تفسیر المیزان

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 1 تا 7

بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم

يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العـده و اتـقـوا اللّه ربكم لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه و تـلك حـدود اللّه و مـن يـتـعـد حـدود اللّه فـقـد ظـلم نـفـسـه لا تـدرى لعل اللّه يحدث بعد ذلك امرا(1)

فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف و اشـهـدوا ذوى عدل منكم و اقيموا الشهاده لله ذلكم يوعظ به من كان يومن باللّه و اليوم الاخـر و مـن يـتـق اللّه يـجـعـل له مـخـرجـا(2)

و يـرزقـه مـن حـيـث لا يـحـتـسـب و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ان اللّه بـالغ امـره قـد جعل اللّه لكل شى ء قدرا(3)

و اللاى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلثه اشـهـر و اللاى لم يـحـضـن و اولت الاحـمـال اجـلهـن ان يـضـعـن حـمـلهـن و مـن يـتـق اللّه يجعل له من امره يسرا(4)

ذلك امر اللّه انزله اليكم و من يتق اللّه يكفر عنه سياته و يعظم له اجـرا(5)

اسـكـنـوهـن مـن حيث سكنتم من وجدكم و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن و ان كن اولات حـمـل فـانـفـقـوا عـليـهـن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن و اتمروا بينكم بـمـعـروف و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى (6)

لينفق ذو سعه من سعته و من قدر عليه رزقـه فـاليـنـفـق مـمـا اتـئه اللّه لا يـكـلف الله نـفـسـا الا مـا اتـئهـا سيجعل الله بعد عسر يسرا(7)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى نبى اسلام ! تو و امتت وقتى زنان را طلاق مى دهيد در زمـان عـده طلاق دهيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكرده بـاشـنـد) و حـسـاب عـده را نـگه داريد و از خدا، پروردگارتان بترسيد، آنان را از خانه هـايـشـان بيرون مكنيد خودشان هم بيرون نشوند مگر اينكه گناهى علنى مرتكب شوند كه در اين صورت مى توانيد بيرونشان كنيد. و اينها همه حدود خدا است و كسى كه از حدود خدا تـجـاوز كـنـد بـه نـفـس خـود سـتـم كـرده تـو چـه مـى دانـى شـايـد خـدا بـعـد از طـلاق و قبل از سر آمدن عده حادثه اى پديد آورد و شوهر به همسرش برگردد (1).

پس وقتى به اواخر عده رسيدند يا اين است كه به خوبى و خوشى آنان را نگاه مى داريد و يـا بـه خـوبـى و خـوشـى از آنـان جـدا مـى شـويـد و در هـر حـال دو نـفـر از مـردم خود را كه معروف به عدالت باشند شاهد بگيريد و شاهد هم براى خـدا اقـامـه شـهـادت كـنـد، ايـنـهـا كه به شما گفته شد اندرزهايى است كه افرادى از آن موعظه مى شوند كه به خدا و روز جزا ايمان دارند و كسى كه از خدا بترسد خدا برايش ‍ راه نجاتى از گرفتاريها قرار مى دهد (2).

و از مـسـيـرى كـه خـود او هـم احـتـمـالش را نـدهـد رزقـش مـى دهـد و كـسـى كـه بـر خـدا توكل كند خدا همه كاره اش مى شود كه خدا دستور خود را به انجام مى رساند و خدا براى هر چيزى اندازهاى قرار داده (3).

و از زنان شما آن زنانى كه حيض نمى بينند اگر به شك افتاديد كه از پيرى است و يا بـه خـاطـر عـارضـه اى اسـت كـه عـده طـلاقـشـان سـه مـاه اسـت. و هـمـچ نين آنهايى كه از اول حـيـض نديدند. و اما زنان آبستن عده طلاقشان اين است كه فرزند خود را بزايند. و هر كس از خدا بترسد خدا امور دنيا و آخرتش را آسان مى سازد (4).

ايـن امـر خـدا اسـت كـه خـدا آن را بـه سـويـتـان نـازل كـرده و كـسى كه از خدا بترسد خدا گناهانش را تكفير و اجرش را عظيم مى كند (5).

زنـان طلاقى خود را در همان منزلى كه بر حسب توانايى خود مى نشينيد سكنى دهيد و به ايـشـان به منظور تنگنا نهادن ضرر نرسانيد و اگر داراى حملند نفقه شان را بدهيد تا حمل خود را بزايند حال اگر بچه شما را شير دادند اجرتشان را بدهيد و با يكديگر به خوبى و خوشى مشورت كنيد و اگر درباره اجرت سخت گيرى كرديد زنى ديگر آن كودك را شير دهد (6).

و بـايـد مـرد تـوانـگر بقدر توانگريش و مرد فقير بقدر توانائيش و خلاصه هر كس از آنچه خدايش داده انفاق كند كه خدا هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به مقدار قدرتى كه به او داده و خدا بعد از هر سختى گشايشى قرار مى دهد (7).

بيان آيات

ايـن سـوره مـشـتـمـل بـر بـيـان كـليـاتـى از احـكـام طـلاق اسـت، و بـه دنـبـال آن مـقـدارى انـدرز وتـهـديـد و بـشارت، و اين سوره به شهادت سياقش ‍ در مدينه نازل شده.

بيان آيات راجع به حكم طلاق، عده، رجوع و...

يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده...

در آغاز سوره نخست خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى كند، چون او است كه به سوى امت فرستاده شده و پيشواى امت است، پس مى شود مطالب مربوط به هـمـه امـت را بـه شـخـص او خـطـاب كـرد، و ايـن گـونـه خـطـابـهـا در اسـتـعـمـال شـايـع اسـت، خـطاب ى است مخصوص بزرگ قوم، و مقدم بر همه آنان، ولى مـنـظـور عـمـوم پـيـروان و زيـردسـتـان او اسـت، پـس ديـگـر وجـه و دليـلى نـدارد كـه مـثـل بـعـضـى از مـفـسـريـن بـگـويـيـم تـقـديـر آيـه (يـا ايـهـا النـبـى قـل لامـتـك اذا طـلقـتم النساء) است، يعنى اى پيامبر به امتت بگو كه وقتى زنان را طلاق داديد چنين و چنان كنيد.

و مـعـناى اينكه فرموده : (و چون زنان راطلاق داديد با عده طلاق دهيد) اين است كه چون خـواسـتـيـد طـلاق بدهيد و نزديك شد كار را انجام دهيد چنين و چنان كنيد، چون معنا ندارد كه بـعـد از طلاق دادن دوباره طلاق دهند، پس در حقيقت اين تعبير نظير تعبير در آيه زير است كه مى فرمايد: (اذاقمتم الى الصلوه فاغسلوا)، يعنى چون خواستيد به نماز بايستيد چنين كنيد.

و (عـده ) عـبـارت از اين است كه زن در آن مدت از ازدواج جديد، خوددارى كند، تا آن مدت كـه شـرع مـعين كرده تمام شود، و مراد از (طلاق دادن براى عده ) طلاق دادن براى زمان عده است، به طورى كه زمان عده را از روز وقوع طلاق حساب كنند، و اين بدين صورت مى شـود كـه طـلاق در طـهـرى واقـع شـود كـه در آن طـهـر عـمـل جـنـسـى انجام نشده باشد، از آن تار يخ حساب عده را نگه مى دارد تا سه بار حيض ديدن و پاك شدن، كه بعد از آن مى تواند شوهر كند.

(و احـصـوا العـده ) - يـعنى عدد حيض ها و پاك شدنها را كه معيار عده است بشماريد و حسابش را داشته باشيد.

و مـنـظور از اين دستور نگه دارى زن است، چون زن در اين مدت حق نفقه و سكنى را دارد، و هـمـسرش بايد مخارجش را بدهد، و نمى تواند از خانه بيرونش كند، البته حقى هم شوهر بـه او دارد، و آن ايـن اسـت كـه مـى تواند به طلاق خود رجوع نموده ، زندگى با او رااز سر گيرد.

(و اتـقـوا اللّه ربـكـم لا تـخـرجـوهـن مـن بـيـوتـهـن ) - ظـاهـر سـياق اين است كه جمله (بـيـرونشان نكنيد)، بدل باشد (از جمله از خدا پروردگارتان بترسيد) و خاصيت اين بد ل آوردن تأكيد نهى در جمله (بيرونشان نكنيد) است، و منظور از (من بيوتهن - از خـانـه هـايـشـان ) هـمـان خـانـه هـايـى اسـت كـه زنـان قـبـل از طـلاق در آن سـكـنـى داشـتـند، و به همين جهت فرموده : (خانه هايشان ) با اينكه خانه مال شوهر است.

و جمله (و لا يخرجن ) نهى از بيرون رفتن خود زنان از خانه است، همچنان كه جمله قبلى نهى شوهران بود از بيرون كردن آنان.

(الا ان يـاتـيـن بـفـاحـشـه مـبـيـنـه ) - يـعـنـى مـگـر آنـكـه گـنـاهـى ظـاهـر و فـاش از قـبـيل زنا و يا ناسزا و يا اذيت اهل خانه مرتكب شوند، همچنان كه در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلم) وارد شده كه فاحشه عبارت از گناهان مذكور است.

(و تـلك حـدود اللّه و مـن يـتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه ) - يعنى هر كس از احكامى كه بـراى طلاق ذكر شده كه حدود خدا است تجاوز كند، چنين و چنان مى شود، آرى تمامى احكام الهـى حـدود اعـمـال بـنـدگـان است، و كسى كه از آن احكام تجاوز كند در حقيقت از حدود خدا تـجـاوز كرده و آن را رعايت ننموده، و كسى كه چنين كند يعنى نافرمانى پروردگار خود كند، به خود ستم كرده است.

