آیات 26 - 45 انبیاء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحنه بل عباد مكرمون (26)
لا يسبقونه بالقول و هم بأ مره يعملون (27)
يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون إ لا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (28)
و من يقل منهم إ نى إ له من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظلمين (29)

 


ترجمه :

26 - آنـهـا گـفـتـنـد خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده ! منزه است (از اين عيب و نقص ) اينها (فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند.
27 - كـه هـرگـز در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و بـه فـرمـان او عمل مى كنند.
28 - او هـمـه اعـمـال امـروز و آيـنـده آنها را مى داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز براى كـسـى كـه خـدا از او خـشـنـود اسـت (و اجـازه شـفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند.
29 - و هـر كـس از آنـهـا بـگـويـد مـن معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم ، و اينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد.
تفسير:
فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از پيامبران الهى و
هـر گونه شرك (و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود، آيات مورد بحث همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است .
تـوضـيـح ايـنـكـه : بـسـيـارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ، فرزندان خدا هستند، و به همين دليل گاه آنها را پرستش ‍ مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق ، اين عـقـيـده خـرافـى و بـى اسـاس را مـحـكـوم كـرده و بـطـلان آن را بـا دلائل مختلف بيان مى كند.
نخست مى گويد: (آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است ) (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا).
اگـر مـنـظـورشـان فـرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است ، و اگر (تبنى ) (فـرزنـد خـوانـدگـى ) كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده اسـت بـاشـد، آن نـيـز دليـل بـر ضـعـف و احـتياج است ، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند دارد كـه فـانـى مـى شـود، بـراى بـقـاء نـسـل و كـيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را در درازمـدت ادامه دهد، يا براى عدم احساس تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است ، اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز، فرزند در مورد او معنى ندارد.
لذا بلافاصله مى فرمايد: (منزه و پاك است او از اين عيب و نقص ) (سبحانه ).
سـپـس اوصـاف فـرشـتـگـان را در شـش قـسـمـت بـيـان مـى كـنـد كـه مـجـمـوعـا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:
1 - (آنها بندگان خدا هستند) (بل عباد).
2 - (بندگانى شايسته و گرامى داشته ) (مكرمون ).
آنـهـا هـمـچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى ، تن به خدمت مى دهند بلكه بـنـدگـانـى هـسـتند، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند، و به آن افتخار مى كنند، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت
گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است .
3 - آنـها آنقدر مؤ دب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه (هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند) (لا يسبقونه بالقول ).
4 - و از نظر عمل نيز (آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند) (و هم بامره يعملون ).
آيا اين صفات ، صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟!
سـپـس بـه احـاطـه عـلمـى پـروردگـار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند هم اعـمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم اعمال گذشته را، هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان ، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان ) (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
مـسـلمـا فـرشـتـگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد، و همين عـرفـان ، سـبـب مـى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچى كـنـنـد و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن جـمـله مـى تـوانـد در حـكـم تعليل براى آيه سابق بوده باشد.
5 - بـدون شـك آنـهـا كـه بـندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است و اجازه شفاعت او را داده است (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).
مـسـلمـا خـشـنـودى خـداونـد و اجـازه شـفـاعـت دادن او، بـى دليل نمى تواند باشد
حـتـمـا بـه خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، بـه تـعـبـيـر ديـگـر انـسـان مـمـكـن اسـت آلوده گـنـاه شـود ولى اگـر رابطه خويش را با پـروردگـار و اوليـاى الهـى بـه كـلى قـطـع نـكـنـد امـيـد شفاعت در باره او هست . اما اگر پـيـونـدش را از نـظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد، و يا از نظر عملى آنقدر آلوده بـود كـه ليـاقـت شـفـاعـت را از دسـت داد، در ايـن مـوقـع ، هـيـچ پـيـامـبـر مرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد.
ايـن همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آوره ايم كه شفاعت يـك مـكـتـب انـسـانـسـاز اسـت و وسـيـله اى اسـت بـراى بـازگرداندن آلودگان از نيمه راه و جلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه ، ايمان به اين گونه شفاعت ، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبران و امامان قطع نكنند، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند، و خط بازگشت را حفظ كنند.
ضـمـنـا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پـيـشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را.
6 - بـه خـاطـر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (و هم من خشيته مشفقون ).
آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند، بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.
جالب اينكه (خشيت ) از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس نيست ،
بلكه ترسى است كه تواءم با تعظيم و احترام باشد.
مـشـفـق از مـاده اشـفـاق بـه مـعـنـى تـوجـهـى اسـت كـه آمـيـخـتـه بـا تـرس بـاشـد (چـون در اصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ).
بنابراين ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست ، و همچنين اشـفـاق آنـهـا همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشان آمـيـزه اى اسـت از احـتـرام ، عـنـايـت و تـوجـه ، مـعـرفـت و احـسـاس مسئوليت . روشن است كه فـرشـتـگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمى كـنـند، اما اگر فرضا (كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهـيـم ، آرى ايـن چـنـيـن ظـالمـان را كـيـفـر خـواهـيـم داد) (و مـن يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ).
در حـقـيـقـت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى (كذلك نجزى الظالمين ) درج است .
آيه و ترجمه


