تفسیر نمونه

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


يـا ايـهـا النـبـى اذا طـلقـتـم النساء فطلقوهن لعد تهن و احصوا العدة واتقواالله ربكم لا تـخـرجـوهـن من بيوتهن و لا تخرجن الا ان يا تين بفا حشه مبينه و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه لاتدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا (1)


ترجمه :

1 - اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد در زمان عده طلاق گوئيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكرده باشند) و حساب عده را نگه داريد، و از خـدائى كـه پروردگار شما است به پرهيزيد، نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كـنـيد، و نه آنها (در دوران عده ) بيرون روند، مگر اينكه كار زشت آشكارى انجام دهند، اين حدود الهى است ، و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده ، تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ، وضع تازه (و وسيله اصلاحى ) فراهم كند.
تفسير:
شرايط طلاق و جدائى
گـفـتـيم مهمترين بحث اين سوره همان بحث طلاق است كه از نخستين آيه آن شروع مى شود، روى سـخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان پيشواى بزرگ مسلمانان كرده سپس يك حكم عمومى را با صيغه جمع بيان مى كند و مى فرمايد: اى پيامبر هـنـگامى كه خواستيد زنان را طلاق دهيد آنها را در زمان عده طلاق دهيد)! (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ).
اين نخستين حكم از احكام پنج گانه اى است كه در اين آيه آمده است ، و چنانكه مفسران از آن استفاده كرده اند منظور اين است كه صيغه طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پـاك شـده ، و با همسرش نزديكى نكرده باشد، زيرا طبق آيه 228 سوره بقره عده طلاق بـايـد بـه مقدار (ثلاثة قروء) (سه بار پاك شدن ) بوده باشد، و در اينجا تاءكيد مى كند كه طلاق بايد با آغاز عده همراه گردد، و اين تنها در صورتى ممكن است كه طلاق در حـال پـاكـى بـدون آمـيـزش تـحـقـق يـابـد چـه ايـنـكـه اگـر طـلاق در حـال حـيـض ‍ واقـع شـود آغـاز زمـان عده از آغاز طلاق جدا مى شود و شروع عده بعد از پاك شدن خواهد بود.
و هـمـچـنـين اگر در حال طهارتى باشد كه با همسرش نزديكى كرده باز جدائى مسلم است زيرا چنين پاكى به خاطر آميزش دليلى بر نبودن نطفه در رحم نيست (دقت كنيد).
به هر حال اين نخستين شرط طلاق است .
در روايـات مـتـعـددى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده اسـت كه (هر گاه كسى همسرش را در عادت ماهيانه طلاق دهد بايد اعتناء به آن طلاق نكند، و باز
گردد تا زن پاك شود سپس اگر مى خواهد او را طلاق دهد اقدام كند).
همين معنى در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به طور مكرر آمده ، حتى به عنوان تفسير آيه ذكر شده است .
سپس به دومين حكم كه مساءله نگه داشتن حساب عده است پرداخته مى فرمايد: (حساب عده را نگه داريد) (و احصوا العدة ).
دقـيـقـا ملاحظه كنيد كه سه بار زن ، ايام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند، هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت ، و وارد عادت ماهيانه سوم شد، ايام عده سر آمده و پايان يافته است .
اگـر در اين امر دقت نشود ممكن است ، دوران عده بيش از مقدار لازم محسوب گردد، و ضرر و زيانى متوجه زن شود، چرا كه او را از ازدواج مجدد باز مى دارد، و اگر كمتر باشد، هدف اصلى از عده كه حفظ حريم ازدواج اول ، و مساءله عدم انعقاد نطفه است رعايت نشده .
(احـصـوا) از مـاده (احـصـاء) بـه مـعـنـى شـمـارش اسـت و در اصـل از (حصى ) به معنى ريگ گرفته شده ، زيرا بسيارى از مردم در زمانهاى قديم كـه بـه خـوانـدن و نـوشـتـن آشـنـا نـبودند، حساب موضوعات مختلف را با ريگها نگه مى داشتند.
قابل توجه اينكه : مخاطب به نگه دارى حساب عده ، مردان هستند، اين به خاطر آن است كه مساءله (حق نفقه و مسكن ) بر عهده آنها است ، و همچنين (حق رجوع ) نيز از آن آنان است ، و گـرنـه زنـان نـيـز مـؤ ظـفـيـد كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عده را دقيقا نگه دارند.
بعد از اين دستور، همه مردم را به تقوى و پرهيزگارى دعوت كرده
مى فرمايد: (از خدائى كه پروردگار شما است به پرهيزيد) (و اتقوا الله ربكم )
او پروردگار و مربى شما است ، و دستوراتش ، ضامن سعادت شما مى باشد، بنابراين فـرمـانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش به پرهيزيد، مخصوصا در امر طلاق و نگهدارى حساب عده دقت به خرج دهيد.
بـعد به (سومين ) و (چهارمين ) كه يكى مربوط به شوهران است و ديگرى مربوط به زنان ، مى فرمايد: (شما آنها را از خانه هايشان ، خارج نسازيد، و آنها نيز از خانه ها در دوران عده خارج نشوند) (لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن ).
گـرچـه بـسـيارى از بيخبران ، اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند، و به محض جارى شدن صيغه طلاق ، هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند، و هم زن خـود را آزاد مـى پـنـدارد كـه از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى ايـن حـكـم اسـلامـى فـلسـفه بسيار مهمى دارد، زيرا علاوه بر حفظ احترام زن ، غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق ، و تحكيم پيوند زناشوئى ، فراهم مى سازد.
پـشـت پـا زدن بـه ايـن حـكـم مـهـم اسـلامـى كـه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود كه بـسـيـارى از طـلاقـهـا به جدائى دائم منتهى شود، در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد، غالبا به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت .
ولى از آنـجـا كـه گـاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طـاقـت فـرسـا اسـت ، بـه دنـبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده ، مى گويد: (مگر اينكه آنها كار زشت آشكارى را انجام دهند) (الا ان ياتين بفاحشة مبينة ).
مـثلا آنقدر، ناسازگارى ، بدخلقى ، و بدزبانى با همسر و كسان او كند كه ادامه حضور او در منزل ، باعث مشكلات بيشتر گردد.
ايـن مـعـنـى در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نقل شده است ديده مى شود.
البـتـه مـنـظور هر مخالفت و ناسازگارى جزئى نيست ، زيرا در مفهوم كلمه (فاحشه ) كار زشت مهم افتاده است ، بخصوص اينكه با وصف (مبينه ) نيز توصيف شده است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـنـظـور از فـاحـشـه (عـمـل مـنـافـى بـا عـفـت ) اسـت و در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نـقـل شـده ، و مـنـظـور از خارج ساختن در اين صورت بيرون بردن براى اجراى حد و سپس بازگشت به خانه است .
جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .
و بـاز بـه دنبال بيان اين احكام به عنوان تاءكيد مى افزايد: (اين حدود و مرزهاى الهى اسـت ، هـر كـس از حـدود الهـى تـجاوز كند به خويشتن ستم كرده ) (و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ).
چـرا كـه ايـن قـوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است ، و تجاوز از آن خواه از ناحيه مرد باشد يا زن لطمه به سعادت خود آنان مى زند.
و در پـايان آيه ضمن اشاره لطيفى به فلسفه عده ، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصـلى ، مى فرمايد: (تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه و وسيله اصلاحى فراهم سازد) (لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا).
با گذشتن زمان ، طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جـدائى مـى شـود فـرو مـى نـشيند، و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدت عده ، و يـادآورى عـواقـب شوم طلاق ، مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است ، و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى ، زمينه ساز رجوع
مى گردد، و ابرهاى تيره و تار دشمنى و كدورت را غالبا از آسمان زندگى آنها دور مى سازد.
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : المـطـلقـة تـكـتـحـل و تـخـتـضـب و تـطـيـب و تـلبـس مـا شـائت مـن الثـيـاب ، لان الله عـز و جل يقول لعل الله يحدث بعد ذلك امرا لعلها ان تقع فى نفسه فيراجعها.
(زن مـطـلقه در دوران عده اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم نمايد، و موهاى خود را رنـگـيـن ، و خـود را مـعـطـر، و هر لباسى كه مورد علاقه او است بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند)!
هـمـانـگـونـه كه گفتيم تصميم بر جدائى و طلاق غالبا تحت تاءثير هيجانهاى زودگذر اسـت كـه با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در يك مدت نسبتا طولانى (مدت عده ) و انـديـشـه در پـايـان كـار، صـحنه به كلى دگرگون مى شود، و بسيارى از جدائيها به آشـتى منتهى مى گردد اما به شرط اينكه دستورهاى اسلامى فوق يعنى ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقيقا اجرا شود.
به خواست خدا بعدا خواهيم گفت كه همه اينها مربوط به (طلاق رجعى ) است
نكته ها:
1 - طلاق منفورترين حلالها
بـدون شـك ، قـرارداد زوجـيـت از جـمـله قـراردادهـائى اسـت كـه بـايـد قابل جدائى باشد، چرا كه گاه عللى پيش مى آيد كه زندگى مشترك زن و مرد را
بـا هـم غير ممكن ، يا طاقت فرسا و مملو از مفاسد مى كند، و اگر اصرار داشته باشيم كه ايـن قـرارداد تـا ابـد بـمـانـد، سـرچـشـمـه مـشـكـلات زيـادى مـى گـردد، لذا اسـلام بـا اصـل طـلاق مـوافـقـت كـرده اسـت ، و هـم اكـنـون نـتـيـجـه مـمـنـوع بـودن كـامـل طلاق را در جوامع مسيحى ، ملاحظه مى كنيم كه چگونه زنان و مردان زيادى هستند كه بـه حـكـم قـانـون تـحـريـف يـافته مذهب مسيح (عليه السلام ) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانونا همسر يكديگرند، ولى در عمل جدا از يكديگر زندگى كرده ، و حتى هر كدام براى خود همسرى غير رسمى انتخاب كرده اند!
بـنـابـرايـن اصـل مـسـاءله طـلاق يـك ضـرورت اسـت ، امـا ضـرورتـى كـه بـايـد بـه حد اقل ممكن تقليل يابد، و تا آنجا كه راهى براى ادامه زوجيت است كسى سراغ آن نرود.
به همين دليل در روايات اسلامى ، شديدا از طلاق مذمت گرديده ، و به عنوان مبغوضترين حـلالهـا، از آن يـاد شده است ، چنانكه در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مـى خـوانـيـم : مـا مـن شـى ء ابـغـض الى الله عـز و جـل مـن بـيـت يـخـرب فـى الاسـلام بـالفـرقـة يـعـنـى الطـلاق : (هـيـچ عـمـل منفورتر، نزد خداوند متعال از اين نيست كه اساس خانه اى در اسلام با جدائى (يعنى طلاق ) ويران گردد).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم : ما من شى ء مما احله الله ابغض اليه من الطلاق : (چيزى از امور حلال ، در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست ).
باز در حديث ديگرى از رسول اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطـلاق يـهـتـز مـنـه العرش !: (ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد)!
چـرا چـنـيـن نـبـاشـد، در حـالى كـه طـلاق مـشـكلات زيادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مـخـصـوصـا فـرزنـدان به وجود مى آورد، كه آن را عمدتا در سه قسمت مى توان خلاصه كرد:
1 - مـشـكـلات عـاطـفى - بدون شك مرد و زنى كه سالها يا ماهها با يكديگر زندگى كرده انـد، سـپـس از هـم جدا مى شوند، و از نظر عاطفى جريحه دار خواهند شد، و در ازدواج آينده خـاطـره ازدواج گـذشـتـه ، دائمـا آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آينده با يك نوع بـدبـيـنـى و سـوءظن مى نگرند، آثار زيانبار اين امر بر كسى مخفى نيست ، و لذا بسيار ديده شده كه اين گونه زنان و مردان براى هميشه از ازدواج چشم مى پوشند.
2 - مشكلات اجتماعى - بسيارى از زنان بعد از طلاق شانس زيادى براى ازدواج مجدد، آن هم بـه طـور شـايـسـته و دلخواه ، ندارند، و از اين نظر گرفتار خسران شديد مى شوند، و حتى مردان نيز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب كمتر خواهد بـود، مخصوصا اگر پاى فرزندانى در ميان باشد، لذا غالبا ناچار مى شوند، تن به ازدواجـى در دهـنـد كه نظر واقع آنها را تاءمين نمى كند، و از اين نظر تا پايان عمر رنج مى برند.
3 - مشكلات فرزندان كه از همه اينها مهمتر است ، كمتر ديده شده است كه نامادريها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را كه از آغوش پر مهر مـادر بـريـده شده اند پر كنند، همانگونه كه اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نيز اين صادق است ، البته هستند زنان و مردانى كه نسبت به غير فرزندان خـود، پـر مـحـبـت و وفـا دارنـد، ولى مـسـلمـا تـعـداد آنـهـا كـم اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل ، فـرزنـدان بعد از طلاق ، گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند، و شايد غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.
و ايـن ضـايـعـه اى اسـت نـه تـنـهـا بـراى هـر خـانـواده بـلكـه بـراى كـل جـامـعـه ، چـرا كـه چـنـيـن كـودكـانـى كه از مهر مادر يا پدر، محروم مى شوند گاه به صورت افرادى خطرناك درمى آيند، كه بدون توجه تحت تاءثير روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از كل جامعه مى گيرند.
اگـر اسـلام اين همه درباره طلاق سختگيرى كرده ، دليلش همين آثار زيانبار آن در ابعاد مختلف است .
و نـيـز بـه همين دليل قرآن مجيد صريحا دستور مى دهد كه هرگاه اختلافى ميان زن و مرد پـيـدا شـود بـسـتـگـان دو طـرف در اصـلاح آن دو بـكـوشـنـد، و از طـريـق تـشـكـيـل (مـحـكـمه صلح خانوادگى ) از كشيده شدن دو همسر به دادگاه شرع ، يا به مساءله طلاق و جدائى ، مانع شوند.