(لا تـدرى لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امـرا) - يـعـنـى تو نمى دانى، چه بسا خداى تعالى بعد از اين امرى پديد آورد، يعنى امرى كه وضع اين زن و شوهر را عوض كند، و راى شـوهـر در طـلاق هـمـسـرش عـوض شـده، بـه آشـتـى بـا وى مـتـمايل گردد، چون زمام دلها به دست خداست، ممكن است محبت همسرش در دلش پيدا شود، و به زندگى قبلى خود برگردد.

فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارق وهن بمعروف... و اليوم الاخر

مراد از (بلوغ اجل زنان ) اين است كه به آخر زمان عده نزديك و مشرف شوند، نه اينكه به كلى عده شان سر آيد، چون اگر عده سر بيايد ديگر جمله (فامسكوهن ) معنا نخواهد داشـت، زيـرا منظور از اين جمله همان رجوع است كه بعد از عده ديگر رجوعى نيست و منظور از جـمـله (فـارقوهن ) اين است كه در اين چند روزه آخر عده رجوع نكند، تا عده سر آيد و جدايى به كلى حاصل گردد.

و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (امساك و نگهدارى زن به طور معروف با شد)، اين است كه اگـر شوهر خواست برگردد، و از جدايى با زن صرفنظر كند، بايد كه از آن به بعد با او نيكوكارى نموده، حقوقى را كه خدا براى زن بر مرد واجب كرده رعايت نمايد. و مراد از (مـفـارقـت بـه نـحـو معروف ) هم اين است كه حقوق شرعيه زن را احترام بگذارد. پس تقدير كلام چنين مى شود (فامسكوهن بمعروف من الشرع او فارقوهن بمعروف من الشرع ).

(و اشـهـدوا ذوى عـدل مـنـكـم ) - يـعـنـى دو نـفـر مـرد عـادل از خـودتـان شاهد بر طلاق بگيريد. و توضيح معناى عدالت در تفسير سوره بقره گذشت.

(و اقيموا الشهاده لله ) - توضيح جمله نيز در سوره بقره بيان شد.

(ذلكـم يـوعـظ بـه مـن كـان يـومـن باللّه و اليوم الاخر) - كلمه (ذلك ) اشاره به مطالب قبل است، مى فرمايد: اين امر به تقوا و پرهيز از خدا، و اقامه شهادت براى خدا، و ايـن نـهـى از تـعـدى درباره حدود الهى كه گفتيم چنين و چنان است. ممكن هم هست بگوييم اشـاره اسـت بـه همه مطالب گذشته، چه احكامى كه بيان شد، و چه امر به تقوى و به اخلاص در شهادت و نهى از تعدى در حدود خدا، مى فرمايد: همه اينها مطالبى است كه مؤمنـيـن بـه وسـيـله آن هـا مـوعـظـه مـى شـونـد، بـه حـق ركـون نـمـوده از باطل دل كنده مى شوند، و اين تعبير در عين حال اشاره اى هم به اين معنا دارد كه اعراض از اين احكام، و يا تغيير دادن آن خارج شدن از ايمان است.

معناى جملات آيه شريفه : (و من يتق الله يجعل له مخرجا...) با توجه به سياق و موضوع آن

و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب... قدر

مـى فـرمـايـد: (و مـن يـتـق اللّه ) و هـر كـس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از او بـپـرهـيـزد، و حـدود او را نـشـكـنـد، و حـرمـت شـرايـعـش را هـتـك نـنـمـوده، بـه آن عـمل كند (يجعل له مخرجا) خداى تعالى برايش راه نجاتى از تنگناى مشكلات زندگى فراهم مى كند، چون شريعت او فطرى است، و خداى تعالى بشر را به وسيله آن شرايع بـه چـيزى دعوت مى كند كه فطرت خود او اقتضاى آن را دارد، و حاجت فطرتش را بر مى آورد، و سـعـادت دنـيـايـى و آخـرتـيـش را تـاءمـيـن مـى كـنـد، و از هـمـسـر و مـال و هـر چيز ديگرى كه مايه خوشى زندگى او و پاكى حياتش باشد، از راهى كه خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزى مى فرمايد، پس اين ترس را به خود راه ندهد كه اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به اين جهت از آن محرمات كـام نـگـيـرد، خـوشـى زندگيش تاءمين نشود، و به تنگى معيشت دچار گردد، نه، اينطور نيست، براى اينكه رزق از ناحيه خداى تعالى ضمانت شده و خدا قادر است كه از عهده ضم انت خود بر آيد.

(و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه ) - و كـسـى كـه بـر خـدا تـوكـل كـند، از نفس و هواهاى آن، و فرمانهايى كه مى دهد، خود را كنار بكشد و اراده خداى سـبـحـان را بـر اراده خود مقدم بدارد، و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودش دوسـت دارد تـرجـيـح بـدهـد، و بـه عـبـارتـى ديـگـر به دين خدا متدين شود و به احكام او عمل كند.

(فـهـو حـسـبـه ) - چـنـين كسى خدا كافى و كفيل او خواهد بود، و آن وقت آنچه را كه او آرزو كـنـد، خـداى تـعـالى هـم همان را برايش ‍ مى خواهد، البته آنچه را كه او به مقتضاى فـطـرتـش مـايـه خـوشـى زنـدگـى و سـعادت خود تشخيص مى دهد، نه آنچه را كه واهمه كاذبش ‍ سعادت و خوشى مى داند.

و اينكه فرمود: خدا كافى و كفيل او است، علتش اين كه خداى تعالى آخرين سبب است ، كه تمامى سبب ها بدو منتهى مى شود، در نتيجه وقتى او چيزى را اراده كند بجا مى آورد و به خـواسـتـه خـود مـى رسـد، بـدون اراده اش دگرگونى پذيرد، او است كه مى گويد: (ما يـبـدل القـول لدى )، و چـيـزى بـيـن او و خـواسـتـه اش حائل نمى گردد، چون او است كه مى گويد: (و اللّه يحكم لا معقب لحكمه )، و اما ساير اسباب كه انسان ها در رفع حوائج خود متوسل بدانها مى شوند، سببيت خود را از ناحيه خدا مـالكـنـد، و آن مـقدار را مالكند كه او به آنها داده، و هر صاحب قدرتى آن مقدار قدرت دارد كـه بـه آن داده، در نـتـيـجـه در مـقـام فـعـل آن مـقـدار مـى تـوانـد عمل كند كه او اجازه اش داده باشد.

پـس تـنها خدا براى هر كس كه بر او توكل كند كافى است، و هيچ سبب ديگر چنين نيست، (ان اللّه بـالغ امـره ) خدا به هر چه بخواهد مى رسد، او است كه فرموده : (انما امره اذا اراد شـيـئا ان يـقـول له كـن فـيـكـون )، و نـيـز فـرمـوده : (قـد جـعـل اللّه لكـل شـى ء قـدرا) پـس هيچ چيز نيست مگر آنكه قدرى معين و حدى محدود دارد، و خـداى سـبـحـان مـوجـودى است كه هيچ حدى او را تحديد نمى كند، و هيچ چيزى به او احاطه نمى يابد، و او خودش محيط به هر چيز است.

شرح مفاد آيه كريمه فوق

ايـن مـعـنـاى آيه بود، از نظر اينكه در بين آيات طلاق واقع شده و با مورد طلاق منطبق مى شود، و اما اگر از سياق و مورد صرفنظر كنيم، و اطلاق خود آيه را در نظر بگيريم، مـخـرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) اين مفاد را به دست مى دهد كه هر كس از خدا بترسد و بـه حـقـيـقـت مـعـنـاى كـلمـه پـروا داشـتـه بـاشـد - كـه البـتـه چـنـيـن تـقـوايـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر بـا مـعرفت نسبت به خدا و اسما و صفات او - و سپس به خاطر رعـايـت جـانـب او از مـحـرمـات و تـرك واجـبـات - كـه لازمـه آن ايـن است كه اراده نكند مگر فـعـل و تـركى را كه او اراده كرده باشد، و لازمه اين هم آن است كه اراده اش در اراده خداى تعالى مستهلك شده باشد - چنين كسى هيچ عملى انجام نمى دهد مگر از اراده اى از خدا.

لازمه اين نيز آن است كه خود را و متعلقات خود از مشخصات و افعالش را ملك خداى تعالى بداند، آن هم ملك طلق او، و او را مالك على الاطلاق خود بداند، مالكى كه به هربخواهد مى تـوانـد در ملكش تصرف كند، و اين ملكيت همان ولايت خدايى است كه خدا با آن ولايت متولى امـر بـنده اش مى باشد، پس براى بنده از ملك حقيقى چيزى باقى نمى ماند مگر آنچه كه خداى سبحان تمليكش كرده باشد، تازه همان را هم كه او دارد باز به ملكيت خدا باقى است، و ملك همه اش از خداى عزوجل است.

ايـنـجـاسـت كـه خـداى تـعـالى چـنـيـن بـنـده اى را بـه حـكـم (و يـجـعـل له مـخـرجا) از تنگناى و هم و زندان شرك نجات مى دهد، ديگر به اسباب ظاهرى دلبسته نيست و به حكم (و يرزقه من حيث لا يحتسب ) از جايى كه او احتمالش را هم ندهد رزق مـادى و مـعـنـويـش ‍ را فـراهـم مـى كـنـد، امـا رزق ماديش را بدون پيش بينى خود او مى رسـانـد، بـراى ايـنـكـه او قـبـل از رسـيـدن بـه چـنـيـن تـوكـلى رزق خـود را حـاصـل دسـتـرنـج خـود و اثـر اسـبـاب ظـاهـرى مـى دانـسـت ، هـمـان اسـب ابـى كـه دل به آن بسته بود، و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند جز به اندكى اطلاع نداشت، و مـثلش مثل كسى بود كه در شبى بس ظلمانى نور بسيار ضعيفى پيش پايش را روشن كرده باشد، و از ماوراى آن فضاى اندك بى خبر باشد، و ليكن خداى سبحان از همه اسباب خبر دارد، و او است كه اسباب و مسببات را پشت سر هم مى چيند، و هر طورى كه بخواهد نظام مى بـخـشد، و به هر يك از آن اسباب بخواهد اجازه تاثير مى دهد تاثيرى كه خود بنده چنان تاثيرى براى آن سراغ نداشته .