اء و لم يـر الذيـن كـفـروا اءن السـمـوت و الا رض كـانـتـا رتـقـا ففتقنهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى اء فلا يؤ منون (30)
و جعلنا فى الا رض روسى اءن تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون (31)
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن ءايتها معرضون (32)
و هـو الذى خـلق اليـل و النـهـار و الشـمـس و القـمـر كل فى فلك يسبحون (33)

 


ترجمه :

30 - آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم ؟، و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم ، آيا ايمان نمى آورند!
31 - و در زمـيـن كوه هاى ثابت و پابرجائى قرار داديم تا آنها در آرامش باشند ، و در آن درهها و راههائى قرار داديم تا هدايت شوند.
32 - و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ، ولى آنها از آيات آن رويگردانند.
33 - او كـسـى اسـت كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك از آنها در مدارى در حركتند.
تفسير:
باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى
در تـعـقـيـب بـحثهاى گذشته پيرامون عقائد خرافى مشركان و دلائلى كه بر توحيد ذكر شـد، در آيـات مـورد بـحـث ، يـك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده ، و تاكيدى است بر آن بحثها.
نـخـسـت مـى گويد : (آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها را باز كرديم )؟! (او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما).
(و هـر مـوجـود زنـده اى را از آب آفـريـديـم )؟ (و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ).
(آيا با مشاهده اين آيات و نشانه هاى ، باز هم ايمان نمى آورند) (ا فلا يؤ منون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (رتـق ) و (فـتق ) (پيوستگى و جدائى ) كه در اينجا در مورد آسـمـانها و زمين گفته شده است چيست ؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تـفـسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنانكه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
1 - بـه هـم پـيـوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان ، مـجـمـوعـه ايـن جـهـان بـه صـورت تـوده واحـد عـظـيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت ، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است .
2 - منظور از پيوستگى ، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه
همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى كرد، اما با گذشت زمان ، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خـواص ويـژه اى دارد، و هـر كـدام نـشـانـه اى اسـت از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش .
3 - مـنـظـور از بـه هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پـيـوسـتگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسـمـان بـاران نـازل كـرد و از زمـيـن انـواع گـيـاهـان را رويـانـيد. روايات متعددى از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسير اول دارد. بـدون شـك ، تـفـسـيـر اخـيـر چـيـزى اسـت كـه بـا چـشـم قـابـل رؤ يت است كه چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمينها شكافته مى شوند و گـيـاهـان مـى رويـنـد، و بـا جـمـله (او لم ير الذين كفروا) (آيا كسانى كه كافر شدند نـديـدنـد...) كـامـلا سـازگـار اسـت ، و بـا جـمـله (و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ) نيز هماهنگى كامل دارد.
ولى تـفـسير اول و دوم نيز با معنى وسيع اين جمله ها، مخالف نيست ، چرا كه رؤ يت گاهى بـه مـعنى علم مى آيد، درست است كه اين علم و آگاهى براى همه نيست تنها دانشمندانند كه مـى تـوانـنـد در بـاره گـذشـتـه زمـيـن و آسمان و به هم پيوستگى آنها و سپس ‍ جدائيشان آگـاهـيـهـائى پيدا كنند، ولى ميدانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر نيست ، بلكه راهنما و راهـگـشـاى انـسـانـهـا در تـمـامـى قـرون و اعـصـار اسـت . بـه هـمـيـن دليل آنچنان محتواى عميقى دارد كه براى هر گروه و هر عصر،
قابل استفاده است ، روى اين حساب ما معتقديم ، هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق داراى هر سه تـفـسـيـر بـاشـد كـه هـر كـدام در جـاى خـود، صـحـيـح و كامل است ، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنى نه تنها ايراد ندارد بلكه گـاهـى دليـل كـمـال فـصـاحـت است ، و اينكه در روايات مى خوانيم : (قرآن داراى بطون مختلفى است ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد.