(شـرح مـحـكـمـه صـلح را در جـلد سـوم صـفـحـه 375 بـه بـعـد ذيل آيه 35 سوره نساء داده ايم ).
و باز به همين دليل آنچه به خوشبينى زن و مرد، و تحكيم پايه هاى علائق خانوادگى ، كمك كند، از نظر اسلام مطلوب ، و آنچه آنرا متزلزل سازد مبغوض و منفور است .
2 - انگيزه طلاق
طـلاق مـانـنـد هـر پديده ديگرى اجتماعى داراى ريشه هاى مختلفى است كه بدون بررسى دقـيـق و مـقـابـله بـا آن جـلوگـيـرى از بـروز چـنـيـن حـادثـه اى مـشـكـل اسـت ، و لذا قـبـل از هـر چـيـز بـايـد بـه سـراغ عـوامـل طـلاق بـرويـم و ريـشـه هـاى آنـرا در جـامـعـه بـخـشـكـانـيـم ، ايـن عوامل بسيار زياد است كه امور زير از مهمترين آنها است :
الف - تـوقـعـات نـامـحـدود زن يـا مـرد يـكـى از مـهـمـتـريـن عـوامل جدائى است ، و اگر هر كدام دامنه توقع خويش را محدود سازند، و از عالم رؤ ياها و پـنـدارهـا بيرون آيند، و طرف مقابل خود را به خوبى درك كنند، و در حدودى كه ممكن است توقع داشته باشند، جلوى بسيارى از طلاقها گرفته خواهد شد.
ب - حـاكـم شـدن روح تـجـمـل پـرسـتـى و اسـراف و تـبـذيـر بـر خـانـواده هـا عـامـل مـهـم ديگرى است كه مخصوصا زنان را در يك حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گيريها راه طلاق و جدائى را صاف مى كند.
ج - دخـالتـهـاى بـيـجـاى اقـوام و بـسـتـگـان و آشنايان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصا در اختلافات آنها، عامل مهم ديگرى محسوب مى شود.
تـجـربـه نـشـان داده اسـت كـه اگـر هـنـگـام بـروز اخـتلافات در ميان دو همسر آنها را به حـال خود رها كنند و با جانبدارى از اين يا از آن دامن به آتش اين اختلاف نزنند چيزى نمى گـذرد كـه خـامـوش مـى شـود، ولى دخـالت كـسان دو طرف كه غالبا با تعصب و محبتهاى ناروا همراه است كار را روز به روز مشكلتر و پيچيده تر مى سازد.
البـتـه ايـن بـه آن معنا نيست كه نزديكان هميشه خود را از اين اختلافات دور دارند، بلكه مـنـظـور ايـن اسـت كـه آنـهـا را در اخـتـلافـات جـزئى بـه حـال خـود رهـا كـنـند، ولى هرگاه اختلاف به صورت كلى و ريشه دار درآمد با توجه به مـصـلحـت طـرفـيـن ، و اجـتـنـاب و پرهيز از هر گونه موضع گيرى يكجانبه و تعصب آميز دخالت كنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.
د - بـى اعـتـنـايـى زن و مـرد بـه خـواسـت يـكـديـگـر، مـخـصـوصـا آنـچـه بـه مـسـائل عـاطـفى و جنسى برمى گردد، مثلا هر مردى انتظار دارد كه همسرش پاكيزه و جذاب بـاشـد، همچنين هر زن نيز چنين انتظارى از شوهرش دارد، ولى اين از امورى است كه غالبا حاضر به اظهار آن نيستند، اينجا است كه بى اعتنايى طرف
مقابل و نرسيدن به وضع ظاهر خويش و ترك تزيين لازم ، و ژوليده و كثيف بودن ، همسر او را از ادامـه چـنـيـن ازدواجى سير مى كند، مخصوصا اگر در محيط زندگانى آنها افرادى باشند كه اين امور را رعايت كنند و آنها بى اعتنا از كنار اين مساءله بگذرند.
لذا در روايـات اسلامى اهميت زيادى به اين معنى داده شده ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : لا يـنـبـغـى للمـرئة ان تعطل نفسها: (سزاوار نيست كه زن خود را بدون زينت و آرايش براى شوهرش بماند و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كه فرمود: و لقد خرجن نساء من العـفـاف الى الفـجـور مـا اخـرجـهن الا قلة تهيئة ازواجهن ! زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز اين نداشت كه مردان آنها به خودشان نمى رسيدند)!
ه - عـدم تـنـاسـب فـرهـنـگ خـانـوادگـى و روحـيـات زن و مـرد بـا يـكـديـگـر نـيـز يـكـى از عـوامـل مـهـم طـلاق اسـت ، و ايـن مـسـاءله اى اسـت كـه بـايـد قـبـل از اخـتـيار همسر دقيقا مورد توجه قرار گيرد كه آن دو علاوه بر اينكه (كفو شرعى ) يعنى مسلمان باشند، (كفو فرعى ) نيز باشند، يعنى تنها تناسبهاى لازم از جهات مـخـتلف در ميان آن دو رعايت شود، در غير اين صورت بايد از بهم خوردن چنين ازدواجهائى تعجب نكرد.
3 - فلسفه نگه داشتن عده
بدون شك (عده ) دو فلسفه اساسى دارد كه در قرآن مجيد و اخبار اسلامى به آن اشاره شده است : نخست مساءله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى ، و ديگر وجود وسيله اى براى بازگشت به
زنـدگى اول ، و از بين بردن عوامل جدائى است كه در آيه فوق اشاره لطيفى به آن شده بـود، بـخصوص اينكه اسلام روى اين مساءله تاءكيد مى كند كه زنان در دوران عده بايد در خـانـه مـرد بـمـانـنـد، و طـبـعـا يـك مـعـاشـرت دائمـى چـنـد ماهه خواهند داشت كه به آنها مجال مى دهد مساءله جدائى را دور از هيجانات زودگذر مجددا مورد بررسى قرار دهند.
مـخـصـوصـا در مـورد طـلاق رجـعى كه بازگشت به زوجيت نيازى به هيچگونه تشريفات ندارد، و هر كار و يا سخنى كه دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى شود، حتى اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مى شود.
بـه ايـن ترتيب اگر اين مدت با شرائطى كه در بالا گفتيم بگذرد و آن دو با هم آشتى نكنند معلوم مى شود به راستى آمادگى ادامه زندگى مشترك ندارند مصلحت در اين است كه از هم جدا شوند.
در ايـن زمـيـنـه شـرح ديـگـرى در جـلد دوم تـفـسـيـر نـمـونـه ذيل آيه 228 سوره بقره داده ايم ،
آيه و ترجمه