و امـا رزق مـعـنـويـش را - كه رزق حقيقى هم همانست، چون مايه حيات جان انسانى است، و رزقى است فنا ناپذير - بدون پيش بينى خود او مى رساند، دليلش اين است كه انسان نه از چنين رزقى آگهى دارد و نه مى داند كه از چه راهى به وى مى رسد.

توكل واقعى بر خداوند تنها نصيب صالحين از امت اسلام مى شود

و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : خـداى سـبـحـان كـه ولى و عـهـده دار سـرپـرسـتـى بـنـده مـتـوكـل خـويـش اسـت، او را از پـرتگاه هلاكت بيرون مى كشد، و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى دهد و چـنـيـن بـنـده اى بـه خـاطـر ايـنـكـه بـر خـداى تـعـالى تـوكـل كـرده، و هـمـه امـور خـود را بـه او واگـذار نـمـوده، هـيـچ چـيـز از كـمـال و از نـعـمت هايى را كه قدرت به دست آوردن آن را در خود مى بيند از دست نمى دهد، خلاصه آنچه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد همان را خداى تـعـالى بـرايـش فـراهـم مـى كـنـد، بـراى ايـنـكـه او بـه وى تـوكـل كـرد، و كـسى كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره او مى شود، و هيچ سبب از اسباب ظاهرى اينطور نيست، براى اينكه هر سببى را كه در نظر بگيرى يكبار كارگر مى افتد بار ديگر نمى افتد، ولى خداى تعالى اين طور نيست، (ان اللّه بالغ امره )، چون خدا بـه كـار خـود مـى رسـد و تـمـامـى امـور در حـيـطـه قـدرت خـداى تـعـالى اسـت (قـد جعل اللّه لكل شى ء قدرا) و وقتى حدود و اندازه هر موجودى را خداى تعالى معين مى كند، بنده متوكل هم يكى از موجودات است، او نيز از تحت قدرت خدا خارج نيست، پس اندازه ها و حدود او نيز به دست خدا است.

و چـنـيـن مـقامى تنها نصيب صالحين از اولياى اين امت مى شود، و اما افراد پايين تر افراد مـتـوسـط از اهـل تـقـوى كـه درجـات پـايـيـن تـرى از حـيـث مـعـرفـت و عـمـل دارنـد، از مـوهـبـت ولايـت خـدايـى هـم آن مـقـدارى بـرخـوردارنـد كـه با اخلاص ايمان و اعـمـال صـالحـشـان مطابقت دارد، و چنان نيست كه هيچ بهره اى از اين موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اينكه خداى فرموده : (و اللّه ولى المؤمنين ) و جاى ديگر به طور مطلق فرموده : (و اللّه ولى المتقين ).

آرى هـمـيـن كـه به دين حق متدين هستند، و اين سنت حيات را پذيرفته، ورود و خروجشان در امـور نـاشـى از اراده خـداى تـعـالى اسـت، خـود تـقـوى اللّه و توكل بر او است، براى اينكه اين گونه افراد مؤمن و متقى اراده خداى تعالى را در جاى اراده خـودشـان قـرار داده انـد، در نـتـيـجه به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار مى شـونـد، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى مخرجى قرار مى دهد، و از جايى كه خود آنان به فكرشان نرسد روزيشان مى دهد، و پروردگارشان كافى ايشان است، و او به كـار خـود مـى رسـد و اراده خود را به كرسى مى نشاند، و چگونه چنين نباشد با اينكه او است كه براى هر چيزى قدر و مقدارى معين كرده است .

و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنه كرده باشد و رخـنـه هـم مـى كند، چون همانطور كه در بالا گفتيم غير از صالحان از اولياى خدا، آنها كـه از رتـبـه پـايـيـن ترند از شرك خالى نيستند، همچنان كه فرمود: (و ما يومن اكثرهم بـاللّه الا و هم مشركون ) و از سوى ديگر به طور مطلق فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ).

و نـيـز فـرمـوده : (و انـى لغـفـار لمـن تـاب و امـن و عمل صالحا)، يعنى هر كسى كه از شرك توبه كند، و باز به طور مطلق فرموده : (و استغفروا اللّه ان اللّه غفور رحيم ).

پـس مؤمن بـه هيچ درجه از درجات ولايت الله بالا نمى رود مگر با توبه از شرك خفى كه هر مرحله از آن پايين تر از درجه ولايت آن مرحله است.

آيـه مـورد بـحـث از آيـات بـرجـسـتـه قـرآن اسـت، و مـفسرين درباره جمله جمله آن سخنانى پراكنده دارند، كه از نقلش صرفنظر مى كنيم.

مدت عده طلاق

و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثه اشهر...

كلمه (ارتياب ) كه مصدر فعل (ارتبتم ) است به معناى شك و ترديد، و در خصوص آيه منظور شك در يائسه شدن است، چون ممكن است زنى حيض نبيند، ولى شك داشته باشد كه حيض نديدنش به خاطر كبر سن است، يا به خاطر عارضه اى مزاجى است . پس معناى آيه اين است كه آن زنانى كه از حيض يائسه مى شوند، اگر در علت يائسه شدنشان شك داشتيد كه آيا به خاطر رسيدن به حد يائسگى است، يا به خاطر عارضه مزاجى است در صورتى كه طلاقشان داديد بايد سه ماه عده نگه بدارند.

(و اللائى لم يـحـضن ) - اين جمله عطف است بر جمله (و اللائى يئسن...)، و معنايش اين است كه زنانى كه در سن حيض ‍ ديدن حيض نديدند نيز عده طلاقشان سه ماه است.

(و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن ) - يعنى منتهاى زمان عده زنانى كه آبستن هستند و طلاق گرفته اند، روزى است كه وضع حمل كرده باشند.

(و مـن يـتـق اللّه يـجعل له من امره يسرا) - يعنى كسى كه از خدا بترسد، خداى تعالى برايش آسانى قرار مى دهد، يـعـنى شدايد و مشقت هايى را كه برايش پيش مى آيد آسان مى سازد. و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه امور دنيا و آخرت را برايش آسان نموده، يا فرجى دنيايى برايش مى فرستد، و يا عوضى آخرتى به او مى دهد.

ذلك امر اللّه انزله اليكم...

يـعـنـى آنـچـه خـداى تـعـالى در آيـات قـبـلى بـيـان كرد احكامى است كه او به سوى شما نـازل كـرد، و در ايـنـكـه فـرمـود: (و مـن يـتـق اللّه يـكـفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا) دلالتـى هـسـت بـر ايـنـكـه پـيـروى اوامـر خـدا خود مرحله اى است از تقوى، مانند اجتناب از مـحـرمـات كـه آن هـم مـرحله اى ديگر از تقوى است، و شايد اين دلالت براى آن باشد كه امـتـثـال اوامـر هـم مـلازم بـا اجـتـنـاب از حـرام اسـت، و آن حـرام عـبـارت اسـت از تـرك امتثال.

و مـعناى (تكفير سيئات ) پوشاندن آن به وسيله مغفرت است، و مراد از سيئات گناهان صـغيره است، در نتيجه تقوى تنها براى گناهان كبيره باقى مى ماند، و مجموع جمله (و مـن يـتـق اللّه يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا) در معناى آيه شريفه زير مى باشد كه فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما)، و از اين دو آيه شريفه بر مى آيد كه مراد معصوم (عليه السلام) هم كه در تعريف تقوى فرمود: (عبارت است از ورع از محارم خدا) همان گناهان كبيره است.

و نـيـز بـر مـى آيـد كـه مـخـالفـت بـا احـكـامـى كـه خـداى تـعـالى دربـاره طـلاق و عـده نـازل فـرمـوده از گـنـاهـان كـبـيـره اسـت چـون تـقـوايـى كـه در آيـه شـريـفـه ذكـر شـده مـشـتـمـل بـر مـسـائل مـذكـور نـيـز مـى شـود، و مـمـكـن نـيـسـت كـه مـسـائل خـود آيـه را شـامـل نـگـردد، پـس مـخـالفـت مـذكـور جـزو سـيـئات قـابـل تـكـفـيـر نـيـسـت، و گـرنـه نـظـم و مـعـنـاى آيـه مختل مى شود.

اسكنوهن من حيث سكنتم من وجدكم...

راغـب در مفردات مى گويد: كلمه (من وجدكم ) به معناى تمكن و مقدار توانگريتان است، چـون غنى را (وجدان ) و (جده ) مى خوانند، و بعضى قرائت كلمه (وجد) را هم به فتحه واو حكايت كرده اند هم به ضمه و هم به كسره.

ضمير (هن ) به مطلقات، يعنى زنان طلاقى بر مى گردد، و اين معنا را سياق تأييد مى كند.

و مـعـنـاى آيـه ايـن كـه زنـانى را كه طلاق داده ايد بايد در همان مسكن كه خودتان ساكنيد سكنى بدهيد، البته هر كس به مقدار وجدش، آن كس كه توانگر است به قدر توانگريش، و آنكه فقير است باز به مقدار توانائيش.

(و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن ) - يعنى حق نداريد ضررى متوجه آنان كنيد تا ماندن در آن سكنى برايشان دشوار شود، و از نظر لباس و نفقه در مضيقه شان قرار دهيد.