و امـا در مـورد پـيـدايـش هـمـه مـوجـودات زنـده از آب كـه در ذيل آيه فوق به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است :
1 - حـيـات هـمـه موجودات زنده - اعم از گياهان و حيوانات - به آب بستگى دارد، همين آبى كـه بـالاخـره مـبـدء آن بـارانـى اسـت كـه از آسـمـان نازل شده .
ديـگـر ايـنكه (ماء) در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.
جالب اينكه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است ، بـه هـمين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن آفرينش انسان را از خـاك مـى شـمـرد، نـبـايـد فـرامـوش كـنـيـم مـنـظـور از خـاك هـمـان طـيـن (گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك .
ايـن مـوضـوع نـيـز قـابـل تـوجـه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد (در حدود هفتاد درصد!). و اينكه بعضى ايراد كرده انـد كـه آفـريـنـش فـرشـتـگـان و جـن بـا ايـنكه موجودات زنده اى هستند مسلما از آب نيست ، پاسخش روشن است ، زيرا هدف موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه : شخصى از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟ امـام نـخـسـت فـرمـود: سـل تـفـقـهـا و لا تـسـئل تـعـنـتـا: (به منظور ياد گرفتن سؤ ال كن نه به منظور بهانه جوئى !) سپس اضافه فرمود: طعم الماء طعم
الحـيـاة ! قـال الله سـبـحـانـه و جـعـلنـا مـن المـاء كـل شـى ء حى : (طعم آب ، طعم حيات و زندگى است ! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم ).
مـخـصـوصـا هـنـگـامـى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواى سـوزان بـه آب گـوارائى مـى رسـد، مـوقـعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد، احساس مى كند كه روح و جان به كالبدش دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط و پيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.
آيـه بـعـد اشـاره بـه قـسـمـت ديـگـرى از نـشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگش كرده مى گـويـد: (مـا در زمـيـن كـوه هاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند) (و جـعـلنـا فـى الارض رواسى ان تميد بهم ). در گذشته نيز گفته ايم كوهها همچون زرهى كـرهاى زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.
بـعـلاوه هـمـيـن وضـع كـوهـهـا، حـركـات پـوسـتـه زمـيـن را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند.
از سـوى ديـگـر اگـر كـوهـهـا نـبـودنـد سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است .
سـپـس بـه نـعـمـت ديـگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت او است اشاره كرده مى گويد ما در لابـلاى ايـن كوه هاى عظيم ، درهها و راههائى قرار داديم ، تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند (و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ).
بـراسـتـى اگـر ايـن درهـهـا و شـكـافـهـا نـبـودنـد، سـلسـله هـاى جـبـال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آنچنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بـه كـلى گـسـسته مى شد، و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است .
و از آنـجـا كـه آرامش زمين به تنهائى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طـرف بـالا نـيـز ايـمـنـى داشته باشد در آيه بعد اضافه مى كند: (ما آسمان را سقف مـحـفـوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است رويـگـردانـند) (و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون ). منظور از آسمان در اينجا - همانگونه كه سابقا هم گفته ايم - جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته ، و ضـخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مى باشد، اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گـازهـا تـشـكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى شهاب كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.
بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود، و از نـفـوذ اشـعـه كـشـنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.
آرى اين آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام
حفظ كرده است .
و در آخرين آيه مورد بحث به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته مى گويد: (او اسـت كـه شـب و روز و خـورشـيـد و مـاه را آفـريـد) (و هـو الذى خـلق الليل و النهار و الشمس و القمر).
(و هر كدام از اينها در مدارى در حركتند) (كل فى فلك يسبحون ). نكته ها:
تـفـسـيـر كـل فـى فلك يسبحون - مفسران در تفسير اين جمله بيانات گوناگون دارند، اما آنـچـه بـا تـحـقـيـقـات مـسـلم دانـشـمندان فلكى سازگار است ، اين است كه منظور از حركت خـورشـيـد در آيـه فـوق يـا حركت دورانى به دور خويش است ، و يا حركتى است كه همراه منظومه شمسى دارد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه كـلمـه كـل مـمـكـن اسـت اشاره به ماه و خورشيد و همچنين ستارگان باشد كه از كلمه ليل (شب ) استفاده مى شود.
بـعـضـى از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به (شب ) و (روز) و (ماه ) و (خـورشـيـد) (هـر چـهـار) بـاشـد، زيـرا شب كه همان سايه مخروطى زمين است نيز بـراى خـود مـدارى دارد، اگـر كـسـى در بيرون كره زمين از دور به آن نگاه كند اين سايه تـاريـك مـخروطى را در گرد زمين دائما در حركت مى بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمين مى تابد و روز را تشكيل مى دهد همانند استوانهاى
اسـت كـه در گـرد ايـن كـره دائما نقل مكان مى كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براى خود مسير و مكانى دارند.
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا به نظر بينندگان زمينى خورشيد و ماه هر دو در گردشند.
2 - آسمان سقف محكمى است - قبلا هم گفته ايم كه (سماء) (آسمان ) در قرآن به معانى مختلفى آمده است گاهى به معنى جو زمين يعنى قشر ضخيمى از هوا كه دورادور كره خاك را فـرا گـرفـتـه اسـت آمده ، همانند آيه فوق ، در اينجا بد نيست توضيح بيشترى در باره استحكام اين سقف عظيم از زبان دانشمندان علوم طبيعى بشنويم :
(فـرانـك آلن ) اسـتـاد فـيـزيـك زيـستى چنين مى نويسد (جوى كه از گازهاى نگهبان زنـدگـى بـر سـطـح زمـيـن تـشـكيل شده آن اندازه ضخامت (و غلظت ) دارد كه بتواند همچون زرهـى زمـين را از شر مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگهاى آسمانى در روز كه با سرعت در حدود 50 كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگهدارد.
جو زمين علاوه بر كارهاى ديگرى كه دارد درجه حرارت را بر سطح زمين در حدود شايسته بـراى زنـدگى نگاه مى دارد، و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوسها به خـشـكـيـهـا انـتـقـال مـى دهـد كـه اگـر چـنين نبود همه قاره ها به صورت كويرهاى خشك غير قـابـل زيـسـتـى در مـى آمد، به اين ترتيب بايد گفت كه اقيانوسها و جو زمين عنوان چرخ لنگرى براى زمين دارند.
وزن بـعـضـى از ايـن شهابها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم يك گـرم اسـت ولى نـيـروى آن بـر اثـر آن سـرعـت فـوق العـاده معادل نيروى
ذرات اتمى است كه بمب مخرب را تشكيل مى دهد! و حجم آن شهابها احيانا بيشتر از حجم يك دانه شن نيست !
در هـر روز مـيـليـونـهـا از ايـن شـهابها پيش از رسيدن به سطح زمين مى سوزند و يا به بـخـار تبديل مى شوند، ولى احيانا حجم و سنگينى بعضى شهابها بقدرى زياد است كه از قشر گازى گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند.
از جـمـله شـهـابـهائى كه از چنگال غلاف گازى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهاب عظيم و معروف (سيبرى ) است كه در سال 1908 ميلادى به زمين اصابت كرد و قطر آن طورى بود كه حدود 40 كيلومتر زمين را اشغال كرد و باعث تلفات زيادى شد!
و ديـگـر شـهابى است كه در (اريزونا) آمريكا فرود آمد كه به قطر 1 كيلومتر و عمق 200 مـتـر بـود و در هـنـگـام سـقوط آن شكاف عميقى در زمين ايجاد شد و بر اثر انفجار آن شـهـابـهـاى كـوچـك بـسـيـارى كـه مـسـاحـت نـسـبـتـا زيـادى از زمـيـن را اشغال مى كرد توليد گرديد.
(كرسى موريسن ) مى نويسد اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجـرام سـمـاوى ، و شـهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كـنـنـد و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند.
ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـتـى در ثـانـيـه از 6 تـا چـهـل مـيـل حـركـت مى كنند! و به هر چيز برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند اگر سرعت و حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همه آنـهـا به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود از جمله اگر خود انسان در مـسـيـر كوچكترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد شدت حرارت آنها كه به سرعت نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره
و متلاشى مى ساخت !
غلظت هوائى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد).
آيه و ترجمه