 


فـإ ذا بـلغـن اءجـلهـن فـاءمـسـكـوهـن بـمـعـروف اءو فـارقـوهـن بـمـعـروف و اءشـهـدوا ذوى عدل منكم و اءقيموا الشهدة لله ذلكم يوعظ به من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر و من يتق الله يجعل له مخرجا (2)
و يـرزقـه مـن حـيـث لا يـحـتـسـب و مـن يـتـوكـل عـلى الله فـهـو حـسـبه إ ن الله بلغ اءمره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (3)

 


ترجمه :

2 - و هـنـگامى كه عده آنها سرآمد يا آنها را به طرز شايسته اى نگهداريد، و يا به طرز شـايـسـتـه اى از آنـهـا جـدا شويد، و دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد، و شهادت را براى خدا برپا داريد، اين چيزى است كه افرادى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند به آن انـدرز داده مـى شـونـد، و هـر كـس تـقـواى الهـى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند.
3 - و او را از جـائى كـه گـمـان نـدارد روزى مـى دهـد، و هـر كـس بـر خـداونـد تـوكـل كند كفايت امرش را مى كند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است .
تفسير:
يا سازش يا جدائى خداپسندانه
در ادامه بحثهاى مربوط به (طلاق ) كه در آيات پيشين آمده ، در نخستين آيه مورد بحث به چند حكم ديگر اشاره مى كند، نخست مى فرمايد:
(هـنـگـامـى كـه مـدت عده آنها سرآمد بايد آنها را به طرز شايسته اى - از طريق رجوع - نگاهداريد، يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد).
(فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف ).
مـراد بـه (بـلوغ اجـل ) (رسـيـدن بـه پـايـان مـدت ) ايـن نـيـسـت كـه مـدت عده به طور كامل پايان گيرد، بلكه منظور رسيدن به اواخر مدت است ، و گرنه رجوع كردن بعد از پـايـان عده جايز نيست ، مگر اينكه نگهدارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد، ولى اين معنى از مفهوم آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال ، در ايـن آيـه ، يـكـى از مـهـمترين و حساب شده ترين دستورهاى مربوط به زنـدگـى زنـاشـوئى ، مـطـرح ، و آن ايـنـكـه زن و مـرد يـا بايد به طور شايسته با هم زندگى كنند، و يا به طور شايسته از هم جدا شوند. همانگونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد، جدائى نيز بايد خالى از هرگونه جـار و جـنـجـال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد اين مهم است كه همانگونه كه پيوندها با صلح و صفا انجام گيرد جدائيها نيز تواءم با تـفاهم باشد، چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك شوند، ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جو فكرى آنها را تيره و تار ساخته كـه راه بـازگشت را به روى آنها مى بندد، و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج كنند زمينه فكرى
و عـاطـفـى مـنـاسـب ندارند، از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه ، و جـدائى تـواءم بـا مـخـاصـمـه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فـامـيـل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد، و گاه زمينه همكاريهاى آنها را در آينده به كلى بر باد مى دهد.
راسـتـى چـه خـوب است كه نه فقط در زندگى زناشوئى ، بلكه در هرگونه دوستى و بـرنـامـه مـشـتـرك ، انـسـان تـا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد و هرگاه نـتـوانـست به طرز شايسته جدا شود كه (جدائى شايسته ) نيز خود نوعى پيروزى و موفقيت براى طرفين است !
از آنـچـه كـه گفتيم معلوم شد كه (امساك به معروف ) و (جدائى به معروف ) معنى وسيعى دارد كه هرگونه شرائط واجب و مستحب و برنامه هاى اخلاقى را دربر مى گيرد و مجموعه اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى كند. سپس به دومين حكم اشاره كرده مـى افـزايـد: هنگام طلاق و جدائى ، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان ) را شاهد بگيريد (و اشهدوا ذوى عدل منكم ).
تا اگر در آينده اختلافى روى دهد، هيچيك از طرفين ، نتوانند واقعيتها را انكار كنند.
بـعـضـى از مـفسران ، احتمال داده اند كه شاهد گرفتن ، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجـوع ، ولى از آنـجـا كه شاهد گرفتن به هنگام رجوع ، بلكه به هنگام تزويج ، قطعا واجـب نـيـسـت ، بـنـابـرايـن اگـر فـرضـا آيـه فـوق رجـوع را هـم شامل شود، در اين مورد يك دستور مستحب است .
و در سـومـيـن دسـتـور، وظـيـفـه شـهـود را چنين بيان مى كند: (شهادت را براى خدا برپا داريد) (و اقيموا الشهادة لله ).
مبادا تمايل قلبى شما به يكى از دو طرف ، مانع شهادت به حق باشد، بايد
جـز خـدا و اقـامـه حـق انـگـيـزه ديـگـرى در آن راه نـيـابـد، درسـت اسـت كـه شـهـود بـايـد عـادل بـاشـنـد، ولى بـا وجـود عـدالت ، نـيـز صـدور گـنـاه مـحـال نـيـسـت ، بـه هـمين دليل به آنها هشدار مى دهد كه مراقب خويش باشند و آگاهانه يا ناآگاهانه از مسير حق منحرف نشوند.
ضـمـنـا تـعبير به (ذوى عدل منكم ) دليل بر اين است كه دو شاهد بايد (مسلمان ) و (عادل ) و (مرد) باشند.
و در پايان آيه به عنوان تاءكيد درباره تمام احكام گذشته مى افزايد: (تنها كسانى كـه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از اين وعظ و اندرز نتيجه مى گيرند) (ذلكم يوعظ به من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر).
بـعـضـى ذلكـم را تـنـهـا اشـاره به مساءله توجه به خدا و رعايت عدالت از ناحيه شهود دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين تعبير معنى وسيعى دارد و تمام احكام گذشته را در مورد طلاق دربر مى گيرد.
به هر صورت اين تعبير دليل بر اهميت فوق العاده اين احكام است به گونه اى كه اگر كـسـى آنـهـا را رعـايـت نـكند و از آن وعظ و اندرز نگيرد گوئى ايمان به خدا و روز قيامت ندارد.
و از آنـجـا كـه گـاهـى مـسـائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خـانـوادگـى سـبـب مـى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع ، و يا دو شاهد به هنگام شـهـادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد: (هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد و مشكلات زندگى او را حل مى كند) (و من يتق الله يجعل له مخرجا).
و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد) (و يرزقه من حيث لا يحتسب ).
(و هـر كـس بـر خداوند توكل كند و كار خود را به او واگذارد خدا كفايت امرش مى كند) (و من يتوكل على الله فهو حسبه ).
(چـرا كـه خـداوند قادر مطلق ، فرمانش در همه چيز نافذ است و هر كارى را اراده كند به انجام مى رساند) (ان الله بالغ امره ).
(ولى خداوند براى هر كار و هر چيز اندازه و حسابى قرار داده است ).
(قد جعل الله لكل شى ء قدرا).
به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق نهراسند، و مجرى عدالت باشند، و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد و آنها را از جائى كه خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد.
خداوند ضمانت كرده كه هر كس توكل كند درنمى ماند، و خداوند قادر بر انجام اين ضمانت است .
درسـت اسـت كـه ايـن آيـات در مـورد طـلاق و احـكـام مـربـوط بـه آن نـازل شـده ، ولى مـحـتـواى گـسـتـرده اى دارد كـه سـايـر مـوارد را نـيـز شـامـل مـى شـود و وعـده امـيـد بـخـشـى اسـت از سـوى خـداونـد بـه هـمـه پـرهـيـزكـاران و تـوكـل كنندگان كه سرانجام لطف الهى آنها را مى گيرد، و از پيچ و خم مشكلات عبور مى دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى گردد سختى هاى معيشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى زند.