تكليف بچه شيرخوار زن مطلقه

(و ان كـن اولات حـمـل فـانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن ) - معناى اين قسمت از آيه روشن اسـت، مـى فـرمـايـد: اگر زنان طلاقى حامله باشند، بايد نفقه آنان را بدهيد تا فرزند خود را بزايند.

(فـان ارضـعـن لكـم فـاتـوهن اجورهن ) - يعنى اگر حاضر شدند نوزاد خود را شير دهـنـد، بـر شـمـا اسـت كـه اجـرت شـير دادنشان را بدهيد، چون اجرت رضاعت در حقيقت نفقه فرزند است، كه به گردن پدر است.

(و اتـمـروا بـيـنـكـم بـمـعـروف ) - (ائتـمـار) كـه فـعـل (ائتـمـروا) از آن مـشـتـق اسـت، وقـتـى در مـورد چـيـزى اسـتـعـمـال مى شود، معناى مشورت كردن درباره آن چيز را مى دهد، به طورى كه طرفهاى مـشـورت بـه يكديگر امر كنند، و در آيه مورد بحث كه ائتمار به صيغه امر آمده و فرموده (ائتـمـار بـكـنيد)، خطابش به زن و مرد است، مى فرمايد: درباره فرزند خود مشورت كـنـيـد تا به نحوى پسنديده و عادى به توافق برسيد، به طورى كه هيچ يك از شما و فـرزنـدتـان مـتـضـرر نـشـويـد، نـه مـرد بـا دادن اجـرت زيـادتـر از حـد مـعـمـول مـتـضـرر شـود، و نـه زن بـا كـمـتـر گـرفـتـن، و نـه فـرزنـد بـا كـمـتـر از دو سـال شـير خوردن متضرر گردد، و همچنين ضررهاى ديگرى كه ممكن است پيش آيد به هيچ يك از شما متوجه نشود.

(و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى ) - هر چند معناى تحت اللفظى اين جمله اين است كـه اگـر يـكـى از شـمـا خـواسـت بـه طـرف ديگر ضرر برساند، و اختلافتان برطرف نگرديد، به زودى زنى ديگر غير از مادر طفل او را شير خواهد داد، ولى منظور اين است كه بايد به زودى وقبل از آنكه كودك گرسنه شود، زنى ديگر آن كودك را شير دهد.

لينفق ذو سعه من سعته

بـايد صاحب سعه از سعه خود انفاق كند. و انفاق از سعه به معناى توسعه دادن در انفاق است، و امر در اين جمله متوجه توانگران است، مى فرمايد مردان توانگر وقتى همسر بچه دار خـود را طـلاق مـى دهـنـد، بـايـد در ايـام عـده و ايام شيرخوارى كودكشان، به زندگى مطلقه و كودك خود توسعه دهند.

(و مـن قـدر عـليـه رزقـه فـليـنـفـق مما اتيه اللّه ) - (قدر رزق ) به معناى تنگى روزى اسـت، و كـلمه (ايتاء) به معناى عطا كردن است، مى فرمايد: و كسى كه فقير و در تـنـگـنـاى مـعـيـشـت اسـت، و نـمـى تواند به زندگى همسر طلاقى و كودك شيرخوارش تـوسـعـه دهـد، هر قدر كه مى تواند از مالى كه خداى تعالى به او عطا كرده به ايشان انفاق كند.

(لا يـكـلف اللّه نـفـسا الا ما اتيها) - يعنى خداى تعالى هيچ كسى را تكليف ما لا يطاق نـمـى كـنـد، هر كسى را به قدر توانائيش تكليف مى فرمايد، در مسأله مورد بحث هم به مـرد تهى دست تكليف توسعه نكرده است، بنابراين، جمله مورد بحث مى خواهد حرج را از تكاليف الهى كه يكى از آنها انفاق همسر مطلقه است نفى كند.

(سـيـجعل اللّه بعد عسر يسرا) - در اين جمله به اشخاص تهى دست تسليت و دلدارى داده، مـژده مـى دهد كه به زودى خداى عزوجل بعد از تنگدستى و سختى، گشايش و رفاه مى دهد.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيات طلاق، راجع به احكام طلاق، عده، رجوع و...)

در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن مـردويه از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : سوره نـسـاء كـوتـاه، هـفـت سـال بـعـد از سـوره نـسـائى كـه جـنـب سـوره بـقـره اسـت نازل گرديد.

مؤلف: منظور از سوره نساء كوتاه، همين سوره طلاق است.

و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه مالك، شافعى، عبد الرزاق، (در كتاب المصنف )، احمد، عبد بن حـمـيـد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابو يعلى، ابن مردويه، و بيهقى، (در كتاب سنن خود) همگى از پسر عمر روايت كرده اند كه خـود او گـفـت : هـمـسـر خـود را در حـال حـيـض طـلاق دادم، و جـريـان را بـراى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) گـفـتم، حضرت در خشم شد و فرمود: بايد بـرگـردى و او را نـگـه بـدارى تـا از حـيض پاك شود، و دوباره حيض ببيند و باز پاك شـود، آن وقـت اگـر خـواسـتـى طـلاقـش دهـى، يـعـنـى در حال طهارتش و قبل از آنكه با او عمل زناشويى انجام دهى طلاق بدهى، اين است آن عده اى كـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمـود: (فـطـلقـوهـن لعـدتـهـن )، آن گـاه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) آيه را اينطور خواند كه : (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن فى قبل عدتهن.

مؤلف: اينكه آيه را (فى قبل عدتهن نقل كرده )، قرائت خود ابن عمر است ، و در قرآن كريم (لعدتهن ) آمده.

و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه ابـن مـنـذر، از ابـن سـيـريـن نقل كرده كه درباره جمله (لعل اللّه يحدث بعد ذلك امرا) گفته : اين جمله درباره حفصه دخـتـر عـمر نازل شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) او را يكبار طلاق داد، و آيـه شـريـفـه (يـا ايـهـا النـبـى اذا طـلقـتـم النـسـاء... يـحـدث بـعـد ذلك امـرا) نـازل شـد، و بـه رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دستور داد كه به طلاق خود رجوع كند.

و در كـافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هر طـلاقـى كـه بر طبق سنت و يا بر عده نباشد اعتبار ندارد. زراره اضافه كرده كه به امام باقر عرض كردم (طلاق سنت ) و (طلاق عده ) را برايم تفسير كن، فرمود: اما طلاق سـنـت ايـن اسـت كه مردى كه مى خواهد همسرش را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد تا حيض شـود، و سپس از حيض پاك گردد، آنگاه بدون اينكه با او جماع كرده باشد يك بار طلاق دهـد، و دو نـفر را هم بر طلاق دادن خود شاهد بگيرد، و سپس زير نظرش داشته باشد تا دو بـار خـون حـيـض بـبيند و پاك شود، كه اگر براى بار سوم خون ببيند، عده اش تمام شـده، و رابـطـه زوجـيـت بـيـن آن دو بـه كلى قطع گرديده، به طورى كه اگر بخواهد دوبـاره بـا او ازدواج كـنـد، مـثـل ساير مردان اجنبى خواستگارى است از خواستگاران، اگر خـواسـت مـى تـواند با او ازدواج كند، و اگر نخواست نمى كند، و در آن مدت كه او را زير نـظـر داشـت تـا از عـده در آيـد، نـفـقه و سكنايش را بايد بدهد، و نيز در آن مدت اگر مرد بـمـيـرد، زن (مـطـلقـه در عده اش ) از او ارث مى برد، و اگر زن بميرد، مرد از او ارث مى بـرد، ولى بـعد از تمام شدن عده نه ديگر نفقه اى هست، و نه ارثى. سپس فرمود: و اما طلاق عده كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده )، چنين است كه اگر مردى از شما خواست همسرش را طلاق عده دهد، بايد او را زير نظر بگيرد تا حـيـض شود، و سپس از حيض در آيد، آنگاه يكبار طلاقش دهد، بدون اينكه بعد از پاك شدن با او جماع كرده باشد، و دو نفر شاهد عادل هم گواه بر طلاق بگيرد، و اگر خواست همان روز يـا بـعـد از چـنـد روز البـته قبل از آنكه همسرش حيض ببيند، به او رجوع كند، و بر رجـوع خـود شـاهـد هـم بـگيرد، و با او جماع كند، و نزد خود نگه بدارد، تا حيض ببيند، و بعد از حيض ديدن و از حيض خارج شدن، يـكـبـار ديـگـر طلاقش دهد، بدون اينكه با او جماع كرده باشد، و شاهد هم بر طلاق دادنش بـگـيـرد، و بـاز هر وقت خواست البته تا قبل از حيض ديدن به او رجوع كند، و بر رجوع خـود شـاهـد هم بگيرد، و بعد از رجوع با او جماع كند، و نزد خود نگهدارى كند، تا براى بـار سـوم حـيـض بـبـيـنـد، و چـون از حـيـض خـارج شـد، قـبـل از آنـكه با او جماع كرده باشد طلاقش دهد، و بر طلاق دادنش گواه هم بگيرد، در اين صـورت ديـگـر رابـطـه زنـاشـويـى بـين او و همسرش به كلى قطع شده ، و ديگر نمى تـوانـد در عـده به او رجوع كند، (و يا در خارج عده او را عقد كند)، مگر بعد از آنكه آن زن با مردى ديگر ازدواج بكند، اگر او طلاقش داد آن وقت مى تواند دوباره عقدش كند.

زراره مـى گـويـد: شـخصى پرسيد: اگر زن از كسانى باشد كه هيچ خون نمى بيند چه بايد كرد؟ فرمود مثل چنين زنى را بايد به طلاق سنت طلاق داد.