و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد اء فإ ين مت فهم الخلدون (34)
كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و إ لينا ترجعون (35)

 


ترجمه :

34 - مـا بـراى هيچ انسانى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم (وانگهى آيا آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند) اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند؟!
35 - هـر انـسـانى طعم مرگ را مى چشد، و ما شما را با بديها و نيكيها آزمايش مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد.
تفسير:
همه مى ميرند!
در قـسـمـتـى از آيـات گـذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه مـسـاله انـسـان بـودن او مـتـوسل مى شدند و معتقد بودند كه پيامبر حتما بايد فرشته باشد و خالى از هر گونه عوارض بشرى .
آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است : گاه آنها مى گفتند سر و صدائى كه پيامبر - و به گفته آنها اين شاعر - به راه انداخته دوامى
نـدارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد چنانكه در آيه 30 سوره طور مى خوانيم (ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ):
و گـاه چـنـين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نمى رد تـا حـافـظ آئين خويش باشد، بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: (مـا بـراى هـيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم ) (و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد).
اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كه از مـرگ تـو هـم اكـنـون شـادى مـى كـنـنـد اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند؟! (ا فان مت فهم الخالدون ).
شـايـد نـيـاز بـه تـوضـيـح نـداشته باشد كه بقاى شريعت و دين و آئين نياز به بقاى آورنده آن ندارد، آئين ابراهيم (عليهالسلام ) و موسى (عليهالسلام ) و عيسى (عليهالسلام ) هر چند جاويدان نبودند ولى قرنها بعد از وفات اين پيامبران بزرگ (و در مورد حضرت مسيح بعد از صعود او به آسمان ) باقى ماندند.
بنابراين جاودانگى مذهب نياز به پاسدارى دائمى پيامبر ندارد، ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.
و امـا اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه چيز پـايـان مـى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كه قائم به شخص باشد، اسلام نه قائم به شخص پيامبر بود ، و نه اصحاب و يارانش ‍ آئينى بود زنده و پويا كه بر اساس حركت درونيش پيش مى رود، و مرزهاى زمان و مكان را مى شكافد و به سير خود ادامه مى دهد.
سـپـس قـانـون كلى مرگ را در باره همه نفوس ، بدون استثناء چنين بازگو مى كند: (هر انسانى طعم مرگ را مى چشد) (كل نفس ‍ ذائقة الموت ).
لازم بـه يـادآورى است كه واژه (نفس ) در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته ، نخستين معنى نفس (ذات ) يا خويشتن خويش است ، اين معنى وسيعى است كه حتى بر ذات پاك خداوند اطلاق مى شود، چنانكه مى خوانيم (كتب على نفسه الرحمة ) خداوند رحمت را بر خويش لازم كرده است (انعام آيه 12).
سـپـس ايـن كـلمـه در انـسـان يـعـنـى مـجـمـوعـه جـسـم و روح او بـه كار رفته است مانند: من قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا: (كسى كه انسانى را بدون اينكه قتلى انجام دهد يا فساد در زمين كرده باشد بكشد گوئى همه انسانها را كشته است ) (مائده آيه 32).
و گـاهـى در خـصـوص روح انـسـان اسـتعمال شده مانند (اخرجوا انفسكم ): (فرشتگان قبض ارواح مى گويند: روح خود را خارج كنيد) (انعام آيه 93).
پـيـدا اسـت كـه منظور از (نفس ) در آيات مورد بحث همان معنى دوم است بنابراين منظور بـيان قانون كلى مرگ در باره انسانها است ، و به اين ترتيب جاى ايرادى در آيه باقى نـمـى مـانـد كه تعبير به نفس شامل خداوند يا فرشتگان هم مى شود چگونه بايد آيه را تخصيص زد و اينها را خارج كرد.
بـعـد از ذكـر قانون عمومى مرگ اين سؤ ال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟
قـرآن در دنـبـاله هـمـيـن سخن مى گويد: (ما شما را با بديها و نيكيها امتحان مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد) (و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون ).
جايگاه اصلى شما اين جهان نيست بلكه جاى ديگر است شما تنها
بـراى دادن امـتـحـانـى در ايـنـجـا مـى آئيـد و پـس از پـايـان امـتـحـان و كـسـب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در ميان مواد امتحانى (شر) مقدم بر (خير) ذكر شده و بايد هم چـنـيـن بـاشـد، زيـرا آزمـايش الهى هر چند گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، ولى مسلما آزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست ، زيرا فرض اين است شرى كه وسيله آزمايش و تكامل مى باشد، بنابراين منظور شر نسبى است ، و اصولا در مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد! (دقت كنيد).
لذا در حـديـثـى از امـيـر مؤ منان على (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بود جـمـعى از برادران (و ياران ) به عيادتش ‍ آمدند عرض كردند كيف نجدك يا امير المؤ منين ؟ قال بالشر: (حالتان چطور است اى امير مؤ منان ؟ فرمود: شر است )!!
(قـالوا مـا هـذا كـلام مـثـلك : (گـفـتـنـد: ايـن سـخـن شـايـسـتـه مثل شما نيست ).
امـام فـرمـود : (ان الله تـعالى يقول و نبلوكم بالشر و الخير فتنه فالخير الصحة و الغـنـا و الشـر المـرض و الفـقـر): (خـداوند متعال مى گويد ما شما را با (شر) و (خـير) آزمايش مى كنيم ، خير تندرستى است و بى نيازى و شر بيمارى و فقر است ) (و اين تعبيرى است كه من از قرآن مجيد انتخاب كرده ام ).
در ايـنـجـا سؤ ال مهمى باقى مى ماند كه خداوند چرا بندگان را آزمايش مى كند، و اصولا آزمـايـش در مـورد خـداونـد چـه مـفـهـومـى دارد؟! پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيه 155 سوره بقره آوره ايم كه آزمايش در مورد خداوند به معنى پرورش ‍ دادن است (شرح كامل اين موضوع را در آنجا مطالعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و إ ذا رءاك الذيـن كفروا إ ن يتخذونك إ لا هزوا اء هذا الذى يذكر ءالهتكم و هم بذكر الرحمن هم كفرون (36)
خلق الانسن من عجل سأ وريكم ءايتى فلا تستعجلون (37)
و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين (38)
لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون (39)
بل تأ تيهم بغتة فتبهتهم فلا يستطيعون ردها و لا هم ينظرون (40)

 


ترجمه :

