مى جويند) (اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا).
(و در همين حال عذاب الهى را با چشم خود مى بينند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود) (و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ).
بديهى است منظور از معبودها در اينجا بتهاى سنگى و چوبى نيستند، بلكه انسانهاى جبار و خودكامه و شياطينى هستند كه اين مشركان ، خود را دربست در اختيارشان گذاردند، و تسليم بى قيد و شرط در مقابل آنها شدند.
اما اين پيروان گمراه كه بى وفائى معبودان خود را چنين آشكارا مى بينند براى تسلى دل خويشتن مى گويند:
(اى كاش ما بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم تا از آنها تبرى جوئيم ، همانگونه كه آنها امروز از ما تبرى جستند)! (و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا).
اما چه سود كه كار از كار گذشته و بازگشتى بسوى دنيا نيست نظير همين سخن در سوره زخرف آيه 37 به چشم مى خورد (حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).

(او هنگامى كه در قيامت در محضر ما حضور مى يابد به رهبر گمراه كننده
خود مى گويد كاش ميان من و تو فاصله ميان مشرق و مغرب بود
)!
و در پايان آيه مى فرمايد آرى
(اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت مايه حسرت به آنها نشان مى دهد) (كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم ).
و آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد (و ما هم بخارجين من النار).
آرى آنها جز اينكه حسرت بخورند چه مى توانند انجام دهند. حسرت بر اموالى كه فراهم كردند، و بهره آنرا ديگران بردند حسرت بر امكانات فوق العاده اى كه براى رستگارى و نجات در اختيار داشتند و از دست دادند، حسرت بر عبادت معبودانى بى عرضه و بى ارزش بجاى عبادت خداوند قادر متعال .
اما حسرتى بيهوده ، چرا كه نه موقع عمل است و نه جاى جبران ، بلكه تنها هنگام مجازات است و ديدن نتيجه اعمال !


آيات 168 و 169


يايها الناس كلوا مما فى الاءرض حللا لاطيبا و لا تتبعوا خطوت الشيطان انه لكم عدو مبين (168)
انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (169)


ترجمه :

168- اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، چه اينكه او دشمن آشكار شما است
169- او شما را فقط به بديها و انحرافات فرمان مى دهد (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد به خدا نسبت دهيد.

شان نزول :
از ابن عباس نقل شده كه بعضى از طوائف عرب همانند ثقيف و خزاعه و غير آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آنرا به خدا نسبت مى دادند) آيات فوق نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا باز داشت .

تفسير:
گامهاى شيطان !

در آيات گذشته نكوهش شديدى از شرك و بت پرستى شده بود، يكى از انواع شرك اين است كه انسان غير خدا را قانونگزار بداند، و نظام تشريع و حلال و حرام را در اختيار او قرار دهد، آيات مورد بحث اين عمل را يك كار شيطانى
معرفى كرده ، مى فرمايد:
(اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد) (يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طيبا).
(و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است ) (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
قابل توجه اينكه خطابهائى كه در قرآن مربوط به استفاده از غذاها است كم نيست ، و معمولا با دو قيد
(حلال ) و (طيب ) همراه است .
حلال چيزى است كه ممنوعيتى نداشته باشد، و طيب به چيزهاى پاكيزه گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است نقطه مقابل خبيث كه طبع آدمى از آن تنفر دارد.