و صاحب قرب الاسناد به سند خود از صفوان روايت كرده كه گفت : من شنيدم از امام صادق (عليه السلام) كـه مـردى بـه خـدمـتش آمد، و اين مسأله را پرسيد كه من همسرم را در يك مـجـلس سه بار طلاق دادم، فرمود اعتبار ندارد، آنگاه فرمود مگر كتاب خدا را نمى خوانى كه مى فرمايد (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده و اتقوا اللّه ربكم لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه ).

آنـگـاه فـرمـود: آيـا نـمـى بـيـنـى كـه مـى فـرمـايـد: (لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امرا) و سپس فرمود: هر چيزى كه مخالف كتاب خدا و سنت باشد، بايد به كتاب خدا و سنت برگردانده شود.

و در تـفسير قمى در معناى جمله (لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه )، فرموده : اين عمل براى مرد حلال نيست، كه زنش را بعد از آنكه طلاق داد - و در مـدتـى كـه مـى تـوانـد بـه او رجـوع كـند - از خانه خود خارج سازد، و بر خود زن نيز حلال نيست كه از خانه شوهرش بيرون رود، مگر آنكه زن گناهى آشكار مرتكب شود كه در آن صورت مرد مى تواند او را بيرون كند.

و كلمه (فاحشه ) به معناى آن است كه زن نامبرده يا زناكار باشد و يا از خانه شوهر سـرقـت كـنـد، و يـكـى هـم از مـصـاديـق فاحشه سليطه شدن بر شوهر است، كه اگر زن طلاقى يكى از اين اعمال را مرتكب شود، مرد مى تواند او را از خانه خود خارج سازد.

و در كافى به سند خود از وهب بن حفص، از يكى از دو امام صادق و باقر (عليهماالسلم) روايـت آورده كـه دربـاره زن طلاقى كه در عده است فرموده : عده اش را در خانه اش نگه مـى دارد، و در آن ايـام زيـنـت خـود را بـراى شـوهـرش ظـاهـر مـى سـازد، (لعـل اللّه يـحـدث بـعـد ذلك امـرا) تـا شـايـد خـداى تـعـالى دوبـاره مـحـبـت وى را در دل شوهرش بيفكند، و نفرت و كينه او را از دل شوهرش بيرون سازد.

مؤلف: در ايـن مـعـانـى و مـعـانـى جـمـله جـمـله دو آيـه مـورد بـحث روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلم) رسيده است.

چند روايت درباره تقوى، توكل و كفايت خداوند، در ذيل آيه شريفه : (و من يتق الله يجعل له مخرجا...)

و بـاز در آن كـتـاب بـه سـنـد خود از معاويه بن وهب، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كـه فـرمود: كسى كه خداى تعالى سه به او داده باشد، از سه چيز ديگرش دريغ نمى دارد: كسى كه توفيق دعايش داده باشند از اجابت دعايش دريغ نمى دارند، و كسى كه تـوفـيـق شكرش دادند از زيادتر كردن نعمتش دريغ نمى دارند، و كسى كه نعمت توكلش دادند از موهبت كفايتش مضايقه نمى كنند.

آنـگـاه فـرمـود: آيـا كـتـاب خـداى را خـوانـده اى كـه مـى فـرمـايـد: (و مـن يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه - كـسـى كـه بـر خـدا توكل كند) او وى را كافى خواهد بود، (لئن شكرتم لازيدنكم - به طور قطع اگر شكرگزارى كنيد نعمتتان را زياد مى كنم )، (و ادعونى استجب لكم - بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را).

و نـيـز در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خود از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از كـلام خـداى عـزوجـل پـرسـيـدم كـه مـى فـرمـايـد: (و مـن يـتـق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب )، فرمود: يعنى در دنيايش به او اين چنين رزق مى دهد.

و در الدر المـنـثور است كه : عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابى حاتم، از سالم بن ابى الجعد، روايت كرده اند كه گفت : اين آيه، يعنى آيه (و من يتق اللّه...) درباره مردى از قـبـيـله اشـجع نازل شد كه دچار فقر و بلايى شده بود، دشمن پسرش را اسير گرفته بـود، نـزد رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) شد، حضرت فرمود: (اتق اللّه و اصبر - از خدا بترس و صبر كن ) و پس از چندى پسرش ‍ كه اسير شده بود برگشت، خداى تعالى آزادش كرد، به خانواده اش ملحق شد، در بين راه به چند راس بز دست يافته بـود، آنـهـا را هـم آورده بـود، و جـريـان را بـه حـضـور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) عرضه داشت، در همين بين خداى تعالى اين آيه را نازل كرد، حضرت فرمود: آن برها مال خودت باشد.

و بـاز در هـمان كتاب است كه ابو يعلى و ابو نعيم و ديلمى، از طريق عطاء بن يسار، از ابـن عـبـاس روايـت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در تفسير آيه (و من يتق اللّه يجعل له مخرجا) فرمود: يعنى از شبهه هاى دنيا و از سكرات مرگ و از شدائد روز قيامت برايش مخرجى قرار مى دهد.

و نـيـز در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، و ابن مردويه و بيهقى، از ابـوذر روايـت كـرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آيه (و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب ) را تلاوت كرد، و آن قدر تكرار كرد تـا چـرتـش گـرفـت، و آنـگـاه فـرمود: اى ابوذر اگر تمامى مردم به اين آيه تمسك مى كردند، خدا همه شان را كفايت مى كرد.

و نـيـز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم و طبرانى و خطيب، از عمران بن حصين ، روايت كـرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه اميد خود را از خلق بريد، و همه اميدش را به خدا بست، خدا هر مونه از مونه هايش را كفايت مى كند، و از جـايـى كـه خـود او احـتـمـالش را هـم نـدهـد روزى مى دهد، و كسى كه همه اميدش به دنيا باشد، خدا او را به همان دنيا واگذار مى نمايد.

و نـيـز آمـده كـه : ابـن ابـى حـاتـم، از ابـن عـبـاس، و او بـدون واسـطـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر كس ‍ دوست مى دارد نـيـرومـنـدتـريـن مـردم بـاشـد، بـر خـدا تـوكـل كـنـد، و هـر كـس مـيـل دارد بـى نـيـازتـريـن مردم باشد، بايد به آنچه در دست خدا دارد، اعتمادش بيشتر از آنـچـه در دسـت خـود دارد بـوده بـاشـد، و كـسـى كـه ميل دارد محترم ترين مردم باشد از خدا بترسد.

مؤلف: در سـابـق در ذيـل بـحـث پـيـرامـون همين آيات مورد بحث معنايى براى اين گونه روايات كرديم.

چند روايت ديگر درباره طلاق زنان عده، نفقه آنها و...

و در كـافى به سند خود از حلبى، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: عده زنى كه حيض نمى بيند، و مستحاضه اى كه خونش قطع نمى شود، سه ماه است، و عده زنى كه حيض مى بيند، ولى حيضش منظم نيست، سه نوبت حيض ديدن و پاك شدن است.

حـلبـى مـى گـويـد: از آن جناب معناى جمله (ان ارتبتم ) را پرسيدم، و عرضه داشتم : مـنـظـور از ايـن شـك و ريـبـه چـيـسـت ؟ فـرمـود: حـيـضـى كـه بـيـشـتـر از يـك مـاه طول بكشد ريبه است، و صاحبش بايد سه ماه عده نگه دارد، نه اينكه معيار را حيض ديدن قرار دهد (تا آخر حديث ).

و نـيـز در همان كتاب به سند خود از محمد بن قيس از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: عده زن حامله اى كه مطلقه شده وضع حملش است، و بر همسر او است كه در اين مدت نفقه او را به طور معروف و معمول بدهد تا فرزندش را بزايد.

و نـيـز در آن كـتـاب به سند خود از ابى الصباح كنانى از ابى عبداللاهّمام صادق (عليه السلام) روايـت كـرده كـه گـفـت : هر گاه مردى همسرش را كه آبستن است طلاق دهد، بايد نفقه او را بپردازد، تا فرزند به دنيا آيد، همين كه فرزندش را زائيد مزد شير دادنش را مـى دهـد، و نـبـايـد بـه او ضـرر بـزنـد، مـگر آنكه زن شيردهى پيدا شود كه مزد كمترى بـگيرد، اگر مادر طفل حاضر شد به آن مزد كمتر فرزندش را شير دهد البته او مقدم بر بـيـگانه است، چون مادر كودك است، لذا تا روزى كه بچه از شير گرفته مى شود مزد مى گيرد و شير مى دهد.

و صـاحـب كـتـاب فـقـيـه بـه سـنـد خـود از ربـعـى بـن عـبـداللّه و فـضـيـل بن يسار، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله (و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اتيه اللّه ) فرمود: اگر به مقدارى كه از گرسنگى نميرد به او داد، و جامه اش را هم تاءمين كرد، كه هيچ، و گرنه بايد (حاكم شرع ) بين شوهر و زن طلاقى اش جدايى بيندازد.

مؤلف: اين روايت را صاحب كافى هم به سند خود از ابى بصير از آن جناب روايت كرده.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن )، آمده كه : زن حامله اگـر مـطلقه شد، سرآمد عده اش ‍ همان وقتى است كه بزايد، و آنچه در شكم دارد بگذارد، حـتـى اگـر بين طلاق و زائيدنش يك روز فاصله شود، پس بعد از زائيدن و پاك شدن مى تواند شوهر كند و هـمـچ نـيـن بـه عـكـس، اگـر بـيـن طـلاق و زائيـدن نـه مـاه طـول بـكـشـد، عـده اش نـه مـاه اسـت، و نـمـى تـوانـد شـوهـر كـنـد، مـگـر بـعـد از وضـع حمل.