36 - هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز استهزا كردن ندارند (و مى گويند) آيا ايـن هـمـان كسى است كه سخن از خدايان شما مى گويد؟ در حالى كه خودشان ذكر خداوند رحمن را انكار مى كنند.
37 - (آرى ) انـسـان از عـجـله آفـريـده شده ، ولى عجله نكنيد من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم .
38 - آنها مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت كى فرا مى رسد؟!
39 - ولى اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و از پشتهاى خود دور كنند و هيچكس آنها را يارى نمى كند (اينقدر در باره قيامت
شتاب نمى كردند).
40 - آرى ايـن مـجازات الهى بصورت ناگهانى به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند آنچنانكه توانائى بر دفع آن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود.
تفسير:
انسان از عجله آفريده شده !
بـاز در ايـن آيـات بـه بـحـثـهاى ديگرى در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخورد مى كنيم ، كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد: هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند) (و اذا رءاك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا).
آنها با بى اعتنائى به تو اشاره كرده مى گويند: (آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را به بدى ياد مى كند)؟ (ا هذا الذى يذكر الهتكم ).
(در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند) (و هم بذكر الرحمن هم كافرون ). تـعـجـب در ايـن اسـت كـه اگـر كـسـى از اين بتهاى سنگى و چوبى بدگوئى كند - نه بـدگـوئى بـلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزشى هستند، تعجب مى كنند، اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثـار رحـمـتـش پـهنه جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت او است ، براى آنـهـا جـاى تـعـجـب نـيست . آرى هنگامى كه انسان به امرى عادت كرد و خو گرفت و تعصب ورزيد، در نظرش جلوه خواهد داشت هر چند بدترين امور باشد، و هر گاه نسبت به چيزى
عداوت ورزيد كمكم در نظرش بد مى شود، هر چند زيباترين و محبوبترين امور باشد.
سـپـس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بندوبار اشاره كرده مـى فـرمـايـد: (انـسـان از عـجـله آفـريـده شـده ) (خـلق الانـسـان مـن عجل ).

گـرچـه مـفـسـران در تـفـسير كلمه (انسان ) و (عجل ) در اينجا بيانات گوناگونى دارند ولى پيدا است كه منظور از انسان در اينجا نوع انسان است (البته انسانهاى تربيت نايافته و خارج از قلمرو رهبرى رهبران الهى ).
و مـنـظـور از (عـجـل ) شـتـاب و شـتـابـزدگى است ، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهد گـويـاى اين مطلب است ، و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم و كان الانسان عجولا: (انسان ، عجول است ) (اسراء - 11).
در حـقـيـقـت تـعـبـيـر (خـلق الانـسـان مـن عـجـل ) يـكـنـوع تـاكيد است ، يعنى آنچنان انسان عـجـول اسـت كـه گـوئى از (عـجـله ) آفـريـده شـده ، و تـار و پـود وجـودش از آن تـشـكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر، حـتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده كفر و گناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مى گـيـرد مـى گـويند پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! و در پايان آيه اضافه مى كند: (عـجـله نـكـنـيد من آيات خود را به زودى به شما نشان مى دهم ) (ساوريكم آياتى فلا تستعجلون ).
تـعـبـيـر (آيـاتـى ) در ايـنـجـا مـمـكن است اشاره به آيات و نشانه هاى عذاب و بلاها و مـجـازاتـهائى باشد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخالفان را با آن تهديد مـى كـرد و ايـن سـبـك مـغـزان كـرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهائى كه ما را با آن مى ترسانى .
قرآن مى گويد عجله نكنيد، چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت .
و نـيـز ممكن است اشاره به معجزاتى كه دليل بر صدق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
است بوده باشد يعنى اگر كمى صبر كنيد: معجزات كافى به شما ارائه داده خواهد شد.
اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند، زيرا مشركان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند هم هـر دو را بـه آنها ارائه داد، هر چند تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد و با آيات بعد متناسب تر است .
بـاز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته مى گويد: (آنها مى گويند: ايـن وعـده قـيـامـت اگر راست مى گوئيد كى فرا مى رسد؟!) (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
آنـهـا بـا بـى صـبـرى تـمـام ، در انـتـظـار قـيـام قـيـامـت بـودنـد، غـافـل از اينكه فرا رسيدن قيامت همان و بيچارگى و بدبختى تمام عيار آنها همان ، ولى چه مى توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى و نابودى خود نيز عجله مى كند.
تـعـبـيـر بـه ان كـنـتـم صـادقين به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطب پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او را نـيـز در ايـن خـطـاب شركت داده شده اند، و ضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن قيامت دليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد!
آيـه بـعـد بـه آنـها پاسخ مى دهد، و مى گويد: (اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نـمـى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچكس به يارى آنها نـخـواهـد شـتـافـت ، هـرگـز تـعـجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسـد) (لو يـعـلم الذيـن كـفـروا حـيـن لا يـكـفـون عـن وجـوهـهم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون ).
تعبير به (صورتها) و (پشتها) در آيه فوق ، اشاره به اين است كه آتش
دوزخ چـنـان نـيـست كه از يكسو آنها را احاطه كند، هم قسمت پيش روى آنها در آتش است و هم پشتها، گوئى در وسط آتش غرق و دفن مى شوند!
و جـمـله (و لا هـم يـنـصرون ) اشاره به اين است كه اين بتهائى را كه گمان مى برند شفيعان و ياوران آنها خواهند بود هيچ كارى از آنها ساخته نيست .
و جـالب ايـنـكه اين مجازات الهى و آتش سوزان به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آنچنانكه مبهوتشان مى كند)! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ).
(و آنـچـنـان غـافـلگـيـر و مـقهورشان مى سازد كه قدرت بر دفع آن را ندارند) (فلا يستطيعون ردها).
حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند درخواست تاخير نمايند (به آنها مهلت داده نمى شود) (و لا هم ينظرون ).
نكته ها:
1 - بـا تـوجـه بـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر انـسـان طـبـيـعـتـا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند و مى گويد: (فلا تستعجلون ) آيا اين دو با هم متضاد نيست .
در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـا تـوجـه بـه اصـل اخـتـيـار و آزادى اراده انـسـان و قابل تغيير بودن صفات و روحيات و ويژگيهاى اخلاقى ، هيچگونه تضادى در كار نيست ، چرا كه با تربيت و تزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت .
2 - جـمـله (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ) (عذاب الهى بطور ناگهانى به سراغ آنها مى آيـد آنـچـنـان كـه مـبـهوتشان مى كند) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذابهاى قيامت همه چـيـزش بـا عـذاب دنـيـا متفاوت است مثلا در باره آتش جهنم مى خوانيم : (نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة ) (آتش برافروخته
الهى كه بر قلب آدمى مى زند) (همزه آيه 7).
يـا ايـنـكـه در مـورد آتـشـگيره جهنم مى خوانيم (وقودها الناس و الحجارة ): (آتشگيره دوزخ مردم و سنگها هستند) (بقره آيه 24).
ايـن گـونـه تعبيرات نشان مى دهد كه آتش دوزخ غافلگيرانه و ناگهانى و مبهوت كننده است .
آيه و ترجمه