جمله (قد جعل الله لكل شى ء قدرا) اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريح و تـكـوين است يعنى اين دستورهائى كه خداوند در مورد طلاق و غير آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه گيرى دقيق و حكيمانه اى است ،
همچنين مشكلاتى كه در طول زندگى انسان چه در مساءله زناشوئى و چه در غير آن رخ مى دهـد هـر كـدام انـدازه و حـسـاب و مـصـلحـت و پايانى دارد، نبايد به هنگام بروز اين حوادث دسـتـپـاچـه شـونـد، و زبـان بـه شـكـوه بـگـشـايـنـد، و يـا بـراى حل مشكلات به بى تقوائيها توسل جويند، بلكه بايد با نيروى تقوا و خويشتندارى به جنگ آنها بروند و حل نهائى را از خدا بخواهند.
نكته ها:
1 - تقوى و نجات از مشكلات
آيـات فـوق از امـيـدبـخـشـتـريـن آيـات قـرآن مـجـيـد اسـت كـه تـلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد، پرده هاى ياءس و نوميدى را مى درد، شعاعهاى حياتبخش اميد را به قلب مى تاباند، و به تمام افراد پرهيزگار با تقوا وعده نجات و حل مشكلات مى دهد.
در حديثى از ابو ذر غفارى نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: انى لا عـلم آيـة لو اخـذ بـهـا النـاس لكـفـتـهـم : و مـن يـتـق الله يـجـعـل له مـخـرجـا... فـمـا زال يـقـولها و يعيدها: (من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انـسـانـهـا دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آنها كافى است ، پس آيه (ومن يتق الله ) را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد).
در حـديـث ديـگـرى از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده كـه در تـفسير اين آيه فرمود: من شبهات الدنيا و من غمرات الموت و شدائد يوم القيامة :
(خداوندا پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد
روز قيامت رهائى مى بخشد)!
ايـن تـعـبـيـر دليـل بـر ايـن اسـت كـه گـشـايـش امـور بـراى اهـل تـقـوا مـنـحـصـر بـه دنـيـا نـيـسـت ، بـلكـه قـيـامـت را نـيـز شامل مى شود.
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمده است : من اكثر الاستغفار جعله الله له من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا:
(هـر كـس بـسـيـار اسـتـغـفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى ، و از هر تنگنائى راه نجاتى قرار مى دهد).
جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: كـه نـخـسـتـيـن آيـه فـوق ، دربـاره (عـوف بن مالك ) نـازل شـده كـه از يـاران پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـود، دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و از اين مـاجـرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد، فرمود: تقواى را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكـر لا حـول و لا قـوة الا بـالله را بـگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كـرده و فرار نموده ، و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است . (اينجا بود كه آيه فـوق نـازل شـد و از گـشـايـش مـشكل اين فرد با تقوى و روزى از جائى كه انتظارش را نداشت خبر داد).
ذكـر ايـن مـطـلب نـيـز لازم اسـت كـه هرگز مفهوم آيه ، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگويد در خانه
مـى نـشـيـنـم و تـقوا پيشه مى كنم و ذكر (لا حول و لا قوة الا بالله ) مى گويم تا از آنـجا كه گمان ندارم به من روزى مى رسد، نه هرگز مفهوم آيه چنين نيست ، هدف تقوى و پـرهـيـزكـارى تـواءم بـا تـلاش و كـوشـش اسـت ، اگـر بـا ايـن حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است .
و لذا در حديثى مى خوانيم كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) (عمر بن مسلم ) مدتى خدمتش نيامد، حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته ، و رو به عبادت آورده ، فرمود: واى بر او ا ما علم ان تارك الطلب لا يستجاب له : (آيا نمى داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد دعايش مستجاب نمى شود).
سـپـس افـزود: (جمعى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى آيه و من يـتـق الله يـجـعـل له مـخـرجـا و يـرزقـه مـن حـيـث لا يـحـتـسـب ) نـازل شـد درها را به روى خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند: (خداوند روزى ما را عـهـده دار شـده )! اين جريان به گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، كـسـى را نـزد آنـهـا فـرسـتـاد كـه چـرا چـنـيـن كـرده ايـد؟ گـفـتـنـد: اى رسـول خـدا! چـون خـداونـد روزى مـا را تـكـفـل كـرده و مـا مـشـغـول عـبـادت شـديـم ، پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: انـه مـن فعل ذلك لم يستجب له ، عليكم بالطلب !: (هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد).
2 - روح توكل
مـنـظـور از تـوكـل بـر خـدا، ايـن اسـت كـه انـسـان تـلاشـگـر كار خود را به او واگذارد و حـل مـشـكـلات خـويـش را از او بخواهد، خدائى كه از تمام نيازهاى او آگاه است ، خدائى كه نسبت به او، رحيم و مهربان است ، و خدائى كه قدرت
به حل هر مشكلى دارد.
كـسـى كـه داراى روح تـوكـل اسـت ، هـرگـز يـاءس و نـومـيدى را به خود راه نمى دهد، در بـرابـر مـشكلات احساس ضعف و زبونى نمى كند، در برابر حوادث سخت ، مقاوم است ، و هـمـيـن فـرهـنـگ و عـقـيده چنان قدرت روانى به او مى دهد كه مى تواند بر مشكلات پيروز شـود، و از سـوى ديـگر امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است به يارى او مى آيد، و او را شكست و ناتوانى رهائى مى بخشد.
در حـديـثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه فرمود: از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم : توكل چيست ؟ گفت : العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يـعـطـى و لا يـمـنـع ، و اسـتـعـمـال اليـاس مـن الخـلق ، فـاذا كـان العـبـد كـذلك لم يـعـمـل لاحـد سـوى الله ، و لم يرج و لم يخف سوى الله ، و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل .
: (حـقـيـقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق ، نه زيان مى رساند، و نه نفع ، و نه عطا مى كند و نه منع ، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن ) هنگامى كه چنين شود، انـسـان جـز بـراى خـدا كـار نـمـى كـنـد، بـه غـيـر او امـيـد ندارد، از غير او نمى ترسد، و دل به كسى جز او نمى بندد، اين روح توكل است ).
(تـوكـل ) بـا ايـن مـحـتـواى عـمـيـق ، شـخـصـيت تازه اى به انسان مى بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سـلم ) در شـب مـعـراج از پـيـشـگـاه خـداونـد سـؤ ال كـرد: پـروردگـارا! اى الاعمال افضل (چه عملى از همه اعمال برتر است ).
خـداونـد مـتـعـال فـرمـود ليـس شـى ء عـنـدى افـضـل مـن التوكل على و الرضا
بـمـا قـسـمـت : (چـيـزى در نـزد مـن افـضـل و بـرتـر از توكل بر من ، و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست ).
بديهى است توكل به اين معنى هميشه تواءم با جهاد و تلاش و كوشش است ، نه تنبلى و فرار از مسئوليتها.
شـرح ديـگـرى در ايـن زمـيـنـه در جـلد دهـم صـفـحـه 295 بـه بـعـد (ذيل آيه 12 سوره ابراهيم ) آورده ايم .
آيه و ترجمه