و در كـافـى بـه سـنـد خود از عبد الرحمان بن حجاج از ابى الحسن (عليه السلام) روايت كـرده كـه گـفـت : مـن از آن جـنـاب از زن آبـستنى سوال كردم كه شوهرش طلاقش داده، و او بـچـه اش را سـقـط كـرده، آيـا عـده اش بـا سـقط جنين تمام شده يا نه ؟ و اگر سقط به صورت مضغه باشد چطور؟ فرمود: هر چه را كه انداخته باشد، در صورتى كه مشخص بـاشـد كـه همان حمل است كه انداخته، چه تمام باشد و چه ناقص، عده طلاقش همان سقط است، و در عده طلاق لازم نيست خلقت بچه اى كه مى آورد تمام شده باشد.

و در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن منذر از مغيره روايت كرده كه گفت من به شعبى گفتم نمى تـوانـم گـفتار على بن ابى طالب را بپذيرم، كه گفته است : عده زن شوهر مرده آخر دو اجـل اسـت. شـعـبـى گـفـت : اتـفاقا نه تنها بايد آن را بپذيرى، بلكه مانند روشن ترين مـطـالبى كه پذيرفته اى، بايد بپذيرى، براى اينكه همين على بن ابى طالب بارها فـرمـود: آيـه شـريـفـه (و اولات الاحـمـال اجـلهن ان يضعن ح ملهن، تنها مربوط به زنان مطلقه است.

و نـيـز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، از عبيد اللّه بن عبداللّه بن عتبه، روايت كرده كه گفت : ابو عمرو بن حفص ابن مغيره با على بن ابى طالب به سفر يمن رفت، از يمن نـامـه اى به همسرش فاطمه دختر قيس نوشت، كه من تو را طلاق داده ام (و اين سومين بار بـود كـه او را طـلاق داد) و بـه هـشـام و عباس بن ابى ربيعه نوشت كه نفقه او را بدهند، فاطمه آن نفقه را اندك شمرد و اعتراض كرد، نام بردگان به او گفتند: به خدا سوگند تـو اصـلا نـفـقـه نـدارى مـگـر ايـن كـه حـامـله بـاشـى، كـه نـيـسـتـى، فـاطـمـه نـزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رفت، و مسأله خود را با آن جناب در ميان نهاد، رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: تو نفقه نمى برى. از آن جناب اجازه خواست تا از منزل شوهرش منتقل شود، و حضرت اجازه اش داد.

مـروان نـزد فـاطـمه فرستاد، و جريان او را پرسش نمود، فاطمه جريان را براى مروان شرح داد، مروان گفت : من تاكنون چنين چيزى نشنيده ام، مگر از يك زن، و ما با اين حرفها حـاضـرنـيـسـتيم ناموس خود را رها كنيم، اين مطلبى است كه هيچ يك از مردم حاضر به آن نيستند، و خلاصه تو بايد همچنان در خانه شوهرت بمانى، فاطمه گفت : حاكم بين من و شـمـا كـتاب خداست، و خداى تعالى فرموده : (و لا يخرجن الا ان ياتين بفاحشه مبينه )، تـا رسـيـد بـه ايـنـجـا كـه مـى فـرمـايـد: (لا تـدرى لعـل اللّه يـحـدث بـعد ذلك امرا)، آنگاه فاطمه گفت : اين حكم براى زنانى است كه ممكن اسـت شـوهرانشان در ايام عده پشيمان شده، دوباره به زنان خود برگشته، بخواهند با آنان زندگى كنند، و اين بار سوم است كه همسر من مرا طلاق داده، ديگر منتظرى چه حادثه اى حـادث شـود چـطـور وقـتـى سـخن از نفقه مى شود مى گوييد: چون حامله نيست نفقه نمى بـرد، و وقتى سخن از آزادى مى شود مى گوييد: نه بايد در خانه حبس باشد، براى چه حبسش مى كنيد.

حكم خدا اين است كه وقتى كسى بخواهد همسر خود را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد، تا حـيـض شود، و از حيض پاك گردد، آنگاه يك بار طلاق دهد، در صورتى كه حيض مى بيند سه بار بايد حيض ببيند، و اگر حيض نمى بيند عده اش سه ماه است، و اگر حامله باشد عده اش وضع حمل او است، و اگر شوهر در ايام عده خواست رجوع كند مى تواند رجوع كند، و دو شـاهـد هـم بـر رجـوع خـود بـگـيرد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: (و اشهدوا ذوى عدل منكم )، و اين دو شاهد را هم در هنگام طلاق دادن بگيرد، و هم هنگام رجوع كردن.

حال اگر در ايام عده رجوع كرد كه همسر او است، و شوهرش دو بار ديگر مى تواند او را طلاق دهد، و اگر رجوع نكرد، تا عده اش ‍ سر آمد، ديگر نمى تواند رجوع كند، بلكه با هـمـان يـك طـلاق رابـطـه اش بـه كلى قطع شده، و زن اختيار خود را دارد كه با چه كسى ازدواج بكند، با شوهر سابقش و يا با غير او.

آيات 8 تا 12 سوره طلاق

و كـايـن من قريه عتت عن امر ربها و رسله فحاسبنها حسابا شديدا و عذبنها عذابا نكرا(8)

فـذاقـت وبـال امـرهـا و كـان عقبه امرها خسرا(9)

اعد اللّه عذابا شديدا فاتقوا اللّه ياولى الالبـاب الذيـن امـنـوا قـد انـزل اللّه اليـكـم ذكـرا(10)

رسـولا يـتلوا عليكم ايت اللّه مبينت ليـخـرج الذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـلحـات مـن الظـلمـات الى النـور و مـن يـومـن بـاللّه و يـعـمـل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهر خالدين فيها ابدا قد احسن اللّه له (11)

اللّه الذى خـلق سـبـع سـمـوت و مـن الارض مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا ان اللّه عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان اللّه قـد احـاط بكل شى ء علما(12)

ترجمه آيات

و چـه بـسـيـار قريه ها كه مردمش از دستورات پروردگارشان سرپيچى كردند و فرمان پـيـامـبـران او را گـردن نـنـهـادنـد در نتيجه ما آنها را به حساب سختى محاسبه نموده به عذابى عجيب گرفتار كرديم (8).

آن مردم و بال سرپيچى هاى خود را چشيدند و عاقبت امرشان خسران شد (9).

تـازه ايـن عـذاب و خـسـران دنـيـاى آنان بود و خداى تعالى براى آخرت آنان عذابى سخت تـهـيه ديده، پس اى خردمندان از مؤمنين از خدا بترسيد، چون خداوند چيزى كه مايه تذكر شما است بر شما نازل كرده (10).

رسـولى فـرسـتـاده تـا آيـات خـدا را براى شما بخواند، آياتى كه روشن است، تا خدا آنـهـايى را كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند از ظلمت ها به سوى نور بيرون كند. و كـسـى كـه بـه خـدا ايـمـان مـى آورد و عـمـل صـالح مـى كـنـد خـدا او را بـه بـهـشـت هـايـى داخـل مـى كـند كه نهرها از زير درختانش جارى است بهشت هاى جاودانه كه ايشان تا ابد در آن خواهند بود و خدا چه نيكو كرده است رزق چنين كسان را (11).

خـدايـى كـه هـفـت آسـمـان و از زمـيـن هـم مـثـل آن را بـيـافـريد و امر او در بين آنها پيوسته نازل مى شود تا معلوم گردد كه خدا بر هر چيزى توانا است وخداى تعالى به هر چيزى احاطه علمى دارد (12).

بيان آيات

ايـن آيـات موعظه و تهديد و بشارت است، و با اين اندرزها توصيه به تمسك به احكام خدا را تأكيد مى كند، و يكى از آن احكام همان احكام طلاق و عده است، و در قرآن كريم هيچ تـوصـيـه اى دربـاره هـيـچ حكمى به قدر احكام راجعه به زنان تأكيد نشده، و اين نيست مگر به خاطر اينكه دنبال اين احكام و اين توصيه ها خبرى هست.

و كـايـن مـن قـريـه عـتـت عـن امـر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا

راغـب مى گويد: مصدر (عتو) كه فعل (عتت ) از آن مشتق است، به معناى سرباز زدن از اطـاعـت اسـت. و بـنابه گفته راغب كلمه (عتو) قريب المعناى با استكبار است. و نيز دربـاره كـلمـه (نـكـر) گـفته : اين كلمه به معناى زيركى و تيزهوشى و سياستمدارى اسـت، و نيز به معناى پيشامد بسيار دشوارى است كه در انظار غير معروف و غير معمولى باشد. و مراد از آن در خصوص آيه شريفه معناى دوم است.

و در مجمع البيان گفته : نكر به معناى منكر و كار بسيار زشتى است كه نظيرش از كسى ديده نشده باشد.

و مـراد از (قـريـه )، اهـل قـريـه اسـت، كـه بـه نـحـو مـجـاز از اهـل قـريـه بـه قـريـه تـعـبـيـر مـى كـنـنـد، نـظـيـر آيـه (و اسـئل القريه )، كه منظور سوال از اهل قريه است، و جمله (عتت عن امر ربها و رسله ) اشـاره اسـت به اينكه اهل قريه به خدا كفر ورزيدند و مرتكب شرك شدند، و كفر ديگرى به رسولان خدا ورزيدند و دعـوت آنـان را تكذيب كردند، علاوه بر اين، به خدا كفر ورزيدند و شرايع او راترك كـردنـد، و بـه رسـولان او كـفـر ورزيدند و ولايت آنان را نپذيرفتند، با اينكه مامور به ولايـت آنـان بـودنـد، هـمـچـنـان كـه نـظـيـر ايـن مـعـنـا در آيـه (و اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين ) گذشت

مقصود از شدت حساب در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا)

و شدت حساب در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا) عبارت است از سخت گيرى در حساب، و بـه اصـطـلاح مـته به خشخاش ‍ گذاشتن، به منظور پاداش يا كيفر تمام و دقيق دادن، كـيـفـر و پـاداشـى كـه مـو بـه مـو بـا وضـع صـاحـب عـمـل تـطـبـيـق كـنـد. و مـراد از ايـن حـسـاب، حـسـاب دنـيـا اسـت، نـه حـسـاب آخـرت، بـه دليـل ايـنـكـه در جـاى ديـگـر مـى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسب ت ايديكم و يـعـفـوا عـن كـثـيـر)، و نـيـز مـى فـرمـايـد: (و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ).