 


و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون (41)
قل من يكلؤ كم باليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون (42)
اءم لهم ءالهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر اءنفسهم و لا هم منا يصحبون (43)
بـل مـتعنا هؤ لاء و ءاباءهم حتى طال عليهم العمر اء فلا يرون اءنا نأ تى الا رض ننقصها من اءطرافها اء فهم الغلبون (44)
قل إ نما اءنذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء إ ذا ما ينذرون (45)

 


ترجمه :

41 - (اگـر تـو را استهزا كنند نگران نباش ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا كردند، اما سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) مسخره مى كردند دامان استهزا كنندگان را گرفت
42 - بـگـو چـه كـسى شما را در شب و روز از (مجازات ) خداوند رحمان نگاه مى دارد؟ ولى آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند.
43 - آيـا آنـها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند؟ (اين خدايان سـاخـتـگـى حـتـى ) نـمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران ) و نه از ناحيه ما بوسيله نيروئى يارى مى شوند.
44 - مـا آنـهـا و پـدرانـشـان را از نـعـمـتـها بهره مند ساختيم تا آنجا كه عمر طولانى پيدا كـردنـد (و مـايـه غـرور و طـغـيـانـشـان شـد) آيـا نـمـى بـيـنـنـد كـه مـا مـرتـبـا از زمـيـن (و اهل آن ) مى كاهيم آيا آنها غالبند (يا ما)؟! 45 - بگو من تنها بوسيله وحى شما را انذار مى كنم ولى آنها كه گوشهايشان كر است هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند!
تفسير:
گوش اگر گوش تو...
در آيـات گذشته ديديم كه مشركان و كفار، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بـه بـاد اسـتهزاء مى گرفتند، همان كارى كه عادت ديرينه همه جاهلان مغرور است كه واقعيتهاى مهم و جدى را به شوخى و مسخره مى گيرند.
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلى خـاطـر او مـى گـويـد: ايـن تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كـه مـورد اسـتهزاء واقع شده اى پيامبران قـبـل از تـو را نـيـز اسـتـهـزا كـردنـد) (و لقـد اسـتـهـزى ء برسل من قبلك ).
(ولى سـرانـجـام آنـچـه را از عـذابـهـاى الهـى بـه بـاد مـسـخـره گـرفته بودند، دامان استهزاكنندگان را گرفت ) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ).
بـنـابـرايـن غـم و انـدوهـى بـه خـود راه مـده و ايـن گـونـه اعـمـال جـاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند.
در آيـه بـعـد مـى گـويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت ، كسى از شما دفاع نمى كند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب
و روز در بـرابـر مـجـازات خـداونـد رحـمـان حـفـظ و نـگـهـدارى مـى كـنـد)؟ (قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمان ).
در واقع اگر خداوند آسمان (جو زمين ) را سقف محفوظى قرار نداده بود (آنگونه كه در آيـات قـبـل گذشت ) همين به تنهائى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
خـداونـد رحـمـان آنـقـدر بـه شـما محبت دارد كه ماموران مختلفى را براى حفظ و نگاهبانيتان قـرار داده كـه اگـر يـك لحـظـه از شـمـا جـدا شـونـد سيل بلاها به سويتان سرازير مى شود.
قـابـل تـوجـه اينكه : در اين آيه به جاى (الله )، (رحمان ) به كار رفته ، يعنى بـبـيـنـيـد شـما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: امـا آنـهـا از ياد پروردگارشان روى گردانند، نه به مواعظ و انـدرزهـاى پـيـامـبـران او گـوش فـرا مـى دهـنـد، و نـه يـاد خـدا و نـعـمـتـهـايـش دل آنـهـا را تـكـان مـى دهـد، و نـه لحـظـه اى انديشه خود را در اين راه به كار مى اندازند (بـلكـه از يـاد پـروردگـارشـان روى گـردانـنـد) (بل هم عن ذكر ربهم معرضون ).
بـاز بـه عـنـوان سـؤ ال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى بـه چـه چـيـز دل بسته اند؟ (آيا آنها خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر ما دفاع كند؟! (ام لهم الهة تمنعهم من دوننا).