و الى يـئسـن مـن المـحـيـض مـن نـسائكم إ ن ارتبتم فعدتهن ثلثة اءشهر و الى لم يحضن و اءولت الا حـمـال اءجـلهـن اءن يـضـعـن حـمـلهـن و مـن يـتـق الله يجعل له من اءمره يسرا (4)
ذلك اءمر الله اءنزله إ ليكم و من يتق الله يكفر عنه سياته و يعظم له اءجرا (5)
اءسـكـنـوهـن مـن حـيـث سـكـنـتـم مـن وجـدكـم و لا تـضـاروهـن لتـضـيقوا عليهن و إ ن كن اءولت حمل فاءنفقوا عليهن حتى يضعن حملهن فإ ن اءرضعن لكم فاتوهن اءجورهن و اءتمروا بينكم بمعروف و إ ن تعاسرتم فسترضع له اءخرى (6)
ليـنـفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق مما ءاتئه الله لا يكلف الله نفسا إ لا ما ءاتئها سيجعل الله بعد عسر يسرا (7)

 


ترجمه :

4 - زنـانـى از شـما كه از عادت ماهانه ماءيوسند، اگر در وضع آنها (از نظر باردارى ) شـك كـنـيـد، عـده آنـان سـه مـاه اسـت ، و هـمـچنين آنها كه عادت ماهانه نديده اند، و عده زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند، و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند كار را بر او آسان مى سازد.
5 - ايـن فـرمـان خدا است كه بر شما نازل كرده ، و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند گناهان او را مى بخشد، و پاداش او را بزرگ مى دارد.
6 - آنـهـا (زنان مطلقه ) را هر جا خودتان سكونت داريد، و در توانائى شما است ، سكونت دهـيـد، و بـه آنـهـا زيـان نـرسـانـيـد تـا كـار را بـر آنـان تـنـگ كـنـيد (و مجبور به ترك مـنـزل شـونـد) و هـرگـاه بـاردار بـاشـنـد نـفـقـه آنـهـا را بـپـردازيـد تـا وضـع حـمـل كـنـنـد، و اگـر بـراى شـمـا فرزند را شير دهند پاداش آنها را بپردازيد، و (درباره فرزندان كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد، و اگر بتوافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.
7 - آنـهـا كـه امـكـانـات وسـيـعـى دارنـد بـايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند، و آنها كه تـنـگـدسـتـنـد از آنـچـه كـه خـدا بـه آنـهـا داده انفاق نمايند، خداوند هيچكس را جز به مقدار توانائى كه به او داده تكليف نمى كند، خداوند به زودى بعد از سختيها آسانى قرار مى دهد.
تفسير:
احكام زنان مطلقه و حقوق آنها
از جمله احكامى كه از آيات گذشته استفاده شد لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق است ، و از آنـجـا كـه در آيـه 228 سـوره بـقـره حكم زنانى كه عادت ماهيانه مى بينند در مساءله عده روشن شده است كه بايد سه بار پاكى را پشت سر گذاشته
عـادت مـاهانه ببينند هنگامى كه براى بار سوم وارد ماهانه شدند عده آنها پايان يافته ، ولى در اين ميان افراد ديگرى هستند كه به عللى عادت ماهانه نمى بينند و يا باردارند، آيـات فـوق حـكـم ايـن افـراد را روشـن سـاخـتـه و بـحـث عـده را تكميل مى كند.
نـخـسـت مـى فرمايد: (زنانى از شما كه ماءيوس از عادت ماهانه شده اند، اگر در وضع آنـهـا (از نـظـر بـاردارى ) شـك كنيد عده آنان سه ماه است ) (و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلثة اشهر).
(و هـمـچنين زنانى كه عادت ماهانه نديده اند آنها نيز بايد سه ماه تمام عده نگهدارند) (و اللائى لم يـحـضن ) سپس به سومين گروه اشاره كرده مى افزايد: (عده زنان باردار ايـن اسـت كـه بـار خـويـش را بـر زمـيـن بـگـذارنـد) (و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن ).
بـه ايـن تـرتـيـب حـكم سه گروه ديگر از زنان در آيه فوق مشخص شده است ، دو گروه بـايـد سـه مـاه عـده نـگـهـدارنـد، و گـروه سـوم يـعـنـى زنـان بـاردار بـا وضـع حـمـل عـده آنـان پـايـان مـى گـيـرد، خـواه يـك سـاعـت بـعـد از طـلاق وضـع حمل كنند يا مثلا هشت ماه .
در ايـنـكـه مـنـظـور از جـمـله (ان ارتـبـتـم ) (هـرگـاه شـك و تـرديـد كـنـيـد) چـيست ؟ سه احتمال ذكر شده است :
1 - مـنـظـور احتمال و شك در وجود (حمل ) است ، به اين معنى كه اگر بعد از سن ياءس (سـن پـنـجـاه سـالگـى در زنـان عـادى و شـصـت سـالگـى در زنـان قـرشـى ) احـتـمـال وجـود حـمـل در زنى برود بايد عده نگهدارد، اين معنى هر چند كمتر اتفاق مى افتد ولى گاه اتفاق افتاده است (توجه داشته باشيد كه واژه (ريبه )
به معنى شك در حمل در روايات و كلمات فقهاء كرارا آمده است )
2 - منظور زنانى است كه به درستى نمى دانيم به سن ياءس رسيده اند يا نه ؟.
3 - منظور شك و ترديد در حكم اين مساءله است ، بنابراين آيه مى گويد اگر حكم خدا را نمى دانيد، حكم خدا اين است كه چنين زنانى عده نگهدارند، ولى از همه اين تفسيرها مناسبتر تـفـسـيـر اول اسـت ، زيرا ظاهر جمله و اللائى يئسن ... اين است كه اين زنان به سن ياءس رسـيـده انـد، در ضـمـن هـرگـاه زنـانـى بـر اثـر بـيـمـاريـهـا يـا عـوامـل ديـگـر، عـادت مـاهـانـه آنـهـا قـطـع شـود، مشمول همين حكمند، يعنى بايد سه ماه عده نـگـهـدارنـد (ايـن حـكـم را از طـريـق قـاعـده اولويـت و يـا مشمول لفظ آيه مى توان استفاده كرد).
جـمـله و اللائى لم يحضن (زنانى كه عادت ماهانه نديده اند) ممكن است به اين معنى باشد كـه بـه سـن بلوغ رسيده اند اما عادت نمى بينند، در اين صورت بدون شك بايد سه ماه عده نگهدارند، احتمال ديگرى كه در تفسير آيه داده اند اين است كه كليه زنانى كه عادت نديده اند خواه به سن بلوغ رسيده باشند يا نه ؟.
ولى مـشـهـور در ميان فقهاى ما اين است كه هرگاه زن به سن بلوغ نرسيده باشد بعد از طلاق عده ندارد، ولى اين مساءله نيز مخالفينى دارد كه به بعضى از روايات
در ايـن زمينه استدلال كرده اند، و ظاهر آيه فوق نيز با آنها موافق است (شرح بيشتر اين مساءله را نيز در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).
از شـاءن نـزولى كه براى جمله هاى اخير ذكر شده نيز تفسير فوق استفاده مى شود و آن اينكه (ابى بن كعب ) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد كه عده بـعـضـى از زنـان در قـرآن نـيـامـده اسـت ، از جـمـله زنان صغيره و زنان كبيره (يائسه ) و باردار، آيه فوق نازل شد و احكام آنها را بيان كرد.
در ضمن عده در صورتى است كه احتمال حـمل درباره او برود، زيرا در آيه فوق عطف بر زنان يائسه شده ، و مفهومش اين است كه حكم هر دو يكسان مى باشند.
و بـالاخـره در پـايـان آيـه مـجـددا روى مساءله تقوا تكيه مى كند و مى فرمايد: (هر كس تـقـواى الهـى پـيـشـه كـنـد خـداونـد كـار را بـر او آسـان مـى سـازد) (و مـن يـتـق الله يجعل له من امره يسرا).
هـم در ايـن جـهـان و هـم در جـهان ديگر مشكلات او را، چه در رابطه مساءله جدائى و طلاق و احـكـام آن ، و چـه در رابـطـه بـا مـسـائل ديـگـر بـه لطـفـش حل مى كند.
در آيـه بـعـد بـاز بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتر روى احكامى كه در زمينه طلاق و عده در آيات قـبـل آمـده مـى افـزايـد: (ايـن فـرمـان خـدا اسـت كـه آنـرا بـر شـمـا نازل كرده است ) (ذلك امر الله انزله اليكم ).
(و هر كس تقواى الهى پيشه كند، و از مخالفت فرمان او بپرهيزد،
خداوند گناهان او را مى بخشد، و پاداش او را بزرگ مى سازد) (و من يتق الله يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا).
بـعضى از مفسران گفته اند كه منظور از (سيئات ) در اينجا (گناهان صغيره ) است ، و منظور از تقوا پرهيز از (گناهان كبيره ) است به اين ترتيب پرهيز از كبائر سبب بـخـشـودگـى صـغـائر مى شود، شبيه آنچه در آيه 31 سوره نساء آمده است . و لازمه اين سـخـن آن است كه مخالفت احكام گذشته در زمينه طلاق و عده جزء گناهان كبيره محسوب مى شود.
البـتـه درسـت اسـت كـه (سـيـئات ) گـاهـى به معنى گناهان صغيره آمده است ، ولى در بـسـيـارى از آيـات قـرآن مجيد (سيئات ) به عموم گناهان اعم از صغيره و كبيره اطلاق شـده اسـت ، مـثـلا در آيـه 65 سـوره مـائده مـى خـوانـيـم : و لو ان اهـل الكـتـاب آمـنـوا و اتـقـوا لكـفـرنـا عـنـهـم سـيـئاتـهـم : (اگـر اهـل كـتـاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند ما تمام گناهان گذشته آنها را مى بخشيم ) (اين معنى در آيات ديگرى نيز آمده است ).
مسلم است كه ايمان و قبول اسلام سبب بخشودگى همه گناهان پيشين مى شود.
آيه بعد توضيح بيشترى درباره حقوق زن بعد از جدائى مى دهد، هم از نظر (مسكن ) و (نفقه ) و هم از جهات ديگر.
نـخـسـت دربـاره چـگـونـگـى مسكن زنان مطلقه مى فرمايد: (آنها را هر جا خودتان سكونت داريد و امكانات شما ايجاب مى كند سكونت دهيد) (اسكنوهن من حيث سكنتم من وجدكم ).
(وجـد) (بـر وزن حـكـم ) به معنى توانائى و تمكن است ، بعضى از مفسران تفسيرهاى ديـگـرى بـراى آن ذكـر كـرده انـد كـه در نتيجه به همين معنى باز مى گردد، راغب نيز در مفردات مى گويد: تعبير به (من وجدكم ) مفهومش اين است كه به مقدار توانائى و به اندازه غناى خود مسكن مناسب براى زنان مطلقه در نظر بگيريد.