پـس آنـچـه مـصـيـبـت بـه انـسـان مـى رسـد - البـتـه آنچه كه در نظر دين مصيبت است - مـعـدل و نـتـيـجـه مـحـاسـبـه اعـمـال آدمـى اسـت، و خـداى تـعـالى از بـسـيـارى از اعـمـال عفو نموده، مسامحه و سهل انگارى مى كند، و مته به خشخاش نمى گذارد، بلكه از اين سخت گيرى در مورد مستكبرين صرفنظر ننموده، آنهايى كه عارشان مى آيد امر خدا و رسـولان خـدا را اطـاعت كنند، حسابشان را سخت مى گيرد، و هيچ يك از گناهانشان را از قلم نمى اندازد، در نتيجه عذابى مى كند كه بى سابقه و ناشناخته باشد.

و مـعـنـاى آيه اين است كه : چه بسيار قريه ها كه اهلش از امر پروردگارشان گردنكشى نموده، از اطاعت پيامبر خود استكبار ورزيدند، و در نتيجه ما حساب شديدى از آنها كشيديم، و در مـحـاسـبه اعمالشان به سختى مناقشه كرديم، و در آخر به عذابى سخت مبتلاشان نموديم، عذابى كه معهود نبود و سابقه نداشت، و آن عبارت بود از انقراض نسلشان در دنيا.

و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد عـذاب آخـرت اسـت، و اگـر بـا فعل ماضى عذبنا تعبير كرده، از نظر تحقق و حتميت وقوع بوده، سخن درستى نيست.

ايـن را هـم بـگـوييم كه در جمله (فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها) التفاتى از غيبت (عـتـت عـن امر ربها) به تكلم بكار رفته، در اول آيه، خداى تعالى غايب فرض شده، و در آخـر خـود خـدا گوينده شده است، و نكته اين التفات اين است كه بر عظمت عذاب دلالت كند.

فذاقت وبال امرها و كان عاقبه امرها خسرا

مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (اهـل قـريـه وبـال امـر خـود را چـشـيـدنـد)، ايـن اسـت كـه و بـال همان عتو و استكبار خود را چشيدند، و معناى آيه اين است كه عقوبت عتو و استكبارشان بـه ايـشـان رسـيـد، و عـاقـبـت عتو خسارت است، پس در حقيقت اطاعت را فروخته و عتو را در عوض گرفتند، و سود اين معامله شان همان خسران گرديد.

اعد اللّه لهم عذابا شديدا

ايـن جـمـله از كـيـفـر آخـرت آنان خبر مى دهد، همچنان كه جمله (فحاسبناها حسابا شد يدا و عذبناها عذابا نكرا فذاقت وبال امرها)، از كيفر دنيايى آنان خبر مى داد، واگر جمله مورد بـحـث را بـا واو عـاطـفـه عـطـف بـه مـا قـبـل نـنـمـوده، آن را از مـا قـبل جدا ساخت، براى اين بود كه اين جمله در مقام پاسخ از سوالى بود كه ممكن است به ذهـن كـسـى در آيـد، و گـويـا شـنـونـده بـعـد از شـنيدن جمله (و كان عاقبه امرها خسرا)، پـرسـيـده مـنظور از خسران چيست ؟ فرموده : اين است كه خدا برايشان عذابى سخت فراهم كرده است.

فـاتـقـوا اللّه يـا اولى الالبـاب الذيـن امـنـوا قـد انزل اللّه اليكم ذكرا

اين قسمت از آيه مورد بحث نتيجه گيرى از خطاب قبلى است، به مؤمنين مى فرمايد: بايد بـر حذر باشيد و نفستان را از اينكه در مقابل امر پروردگارتان عتو و استكبار كند، و از اطـاعـت او شـانـه خـالى نـمـايـد، جـلوگـيـرى كـنـيـد، تـا وبال عتو و خسران عاقبت كه به اهل آن قريه ها رسيد به شما نرسد.

تقواى خدا و بيم از وبال عتو و استكبار در برابر او مـقـتـضـاى عقل و نقل است

و در ايـن جـمـله مؤمنـين را اولى الالباب (خردمندان ) خوانده، فرموده : (فاتقوا اللّه يا اولى الالبـاب الذيـن امـنـوا) يـعـنـى حـال كـه وضـع اهـل قريه ها چنين شد، پس شما از خدا بترسيد، اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد. و منظور از ايـن تـعـبـيـر اين بود كه از عقل مؤمنين كمك بگيرد تا تقوايى كه از آنان خواسته محقق شود، چون وقتى مؤمنين بشنوند كه مردمى از امر پروردگارشان است كبار ورزيدند و به حـسـاب سـخـتـى مـحـاسـبـه، و بـه عذاب نكرى و بى سابقه اى گرفتار شدند، و وقتى بـفهمند كه عاقبت استكبار خسران است، بعد بشنوند كه اين سرنوشت مخصوص يك قوم و دو قوم نبوده، بلكه هر قومى كه آنچنان بوده اند، به اين چنين سرنوشتى دچار شده اند، عـقـلشـان حـكـم مـى كـنـد بـه ايـنـكـه عـتـو و اسـتـكـبـار از امـر خـدا، در حـقـيـقـت بـه اسـتـقـبـال عـذاب شـديد خدا رفتن است، و به همين جهت ايشان را هشدار مى دهد، و عقلشان را بـيـدارتـر مـى سازد تا به حكم عقلشان به تقوى گرايند، مخصوصا مؤمنينى كه خداى تـعـالى بـرايـشـان كـتـابـى تـذكـرآور فـرسـتـاده، آن چـه نـفـعشان هست معين و آنچه به ضـررشـان هـسـت تـذكـر داد، و بـه سـوى حـق و طـريـق مـسـتـقـيـم هـدايـتـشـان كرده، ديگر عقل آنان به هيچ وجه اجازه نمى دهد از چنين هدايتى منحرف گشته، راه آن قوم را بروند، و به سرنوشت آنان دچار گردند.

رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه مبينات...

وجه اينكه رسول خدا (ص) را (ذكر) ناميد و از بعــثـت او تـعـبـيـر بـه انزال فرمود

ايـن آيـه عـطـف بـيـان اسـت بـراى كـلمـه (ذكـرا)، و مـمـكـن هـم هـسـت بـدل از آن كـلمـه بـاشـد. پـس مـراد از ذكـرى كـه خـدا نـازلش كـرده ، هـمـان رسـول اسـت و اگـررسـول را ذكـر نـامـيـده، بـه خـاطـر آن اسـت كـه رسـول وسـيله تذكر است، خدا و آيات او و راه دعوت به سوى دين حق را يادآورى مى كند، مـنـظـور از رسـول شـخـص خاتم الانبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و ظاهر جمله (يتلوا عليكم ايات اللّه مبينات )، اين معنا را تأييد مى كند، و بنابر اين، مراد از انـزال رسـول، بـعـثـت او از نـاحيه عالم غيب، و ظهور او براى بشر به عنوان رسالت از نـاحـيـه خـداسـت، بـعـد از سـال هـا كـه از چـنـيـن نـعـمـتـى بـى بـهـره بـودنـد، و احـتـمال رسيدن به آن را هم نمى دادند، همچنان كه درباره خلقت آهن هم اين تعبير را آورده و فـرمـوده : (و انـزلنـا الحـديـد)، و مـعـلوم اسـت كـه نمى خواهد بفرمايد آهن را از آسمان انداختيم، بلكه مى خواهد بفرمايد: اين نعمت از ناحيه ما است.

و اين تعبير كه در آيه شريفه درباره رسول آمده، صاحب كشاف را بر آن داشته كه كلمه (رسـولا) را بـه جبرئيل تفسير كند، آنگاه منظور از جمله (يتلوا عليكم... - تا آيات روشـن خـداى را بـه روشـنـى بـرايـتـان تـلاوت كـنـد)، ايـن مـى شـود كـه جـبـرئيـل آيات خدا را بر پيغمبر بدان جهت كه رهبر و متبوع شماتلاوت مى كند. ولى ظاهر جمله (يتلوا عليكم...) غير اين معنايى است كه صاحب كشاف گفته.

ايـن احـتـمـال هـم هـسـت كـه كـلمـه (رسـولا) بـا فـعـلى تـقـديرى منصوب شده باشد، و تـقـديـركـلام (ارسل رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه ) باشد، و مراد از ذكرى كه بر امت نازل شده قرآن كريم و يا احكام و معارف آن باشد.

(ليـخـرج الذيـن امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور) - تفسير اين آيه در آيات نظير آن گذشت.

(و من يومن باللّه و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا) - ايـن قـسـمـت از آيـه كـسـانـى را كـه بـه خـدا ايـمـان آورده عمل صالح انجام دهند، وعده جميل و بشارت به بهشت مى دهد.

(قد احسن اللّه له رزقا) - در اين جمله احسان خدا را در آنچه به ايشان روزى كرده مى سـتـايـد، و مـراد از (رزق ) ايـمـانـى اسـت كـه بـه ايـشـان روزى كـرده، و هـمـچـنـيـن عـمـل صـالحـى كـه تـوفيقش را به ايشان داده، و بهشتى كه در آخرت به ايشان مى دهد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از رزق تنها بهشت است.

اللّه الذى خـلق سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـن يتنزل الامر بينهن ...