(خطوات ) جمع (خطوة ) (بروزن قربه ) به معنى گام و قدم است و خطوات شيطان گامهائى است كه شيطان براى وصول به هدف خود و اغواء مردم بر مى دارد.
جمله
(لا تتبعوا خطوات الشيطان ) در پنج مورد از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه دو مورد آن در مورد استفاده از غذاها و روزيهاى الهى است ، و در واقع به انسانها هشدار مى دهد كه اين نعمتهاى حلال را در غير مورد مصرف نكنند، و اين نعمتهاى الهى را وسيله اى براى اطاعت و بندگى قرار دهند نه طغيان و فساد در ارض .
پيروى از اين گامهاى شيطان در حقيقت همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن به دنبال دستور استفاده از غذاهاى حلال ذكر شده است مانند كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين :
(از روزيهاى الهى بخوريد و بنوشيد اما فتنه و فساد در زمين به راه نيندازيد) (بقره 60).
و مانند كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيه
(از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما ارزانى داشته ايم بخوريد، اما در آن طغيان و سركشى ننمائيد)
(طه 81).
خلاصه اينكه اين مواهب و امكانات بايد نيروئى بر اطاعت باشد، نه وسيله اى براى گناه .
جمله انه لكم عدو مبين كه متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است براى اين است كه تمام نيروهاى انسان را براى مبارزه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.
آيه بعد دليل روشنى بر دشمنى سرسختانه شيطان كه جز بدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد بيان كرده ، مى گويد:
(او شما را فقط به انواع بديها و زشتيها دستور مى دهد) (انما يامركم بالسوء و الفحشاء).
(و نيز شما را وادار مى كند كه به خدا افترا ببنديد، و چيزهائى را كه نمى دانيد به او نسبت دهيد) (و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ).
بنابراين برنامه هاى شيطانى در اين سه امر خلاصه مى شود:
(بديها) و (زشتيها) و (گفتن سخنان ناروا و بى مدرك در برابر ذات پاك پروردگار).
(فحشاء) از ماده (فحش ) به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج گردد و صورت (فاحش ) به خود بگيرد، بنابراين شامل تمامى منكرات و قبائح واضح و آشكار مى گردد، اما اينكه مى بينيم اين لفظ امروز در مورد اعمال منافى عفت يا در مورد گناهانى كه حد شرعى دارد به كار مى رود در واقع از قبيل استعمال لفظ كلى در بعضى از مصاديق آن است .
جمله تقولوا على الله ما لا تعلمون ممكن است اشاره به تحريم پاره اى از غذاهاى حلال باشد، كه اعراب در جاهليت به خدا نسبت مى دادند، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ رسوبات اين طرز تفكر در ميان جمعى از تازه مسلمانان
باقى مانده بود.
و يا معنى وسيعترى دارد كه نسبت دادن شريك و شبيه به خدا را نيز شامل مى شود.
به هر حال ، اين جمله اشاره به آن است كه اينگونه كارها حداقل قول بدون علم است آنهم در برابر خداوند بزرگ و اين كارى است كه با هيچ منطق و عقل و خردى سازگار نمى باشد اصولا اگر مردم مقيد باشند كه هر سخنى را مى گويند متكى به يك مدرك قطعى بوده باشد، بسيارى از نابسامانيها و بدبختيها از جامعه بشرى بر چيده مى شود.
در واقع تمام خرافات در اديان و مذاهب الهى از همين رهگذر به وسيله افراد بى منطق نفوذ كرده است ، و قسمت مهمى از انحرافات عقيدتى و عملى به خاطر عدم رعايت همين اصل اساسى است و لذا اين كار در برابر بديها و زشتيها يك عنوان مستقل از خطوات شيطانى را در آيه فوق به خود اختصاص مى دهد.

نكته ها
1- اصل حليت

اين آيه دليل بر اين است كه اصل اولى در همه غذاهائى كه روى زمين وجود دارد حليت است ، و غذاهاى حرام جنبه استثنائى دارد، بنابراين حرام بودن چيزى دليل مى خواهد، نه حلال بودن آن .
و از آنجا كه قوانين تشريعى بايد با قوانين تكوينى هماهنگ باشد طبع آفرينش نيز اين چنين اقتضا مى كند.
به عبارت روشنتر آنچه خدا آفريده حتما فائدهاى داشته و براى استفاده بندگان بوده ، بنابراين معنى ندارد كه اصل اولى
تحريم باشد.
نتيجه اينكه هر غذائى كه ممنوعيت آن با دليل صحيح ثابت نشده مادام كه منشاء فساد و زيان و ضررى براى فرد و اجتماع نباشد طبق آيه شريفه فوق حلال است .