(ايـن خـدايـان سـاخـتـگـى آنها حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند) (لا يستطيعون نصر انفسهم ).
(و نه از ناحيه ما به وسيله رحمت و نيروى معنوى يارى و همراهى مى شوند)
(و لا هم منا يصحبون ).
آيـه بـعـد اشـاره بـه يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد: (مـا بـه اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند) (بل متعنا هؤ لاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر).
اما به جاى اينكه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كرده و سـر بـر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد. ولى آيا آنها نمى بينند كـه ايـن جـهـان و نـعـمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين و مردم زمين مى كاهيم )؟! (ا فلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها).
اقـوام و قـبـائل يـكـى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند، افراد كوچك و بزرگ هيچيك عمر جـاويـدان نـدارنـد، و هـمـه سـر به نقاب فنا فرو مى برند، اقوامى كه از آنها قويتر و نـيـرومـنـدتـر و سـركـشـتـر بـودنـد هـمـگـى سر به تيره خاك كشيدند و حتى دانشمندان و بـزرگـان و عـلمـا كـه قـوام زمـيـن بـه آنـهـا بـود چشم از جهان فرو بستند! (آيا با اين حال آنها غالبند يا ما غالبيم )؟! (ا فهم الغالبون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از جمله (انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) (ما به سراغ زمين مى آئيم و مرتبا از اطراف آن مى كاهيم ) چيست ؟ مفسران بحثهاى گونا - گونى دارند.
1 - بـعضى گفته اند منظور اين است كه خدا تدريجا از اراضى و سرزمينهاى مشركان مى كاهد و بر بلاد مسلمين مى افزايد.
امـا بـا تـوجـه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان چنين فتوحاتى نداشتند اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد.
2 - بعضى ديگر گفته اند: منظور خراب شدن و ويرانى زمينها به طور تدريجى است .
3 - بعضى آن را اشاره به ساكنان زمين مى دانند.
4 - و بعضى خصوص دانشمندان و علماء را در اينجا ذكر كرده اند. اما مناسب تر از همه اين اسـت كـه مـنظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است ، اقوام و افراد گوناگونى كه تـدريجا و دائما به سوى ديار عدم مى شتابند و با زندگى دنيا وداع مى گويند، و به اين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود.
در بـعـضـى از روايـات كـه از امـامـان اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نقل شده اين آيه به مرگ علما و دانشمندان تفسير گرديده است ، امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: نقصانها ذهاب عالمها: (نقصان زمين به معنى فقدان دانشمندان است ).
البـته مى دانيم اين روايات معمولا براى بيان مصداقهاى روشن است ، نه اينكه مفهوم آيه را منحصر در افراد خاصى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب آيه مى خواهد مرگ و مير تدريجى بزرگان و اقوام پر جمعيت و حتى دانـشمندان را به عنوان يك درس عبرت براى كافران مغرور و بيخبر بيان كند و به آنها نشان دهد كه در مبارزه با خدا پيروزى براى آنها وجود ندارد.
سپس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنست كه مردم
را از طريق وحى آسمانى انذار كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـرده مى گويد: (به آنها بگو من از پيش خود چيزى نمى گويم تنها به وسيله وحى شما را انذار مى كنم ) (قل انما انذركم بالوحى ).
و اگـر در دل سـخـت شـما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست ، و نه دليلى بر نقصان وحى آسـمـانـى ، بـلكـه بـه خاطر آنست كه (افراد كر، هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند)! (و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ).
گـوش شـنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود، نه گوشهائى كه آنچنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوائى حق را به كلى از دست داده است .


  

پاسخ به احکام شرعی