بـيـانـى اسـت كـه مـضـمـون آيـات قـبـل را كـه هـمـانا مسأله ربوبيت خداى تعالى و بعثت رسـول بـود تأكيد مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد خـدايـى بـراى شـمـا رسـول فـرسـتـاده، و ذكـر نـازل كـرده، تـا او را اطـاعـت كـنـيـد و بـه احـكـام ذكـرش عـمل كنيد، و نيز خدايى شما را تهديد كرده به اينكه اگر تمرد كنيد و مخالفتش نماييد، حسابى شديد از شما خواهد كشيد و به عذابى اليم دچار خواهد ساخت، و باز خدايى شما را بـشـارت داده كـه اگر اطاعتش كنيد، به بهشت جاودانتان خواهد برد، كه هفت آسمان و هفت زمين را آفريده، خدايى است قدير و عليم.

مـطـالبى كه مى توان در تفسير (جمله اللّه الذى خلق سبع سموات ) گفت، در تفسير سوره حم سجده گذشت.

مقصود از اينكه خداوند زمينن را مانند آسمان ها هفت تا آفريد

و از ظـاهـر جـمـله (و مـن الارض مـثـلهـن ) بـر مـى آيـد كـه مـراد از (مـثـل ) مـثـليـت عـددى اسـت، يـعـنـى هـمـانـطـور كـه آسـمـان هـفـت تـا اسـت، زمـيـن هـم مـثـل آن هـفـت تـا اسـت ، حـال بـايـد ديـد مـنـظـور از هـفـت تـا زمـيـن چـيـسـت ؟ در ايـن باب چند احـتـمـال هـسـت : اول ايـنكه بگوييم منظور از هفت تا زمين هفت عدد از كرات آسمانى است، كه سـاخـتـمـانش از نوع ساختمان زمينى است كه ما در آن زندگى مى كنيم. دوم اينكه بگوييم مـنـظـور از آن تنها زمين خود ما است، كه داراى هفت طبقه است، كه (چون طبقات پياز) رويهم قـرار دارند، و به تمام كره احاطه دارند، و ساده ترين طبقاتش همين طبقه اولى است كه ما روى آن قـرار داريـم. سـوم اينكه بگوييم منظور از زمين هاى هفتگانه اقليم ها و قسمت هاى هفت گانه روى زمين است،

كه (علماى جغرافى قديم ) بسيط زمين را به هفت قسمت (و يا قاره ) تقسيم كرده اند اين چند وجـه وجـوهـى اسـت كـه هـر يك طرفدارانى دارد، و چه بسا با مراجعه به مطالبى كه در تفسير سوره حم سجده گذشت، بتوان به احتمال چهارم دست يافت.

و چه بسا گفته باشند كه مراد از جمله (و من الارض مثلهن )، اين است كه خداى تعالى از زمـيـن چـيـزى خـلق كرده، مثل آسمانهاى هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودى است مركب از ماده زمينى، و روحى آسمانى، كه در آن روح نمونه هايى از ملكوت آسمانى است.

و از ظاهر جمله (يتنزل الامـر بـيـنـهـن )، بر مى آيد كه ضمير در آن به كلمه (سموات ) و (ارض ) هر دو بر مى گردد، و منظور از كلمه (امر) همان امر الهى است كه آيه شريفه:

(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون

تـفـسـيـرش كـرده، مـى فـرمـايـد امـر خـدا هـمـان كـلمـه ايـجـاد اسـت، و آن وقـت مـنـظـور از تـنـزل امـر بـيـن آسـمـانـهـا و زمـيـن، شـروع كـردن بـه نـزول از مـصـدر امـر بـه طـرف آسـمـانـهـا اسـت كـه از يـكـى بـه سـوى ديـگـرى نـازل مـى شـود تـا بـه عـالم ارضـى بـرسـد، تـا آنـچـه خـداى عـزوجـل اراده كـرده تـكـون يـابـد، چـه اعـيـان موجودات و چه آثار و چه ارزاق و چه مرگ و زنـدگى و چه عزت و ذلت و چه غير اينها، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده : (و اوحى فـى كـل سـمـاء امـرهـا)، و نـيـز فرموده : (يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مق داره الف سنه مما تعدون ).

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از امر دستورات شرعى است، كه ملائكه وحى آنها را از آسـمـان بـه سـوى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) وحـى مـى كـنـنـد، چـون رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) در زمـين قرار داشت ، ليكن اين مفسرين آيه را بدون هيچ دليلى تخصيص زده اند و كلمه (امر) را منحصر در اوامر تشريعى نموده اند، علاوه براين، ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: (لتعلموا ان اللّه...) با اين تخصيص نمى سازد.

(ان اللّه عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان اللّه قـد احـاط بـكل شى ء علما) - اين قسمت از آيه يكى از نتائج مترتب بر خلقت آسمانهاى هفتگانه و از زمين مثل آن را ذكر مى كند، و در آن خلقت و امر به خداى تعالى نسبت داده شده و مخصوص آن جناب شده است، و همين طور هم هست، چون هيچ متفكرى كه در مسأله خلقت غور كند، در اين مـعـنـا شـكـى بـرايـش بـاقـى نـمـى مـانـد كـه قـدرت خـداى تـعـالى شامل هر چيز و علمش محيط به هراست، پس بر چنين كسى يعنى بر همه خردمندان مؤمن واجب اسـت كه از مخالفت امر او بپرهيزند، چون سنت اين خداى قدير عليم بر اين جارى شده كه مطيعان اوامرش را پاداش، و اهل عتو و استكبار را مجازات فرمايد، همچنان كه خودش درباره اين سنت فرموده : (و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و هى ظالمه ان اخذه اليم شديد).

بحث روايتى

(دو روايت در ذيل جـمـله (قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا...) و درباره خلقت سماوات و ارضين)

در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و كاين من قريه )، آمده كه : منظور از قريه اهل قريه است.

و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابن بابويه نقل شده كه وى به سند خود از ريان بن صلت از حـضـرت رضـا (عليه السلام) روايت كرده كه در گفتگويش با ماءمون فرموده : منظور از ذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم)، و مـا اهل آن جناب هستيم، و معنا در كتاب خدا هم آمده، آنجا كه در سوره طلاق فرموده : (فاتقوا اللّه يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه مـبـيـنـات ) كـه در آن منظور از ذكر را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دانسته، پـس ذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) و مـا اهل بيت او هستيم.

و در تـفـسـيـر قـمـى اسـت كـه پـدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن رضا (عليه السلام) بـرايـم حـديـث كـرد كـه وى گـفـت : مـن به آن جناب عرضه داشتم : مرا از معناى كلام خداى عزوجل آنجا كه مى فرمايد: (و السماء ذات الحبك ) خبر بده، فرمود: آسمان محبوك به زمين است، آنگاه امام انگشتان خود را در هم كرد و فرمود: اينطور محبوك به زمين است، عرضه داشتم : چـطـور آسـمـان مـحـبوك به زمين است، با اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (رفع السماء بـغـيـر عـمـد تـرونـهـا - خـدا آسـمـان را بـدون سـتـونهايى كه به چشم شما بيايد بر افـراشته )، (و معلوم كه از اين آيه بر مى آيد آسمان به زمين تكيه ندارد، پس چگونه شـمـامـى گـوييد آسمان و زمين به هم فرو رفته اند؟) فرمود: سبحان اللّه مگر اين خداى سـبـحـان نـيـسـت كـه مـى فرمايد: (بدون ستونهايى كه به چشم شما بيايد)؟ عرضه داشتم : بله. فرمود: پس معلوم مى شود ستونهايى هست، ولى به چشم شما نمى آيد.

عـرضـه داشتم : خدا مرا فدايت كند، آن ستونها چگونه است ؟ حسين بن خالد مى گويد: امام (عليه السلام) كـف دست چپ خود را باز كرد و دست راست خود را در آن قرار داد و فرمود: اين زمين دنيا است، و آسمان دنيا بر بالاى زمين قبه اى است، و زمين دوم بالاى آسمان دنيا، و آسـمـان دوم قـبـه اى اسـت بر بالاى آن، و زمين سوم بالاى آسمان دوم قرار گرفته، و آسـمـان سـوم قـبـه اى اسـت بـر بالاى آن، و زمين چهارم بالاى آسمان سوم است، و آسمان چـهـارم بـر بالاى آن قبه است، و زمين پنجم بالاى آسمان چهارم است، و آسمان پنجم قبه اى است روى آن ، و زمين ششم بر بالاى آسمان پنجم است، و آسمان ششم قبه اى است روى آن، و زمين هفتم بالاى آسمان ششم واقع است، و آسمان هفتم قبه اى است بالاى آن، و عرش رحـمـان تبارك و تعالى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد، و اين كلام خداى تعالى است كه مـى فـرمـايـد: (الذى خـلق سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـن يتنزل الامر بينهن ).

و امـا مـنـظـور از صـاحـب امـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) و وصى بعد از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، كه قائم بر وجه زمين است، كه امرتنها به سوى او نازل مى شود، يعنى از آسمانهاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه فرود مى آيد.

عرضه داشتم : ما كه بيش از يك زمين زير پاى خود نمى بينيم، فرمود: آرى زير پاى ما تنها يك زمين است، و آن شش زمين ديگر فوق ما قرار دارند.

مولف : و از طبرسى از عياشى از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام) نظير اين روايت حكايت شده.

و ايـن حـديـث در بـاب خـودش حـديـثـى نـادر اسـت، و بـا در نـظـر گـرفـتـن ذيل آن كه سخن از تنزل امر دارد، اين معنا به ذهن نزديكتر مى رسد كه امام خواسته اند از باطن عالم خبر دهند نه از ظاهر آن و خلقت ماديش، و خدا داناتر است.


  

پاسخ به احکام شرعی