2- انحرافات تدريجى
جمله (خطوات الشيطان ) (گامهاى شيطان ) گويا اشاره به يك مساءله دقيق تربيتى دارد، و آن اينكه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج در انسان نفوذ مى كند، نه به صورت دفعى و فورى ، مثلا براى آلوده شدن يك جوان به مواد مخدر و قمار و شراب معمولا مراحلى وجود دارد: نخست به صورت تماشاچى در يكى از اين جلسات شركت مى كند و انجام اينكار را ساده مى شمرد.
گام دوم شركت تفريحى در قمار (بدون برد و يا باخت ) و يا استفاده از مواد مخدر به عنوان رفع خستگى و يا درمان بيمارى و مانند آن است .
گام سوم استفاده از اين مواد به صورت كم و به قصد اينكه در مدت كوتاهى از آن صرفنظر كند.
سرانجام گامها يكى پس از ديگرى برداشته مى شود و شخص به صورت يك قمار باز حرفه اى خطرناك و يا يك معتاد سخت و بينوا در مى آيد.
وسوسه هاى شيطان معمولا به همين صورت است ، انسان را قدم به قدم و تدريجا در پشت سر خود به سوى پرتگاه مى كشاند، اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست ، تمام دستگاه هاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشه هاى شوم خود از همين روش
(خطوات ) (گام به گام ) استفاده مى كنند، لذا قرآن مى گويد: از همان گام اول بايد به هوش بود و با شيطان همراه نشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى كارهاى خرافى و بى منطق به عنوان
(خطوات شيطان ) معرفى شده است :
مثلا در حديثى مى خوانيم مردى قسم ياد كرده بود كه فرزند خود را براى خدا) ذبح كند امام صادق فرمود: ذلك من خطوات الشيطان
(اين از گامهاى شيطان است ).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كل يمين بغير الله فهو من خطوات الشيطان : هر سوگندى به غير نام خدا باشد از گامهاى شيطان است .
باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه : هر كس سوگند به ترك چيزى خورد كه انجام آن بهتر است ، اعتنا به اين سوگند نكند و آن كار خير را بجا آورد، كفاره هم ندارد و اين از خطوات شيطان است .

3- شيطان يك دشمن قديمى
اينكه در آخر آيه فوق شيطان دشمن آشكار معرفى شده است ، يا بخاطر دشمنى او از روز اول با آدم است كه به واسطه نافرمانى در برابر سجده آدم همه چيز خود را از دست داد، و يا به خاطر اين است كه دستورات او همچون قتل و جنايت و تبهكارى براى همه آشكار است ، همه مى دانند اين قبيل برنامه ها از يك دوست نيست ، بلكه دعوتهائى است از يك دشمن خطرناك كه جز بدبختى انسان چيزى نمى خواهد.
و يا به واسطه اين است كه شيطان صريحا دشمنى خود را با انسان خبر داده و كمر عداوت او را بسته است ، و اعلام نموده : لاغوينهم اجمعين
(مى كوشم تا همه را گمراه كنم )!
4- چگونگى وسوسه شيطان
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيه مى گويد: شيطان به شما امر مى كند كه به سوى بديها و فحشاء برويد مسلما مراد از (امر) همان وسوسه هاى شيطان است ، در حالى كه ما به هنگام انجام بديها هيچگونه احساس امر و تحريك از بيرون وجودمان نمى كنيم ، و كوشش شيطان براى گمراه ساختن خود هرگز قابل لمس ‍ نيست .
پاسـخ اين است كه : همانطور كه از واژه
(وسوسه ) هم استفاده مى شود تاءثير شيطان در وجود انسان يك نوع تاءثير خفى و ناآگاه است كه در بعضى از آيات از آن تعبير به (ايحاء) شده است
در آيه 121 سوره انعام مى خوانيم :
(و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ): شياطين به دوستان خود و كسانى كه آماده پذيرش دستورات آنها هستند وحى مى كنند! همانطورى كه مى دانيم وحى در اصل همان صداى مخفى و مرموز و احيانا تاءثيرهاى ناآگاهانه است منتهى انسان بخوبى مى تواند الهامات الهى را از وسوسه هاى شيطانى تشخيص دهد زيرا علامت روشنى براى تشخيص آن وجود دارد، و آن اينكه : الهامات الهى چون با فطرت پاك انسان ، و ساختمان جسم و روح او آشنا است ، هنگامى كه در قلب پيدا مى شود يك حالت انبساط و نشاط به او دست مى دهد.
در حالى كه وسوسه هاى شيطان چون هماهنگ با فطرت و ساختمان او نيست به هنگام ايجاد در قلبش احساس ‍ تاريكى ، ناراحتى و سنگينى در خود مى كند و اگر تمايلات او طورى تحريك گردد كه در هنگام انجام گناه ، اين احساس براى او پيدا نشود بعد از انجام عمل براى او دست مى دهد، اين است فرق بين الهامات شيطانى و الهامات الهى .


  

پاسخ به احکام شرعی