طبيعى است آنجا كه مسكن بر عهده شوهر است بقيه نفقات نيز بر عهده او خواهد بود دنباله آيه كه درباره (نفقه ) زنان باردار سخن مى گويد نيز شاهد اين مدعا است .
سـپـس بـه حكم ديگرى پرداخته مى گويد: (به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنها تنگ كنيد و مجبور به نقل مكان و ترك نفقه شما شوند) (و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن ).
مـبـادا كـيـنـه توزيها و عداوت و نفرت شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد، و آنها را از حـقـوق مسلم خود در مسكن و نفقه محروم كنيد، و آنچنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده ، فرار كنند!.
در سـومـين حكم در مورد زنان باردار مى گويد: (و اگر باردار باشند مخارج آنها را تا زمـانـى كـه وضـع حـمـل كـنـنـد بـدهـيـد) (و ان كـن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن ).
زيرا مادام كه وضع حمل نكرده اند در حال عده هستند، و نفقه و مسكن بر همسر واجب است .
و در چـهـارمـين حكم در مورد حقوق (زنان شيرده ) مى فرمايد: (اگر حاضر شدند بعد از جـدائى ، فـرزنـدان را شـيـر دهـنـد اجر و پاداش آنها را بپردازيد) (فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن ).
اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت .
و از آنـجـا كـه بـسـيـار مـى شـود نـوزادان و كـودكـان مـال المصالحه اختلافات دو همسر بعد از جدائى واقع مى شوند در پنجمين حكم يك دستور قـاطـع در ايـن زمـيـنـه صادر كرده ، مى فرمايد: (درباره سرنوشت فرزندان با مشاوره يكديگر و به طور شايسته تصميم بگيريد) (و اءتمروا بينكم بمعروف ).
مـبـادا اخـتـلافـات دو هـمـسـر ضربه بر منافع كودكان وارد سازد از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند، و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم بمانند، پدر و مادر مـوظـفـنـد خـدا را در نـظـر گـيرند، و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض ‍ خويش نكنند.
جـمله (واءتمروا) از ماده (ايتمار) گاه به معنى (پذيرا شدن دستور) و گاه به معنى مشاوره مى آيد، و در اينجا معنى دوم مناسبتر است و تعبير (بمعروف ) تعبير جامعى اسـت كـه هـرگـونـه مـشـاوره اى را كـه خـيـر و صـلاح در آن بـاشـد شامل مى گردد.
و از آنـجـا كـه گـاهـى توافق لازم ميان دو همسر بعد از طلاق براى حفظ مصالح فرزند و مساءله شير دادن حاصل نمى شود در ششمين حكم مى فرمايد: (و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد زن ديگرى مى تواند شير دادن آن بچه را بر عهده گيرد تا كشمكشها ادامه نيابد) (و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر اخـتـلافـهـا بـه طـول انـجـامـيـد خـود را مـعـطـل نـكـنـيـد، و كـودك را بـه ديـگـرى بـسـپـاريـد، در درجـه اول حق مادر بود كه اين فرزند را شير دهد، اكنون كه با سختگيرى و كشمكش اين امر امكان پـذير نيست نبايد منافع كودك را به دست فراموشى سپرد، بايد آن را بر عهده دايه اى گذارد.
آيه بعد، هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده ، مى افزايد:
(آنـهـائى كـه امكانات وسيعى دارند، از امكانات خود انفاق كنند، و آنها كه تنگدستند، از آنـچـه خـدا بـه آنـهـا داده انـفـاق نـمايند، خداوند هيچكس را جز به اندازه آنچه به او داده ، تـكـليـف نـمـى كـند) (لينفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق مما آتاه الله لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها).
آيـا ايـن دسـتـور يـعـنـى انـفـاق بـه اندازه توانائى ، مربوط به زنانى است كه بعد از جـدائى ، شـيـر دادن كـودكـان را بر عهده مى گيرند، و يا مربوط به ايام عده است كه در آيات قبل به طور اجمال اشاره شده بود، و يا مربوط به هر دو است ؟.
مـعـنـى اخـيـر از هـمـه مـنـاسبتر است ، هر چند جمعى از مفسران ، آن را تنها مربوط به زنان شـيـرده دانـسـتـه انـد، در حـالى كـه در آيـات گذشته در اين باره تعبير به اجر شده نه (نفقه و انفاق ).
بـه هـر حـال آنـها كه توانائى كافى دارند، بايد مضايقه و سختگيرى نكنند، و آنها كه تـمـكن مالى ندارند، بيش از توانائى خود ماءمور نيستند، و زنان نمى توانند ايرادى به آنها داشته باشند.
به اين ترتيب به آنها كه دارند بخل كنند، و نه آنها كه ندارند مستحق ملامتند.
و در پايان آيه ، براى اينكه تنگى معيشت ، سبب خارج شدن از جاده حق و عدالت نگردد، و هـيـچ يـك زبـان بـه شـكـايـت نـگـشايند، مى فرمايد: (خداوند به زودى بعد از سختيها، آسانى و راحتى قرار مى دهد) (سيجعل الله بعد عسر يسرا).
يـعـنـى غـم مـخـوريـد، بـيـتـابـى نـكـنـيـد، دنـيـا بـه يـك حال نمى ماند، مبادا مشكلات مقطعى و زودگذر رشته صبر و شكيبائى شما را پاره كند.
ايـن تـعـبير براى هميشه و مخصوصا هنگام نزول اين آيات كه مسلمانان از نظر معيشت سخت در فشار بودند، نويد و بشارتى است از آينده اميدبخش
صـابـران ، و اتـفـاقـا چـيزى نگذشت كه خداوند درهاى رحمت و بركت خود را به روى آنها گشود.
نكته ها:
1 - احكام (طلاق رجعى )
گـفـتـيـم (طـلاق رجـعى ) آن است كه شوهر مادام كه عده بسر نيامده هر زمان بخواهد مى تـوانـد بـازگـردد و پيوند زناشوئى را برقرار سازد، بى آنكه نياز به عقد تازه اى بـاشـد، و جـالب ايـنـكـه رجـوع بـا كـمـتـر سـخـن و عـمـلى كـه نـشـانـه بـازگـشت باشد حاصل مى گردد.
بعضى از احكامى كه در آيات فوق آمده ، مانند نفقه و مسكن ، مخصوص عده طلاق رجعى است ، و هـمـچـنـيـن مـسـاءله عـدم خـروج زن از خـانـه هـمـسـرش در حـال عـده و امـا در طـلاق بـائن يـعـنـى طـلاقـى كـه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق ) احكام فوق وجود ندارد.
تـنـهـا در مـورد زن بـاردار حـق نـفـقـه و مـسـكـن تـا زمـان وضـع حمل ثابت است .
تـعـبـير به لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا: (تو نمى دانى شايد خداوند وضع تازه اى به وجود آورد) نيز اشاره به اين است كه همه يا قسمتى از احكام فوق ، مربوط به طلاق رجعى است .
2 - خدا تكليف ما لا يطاق نمى كند
نه تنها حكم عقل ، بلكه حكم شرع نيز بر اين معنى گواه است كه تكاليف
انسانها بايد در حدود توانائى آنها باشد، جمله (لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها) كه در ضمن آيات فوق آمده نيز اشاره به همين معنى است .
ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه منظور از (ما آتاها)، (ما اعلمها) است ، يعنى خـداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او (اعلام ) كرده است ، و لذا به اين آيـه در مـبـاحـث (اصل برائت ) در علم اصول استدلال كرده اند، كه اگر انسان حكمى را نمى داند، مسئوليتى در برابر آن ندارد.
ولى از آنـجـا كه عدم آگاهى ، گاهى سبب عدم توانائى مى شود، ممكن است ، منظور، جهلى باشد كه سرچشمه عجز گردد.
بـنـابـرايـن آيـه مـى تـوانـد مـفـهـوم وسـيـعـى داشـتـه بـاشـد، كـه هـم عـدم قـدرت را شامل شود و هم جهل را كه موجب عدم قدرت بر انجام كار مى گردد.
3 - اهميت نظام خانواده
دقت و ظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلقه و حقوق آنها در آيات فوق به كار رفته ، و حـتـى بـسـيارى از ريزه كاريهاى اين مساءله ، در آيات قرآن ، كه در حقيقت قانون اساسى اسـلام اسـت ، بـازگو شده ، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است .
از طـلاق تـا آنجا كه ممكن است جلوگيرى مى كند، و ريشه هاى آن را مى خشكاند، اما هرگاه كار به بنبست كشيد و چاره اى جز طلاق و جدائى نبود، اجازه نمى دهد، حقوق فرزندان و يا زنان در اين كشمكش پايمال گردد، حتى طرح جدائى را طورى مى ريزد كه امكان بازگشت غالبا وجود داشته باشد.
دستوراتى همچون امساك به معروف و جدائى به معروف و نيز عدم زيان و ضرر و تضييق و سخت گيرى نسبت به زنان ، و همچنين مشاوره شايسته براى روشن
سـاخـتـن سـرنوشت كودكان ، و مانند اينها كه در آيات فوق آمده است ، همگى گواه بر اين معنى است .
امـا مـتـاءسـفـانـه عـدم آگـاهـى بـسـيـارى از مـسـلمـانـان از ايـن امـور، و يـا عـدم عـمـل به آن در عين آگاهى ، سبب شده است كه در هنگام جدائى و طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها و مخصوصا فرزندان ، به وجود آيد، و اين نيست جز به خاطر اينكه مسلمانان از چشمه فيض بخش قرآن دور ماندند. مثلا با اينكه قرآن با صراحت مى گويد: زنان مطلقه نـبـايـد در دوران عـده از خـانـه شـوهـر بـيـرون رونـد و نـه شـوهـر حق دارد آنها را بيرون بـفـرسـتـد، كـارى كه اگر انجام شود، اميد بازگشت غالب زنان به زندگى زناشوئى بسيار زياد است ، اما كمتر زن و مرد مسلمانى را پيدا مى كنيد كه بعد از جدائى و طلاق به اين دستور اسلامى عمل كند، و اين راستى مايه تاءسف است .
آيه و ترجمه


و كـاءيـن مـن قـريـة عـتـت عـن اءمـر ربـهـا و رسـله فـحاسبنها حسابا شديدا و عذبنها عذابا نكرا (8)
فذاقت وبال اءمرها و كان عقبة اءمرها خسرا (9)
اءعـد الله لهـم عـذابـا شـديـدا فـاتـقـوا الله يـاءولى الا لبـب الذيـن ءامـنـوا قـد اءنزل الله إ ليكم ذكرا (10)
رسـولا يـتـلوا عـليـكـم ءايـت الله مـبـينت ليخرج الذين ءامنوا و عملوا الصلحت من الظلمت إ لى النور و من يؤ من بالله و يعمل صلحا يدخله جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها اءبدا قد اءحسن الله له رزقا (11)

 


ترجمه :

8 - چه بسيار شهرها و آباديها كه اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپيچى كرده اند و ما حساب آنها را به شدت رسيديم ، و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم .
9 - آنها وبال كار خود را چشيدند، و عاقبت كارشان خسران بود.
10 - خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته ، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، (زيرا) خداوند چيزى كه مايه تذكر شما است بر شما نازل كرده .
11 - رسـولى بـه سوى شما فرستاده كه آيات روشن الهى را بر شما تلاوت مى كند، تا آنها را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام داده اند از تاريكيها به نور هدايت كند و هر كـس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد او را در باغهائى از بهشت وارد سازد كه از زيـر درختانش نهرها جارى است ، جاودانه در آن مى مانند، و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است .
تفسير:
سرانجام دردناك سركشان
شيوه قرآن اين است كه در بسيارى از مواد بعد از ذكر يك سلسله از دستورات عملى اشاره بـه وضـع امـتـهـاى پـيـشـيـن مـى كـند، تا مسلمانان نتيجه (اطاعت ) و (عصيان ) را در سرگذشت آنها با چشم ببينند، و مساءله شكل حسى به خود گيرد.
لذا در ايـن سـوره نيز بعد از ذكر وظايف ، مردان و كنان در موقع طلاق و جدائى به سراغ همين معنى رفته ، و به عاصياى و گردنكشان هشدار مى دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (چـه بـسـيـار شـهـر و آبـاديـهـا كـه اهل آن در برابر فرمان پروردگار و رسولانش طغيان و سرپيچى كردند، و ما حساب آنها را بـا دقـت و شـدت رسـيـديـم و آنـهـا را به مجازات وحشتناك و عذاب كم نظيرى گرفتار ساختيم )! (و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها شديدا و
عذبناها عذابا نكرا).
مـنـظـور از قـريـه ، چـنـانـكـه قـبـلا نـيـز گـفـتـه ايـم ، مـحـل اجـتـمـاع انـسـانـهـا اعـم از شـهـر و روسـتـا اسـت ، و در ايـنـجـا مـنـظـور اهل آنها مى باشد.
عتت از ماده (عتو) (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت است .
و (نكر) (بر وزن شكر) به معنى كار مشكل و بى سابقه يا كم سابقه مى باشد.
(حـسـابـا شـديـدا) يـا به معنى حساب دقيق و تواءم با سختگيرى است ، و يا به معنى مـجـازات شـديـد اسـت كـه نـتـيـجـه حـسـاب دقـيـق مـى بـاشـد، و در هـر حال اشاره به عذاب اين اقوام سركش در اين دنيا است كه گروهى با طوفان ، گروهى با زلزله هـاى ويـرانـگـر، گـروهى با صاعقه و مانند آن ، ريشه كن شدند، و شهرها و ديار ويران شده آنها به صورت درس عبرتى براى آيندگان باقى ماند.
لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (آنـهـا وبـال كفر و گناه خود را چشيدند، و عاقبت امر آنها خسران و زيان بود) (فذاقت وبال امرها و كانت عاقبة امرها خسرا).
چـه زيـانـى از ايـن بـدتر كه سرمايه هاى خداداد، را از كف دادند، و در اين بازار تجارت دنيا نه تنها متاعى نخريدند بلكه سرانجام با عذاب الهى نابود شدند.
بعضى (حساب شديد) و (عذاب نكر) را در اينجا اشاره به (عذاب قيامت ) دانسته انـد، و فـعـل مـاضى را به معنى مستقبل گرفته اند، ولى هيچ موجبى براى اين كار نيست ، بـخـصـوص ايـنـكه در مورد عذاب قيامت در آيه بعد سخن گفته خواهد شد، و اين خود گواه زنده اى است بر اينكه عذاب در اينجا عذاب دنيا است .
سـپـس بـه عـذاب اخروى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (خداوند عذاب شديدى براى آنها آماده ساخته ) (اعد الله لهم عذابا شديدا).
عذابى دردناك ، شديد، وحشت انگيز، خوار كننده ، رسواگر، و هميشگى در دوزخ براى آنها از هم اكنون فراهم است .
حال كه چنين است (از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد اى صاحبان انديشه و مغز، اى كسانى كه ايمان آورده ايد)! (فاتقوا الله يا اولى الالباب الذين آمنوا).
فـكـر و انـديـشـه از يـكسو، ايمان و آيات الهى از سوى ديگر، به شما هشدار مى دهد كه سـرنـوشت اقوام متمرد و طغيانگر را ببينيد، و از آن عبرت بگيريد، مبادا در صف آنها واقع شـويـد كـه خـداوند هم در اين جهان شما را به مجازات هولناك و بى سابقه اى گرفتار مى كند، و هم عذاب شديد آخرت در انتظار شما است .
سپس مؤ منان انديشمند را مخاطب ساخته مى افزايد: (خداوند آن چيزى كه مايه تذكر شما است بر شما نازل كرده است ) (قد انزل الله اليكم ذكرا)
و رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن الهى را بر شما تلاوت مى كند
تـا كـسـانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند از تاريكيها به سوى نور، هـدايـت كند) (رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (ذكـر) چـيـسـت ؟ و مـراد از (رسول ) كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
جـمـعـى (ذكـر) را بـه مـعـنـى (قـرآن ) مـى دانـنـد، در حـالى كـه جـمـع ديـگـرى به (رسـول خـدا) (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) تفسير كرده اند، چرا كه مايه تذكر و يـادآورى مردم است ، مطابق اين تفسير (رسولا) كه بعد از آن آمده شخص پيامبر است (و كـلام مـحذوفى ندارد) ولى منظور از (نازل كردن ) در اينجا اعطاى وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به امت از سوى خدا است .
امـا اگـر (ذكـر) را بـه مـعـنـى قـرآن مـجـيـد بـگـيـريـم (رسـولا) نـمـى تـوانـد بـدل از آن بـاشـد، و در ايـن جـمـله مـحـذوفـى اسـت و در تـقـديـر چـنـيـن اسـت (انـزل الله اليـكـم ذكـرا و ارسـل رسـولا): خـداونـد مـايـه تـذكـرى بـراى شـمـا نازل كرد، و رسولى فرستاد.
بـعـضـى (رسـول ) را بـه مـعـنـى (جـبـرئيـل ) تـفـسـيـر كرده اند، و در اين صورت نـزول او نـزول حـقـيـقـى خـواهـد بـود، چـرا كـه از آسـمـان نـازل مـى شـد، ولى ايـن تـفسير با جمله (يتلوا عليكم آيات الله ): (آيات خدا را بر شـمـا مـى خـوانـد) سـازگـار نـيـست ، زيرا جبرئيل مستقيما آيات الهى را بر مؤ منان نمى خواند.
كوتاه سخن اينكه هر يك از اين تفسيرها (مزيت ) و (مشكلى ) دارد، ولى رويهمرفته تفسير اول (ذكر به معنى قرآن و رسول به معنى پيامبر اكرم ) (صلى الله عليه و آله و سـلم ) از هـمـه بـهـتـر است ، زيرا در آيات بسيار زيادى از قرآن مجيد كلمه ذكر بر قرآن اطلاق شده مخصوصا آنجا كه با كلمه (انزال ) همراه باشد، به گونه اى كه هرگاه (نزول ذكر) گفته شود تداعى قرآن مى كند.
در آيـه 44 سـوره نـحـل مـى خـوانـيـم : و انـزلنـا اليـك الذكـر لتـبـيـن للنـاس مـا نـزل اليـهـم (مـا ذكـر را بـر تـو نـازل كـرديم تا براى مردم تبيين كنى آنچه بر آنها نـازل شـده اسـت ) و در آيـه 6 سـوره (حـجـر) آمـده اسـت و قـالوا يـا ايـهـا الذى نـزل عـليـه الذكـر انـك لمـجـنـون : دشـمـنـان گـفـتـنـد: (اى كـسـى كـه ذكـر بـر تـو نازل شده تو ديوانه اى )!
و اگـر در بـعـضـى از روايـات از ائمـه اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) آمـده كه منظور از ذكر رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) اسـت و (اهـل الذكـر) مـائيـم مـمـكـن اسـت اشـاره بـه بـطـون آيـه بـاشـد، زيـرا مـى دانـيـم (اهـل الذكـر) كـه در آيـه فـاسـئلوا اهـل الذكـر ان كـنـتـم لا تـعـلمـون (از اهـل ذكـر سـؤ ال كـنـيـد اگـر نـمـى دانـيـد) (نـحـل 43) آمـده بـه مـعـنـى خـصـوص اهـل بـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـيـسـت بـلكـه شـاءن نـزول آن عـلمـاى اهل كتاب است ولى با توجه به اينكه (ذكر) معنى وسيعى دارد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نيز شامل مى شود اين يكى از مصداقهاى آن محسوب مى شود.
بـه هـر حـال هـدف نـهـائى از ارسـال ايـن رسـول و انـزال ايـن كـتـاب آسـمـانـى ايـن اسـت كـه بـا تلاوت آيات الهى آنها را از ظلمتهاى كفر و جـهل و گناه و فساد اخلاق بيرون آورده ، به سوى نور ايمان ، و توحيد، و تقوا، رهنمون گـردد، و در حـقـيـقـت تـمـام اهـداف بـعـثـت پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و نـزول قـرآن در هـمـيـن يـك جـمـله خـلاصـه شـده ، خـارج كـردن از ظـلمـتـهـا بـه نـور، و قـابـل تـوجـه ايـنـكه (ظلمات ) به صيغه جمع و (نور) به صيغه مفرد ذكر شده ، زيـرا شـرك و كـفـر و فـسـاد، عـامـل پـراكندگى و چندگانگى است ، در حالى كه ايمان و توحيد و تقوا عامل وحدت و يگانگى مى باشد.
و در پـايـان آيـه بـه اجـر و پـاداش كـسـانـى كـه ايـمـان و عـمـل صـالح دارنـد اشـاره كـرده مـى افـزايـد: (كـسـى كـه بـه خـدا ايـمـان آورد، و عـمـل صـالح انـجـام دهـد، و ايـن راه را تـداوم بـخـشـد، خـداونـد او را در بـاغهائى از بهشت داخـل مـى كـنـد كـه از زيـر درخـتـانش نهرها جارى است ، جاودانه و براى هميشه در آن خواهد مـانـد، و خـداونـد روزى نـيـكـوئى بـراى او قـرار داده اسـت ) (و مـن يـؤ مـن بـالله و بـى عمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها اءبدا قد احسن الله له رزقا).
تـعـبـيـر بـه (يـؤ مـن ) و (يـعـمـل ) بـه صـورت فـعـل مـضـارع اشـاره به اين است كه ايمان و عمل صالح آنها محدود به زمان خاصى نيست بلكه استمرار و تداوم دارد.
و تـعبير به (خالدين ) دليل بر جاودانگى بهشت است ، بنابراين ذكر كلمه (ابدا) بعد از آن تاءكيدى براى (خلود) محسوب مى شود.
تـعـبـيـر (رزقا) به صورت (نكره ) اشاره به عظمت و اهميت روزيهاى نيكوئى است كـه خـداوند براى اين جمعيت فراهم مى سازد، و مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه موهبت الهى را در آخـرت و حـتى در دنيا نيز دربر مى گيرد، چرا كه نتيجه ايمان و تقوا تنها مربوط بـه آخـرت نيست ، افراد مؤ من و پرهيزگار در اين دنيا نيز زندگى پاك تر و آرام تر و لذتبخش ترى دارند.
آيه و ترجمه


الله الذى خـلق سـبـع سـمـوت و مـن الا رض مـثـلهـن يـتـنـزل الا مـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا اءن الله عـلى كـل شـى ء قـديـر و اءن الله قـد اءحـاط بكل شى ء علما (12)
 


ترجمه :

12 - خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مى شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد.
تفسير:
هدف از آفرينش عالم معرفت است
اين آيه كه آخرين آيه سوره طلاق است ، اشاره پرمعنى روشنى به عظمت قدرت خداوند در آفـريـنش آسمانها و زمين ، و نيز هدف نهائى اين آفرينش دارد، و بحثهائى را كه در آيات گـذشـتـه پـيـرامـون وعده ثواب عظيم به مؤ منان پرهيزگار، و همچنين وعده هائى كه به گـشـودن گـره مـشـكـلات آنـهـا داده تكميل مى كند، بديهى است خداوندى كه قدرت بر اين آفرينش عظيم دارد، توانائى بر انجام آن وعده ها در اين جهان و جهان ديگر نيز دارد.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد) (الله الذى خلق سبع سماوات ).
(و از زمين نيز همانند آن ) (و من الارض مثلهن ).
يـعـنـى همانگونه كه آسمانها (هفتگانه ) اند زمينها نيز هفتگانه مى باشند، و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمينهاى هفتگانه مى كند.
اكنون ببينيم منظور از اين آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى مشابه آن
چـيـسـت ؟ در ايـن زمـيـنـه در جـلد اول ذيـل آيـه 29 سـوره بـقـره و در جـلد بـيستم ذيل آيه 12 سوره فصلت ، بحثهاى مشروحى داشتيم ، لذا در اينجا به اشاره فشرده اى قناعت مى كنيم ، و آن اينكه :
مـمـكـن اسـت ، مـنـظور از عدد هفت ، همان كثرت باشد، زيرا اين تعبير در قرآن مجيد و غير آن گاه به معنى كثرت آمده است ، مثلا مى گوئيم اگر هفت دريا را هم بياورى كافى نيست .
بـنـابـرايـن مـنـظـور از هفت آسمان و هفت زمين ، تعداد عظيم و كثير كواكب آسمانى و كراتى مشابه زمين است .
اما اگر عدد هفت را براى (تعداد) و شماره بدانيم ، مفهوم آن وجود هفت آسمان مى شود، و بـا تـوجـه بـه آيـه 6 سـوره صـافـات كـه مـى گـويـد: انـا زينا السماء الدنيا بزينة الكـواكـب : (مـا آسـمـان نـزديك (آسمان اول ) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم ) روشـن مـى شود كه آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است ، و ماوراى اين ثوابت و سيارات ، شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است .

ايـن در مـورد آسـمـانـهاى هفتگانه ، و اما در مورد زمينهاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مـخـتـلف كـره زمـيـن بـاشـد، زيـرا امـروز ثـابـت شـده كـه زمـيـن از قـشـرهاى گوناگونى تـشـكـيـل يـافـتـه ، و يا اشاره به اقليمهاى هفتگانه روى زمين چرا كه هم در گذشته و هم امـروز كـره زمـين را به هفت (منطقه ) تقسيم مى كردند (البته طرز تقسيم در گذشته و امـروز مـتفاوت است ، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالى و جنوبى و دو منطقه معتدله و دو مـنـطـقـه حـاره و يـك مـنـطقه استوائى تقسيم مى شود، اما در گذشته اقليمهاى هفتگانه به شكل ديگرى تقسيم مى شد).
ولى مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا نـيز عدد هفت كه از تعبير (مثلهن ) استفاده مى شود نيز براى (تـكـثـيـر) و اشـاره بـه زمينهاى متعددى باشد كه در عالم هستى وجود دارد. تا آنجا كه بعضى از دانشمندان فلكى مى گويند كراتى كه مشابه كره زمين بر گرد خورشيدها در اين عالم بزرگ گردش مى كند حداقل سيصد ميليون كره است !.
هـر چـنـد بـا اطـلاعـات كـمـى كه ما از ماوراى منظومه شمسى داريم به دست دادن عدد در اين زمينه كار مشكلى است ، ولى به هر حال دانشمندان ديگر فلكى نيز تاءكيد مى كنند كه در كـهـكـشانى كه منظومه شمسى جزء آن است ميليونها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطى مشابه كره زمين قرار گرفته ، و مركز حيات و زندگى مى باشد.
البـتـه مـمـكـن اسـت پـيـشـرفـت عـلم و دانـش بشر در آينده اطلاعات بيشترى درباره تفسير اينگونه آيات در اختيار ما بگذارد.
سپس به مساءله تدبير اين عالم بزرگ به وسيله فرمان خداوند اشاره كرده مى افزايد: (امـر و فـرمـان او در مـيـان آنـهـا پـيـوسـتـه نـازل مـى شـود) (يتنزل الامر بينهن ).
پـيـدا است كه منظور از (امر) در اينجا همان فرمان تكوينى خداوند در مورد تدبير اين عـالم بـزرگ و آسـمـانها و زمينهاى هفتگانه است ، چرا كه او پيوسته با فرمان مخصوص خود آنها را در مسير منظمى هدايت و رهبرى مى كند در حقيقت اين آيه شبيه آيه 4 سوره سجده كه مى فرمايد: يدبر الامر من السماء
الى الارض (او تدبير امور مى كند از آسمان به زمين ).
به هر حال اگر تدبير او لحظه اى از اين عالم برداشته شود نظام همگى درهم مى ريزد، و راه فنا پيش مى گيرند.
و در پـايـان به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده ، مى گويد: (اينها همه به خاطر آن اسـت كـه شما بدانيد خداوند بر هر چيزى توانا است و علم و آگاهى او به همه چيز احاطه دارد) (لتـعـلمـوا ان الله عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان الله قـد احـاط بكل شى ء علما).
چه تعبير جالبى كه هدف اين آفرينش عظيم را آگاهى انسان از صفات خدا از علم و قدرت او مى شمرد كه آگاهى از اين دو صفت براى تربيت انسان كافى است .
انسان بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد، و از همه اعمالش باخبر است ، و نـيـز بـدانـد وعـده هـايـش در زمينه معاد و رستاخيز، در زمينه پاداش و كيفر و در زمينه وعده پيروزى مؤ منان تخلف ناپذير است .
آرى خـدائى كه چنين (علم ) و (قدرتى ) دارد و نظام عالم هستى را اداره مى كند اگر احـكامى در زمينه زندگى انسانها، در رابطه با طلاق و حقوق زنان قرار داده ، همگى روى حساب دقيق و متقن است .
در زمـيـنـه (هـدف آفـريـنـش ) بـحث مشروحى ذيل آيه 56 ذاريات جلد 22 تفسير نمونه داشته ايم .
قـابـل تـوجـه اينكه در آيات مختلف قرآن اشاراتى به هدف آفرينش انسان يا مجموع اين جـهان شده كه در بدو امر ممكن است مختلف به نظر برسد، ولى با دقت مى بينيم همه به يك حقيقت بازمى گردند:
1 - در آيه 56 ذاريات هدف آفرينش انسان و جن را (عبادت ) مى شمرد (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ).
2 - و در آيه 7 سوره هود هدف آفرينش عظيم آسمانها و زمين را آزمون بشر معرفى مى كند (و هـو الذى خـلق السـمـوات و الارض فـى ستة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا).
3 - در آيه 119 هود هدف را رحمت الهى مى شمرد (و لذلك خلقهم )
4 - و بـالاخـره در آيـه مـورد بـحـث هـدف را عـلم و آگـاهـى از صـفـات خـدا دانـسـتـه اسـت (لتعلموا...)
كـمـى دقـت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است ، آگاهى و معرفت مقدمه اى است براى بندگى و عبادت ، و آن نيز مقدمه اى است براى آزمون و تربيت بشر و آن هم مقدمه اى است براى بهره گيرى از رحمت خدا (دقت كنيد).
خـداونـدا! اكـنـون كـه مـا را بـه هـدف آفـريـنـش بـزرگـت آشـنـا فـرمـودى ، در وصول به اين هدف بزرگ ما را يارى كن !
پـروردگـارا! عـلم و قدرتت بى پايان و رحمتت نيز بى انتها است ، ما را از اين رحمت بى انتها بهره اى عنايت فرما!
بـارالهـا! قـرآن و پـيـامـبـر را بـراى بـيـرون بـردن مـؤ مـنـان از ظـلمـات بـه نـور نـازل كـردى ما را از ظلمت گناه و هواى نفس بيرون بر، و قلب ما را به نور ايمان و تقوا روشن نما آمين يا رب العالمين .


  

پاسخ به احکام شرعی